ایران شناسی بدون دروغ 206، مقدماتی بر نتیجه، 14، نگاهی به تاریخ و آثار اسلامی ترکیه، 3

آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

مدخلی بر ایران شناسی بدون دروغ و بی نقاب، ۲۰۶

اگر کسی گمان کند تولید سلاطین عثمانی، مانند سلیم اول و محمد فاتح و دیگران، دشوارتر از تدارک چهل امپراتور اشکانی و یا شاه عباس کبیر یا شاه اسماعیل اول و نادر شاه افشار و سلطان محمود غزنوی است و تاریخ قوم و ملت خود را از آسیب جعلیات کنیسه و کلیسا مصون بداند، او را متعصبی بدانید، که چون پاره سنگ، مثلا به کار ایجاد موازنه در ترازوی شوونیسم ترک و فارس به کار می آید. چنین کسانی علی رغم این همه داده های روشنگر، هنوز به لبه ی آن گودال هم نزدیک نشده اند که مملو از اجساد فرهنگ کرم زده کنونی است. وجود آن تاریخ نگارانی را که هنوز با چنگیز خان هم تعیین تکلیف نکرده، جاده های چین را علامت حضور تاریخی مغولان گرفته و یا حتی بدون شائبه و نشانه و نیاز به نظیر آن چه دیوار چین گفته اند، ترکان را شمشیر به دندان به تسخیر خون خوارانه ی اروپا فرستاده اند، باید از علائم و عوارض کار سترگی گرفت که برای شست و شوی دروغ های ساخت کشیش و خاخام، از سراپای پیکره آگاهی های تاریخی و فرهنگی و مذهبی و غیره در پیش است.

«ده ها هزار از لشکریان پیش می آمدند. پیشاپیش همه جنگاوران ترک بودند که جبه های قرمز آنان همچون نواری روی سبزه های کم رنگ دامنه ی تپه کشیده می شد و شمشیرهای کج آنان در نور آفتاب می درخشید. پشت سر آنان اسرای صرب و بلغار و هنگری می آمدند. اینان را با تازیانه و سرنیزه به جنگ واداشته بودند. پس از اینان جنگ جویان مسیحی بودند که برای پول و مزد داوطلبانه با همکیشان خود می جنگیدند». (برناردین کیلتی. سقوط قسطنطنیه، ص ۱۰۶)

این خیال بافی محض، تصویری از کتاب سقوط قسطنطنیه است. مترجم این کتاب مصطفی مقربی، شاید هم همان شخصیت فرهنگی، سیاسی و ژنرال بزرگی است که در دوران نزدیک به انقلاب ۵۷ اعدام شد. کتاب در سال ۱۳۵۰ چاپ شده و نمی توان آن را حاصل شر و شورهای جوانی مترجم دانست، اما تعلق قومی، صاحب اندیشه و مقامی را به اشاعه ی این تصاویر و اطلاعات سخیف واداشته که مدعی است در سپاه سلطان محمد فاتح اسرای صرب و بلغار و هنگری با زور تازیانه به جنگیدن وادار می شده اند. عقل چندانی لازم ندارد که آدمی دریابد نه فقط کسی با ضرب تازیانه و زخم سرنیزه مجبور به جنگیدن نمی شود، بل بخشی از سربازان واقعا جنگنده را نیز باید به جای نبرد، به وادار کردن آنان گمارد. بدین ترتیب و بر مبنای این اظهار نظر، شاید سلطان محمد فاتح نه از ترکیه، که از غرب و پس از گرفتن اسیر از میان ملل اروپا، به فتح قسطنطنیه آمده باشد!!؟ جالب تر این که می نویسند سربازان ترک شمشیر کج به دست، با توپ هایی بزرگ و ویران کننده، همان زمان که شاه عباس ما با توپ های دیگری مقابل پرتقالی ها در بندرعباس می جنگید، دیوارهای قسطنطنیه را متلاشی کرده اند! جای شکر است که کسانی همگی ما را منصفانه و عادلانه و به نسبت مساوی تمسخر کرده اند!!؟ راستی چه باید گفت، آیا مقربی هم شرق و غرب عالم را نمی شناخته و با خبر نبوده که بای فتح صربستان و مجارستان و بلغار ابتدا باید استانبول را فتح کرد، یا این نظامی ارشد نمی دانسته است برای رسیدن از شمشیر به توپ باید لااقل از کاربرد تفنگ های سر پر گذشت و نمی توان لشکری شمشیر کج به دست را با توپ قلعه کوب هم مجهز کرد! شاید هم مقربی از چنین ابراز قدرتی از سوی همولایتی های خود، در آن ایام دور، لذت می برده است!

«بالای بوسفور در محل دژ جدید ایلی حصار، هر کشتی حامل خوار و بار که از دریای سیاه می آمد، مصادره می شد. بر باروی دژ توپ هایی کار گذارده بودند که می توانست گلوله های سنگی به وزن ۲۷۲ کیلوگرم پرتاب کند. اگر یک کشتی مقاومت یا نافرمانی می کرد، توپ ها را به سوی آن نشانه می رفتند. یک کشتی ونیزی را که از فرمان مصادره سر باز زده بود، با یک گلوله غرق کردند. سرنشینان کشتی را که خود را به آب انداخته بودند دستگیر و نزد فرمانده خود بردند. تمام آنان را که سی تن بودند کشتند و اجسادشان را از میان دو نیم کردند. ناخدای کشتی را نیز بر سر شمشیری نشاندند». (برناردین کیلتی. سقوط قسطنطنیه، ص ۱۰۷)

اگر صاحب خردان قومی این اراجیف مطلق را، که از درنده خویی اجدادشان می گوید و با دست دروغ بافان مزدور کنیسه و کلیسا، تا میزان شقه کردن مردگان هم ثبت شده، به عنوان تاریخ و نحوه ی ظهور خود در این منطقه می پذیرند و لمحه ای نمی اندیشند که این گونه گفتارها چیدن مقدمه ای است بر اتهام های بعدی که ترکان را مسئول سوزاندن کلیساها و دریدن شکم زنان مسیحی آبستن به هنگام فتح بالکان بگویند، پس دیگر حق ندارند افسانه های شاه نامه را مردود بشمارند و بر داریوش هخامنشی خرده بگیرند و اگر این یاوه های مطلق و محض را به دور اندازند، آن گاه برای حضور امپراتوری خود در این حوزه مستندات دیگری برای عرضه ندارند!

«آخرین امپراتور روم پالئولوگوس، جانشین قسطنطنین بزرگ، نزدیک باروهای قسطنطنیه بر دروازه سن رومانوی به مرگی دلیرانه و افتخار آمیز جان سپرد. پس از پایان جنگ، یک جفت کفش به رنگ قرمز سیر، که نقش عقاب امپراتوری بیزانس بر آن زر دوزی شده بود، از زیر تل اجساد بیرون آمد. جسد امپراتور را کسی نمی شناخت، اما به دستور سلطان محمد ینی چری ها جسدی را بیرون آوردند که با وضعی رقت بار و جگر خراش چنان ناقص و پاره پاره شده بود که نزدیک ترین دوستان امپراتور هم قادر به شناختن آن نبود. سر او را از کاه پر کردند و از مجسمه ژوستی نین آویختند تا تمام خلق آن را ببینند». (برناردین کیلتی. سقوط قسطنطنیه، ص ۱۶۸)

این هم سکانس آخر نمایش نامه ی پیروزی عثمانیان بر بیزانسیان، که از فرط گندیدگی به استفراغ می ماند. سر امپراتور را از جسد متلاشی و غیر قابل تشخیص او جدا و از کاه پر می کنند، بر بلندی می آویزند تا مردم عادی، که نمی دانیم به مدد چه اسطرلابی او را می شناسند، از سرنوشت او عبرت بگیرند!!! به راستی چه گونه توانسته اند تمام جهان را بازیچه ی چنین تالیفاتی کنند که اقوام به جای شوریدن علیه آن، خرده ریزی از این انبان دروغ را در جیب خود دارند، زمزمه ای از آن را به گوش اطفال خویش می خوانند و افتخارا بر امتداد نسل قوم خود، از بطن گرگان رضایت می دهند!!! مورخ می خواهد از بنیان گذاران موزه ی اسلامی ترکیه بپرسد که چرا به جای نمایش قالبی از کف پای پیامبر، آن کفش های به جا مانده از پالئولوگوس، آخرین امپراتور روم را برای دیدار آیندگان نگهداری نکرده اند؟!

حالا باید به بخش غیر مقدس موزه ی اسلامی ترکیه در جست و جوی اثری از سلاطین سلسله ی عثمانی برویم تا این تابلوی مینیاتور از سلطان احمد اول را به ما نشان دهند. سلطان احمد همان شخصیت بزرگ و امپراتور عالی مقامی است که در استانبول  مسجدی را به همچشمی ایاصوفیه و درست در مقابل آن ساخته است. اگر کسی بررسی کتاب «هنر دربارهای ایران»، اثر سودآور را به یاد داشته باشد، تعجب نخواهد کرد که چرا میراث تاریخی و اسلامی دو ملت ایران و ترک، فقط کاغذهایی رنگ شده است که به صورت تابلوهای مینیاتور و یا کتاب هایی مملو از حوادث پر ابهت تاریخی همه جا بر هم انباشته اند، اما اگر سراسر موزه های مربوطه را بگردید، به قدر یک دوات، وسیله ی نگارش از آن دوران ها، متعلق به هیچ یک از دو کشور، نخواهید یافت.    

دست راست یک نمونه از خطاطی های اسلامی است که به کار اثبات قدرت عثمانی نمی آید و سمت چپ برگی از کتابی است به زبان ترکی، با سرلوحه ای بدین مضمون:

«ذکر احوال سلطان اعظم، پادشاه عالم و شاهنشاه بنی آدم سلطان البرین و خاقان البحرین خادم حرم الشریفین السلطان بن السلطان ابن السلطان ابن السلطان ابوالفتح الغازی سلطان محمد خان ابن السلطان ابراهیم خان ایدالله دولتهم الی یوم القیامه».

در متن، او را سلطان سپهر اقتدار می خوانند که در سال ۱۰۵۱ هجری به دنیا آمده و تا سال ۱۰۸۵ هجری یکسره مشغول کشتار و فتح و قلع و قمع این و آن بوده، اما اگر تمام موزه های ایران و ترکیه و جهان را بگردید، درست مانند زمان ساسانیان، از عثمانیان مقدم نیز یک کارد آشپزخانه برای پوست کندن سیب زمینی نخواهید یافت تا آن را ابزار دویست سال نبرد میان روم و ایران و یا شش قرن ستیز مداوم در خاک ترکیه قرار دهیم! 

 

و این هم دیاگرام تاریخی مصوری به زبان ترکی که در سمت چپ مالک اوغلی و المنظر اوغلی و فهسر اوغلی و غالب اوغلی و غالق اوغلی و صباح اوغلی و دو بار ایره اوغلی و شمعون و یونس و جرجیس، در میانه ملک ایشا و ملک یهوسا و ملک فالقوس و ملک فیلقوس ماثان و فیلقوس ذوالقرنین و عمران قزی مریم و مریم اوغلی عیسی و در سمت چپ شاپور و بلاش و اردوان اصغر و اکبر و بهرام و یزد جرد و کسری و بلاش و هرمز و چند نام دیگر را به همراه تصاویری از حضرت زکریا و حضرت یحیی و حضرت عیسی و اسکندر ذوالقرنین، به تبعیت از شیوه ابن ندیم، معرفی می کند. کاری به این قضیه ندارم که مندرجات این برگ آذین تازه بزک کرده کم ترین ربطی به دولت عثمانی ندارد، ولی صاحبان فرهنگ و روشن فکران منطقه، از ترک و عرب و فارس، می توانند به خود ببالند که زیر بنای دانایی های تاریخی کنونی آنان، در زمان ما نیز، بیش از داده های این باسمه ی تازه رسامی شده نیست.

این هم دو تصویر دیگر، سمت راست از کتاب سبحة الاخبار به زبان ترکی مملو از رنگ و نقش که ظاهرا به تاریخ انبیاء می پردازد و سمت چپ برگ دیگری از همان کتاب، که از هابیل و قابیل و حضرت آدم می گوید بی این که سرانجام کسی توضیح دهد این دو نام فرزندان آدم را، نظیر زلیخا و بلقیس، از کجا برداشته اند؟ بنا بر شرح حاشیه در تصویر میانه فرشته ای به آدم حروف معجم و ابجد تعلیم می دهد، هابیل در بالا و قابیل در زیر نشسته است، در وسط سلسله مراتب انبیاکه از شیث نبی به انوش، از او به قینان، از قینان به مهلاییل و از مهلاییل به بزد نامی می رسد و دنباله ی آن به کیومرث و فرزندش سیامک کشیده می شود! تا بدانیم در انتشار موهومات و مخلوقات تاریخی ساخت کنیسه و کلیسا اسناد ترک و فارس و عرب، خلاف دیگر موارد، از جمله ادعاها درباره ی مسائل سیاسی و حکومتی صدر اسلام، کم ترین اختلاف و ستیزی با یکدیگر ندارند، چنان که موزه ی اسلامی ترکیه مکتوبات به زبان فارسی از هرگونه دیوان و شاه نامه ی فردوسی، با خط و تذهیب کتاب آرایان ترک نیز، به قدر کافی ذخیره کرده است! (ادامه دارد)  

ارسال شده در شنبه، ۲۴ اسفند ماه ۱۳۸۷ ساعت ۱۳:۳۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان