ایران شناسی بدون دروغ 220، نتیجه، 28، نگاهی به تاریخ نویسی توراتی شرق میانه

 آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

مدخلی بر ایران شناسی بدون دروغ و بی نقاب، ۲۲۰

آن چه با عنوان کلی تاملی در بنیان تاریخ ایران نوشته ام و از جمله یادداشت های ایران شناسی بدون دروغ، جز پرده برداری از چهره ی پنهان دشمن اولیه و اصلی مردم مسلمان و ممتاز شرق میانه، یعنی یهودیان نیست و هدفی جز دعوت به اتحاد اسلامی ندارد. گستردگی متن و موضوع، در این بررسی ها، همراه مستندات محکم و مقدمات اقناعی، در نهایت لشکر دروغ را از همه سو سخت در محاصره دارد، و جبهه فریب را چنان ناتوان می بینم که ذخیره های پنهان خود را نیز برای بی آبرویی بیش تر خویش به میدان فرستاده است. به زودی و با مدد الهی معلوم خواهم کرد که هیاهوی تازه درگرفته نه با مبتدای دفاع از قوم و فرهنگ ترک، که عمدتا رو به تضعیف مستند خیره کننده طوفان نوح دارد که آبروی خاخام های تورات ساز را به باد داده و بر باور و احترام به قرآن قویم، در میان غیر مسلمین نیز افزوده است. اینک موظفین تازه ای اجیرند تا با رد وقوع طوفان در ترکیه، به تجدید آبرو برای داستان توراتی رخ داد جهانی آن بکوشند. این مطلب با مراجعه به درصد بیش تر گفتارهایی معلوم می شود که با قصد تمسخر طوفان در منطقه ی ترکیه و نه قدمت و استحکام زبان ترکان تدارک می شود! از نظر مورخ معرفی والدین زبان فارسی و ترکی و زمان زایمان این دو زبان، منظور بی خانمان کردن آن ها را ندارد و تنها پرده برداری از این قصد است که بدانیم از بنای تخت جمشید تا کتاب دده قورقود و از دیوان شاه نامه تا مسجد شیخ لطف الله و از حافظ شیرین سخن تا شفای ابن سینا، از امپراتوران اشکانی تا کتیبه های ساسانی، از محوطه پاسارگاد تا امام زاده عون علی، از بت خانه ی سومنات تا خون ریزی های چنگیز، از نمد مالی خلیفه ی مسلمین به دست هلاکو تا حکایات سلمان فارسی و سردار ابومسلم خراسانی، از دیوار چین تا سکه های پارتیان، از کتیبه های قلابی هخامنشی در شوش و تخت جمشید تا کتاب شد الازار، از اتهام غارتگری به پیامبر در غزوات انجام ناشده تا خروج خوارج در برابر امام علی، از مکتوباتی در باب سیره و فتوح تا زیارت نامه ای نامفهوم، از شمال تا به جنوب و از شرق تا غرب، آن چه درباره هویت و هستی و فرهنگ و ادب هر یک از ما گفته اند، یکسره باطل و دروغ و قطعات حیله ای است برای به جان هم انداختن مسلمانان، که یهودیان به بهانه های کودکانه و اغلب ابلهانه به کار زده اند. بار کوه سانی که حمل به ظاهر ناممکن آن را بر دوش فوجی از به اصطلاح عالم و مفتی و مرشد و قاضی و روشن فکر خودی و انبوهی پادوی بی کار مانده ی بیرون آمده از دانشگاه های کنیسه و کلیسایی گذارده اند، که دانش نامه و مجوزی با کاربرد تبلیغ انواع دروغ های بافت کنیسه به دست دارند.

«به تعدد و تکرار می شنوم که نسبت دادن این همه توانایی به قوم کوچک یهود، به علائم ابتلای به مالیخولیا می ماند. کسانی به مالیخولیا گرفتارند که بی خبر از عناصر تاثیر گذار بر تحولات قرون اخیر، قدرت یهود را در سرزمین اسراییل جست و جو می کنند که اصطلاحا یک از صد یهودیان پنهان جهان را جمع نکرده است. آن ها نمی دانند مداخلات یهود در تاریخ و تمدن شرق میانه، تنها زنگ تفریح حضور آنان در تحولات اخیر جهان است و نمی توانند رد پای کنیسه را در تولید اروپای نو، در غارت آفریقا، در تصرف سراسر قاره آمریکا، در نابود و بی هویت کردن بومیان آن، در تصرف چین و هند، در به هم ریختن پایه های سنت و اصالت در آسیای جنوب شرقی و در ژاپن و کره، در بر پا کردن دو جنگ جهانی و در تولید کوهی از اسناد و اشیاء مجعول فرهنگی ببینند و با خبر نیستند که هفتاد و پنج در صد تمام سرمایه های رسمی و به همین میزان مهره های برجسته ی روشن فکری جهان، دینی و غیر دینی، یهودی و آنوسی است و بادبادک اوج گرفته ی به اصطلاح تمدن غرب و دنباله ی شرقی آن، تنها با فوت پول و برنامه ریزی فرهنگی یهودیان در هوا مستقر مانده و سقوط نمی کند و اطلاع ندارند که از زمان تصرف و تخریب اورشلیم به دست اسکندر بزرگ، تا جنگ جهانی دوم، یهودیان بیش از دو هزار سال، مخفیانه و پراکنده و در سکوت، چون کرم درون سیب، شیره ی جهان را مکیده اند».

این پاراگراف را از نوشته های پیشین به این مناسبت منتقل کردم تا بار دیگر یادآور شده باشم که روشن فکری مستقر در شرق میانه و بل سراسر جهان، نظیر آن استاد تاریخ دانشگاه آتن که احمقانه سکه هایی با خط و زبان و تصاویر و تقویم و نقش خدایان باستانی خویش را پارتی می شناخت، از طریق تکرار بی پیرایش مشتی بافته های بیرون آمده از دانشگاه های غرب، که اینک با میزان صحت عمل شان آشنا و از پیوندشان با کنیسه خبر داریم، خواسته و ناخواسته و مجدانه در خدمت بنگاه ها و مراکزی عمل می کنند که قصد ایجاد آشوب و درهم ریزی آگاهی های مورد نیاز ما را دارند. می خواهم بی اندک مجامله آشکار کنم اوضاع پریشان کنونی در شناخت خود و در نحوه ی مراوده با یکدیگر، از کدام کوزه های با محتوای مسموم تراوش کرده و می کند؟!   

«ترکان که به دنبال جهانگشائی های شگفت انگیز در سه قاره جهان  امپراطوری ها و حکومت های عظیم جهانی و مراکز تمدن و فرهنگ بی نظیر تشکیل داده اند، در محیط های مختلف برای نگارش، به اختراع و یا اقتباس الفباهای گوناگون دست زده اند، اکنون آثار فرهنگی بی شمار ترکان با الفبای گوئ تورک، سغدی، اویغوری، چینی، مانوی، برهمائی، سریانی، عربی=اسلامی، ارمنی، رومی، لاتینی، روسی=اسلاوی، بر جای است در میان این الفباها، سه الفبای گوئ تورک، اویغوری و عربی=اسلامی سه الفبای ملی ترکان به حساب می آید». (حسین محمد زاده صدیق، یادمان های ترکی باستان، ص۵۰)

آن که به این سلسله مراتب ساده لوحی می نازد و تا نفس دارد خط ملل دیگر، حتی عربی را، به عنوان مالک اصلی مصادره می کند و به خدمت قوم خود درمی آورد، طفلانه گمان دارد ترکان سه قاره را فتح کرده اند تا در آن تخم فرهنگ و تمدن بی نظیر خود را بپاشند، آیا فرزانه ای دانشمند است؟ و اگر او و امثال او بی تحقیق، دروغ های یهود ساخته را تبلیغ می کنند، آیا ممکن است با این بررسی های نوین تاریخ همراه شوند؟!

«در ایران سه زبان باستانی اوستایی، میخی معروف به پارسی باستان و پهلوی را آموخته بودم. بر اساس علاقه ای که به باستان پژوهی داشتم، الفبا و مخزن واژگان اوستایی را در ۱۶ سالگی با مطالعه ی کتاب های جکسن، پور داود و مراد اورنگ فراگرفته بودم. به گونه ای که در سال ۱۳۴۸ توانستم بخش گاثاهای یسنا را ترجمه کنم و برگردان منظومی نیز از آن آماده ساختم و به تدریس این زبان ها در دانشگاه ها پرداختم. در آن روزگار خیال می کردم دوره باستانی ادبیات مکتوب ایران  با اوستا شروع می شود و هیچ فکر نمی کردم بیست سال بعد با متونی آشنا خواهم شد که ریشه در زبان مکتوبی دارد که نزدیک سه هزار سال پیش از تدوین اوستا در ایران و سوی های آن رایج بوده است و آن زبانی است که در این کتاب به آن ترکی باستان نام داده ایم». (حسین محمد زاده صدیق، یادمان های ترکی باستان، ص۱۱)

افتخار او در این است که کتاب های جکسن و پورداود را از بر کرده، نه این که به نقد آن ها نشسته باشد! آیا کسی که از خدمت به اثبات قدمت و پیش تازی زبان فارسی، با دیدن تصویر دو قطعه سنگ، به اثبات قدمت و قدرت زبان ترکی تغییر شغل می دهد، بی آن که اسناد تصورات پیشین خود را ابطال کند و بر اوستا و خط و زبان اش لکه ای بیاندازد، آیا آماده است در باب قلابی و نوساز بودن اوستا و سنگ نوشته های نوساخته ی اورخونی و اویغوری و انبوهی مدخل نو، چیزی بشنود که دانش نامه اش را به دهانه کوزه ای می چسباند؟ و آیا این ترس خوردگان و ماندگان که نگران ابطال اسباب نان خوری خود شده اند، ممکن است از نوشته های پورپیرار چیزی بیاموزند که پایه های مکتب بنیان اندیشی شرقی را گذارده و بسیاری را از معرکه چنین مارگیران اجتماعی دور کرده است؟!!

«به برخی از یافته های ترکی باستان که از سوی بازیگران باستان شناسی ایران مسکوت نگه داشته شده اشاره می کنم:
- ظرف فلزی سنگین وزن مخروطی شکل که در سال 1333 ش. کشف گردید و اکنون در موزه ایران باستان است.
- یک رشته از آبرو های زیرزمینی در مشرق مدخل نیمه تمام گوشه شرقی تخت جمشید در سال 1333 که دارای سنگ نبشته های ترکی است.
- کشف سه قمقمه سفالی مخصوص سواره نظام و پیاده نظام و دیزی سفالی در سال 1335 ش. که اکنون در موزه تخت جمشید است.
- کشف دو خم بزرگ سفالی به بلندی 30/1 و محیط 4 متر قطر دهانه 28 سانتی متر در تخت جمشید که ظاهرا برای نگهداری غلات و آرد و حبوبات بکار می رفته است.
- کاوش های «گوی تپه» در آذربایجان در سال 1948 به سرپرستی ت. برتون براون نماینده مکتب انگلیسی باستانشناسی در عراق.
- کشف یک صفحه برنزی با نوشته های ترکی باستان و با تصویر گیلیگمش متعلق به قرن هشتم پیش از میلاد.
- کشف چند غار با نقوش و حروف فرهنگ دیر سال ترکی در اطراف ارومیه از جمله غار «داور زاغاسی» و «غار تمته» در دوره «نازلی» توسط کارلتون کون در سال 1949.
- کشف آرامگاه شاهزاده ترکان ماننائی در جنوب دریاچه ارومیه نزدیک «تاش تپه» مربوط به قرن نهم پیش از میلاد که کتیبه ای در روی سنگ به زبان ترکی باستان داشت و اکنون یک قطعه از آن در موزه بریتانا قرار دارد.
- کشف چند ظرف منقوش با نوشته های ترکی باستان در طوالش ایران که اکنون در موزه ی ملی ایران نگه داشته می شود». (حسین محمد زاده صدیق، یادمان های ترکی باستان، ص۲۱)

چنین است مضمون نقالی های پایان ناپذیر، از زبان مرشدانی که جادو زده هر چیز موجود و مخفی اطراف شان را، متعلق به ترکان می دانند و اگر هیچ کس از این گونه سودا پراکنان نپرسیده است که مثلا آن صفحه برنزی با تصویر گیل گمش به همراه متن ترکی را کجا باید دید، پس معلوم می شود که مجموعه نمایشات این سیرک سیار، از تاریکی چادری رهبری شده است. چنین صورت برداری از میراث ترک، که به دیزی و خمره و آدرس هایی از دارایی های ناشناخته و مفقود ختم می شود و تنقیه و تایید می کند که ساکنان احتمالی ماقبل تاریخ در غارهای حوالی ارومیه ترکی حرف می زده اند، آیا خبر از دست تنگی کامل مدعی آن نمی دهد؟ اگر صدیق از واهی بودن این گفتارها بی خبراست، پس چه گونه عالمی است و اگر از بی اساسی آن ها خبر دارد و نشر می کند، پس فرمان از که می برد؟ اگر این کباده کش جلالت فرهنگی، به خود اجازه می دهد جوانان ترک را به طلبکاری تکه سنگ نوشته ای به زبان ترکی و دو خمره ی حبوبات، آن هم در تخت جمشید بفرستد؛ ظرف سنگی بزرگ و سه قمقمه و دیزی سفالی را که خود نمی داند در کجا یافت شده و فهرست طویل دیگری از دارایی های موهوم و کم بها را، که نه آدرس دیدار دارند و نه حتی تصویری از آن به چشم دیده ایم، با قصد ایجاد فضای دشمنی عمومی به قوم خود می بخشد؛ آیا به واقع و با صدای بلند جار نمی زند که ترکان در هیچ نقطه ای از شرق میانه آثار حضور دورتر از چند قرن اخیر ندارند؟! بنا بر این ایستادگی این و آن بر سر دارایی های تاریخی مادی و فرهنگی ترکان، مستند محققانه ندارد و تنها تلاشی است برای حفظ سطر نوشته های معیوبی که به تمامی از دانشگاه های کنیسه و کلیسایی بیرون آمده است. پس بار دیگر به مبحث اصلی این یادداشت ها بازگردم، که سرانجام به پشتوانه محکمی در درستی مبانی این مباحث نو تبدیل می شود، که مرکز ترکیه ی کنونی را بر اثر عوارض طوفان، تا همین اواخر، خالی از نمایه های تمدنی و حضور ترکان و زبان شان را، درست همانند فارسیان، از حوادث تاریخی هدایت شده ی روزگار نو می داند.

 «آسوریان خود را از نسل آشوریان کهن، یعنی مردمی که در 612 ق.م  به دست مادها و متحدین آنان مضحمل شد، می دانند، اما بر سر این سخن گفتگو های بسیار است. آشوریان باستانی قوم و کشور خود را اشّور می نامیدند. آما آسوریان خود را سورایی، اسّورایی، و اثورایی می نامند، که نام اخیر بیش تر به آسوریان کوهستان نشین اطلاق می شود. واژۀ سورایی را شاید اختصار اسّورایی دانست. ولی درستی این فرض مسلم نیست، چنان که گروهی بر آنند که نام آسورب برای این قوم سریانی زبان عنوان جعلی است و به قول فیلیپ حِتّی، مبلغین آنگلیکن این نام را رواج دادند، ولی در آن زمان مورد پذیرش رهبران قوم نیز قرار گرفت. لیکن باید توجه داشت نام آشور پس از سقوط امپراتوری آشور ادامه داشت. در سنگ نبشته های هخامنشیان اثورا (آشور) نام یکی از ایالات آن امپراتوری است؛ در 116 م، تراژان امپراتور روم ادیابنه، با ادیابن، واقع در شمال بین النهرین، را تسخیر کرد و آن را با نام «آشور» ولایتی از روم گردانید. این سرزمین که در اعصار گذشته قسمتی از امپراتوری آشور بود، بعدا باز به ایران ملحق گردید، در حالی که نینوا متعلق به آن محسوب می شد. آمیانوس که در دورۀ ساسانی می زیست آشور را یکی از ایالات ایران می خواند. در قرن دوم در آشور مسیحیانی بوده اند و تاتیان می گویند که او خود در«سرزمین آشوریان» به دنیا آمده است». (دائرة المعارف بزرگ اسلامی، جلد اول، ص ۳۶۷)

دائرة المعارف اسلامی مدخل آشور ندارد و تنها از قومی می نویسد که اینک خود را آسوری می نامند که مطالب بالا کوششی برای برقراری پیوند میان آسوریان و آشوریان بی نشانه است و بدین منظور بار دیگر آچارهای مخصوص سفت کردن پیچ های دروغ، همانند تاتیان و آمیانوس به کار می افتند که گویی مورخان رومی و یونانی و در زمانی صاحب کتاب اند که امپراتوران رم نیز ناچار یادگارهای تاریخی شان را بر سنگ می نوشته اند!!!

«آشور بانی پال ۳۶ سال سلطنت کرد (از ۶۳۳ تا ۶۶۸ قبل از میلاد) و او آخرین پادشاه بزرگ آشور است که دولت عیلام را منقرض کرد. در عهد وی فرهنگ آشور به اوج رفعت رسید ، ولی جنگ های دوره ی وی اساس امپراتوری را متزلزل کرد. بعد از او ظاهرا بین جانشینان اش بر سر فرمان روایی نزاع در گرفت و نبوپلسر که حکومت بابل داشت اعلام استقلال نمود و با هووخشتره پادشاه ماد عقد اتحاد بست. در ۶۱۴ قبل از میلاد مادها شهر آسور را گرفته و ویران کردند و دو سال بعد نینوا نیز دچار همان سرنوشت شد و بین ۶۰۸ تا ۶۰۶ قبل از میلاد حران مقر جدید سلطنت آشور را هم مادها متصرف شدند و دولت آشور برافتاد. دولت بابل از نو قد برافراشت و امپراتوری ایران تشکیل شد». (مصاحب، دائرة المعارف، ذیل آشور)

این هم یک دائره المعارف دیگر، با متنی مملو از اسامی توراتی، که به وجهی عجیب دولت آشور را با همان سمبل باسمه ای آشور بانی پال معرفی می کند که خواندیم در کتیبه ای شرح دردهای نقرس خود را برای آگاهی آیندگان به شرح آورده بود، زیرا سازندگان و جاعلین این گونه کتیبه ها مطلب تاریخی مبسوطی در مورد موضوع جعل خویش ندارند، در تخت جمشید داریوش را وا می دارند تا هیجده بار تعلق طاقچه ی اتاقی به خویشتن را یاد آوری کند و آشور بانی پال را به نمک پاشی بر عرصه ی یک امپراتوری مشغول می کنند!!! مصاحب ذره ای در شناساندن مبداء پیدایش آشوریان و مرکز تجمع جغرافیایی آنان چیزی نمی گوید و مانند دیگران با به میان کشیدن پای آشور بانی پال فرهنگ آشور را در زمان او به اوج رفعت می رساند. مورخ به حقیقت در درک این نکته درمانده است که شرح این همه وقایع گوناگون در باب تمدنی را که هنوز مرکز استقرارشان را حتی به تقریب نمی دانیم با چه مواد و مصالحی به دنبال یکدیگر چسبانده اند؟!

«مولف کتاب، آقای رابی منشی امیر به سال 1906 پا به عرصه وجود گذاشتند. اجداد ایشان از (آدنا) در ترکیه، در جوار دریای مدیترانه به سوی موصل مهاجرت نمودند و به سال 1802 به رضائیه «ارومیه» وارد شدند». (رابی منشی امیر، تاریخ آشور، ص ۵)

کتاب دیگری داریم به مثابه ی روایتی دست اول، با نام تاریخ آشور، از محققی به نام رابی منشی امیر، که مانند دیگر وارد شوندگان به این منطقه، از ترک و کرد و لر و آسوری و فارس، تاریخ حضوری در محدوده ی ۲۵۰ سال پیش دارد. شاید او بداند که بساط امپراتوری آشور در کجای بین النهرین پهن بوده است!

«مملکت آشور در قسمت شرقی بین النهرین واقع شده بدین معنا که قسمتی از کوه های شمالی و قسمت دیگر زمین مسطح و دشت هموار را اشغال کرده است. این سرزمین محدود از شمال به ارمنستان، از مشرق به کوهستان های کردستان یا کوههای زاگرس، از مغرب به دریای مدیترانه و از جنوب به صحرای عربستان تا الجزیره. قسمت علیای مملکت آشور تپه های جوار موصل را تا حوالی جنوبی نهر فرات فرا گرفته است و از آن جا به قسمت شمال تپه های (سینگار) پائین تر از شهر (ماردین) امتداد می یابد و به نزدیکی دیار بکر نیز می رسد، آغاز سلطنت آشوریان در اینجا بوده است. در قسمت علیای سرزمین آشور سه مرکز تجاری نزدیک موصل قرار داشتند. شهر نینوا بزرگ ترین مرکز تجاری محسوب می شد که تمامی کاروان ها از این شاه راه عبور می نمودند و به دیار بکر می رفتند دومین راه کاروان رو از نینوا به نصیبین منتهی می شد و سومین راه ار نینوا به شهر ماردین ختم می گشت. در قسمت سفلی، یعنی قسمت مسطح دشت، شهر های قدیمی، شهر قدیم آشور، شهر تیگریت، شهر کلاخ، شهر آربلا، قلعه شرگت، دیاله، شهر دورشاورکین و غیره واقع شده بودند. آشوریها در این زمان به نهرهای دجله و فرات سد زده و این شهر را مبدل به بهشت برین ساختند و به مناسبت وفور آب، باغات سرسبز و خرمی به وجود آوردند و آنجا را رشک دنیای کهن نمودند». (رابی منشی امیر، تاریخ آشور، ص ۳۳)

بفرمایید این هم آشور متعلق به رابی منشی امیر، که از ارمنستان تا الجزیره امتداد دارد! با اوصاف هوش ربایی که می خوانید: سدهایی که بر دجله و فرات بسته اند و باغ هایی که آشور را رشک برین دنیای کهن می کرده است. با شهرهای بی شمار و مراکز تجاری فعال و راه های کاروان گذر کافی. آیا از این شهرها و کاروان سراها و سدها و غیره چه به جای مانده است، هیچ جز دروغ!

«علل پیشرفت آشوری ها: نظر به این که آشوری ها شاه دوست محسوب می شدند، لذا همواره مطیع و فرمانبردار بوده شاه را آیت عظمت و پیشرفت خود می دانستند و اوامرش را از جان و دل اطاعت می کردند و سلاطین نیز همواره مصالح کشور را در نظر گرفته و اوامر مبنی بر آبادانی صادر می کردند، مردم اوامر آنان را با جان و دل می پذیرفتند و در نتیجه هم در امور سیاسی و هم نظامی و هم غیره پیشرفت خاصی نمودند ب طوری که این پیشرفت موجب حیرت و اعجاب است». (رابی منشی امیر، تاریخ آشور، ص ۳۴)

 کتاب رابی منشی امیر در سال ۱۳۴۶ شمسی چاپ شده است. در آن زمان رسم بر این بود که تمام ملت ها شاه پرست معرفی شوند و چنین شد که آشوریان رابی امیر نیز شب و روز را به ذکر سلامت شاه و انجام اوامر او می گذرانده اند. آیا می توان از راه این مبطلات مضحک به تاریخ آشور واقف شد، آنان را شناسایی کرد یا لااقل حوزه ی جغرافیایی و زمان تسلط شان را شناخت؟! و آیا حیرت انگیز نیست که این جملات سخیف بی اساس را در جای هویت و دیرینه ی مردم این حوزه قرار داده ایم؟! (ادامه دارد)

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار

ارسال شده در جمعه، ۱۹ تیر ماه ۱۳۸۸ ساعت ۰۳:۳۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان