ایران شناسی بدون دروغ، 227، نتیجه 35، حقه بازی ها در هند، 4

  آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

مدخلی بر ایران شناسی بدون دروغ و بی نقاب، ۲۲۷

پس خبردار شدیم که پیش چشم مردم روزگار ما، بی حیله گری های معمول و متعارف در معرفی بناهای تاریخی، در فاصله ی کوتاه پنج سال و بدون امداد از امکانات روز، مجموعه ای تاریخی - آیینی به نام آخشاردام را در هندوستان بالا برده اند که اینک شگفت انگیزترین اثر معماری معاصر در روی زمین است. حالا می توان دریافت نازیدن بر دیوار شکسته ای در این جا و آن جا، از سوی قوم پرستان، که غالبا سر به مالیخولیا می زند و چهاردیوار نیمه ویران بی سر و سامان در میان صحرایی را، که شاید مزغلی بوده، به نام سلطانی فارس و سرداری ترک ثبت می کنند، از آن آتشکده و محراب بانوی آب می سازند و در حالی که تخت جمشید نیمه تمام جز چند قطعه سنگ بی قواره و هویت نیست، آن را عروس بناهای جهان می نامند و گرچه  چنگیز در سراسر عالم میخ چادری از خود به جای نگذارده و در چهار دیوار ترکیه هم هنوز مسجد معتبر و معمری نمی یابیم، اما نخبه ابلهانی نیمی از جهان باستان را به مالکیت چنگیز در می آورند و تمام مساجد دنیا از شمال آفریقا تا قلب چین را دست مایه ای از معماری ترک می گویند!!! بی تردید چنین کسانی در حساب رسی های فرهنگی در راه، به عنوان سمبل خیانت و فریب فرهنگی نسبت به حقایق مرتبط با قوم خود، شایسته لعنت شمرده خواهند شد.

مورخ می پندارد فاتحه ی فتوحات و حضور تاریخی قوم مغول را همان جا خواند که افسانه دیوار چین را برچید و مورد مصرف واقعی آن اصطلاحا دیوارها را تذکر داد و به اثبات رساند. بنا بر این چند یادداشت آتی نه تکرار ابطال تاریخ کنونی قوم مغول، که پیش از این از چند مسیر انجام شد، بل نمایش نهایت بی شرمی دانشگاه های کنیسه و کلیسایی غرب، در رشته های علوم انسانی است، که به نیاز دکوراسیون تاریخ سازی های خود، هستی و هویت و سرگذشت هیچ ملتی را از داده های آشفته و دروغ بی نصیب نگذارده اند.  

«بابُر، ظهیر الدین محمد (۸۸۸-۹۳۷ هجری قمری)، بنیان گذار سلسله گورکانیان هند. وی فرزند عمر شیخ و نواده ی امیر تیمور گورکانی و از سوی مادر نیز به چنگیز خان نسب می برد. (هالیستر،142-143). بابر در 12 سالگی (5 رمضان 899) بر جای پدر در اندیجان به حکومت نشست (بابر، 2،5، دوغلات، گ 122ب، ابوالفضل، 1/87 ). زندگی سیاسی او را می توان به 3 مرحله ی اصلی تقسیم کرد:
۱. از حکومت اندیجان تا سفر به کابل.
۲. از سفر به کابل تا فتح دهلی (۹۱۰-۹۳۲ قمری).
۳. از تاسیس سلسله گورکانیان در هند تا در گذشت وی (932-937ق).
پس از مرگ تیمور، تقسیم قلمرو او میان فرزندان و نوادگان اش کشمکش هایی را به ویژه در آسیای مرکزی پدید آورد». (دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ذیل مدخل بابر، جلد یازدهم)

معمولا نقل از دائرة المعارف بزرگ اسلامی را به دلایلی ارجح می شمارم. نخست این که مجموعه ای در حال تدوین است و ناگزیر از آخرین دانسته های منابع داخلی و بین المللی و واپسین ابراز نظرها در هر مدخلی سود می برد تا معلوم شود تا هم امروز در باب مردم شرق میانه و تاریخ اسلام آلوده به اسراییلیات، جز افسانه های میان تهی نسروده اند و نیز دائرة المعارفی است که در گزینش عناوین اصلی، تا آن جا که به داده های اسلامی مربوط می شود، خست به خرج نداده است. در نقل بالا رفرنس ها و حواشی نوشتاری در این قطعه از مدخل بابر را حذف نکردم تا با سبک کار دائرة المعارف نویسی تا جای ممکن آشنا شوید. ظاهر کار القا می کند که هر مدخل نویس بر حقایق و مراتب موضوع نوشتار خود اشراف کامل دارد و عالم بر احوال قضایای مربوطه است. حال آن که گردونه ی کار بر روال دیگری می گردد. یعنی به هر کس که تنظیم مطالب مدخلی را می پذیرد، در آغاز کار پوشه ای محتوی کپی تمام معلومات موجود در آن مقوله را تحویل می دهند تا بر مبنای مندرجات آن، بازسازی مطلب را، از قول این و آن، به اصطلاح مستند کند و به پیش برد. این ساده ترین و هدایت شده ترین شیوه برای متوقف کردن جریان نواندیشی در ارائه محتوای هر مدخل است. مدخل نویس با دریافت کپی ها در واقع به مسیری هدایت می شود که باید از آن عبور کند و مواد اولیه ای را تحویل می گیرد که باید آش اش را مناسب همان ذائقه های پیشین هم بزند، اجازه ی حاشیه نویسی و محاجه و ارائه ی حجت بیرون از اوراق پوشه و تشکیک و تردید در مطالب آن کپی ها و کم و یا زیاد کردن سبزی و نمک آش را ندارد. مثلا در دو سطر نخستین نقل بالا، در باب کسی می خوانیم که تقویم تولد و مرگ دارد، با نقش تاریخی معین، که در پایان می باید بنیان گذار سلسله ی گورکانیان هند درآید، فرزند شیخ عمر و نوه تیمور است و  از سوی مادر نیز نسب از چنگیز می برد و در انتهای ارائه ی این آگاهی ها، مدخل نویس در میان پرانتز به صفحات کتابی از هالیستر نامی توجه می دهد، بدین معنا که تمام قصه ی فوق از قول هالیستر نقل شده است و همین. این شرح واضح و کافی و مشغول کننده و مضحک، روش تدوین تمام دائرة المعارف ها در سراسر عالم و به تمام زبان هاست! اگر بپرسید هالیستر از کجا تاریخ تولد و مرگ و نسب نامه ی بابر را استخراج کرده، مانند هزاران مورد دیگر همگی لال و کر می شوند و خواهان و خواننده ی مدخل، ناگزیر است یا نوشته ی هالیستر را وحی منزل در مکتوبات تاریخ بداند و یا از خیر مطلب درگذرد. چنان که دیگر موارد در سطور بالا نیز افسانه باف و پالان قصه دوز نشسته در پرانتز خود را دارد. آیا این آسان ترین راه برای به لجن کشیدن دانایی های آدمی درباره هستی و هویت خود و دیگران نیست؟!

«پس از درگذشت عمر شیخ، و آغاز حکومت بابر، سلطان احمد میرزا، عموی بابر و حاکم سمرقند و سپس سلطان محمود خان، دایی بابر و حاکم تاشکند، هر کدام طمع در قلمرو او بستند، ولی با مقاومت بابر و امرای طرفدار او راه به جای نبردند. ( همو، 1/88، فرشته، 1/192). مهم ترین مخالف بابر، شیبانی خان ازبک بود که امیر جوان تیموری با وجود او راه دشواری در پیش داشت. با این همه، بابر عزم کرده بود که سرزمین تحت فرمان خود را توسعه دهد و به ویژه بر سمرقند، پایتخت تیمور تسلط یابد. پس به تلاشی بی وقفه، که 19 سال به طول انجامید، دست زد. نخستین بار در 9۰3 ق، با فرار بایسنقر فرزند ابوسعید، بابر وارد سمرقند شد. (دو غلات، گ123 الف، ابوالفضل،1/89، فرشته،1/193)، اما برخی از یاران اش از او جدا شده، در اندیجان، برادرش جهانگیر میرزا را به حکومت برداشتند». (دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ذیل مدخل بابر، جلد یازدهم)

پیدا کردن مکانی تاریخی به نام اندیجان به راستی دشوار است، که به داشتن پادشاهی مجزا و مستقل به نام شیخ عمر فرزند تیمور بیارزد، تا او نیز فرزند خود، یعنی نوه ی تیمور، به نام بابر را جانشین خویش بخواند. حتی اندیجان امروز که مملو از روس ها و انواع مردم ماوراء النهر است، کم تر از سیصد هزار جمعیت دارد و خود نشان می دهد که در اندیجان احتمالی ۵۰۰ سال پیش، جز چند کوچه باغ گلی بی ارزش و چند خانوار کشاورز نبوده تا تمام دایی و عمو و عمه های بابر، به قلمروی او، احتمالا اتاقکی کاه گلی، چشم طمع داشته باشند!!؟ از بخت بد داستان سرایان در باب بابر، گرچه از قبیل همان گروه های در پرانتز نشسته، در این و آن مدخل، از هر دهات ماوراء النهر، به طور معمول و مقرر، چندین امپراتور و جهانگیر و ادیب ممتاز و ستاره شناس و شاعر و حکیم و عالم و صوفی و امثال خوارزمی موهوم را به عرش رسانده اند، اما از اندیجان جز بابر شناخته نیست که فتح هندوستان کرده است! شیرین ترین قسمت این داستان علی بابا، آن جاست که بابر در ۱۲ سالگی به کدخدایی اندیجان رسیده، در ۱۵ سالگی، شاید به همراه چند اویار و چوپان و نعل بند ده اندیجان، سمرقند را متصرف شده تا اندک زمان بعد هم سمرقند و هم اندیجان را از دست بدهد! این بازی مسخره و خنک را، که چندین بار تکرار می شود، به عنوان تاریخ تحولات و مقدمات ظهور یک امپراتور از میان خاک و خل های یک روستا از آن جهت باید بپذیریم که بنا بر محتویات پرانتزها، دوغلات و ابوالفضل و فرشته، هریک از روی دست آن دیگری تایید کرده اند!!! بیماران بی علاجی که هر یک از این مراتب ابلهی آشکار را می پذیرند، نادانان بالفطره ای به شمارند که برای اثبات دیرینگی قوم شان، آماده اند تا هر تمسخری را بر خود روا دارند و به طناب هر مهمل نویسی حلق آویز شوند. 

«در این میان بابر سمرقند را نیز از دست داد و لشکریان اش پراکنده شدند و خود به ناچار به خجند رفت، اما سال بعد اندیجان را گرفت و در 905 ق قرغانه را نیز به چنگ آورد و آن را میان خود و جهانگیر تقسیم کرد (همو،1/193-195، I/847 ،EI2). وی سپس به فکر سمرقند افتاد و با این که شهر در دست شیبانی خان بود، ولی با حمایت مردم در 906 ق آن جا را گرفت. (بابر، 54، دوغلات، ابوالفضل، همانجاها، روملو، 71)، و در حالی که 19 سال بیش نداشت، کوشید تا اتحادیه ای از امرای اطراف را برای سرکوب قطعی شیبانی خان ایجاد کند، ولی توفیقی نیافت. وی سپس در 906 ق در جنگ سر پل از ازبکان شکست خورد و به سمرقند بازگشت (فرشته، 1/196، جهانگشای…، 325-326، EI2 ، همانجا) و شیبانی خان شهر را به محاصره گرفت. کار بر بابر دشوار شد و به ناچار در اوایل سال 907ق شبانه از شهر بیرون رفت (روملو، 73، فرشته، 1/197) و به کمک سلطان محمود خان زمستان را در ارا تپه گذارند». (دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ذیل مدخل بابر، جلد یازدهم)

حتی بازی های کامپوتری کودکان نیز ابتدا و انتها و منطق دقیق تری از این دست به دست شدن های سمرقند و اندیجان دارد. راوی این حکایت های سرگیجه آور هم همان در پرانتز نشستگان اند که اغلب خود نیز محتاج اثبات اند. در این قسمت می خوانیم که لشکریان بابر ۱۵ ساله، یعنی آن چوپان و اویار و نعل بند اندیجان پراکنده می شوند و احتمالا به جای خویش باز می گردند، اما امپراتور آتی هند به خجند می رود، که امروز نیز شهرکی است با جمعیت ۱۵۰ هزار نفر، متشکل از انواع مردم آسیای میانه و به خصوص روس ها. از طرفی خجند در تاجیکستان است و بابر از سمرقند در ازبکستان گریخته بود، که به گمانم در میان این دو روستای قرن دهمی، چند صد کیلومتر فاصله باشد. این که بابر از دهی به دهی می گریزد،  احتمالا از فلسفه ای مافوق منطق تاریخ تبعیت می کند که اسرار آن هنوز مکشوف نیست، چنان که نمی توان معلوم کرد آن ارا تپه که مدخل نویس مربوطه، بابر را برای زمستان گذرانی بدان جا می فرستد، در کجای جهان است!!! آن چه را می توان از فحوای نقل فوق برداشت، این که بابر در ۱۸ سالگی بار دیگر سمرقند را فتح می کند و در ۱۹ سالگی شبانه از آن می گریزد و از آن که قرار است ۱۹ سال عمرش را لجوجانه در کار تصرف سمرقند بگذراند، پس بابر نوجوان، ۱۲ سال دیگر برای تمرین تسلط بر سمرقند فرصت دارد.   

«اتحاد خان های تاشکند و مغولستان به حمایت از بابر در 908 ق راه به جایی نبرد، از ازبکان شکست خورد و یک سال در میان قبایل صحرا نشین به سر برد (همو، 1/197-198، جهانگشای، نیز EI2 ، همان جاها) پس از آن، نزد محمد باقر، حاکم ترمذ رفت و به پیشنهاد او قصد کابل کرد ( فرشته، همانجا، نیز نک: غفاری، 239-240، خواند میر، غیاث الدین،4/307). (دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ذیل مدخل بابر، جلد یازدهم)

ظاهرا نتیجه ندادن حمایت اتحاد خان های تاشکند و مغولستان، که قبلا نوشته اند تشکیل نشده بود، این بار دیگر بابر را نه به ده کوره ها که مستقیما به میان عشایر صحرا نشین فرستاده است تا از آن جا باز هم راهی ده دیگری به نام ترمذ شود که به راستی یافتن آن در تاریخ و جغرافیای منطقه بی نهایت دشوار است. اما ظاهرا شهاب های راه نمای سرنوشت بابر، این بار به صورت محمد باقر نامی، که حتی وسوسه جست و جوی او نیز مسخره کردن خویش است، او را روانه ی کابل می کند، تا چند قدمی به هندوستان نزدیک تر شده باشد. 

«دومین مرحله ی زندگی سیاسی بابر از این جا آغاز می گردد: وی در 910 ق. با نیروی اندکی به بدخشان رفت و مورد استقبال خسرو شاه، حاکم آن جا و مردم قرار گرفت و با کمک نظامی او روی به کابل نهاد و در 910 ق با تسلیم محمد مقیم ارغوان، امیر شهر، آن جا را گرفت (دوغلات، گ 124ب- 125 الف، گلبدن بیگم، 4-5، بکری ، 99، خواند میر، غیاث الدین، 4/308). سپس سلطان حسین میرزا فرمانروای هرات از بیم شیبانی خان، بابر را به کمک خواست و او رهسپار هرات شد و با آن که در راه خبر مرگ سلطان حسین رسید، بابر به حرکت خود ادامه داد و در هرات با بدیع الزمان و مظفر حسین، پسران سلطان حسین میرزا ملاقات کرد، ولی کوشش های اش برای ایجاد اتحاد بر ضد ازبکان به جایی نرسید. (گلبدن بیگم، 6-7، ابوالفضل،1/89-90، فرشته، 1/198، ریاض الاسلام، 20-21، دو غلات، گ 159ب، روملو، 122-123). با این همه، وی در913 ق قندهار و زمین داور را تصرف کرد (همو،134، بکری، 103)، و اندکی بعد، به گزارش دخترش گلبدن بیگم (ص9) خود را بابر پادشاه خواند. (نیز نک: راس،6). (دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ذیل مدخل بابر، جلد یازدهم)

به راستی که داستان های کتاب مستطاب امیر ارسلان نام دار، منطق مادی قدرتمند تری از حرکات بابر گورکانی در تاریخ دارد. او که از روستای ترمذ راهی کابلی است، که یادهای تاریخی و جغرافیایی دورتر از ۲۵۰ سال پیش آن، به طور کامل در دفاتری همچون شاه نامه مسطور است، بر سر راه با نیروی نظامی اندک اش که احتمالا همراه برف های سنگین آن منطقه از آسمان افتاده بودند، به بدخشان وارد می شود و مورد استقبال حاکم و مردم آن سامان قرار می گیرد که نمی دانیم بابر را از کجا می شناخته اند! زیرا اصولا بدخشان نام شهر نیست، منطقه ای است تماما کوهستانی و صعب العبور که امروزه با سی شهرک کوچک که هر یک نام معینی دارد، به عنوان استان بدخشان در مملکت افغانستان شناخته می شود و گرچه از منظر تنظیم کنندگان تاریخ یهود زده شرق میانه تعبیه یک شاه با جلال و دستگاه و لشکر در هر دهی از ملزومات تاریخ نویسی آن هاست، اما نمی دانیم آن خسرو شاه در کدام قصبه از استان بدخشان تختگاه داشته است. در متن بالا بابر را که در شمال غربی افغانستان و در شهر هرات مشغول ملاقات با فرزندان سلطان حسین میرزا است، ناگهان در جنوب افغانستان نزدیک مرز پاکستان امروز پیدا می کنیم که در سال ۹۱۳سرگرم تصرف قندهار است و زمین داور را به چنگ می آورد که پیدا کردن آن از یافتن ملکه ی مورچه ها نیز دشوارتر است و تمام این شلنگ اندازی بی پایان بابر در افغانستانی صورت گرفته، که مردم آن ارتش های مدرن انگلستان و سپاهیان سرخ و آدم کشان اتحاد سرمایه داران غرب را عاجز کرده اند!!!  

«شکست و قتل شیبانی خان توسط شاه اسماعیل صفوی در 916ق فرصت مناسبی به دست بابر داد و او در زمستان 917ق با شتاب به سوی سمرقند حرکت کرد و از شاه اسماعیل نیز کمک خواست ( فرشته، 1/200، راس ، 7، ریاض الاسلام، 26) و وعده داد که در صورت پیروزی بر سمرقند و بخارا، خطبه و سکه به نام شاه اسماعیل کند. شاه صفوی پذیرفت و لشگری به یاری او فرستاد (جهانگشای، 413-414). به این ترتیب، بابر با کمک قزلباشها سومین بار، سمرقند را فتح و قلمرو اورا سراسر تاشکند، کابل، قندوز، حصار، سمرقند، بخارا و فرغانه را در بر گرفت. خواندن خطبه به نام شاه اسماعیل در سمرقند، و احتمالا زدن سکه به نام او (شواهد سکه شناسی در این باره صراحت ندارد، نک: I/848، EI2 )، و تظاهر بابر به تشیع، مردم سمرقند را از او ناراضی ساخت (نک: دو غلات، گ 198 ب، اسمیث، 320). وی سرانجام در پی جنگ با عبیدالله خان ازبک در 918 ق بار دیگر سمرقند را از دست داد ( ابوالفضل، 1/91، واصفی ،1/36، راس، همانجا). از سوی دیگر شاه اسماعیل صفوی، امیر نجم ثانی برای کمک به بابر و احتمالا برای نظارت بر کار او، به ماوراءالنهر فرستاد. به گزارش امیر محمود خواند میر، امیر نجم ثانی می خواست پس از سرکوب ازبکها بابر را نیز از میان بردارد، اما مورخان دیگر این معنی را تایید نکرده اند. به هر حال، پراکندگی نیروهای قزلباش و اختلاف اما با امیر نجم ثانی از یک سو و پیمان شکنی و قتل عامهای وی سبب شد تا میان او و بابر دشمنی ایجاد شود. از این رو، امیر نجم در نبرد با ازبکان در 918ق در غجدوان تنها ماند و شکست خورد و کشته شد. بابر به کابل بازگشت و از این تاریخ از باز پس گرفتن سمرقند، شهر دلخواه خود، چشم پوشید». (دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ذیل مدخل بابر، جلد یازدهم)

از شگفتی های تاریخ این منطقه ظهور همزمان و اسرار آمیز سه امپراتوری بابریان در هند، صفویه در ایران و عثمانیان در آسیای صغیر است. آشفتگی گفتار و در غالب موارد شروح ناممکن در باب این سه سلسله و سرزمین در پنج قرن اخیر موجب شده تا سازندگان این افسانه های سست از هر یک از این سه سلسله برای رفو کردن پارگی های توصیف در امورات تاریخ آن دیگری سود برند. قسمت اعظم این شگرد کثیف بر مبنای نیازهای فرهنگی کنیسه و کلیسا تنظیم شده است. مثلا تولید یک مرکز مغولی در هند جزیی از تدارکات مربوط به بر پا کردن چهارچوب زبان فارسی و ضمائم آن است تا بتوانند با بخشیدن زیربنای ایرانی به مغولان فاتح هند، آنان را به مرکزی برای پشتیبانی از گسترش و تولید و تدارکات زبان فارسی بدل کنند! چرا که این کار با فرهنگ بومیان هند تطبیق نمی کرد و واگذار کردن هندیان به ترک تکلم با زبان دیرینه ی خود که غالبا پشتوانه ی مذهبی دارند، ممکن نبود. اگر زردشت و کتاب اش نیز در خاک هند سبز می شوند باز هم در حواشی همین ارتباط است. در این جا شاه اسماعیل نیز چون ابزاری برای سر و سامان دادن به امورات بابر به کار می رود، چنان که مجهولات ارتباط از هم گسیخته و بی بنیان، میان صفویان و عثمانیان نیز موجب ریشخند تاریخ است. حاصل گفتار بالا از مجموعه ی روزگار بابر معلوم می کند که این مغول نالایق پس از ۱۹ سال کوشش، که غالبا با کمک همسایگان صورت گرفته، سر انجام از تصرف سمرقند منصرف می شود، که در زمان او منطقا جز چند پس کوچه ی خاکی با خانه های خشت و گلی نداشته است. 

«بابر در 928ق. پس از سال ها تلاش، سر انجام قندهار را از ارغونیان گرفت ولی به سبب همین بلند پروازی و شجاعت بدان اکتفا نکرد و چون در آسیای مرکزی وجود ازبکان، و در غرب حضور صفویان که به سرعت نیرومند می شدند، توسعه ی قلمروش را دشوار می ساخت، متوجه هندوستان شد، اگرچه از 910ق ظاهرا چنین اندیشه ای را در سر می پروراند. سرزمین بزرگ هند در این زمان فاقد قدرت مرکزی بود و حکومت دهلی که در دست ابراهیم لودی قرار داشت، مهم ترین قدرت این ناحیه محسوب می شد. با این همه او نیز رقیبان خطرناکی داشت و با شورش های داخلی قلمرو خود نیز مواجه بود.بابر با توجه به این ملاحظات و گاه به دعوت مخالفان لودی راهی تسخیر هند شد و در پنجمین لشگر کشی در 932ق در جنگ پانی پت، لودیان را شکست داد و دهلی را تصرف کرد. به دلیل افتادگی های متن بابر نامه، تعیین لشگر کشی های اول تا چهارم بابر، دشوار است به همین سبب میان مورخان بعدی نیز در این باره اختلاف وجود دارد، چه، مثلا ابوالفضل علامی تاخت و تازهای پراکنده ی بابر را به نواحی شرقی افغانستان را نیز در زمره ی لشکر کشی های او به هند شمرده است ام معلوم است که لشگر کشی های او به هند باید میان سال های 925 و 930 ق رخ داده باشد. به هر حال، بابر در روز سه شنبه 12 رجب وارد دهلی شد و روز جمعه در مسجد دهلی به نام او خطبه خواندند. پس از آن قلعه ی آگره را نیز تسخیر کرد». (دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ذیل مدخل بابر، جلد یازدهم)

ظاهرا مدخل نویس و پرانتز نشینان موضوع بابر از فرط در به دری ناشی از همراهی با او، منقولات خود را از یاد برده و همان قندهار را که همراه زمین داور در سال ۹۱۳ به تصرف بابر داده بودند، یک بار دیگر در ۹۲۸ از ارغونیان پس می گیرند که معلوم نیست ناگهان از کجا سبز شده اند!!! اما همین مورخان همان بابر را که ۱۹ سال در تصرف سمرقند وامانده و از استیلای به آن منصرف شده بود، در کم تر از چهار سال به فاتح هندوستان تبدیل می کنند و گرچه هندوستان را از بسیاری وسعت شبه قاره خوانده اند، اما ظاهرا به این دلیل که بی صاحب افتاده بود، در چشم برهم زدنی به بابر واگذار می کنند!!! اما ابلهی کامل این دست نشاندگان کنیسه و کلیسا آن جا ظهور می کند که گرچه از پیش مقرر کرده اند که بابریان اسلام را به هندوستان برند و به اقوال شاخ دار بی سوادان و بی خبرانی، ترکان را برای بنای تاج محل به اگرا دعوت کنند، اما به محض ورود به دهلی، در مسجد جمعه ی احتمالا پیش ساخته آن شهر به نام او خطبه می خوانند؟!!! (ادامه دارد)

ارسال شده در پنجشنبه، ۲۶ شهریور ماه ۱۳۸۸ ساعت ۰۷:۰۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان