ایران شناسی بدون دروغ، 201، مقدماتی بر نتیجه، 9، نقش هلنیسم در هنر و آرایه های کلیسایی، 2

  آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

مدخلی بر ایران شناسی بدون دروغ و بی نقاب، ۲۰۱

در برهوتی که از قرن چهارم میلادی، پس از اخراج هلنیست ها از روم، تا قرن شانزدهم میلادی، یعنی قریب ۱۲۰۰ سال، صحنه ی صنعت و معماری و هنر دنیای مسیحیت را پوشانده، ظهور ناگهانی و همزمان بزرگانی چون میکل آنژ و رافائل و لئوناردو داوینچی، که در عرصه های بسیاری به نیم مرده ی کلیسا جان و جوانی داده اند، به خصوص که زمینه رشد تدریجی لازم برای رسیدن آنان به چنین اوجی را نمی بینیم، مورخ را به آن سو می فرستد که تمام آن چه را در غرب رنسانس نامیده اند هیچ نیست جز بازگشت و آشتی مسیحیت و هلنیسم و به زبان به تر اتحاد و یکپارچگی کلیسا با ثروت و قدرت و توان فنی و فرهنگی و نظامی هلنیست ها که همچنان در شرق به حیات خود ادامه می دادند و باز هم آثار جاودانه تری در ترکیه و سوریه و نوار شرقی و جزایر مدیترانه باقی می گذاردند! توافق میان برادران توامی که هر دو را زمانه می فرسود و در خطر گسترش روز افزون زبان و بیان قرآن در منطقه قرار می داد. آیا چنین توافقی در چه زمان و با چه مقصد اصلی صورت گرفته است؟!

پیش از این با میکل آنژ آشنا شدیم که لااقل در پیکر تراشی در کار زنده کردن تکنیک و مکتب هلنیسم بود و گرچه زمانه تابلوی نقاشی قابل رجوعی از روم کهن باقی نگذارده، اما شاه کارهایی از نقاشی های سرامیکی که زینت بخش کف و دیوار خانه ها بوده، توسعه و توان هنر نقاشی در عهد امپراتوران را قابل پذیرش می کند. تابلوی "مادر و فرزند" الهام گرفته از انجیل، شاه کار بی بدیل رافائل، یکی دیگر از خداوندان هنر آغاز عهد به اصطلاح رنسانس است، که درست همزمان با میکل آنژ ظهور کرده، به سال ۱۴۸۳ میلادی در اوربینو متولد شده و در میانه ی عمر به سال ۱۵۲۰ میلادی درگذشته، نقاش و مجسمه ساز و معمار است و همان چاله های روبازی را پر می کند که کلیسا پیوسته در مسیر عبور خود کنده می دید: فقدان آرایشگرانی که بتوانند ابنیه ی مسیحی را به شکوه برسانند، از مسیحیت به شرک پیوسته چهره ای با بزک پیروز بسازند، تمدن غرب را به شیوه های هلنی بیارایند و سر و سامان دهند. رافائل نیز همچون میکل آنژ با تمام استعداد و توان در خدمت کلیسا است و شهر فرنگی از داستان های ورژن دوم انجیل را بر دیوارهای واتیکان در ابعاد بزرگ به نمایش گذارده است.

تابلوی «مجادله مذهبی» یکی از کارهای شگفت رافائل بر دیواری در داخل یکی از تالارهای واتیکان است. عجیب است که صحنه گردانان هر دو سوی مجادله، به صورت نیم برهنه در ردای ندوخته ی خطیبان و سیاستمداران و سناتورهای روم کهن دیده می شوند. در مقایسه ی آن چه در این نقاشی مصور است با تابلوی «آدم و پدر آسمانی» میکل آنژ، رد پای تربیت شدگانی را می بینیم که پیش تر در خود نمایی های روستایی و منزوی کلیسا دیده نمی شدند.

جز لئوناردو داوینچی هیچ کس در آبرو داری کلیسا از طریق عرضه آنچه هلنیسم در دوازده قرن دوری از روم ذخیره کرده بود، نکوشیده است. داوینچی گرچه به نقاش تابلوی لبخند ژوکوند شناخته تر است، اما شهرت اصلی او در آفرینش تابلوی «شام آخر» عیسی مسیح است که در هر فرصت و دورانی تفسیر تازه ای از آن عرضه می شود. نوشته اند که داوینچی نیز در ۱۴۵۲در حومه توسکانی متولد و در ۱۵۱۹ یعنی فقط یک سال مقدم بر رافائل در گذشته است. باز شماری فهم و فضل و دانایی های این یکی ناممکن است: فیزیک دان و زمین شناس و  خبره در طراحی آناتومی انسان و سازنده ی سیستم و ماشین های متحرک و پرنده و دور تسبیحی از نواندیشی های فنی و هنری بی سابقه است. داوینچی نیز چون دیگر برگزیدگان هنر و تکنیک قرن ۱۵ و ۱۶ میلادی برای خود استادی معرفی نمی کند و یک تنه جهان و جنبش فیزیک و مکانیک و انسان شناسی فنی و هنر را پایه می گذارد و زیر و رو می کند!!؟  

این هم یک تابلوی شام آخر دیگر محصول دست نقاشی به نام یاکوب باسانوی ونیزی که در ۱۵۱۵ متولد شده و در ۱۵۹۲ مرده است. این یکی گرچه تابلوی شام آخرش از جهاتی، به خصوص طراحی چهره ها نسبت به کار داوینچی امتیازاتی دارد، ولی باسانو روی هم رفته هنرمندی کم تر شناخته است و هرچند کارهای او تماما کلیسایی و از نظر هنری ممتاز است ولی معلوم نیست از چه بابت جایگاه او به درستی از جانب واتیکان تعریف نشده و به اشتهار لازم نرسیده است!!!؟

اینک که با حیرت فراوان از ظهور خدایان هنر کلیسایی، در زمان کوتاهی به طول یک قرن با خبریم، آن گاه در این باب تامل می کنیم که بر اثر چه معجزه ای مجموعه ای از حوادث تعیین کننده ی سیاسی و فرهنگی و فنی، چون پیدایش دولت روس و عمده کشورهای اروپایی امروز و جهش صفویه و ظهور عثمانی و ورود سفاین به اوقیانوس و کشف آمریکا و آفریقا و غیره، تماما در طول یک قرن معین و درست همان زمانی رخ می دهد که واتیکان نیز مشغول خانه تکانی است، لباس های پر زرق و برق پاپ ها را آماده می کند، در و دیوار خود را رنگ می مالد و نقاشی می کند و در بنای کلیساها چنان از معماری هلنی سود می برد که با نمای زیر، گویی نه به عیسی مسیح که به امپراتوران روم باستان خوش آمد می گوید!!؟

 

این حقیقتی سخت قابل لمس است که به لطف دست کاری های بی شمار و پراکندگی و نو نویسی های مکرر انجیل و سعی بلیغ کلیسا در پنهان نگاه داشتن اسناد، تاریخ دین مسیح نیز، از آغاز و به ویژه پس از پذیرش تثلیث و شرک، همچون نحوه ی پیدایش قوم یهود، به کلی در سایه است و هنوز توضیح روشنی در این باب نداریم که مسیحیت جوانه زده در ناصریه، چرا در زادگاه خود ریشه ندواند، چه گونه به روم کشیده شد، در چه ارتباط اجتماعی تقریبا با سهولت، به جای اندیشه های بومی و اعتقادی رومیان نشست و با کدام قدرت توانست بر هلنیسم توانا و دیرپا غلبه کند؟ مورخ از آن که در متن انجیل های کنونی دعوتی به براندازی نمی بیند، بل در سطور آن جز توصیه به تسلیم و پرهیز از مقاومت نمی یابد، از همین مسیر شناسا و پیش پا هم به یقین مطلوب تری در این باب می رسد که محتوای کتاب اصلی ارسال شده بر عیسای مسیح، که می توانست نخبه اندیشان و آینده سازان را برای ایجاد تحول و انقلاب تاریخی و اعتقادی به گرد خویش بخواند، از بنیان حاوی مطالب دیگری بوده است و معلوم نیست مسیحیان کنونی در حین مراجعه به اناجیل موجود، از مرقومات حاصل دست و قلم چه کسی پیروی می کنند، زیرا به جای جذب از جان گذشتگان خواستار تحول، مانیفست سرمایه داران و سیاست مدارانی شده است که تنها به غارت و جنایت می اندیشند، چنان که شش سال آدم کشی بی منتها و مداوم حاکمان آمریکا در عراق و افغانستان، پاپ های زرگرفته ی عالی مقام را تنها به سخن رانی در باب تروریست پروری اسلام وادار نمود و به همین ترتیب هویت آن قوم هم بر کسی معلوم نیست که با مدد الهی از مصر بیرون برده شدند و نمی دانیم بر سر کدام مطلب حیاتی و مهم با فرعون به مسالمت و توافق نرسیده اند. اگر آن ها را قبطی و بومی گمان کنیم، پس لزوما در زمان ما باید که خواستار بازگشت به سرزمین مادری خود یعنی مصر شوند و برای عودت به اصل قبطی خویش گریبان بدرانند و اگر هویت بومی و مصری نداشته اند، پس از کجا، در چه زمان و به چه علت به مصر رفته و در کدام رابطه با فرعون همآهنگ نبوده اند؟ سئوالاتی که کنیسه مطلقا اعتنایی به آنان نداشته و به افسانه های معمول خاخام ها دل خوش است!

«بزرگ ترین مورخان عقیده دارند که علت اصلی سقوط روم مسیحیت بود و چنین دلیل می آورند که در واقع این مذهب کیش قدیم را، که به روح رومی خصلت اخلاقی و به دولت روم ثبات بخشیده بود، از میان برد. مسیحیت به فرهنگ کلاسیک، به علم، به فلسفه، به ادبیات و به هنر اعلان جنگ داده بود. مسیحیت نوعی رازورزی شرقی سست کننده را وارد رواقیگری واقع پردازانه ی زندگی رومی کرده بود، فکر افراد را از وظایف این جهانی معطوف آمادگی تسلیم طلبانه برای یک فاجعه ی کیهانی ساخته بود و آنان را واداشته بود تا به جای آن که در جست و جوی سعادت جمعی از طریق فداکاری در راه کشور باشند، به دنبال سعادت فردی از طریق زهد و عبادت بروند».
(ویل دورانت، قیصر و مسیح، ص ۷۷۸)

این گونه اظهار فضل های شبه عالمانه قادر نبوده و نیست به این مطلب ابتدایی و اساسی پاسخ دهد که اگر تمام این تصویر مرتجعانه از مسیحیت نخستین را جدی بگیریم، که نوعی محمل تراشی برای چرخش تثلیث در مسیحیت نوین است، پس این گونه مورخین آشفته پندار باید پاسخ دهند که قدرت بزرگ و هزار ساله ی روم، که بنا بر روایات موجود سراسر اروپا و شمال آفریقا را در اختیار داشته، بنیان توانایی های علمی غرب را ریخته، در سازمان دهی نظامی به ابتکارات ریاضی و انضباط آهنین رسیده، بی حساب آثار معماری بی بدیل و نمایشگاه پهناوری از دست آوردهای هنری متنوع بر جای گذارده، چه گونه مغلوب مسیحیانی شد که تنها به آسمان و عاقبت فردی خود می اندیشیده اند؟ چنین مسیحیتی آیا نیروی لازم برای درهم کوبیدن امپراتوران بزرگ را از همان آسمان دریافت می کرد و یا متکی بر مومنین و پیروان زمینی بود که برای تغییرات بنیادی در شیوه ی زیست عمومی از جان مایه می گذاردند؟ نگاهی به بازمانده های معماری در روم کشیشان و در صدر آن به کلیساها تا قرن پانزدهم میلادی به خوبی عیان می کند که مسیحیت در جمع آوری مردمی بیزار از اشرافیت دل آشوب کن هلنی و نه خیال پردازانی بی اعتنا به نیازهای کلاسیک، موفق بوده است. بر این اساس مورخ می تواند با دریافت کلی از جوامع نخستین مسیحی ادعا کند که کمون مسیحیت تا زمان ایستایی بر مانیفست انجیل نخستین، در هدایت تمدن و بسط تفاهم و پرهیز از زندگانی گزافه، بسیار موفق عمل کرده و بر مبنای برآورد سیاسی از تحولات قرون نخستین میلادی با یقین تمام اعلام می کند که آن مسیحیت که هلنیسم را از روم کهن بیرون راند هرگز نمی توانسته است بر شعار و توصیه ی ارائه ی داوطلبانه ی سمت دیگر رخسار، برای دریافت سیلی دوم از متجاوز زورگو، عمل کرده باشد!!؟ الصاق چنین نصایحی به انجیل های جدید از باب تحمل بیگاری بی پایان برای اشرافیت و سرمایه داری و در واقع قیصران نوینی است، که حضرت پاپ پیوسته سردمدار و سازمانده و تطهیر کننده ی همگی آن ها بوده است!!؟

       

این تصویر کلیسای نتردام و آرایه های داخلی آن در قلب پاریس امروز است، که می گویند بنای آن در قرن دوازدهم میلادی آغاز و در مکان یک معبد هلنیستی احداث شده، تا ساخت مساجد ایران بر روی آتشکده های قلابی زردشتی، نظیر غربی خود را بیابد. تزیینات داخلی و سقف و نمونه ی ویترای بر شیشه ی پنجره های این کلیسا واقعا هوش رباست. واتیکان از معرفی این بنا به عنوان یک کلیسای قرن دوازدهم میلادی، یعنی زمانی که در میان روم نیز کلیسا ها چنان که تصاویر دیگری از آن را در زیر می بینید، بسیار محقر است، نقشه هایی را دنبال می کند که به خواست خدا به بیان آن نزدیک می شوم.

       

این هم درون و بیرون کلیسای سن بندیتو در رم و از همان قرن دوازدهم میلادی، همزمان با بنای نتردام در پاریس است!؟ اگر کلیسا و قدرت مرکزی آن در رم، در قرن دوازدهم میلادی، تنها مایه اقتصادی و فنی بالا بردن کلیسایی در حد سن بندیتو  را داشته اند، چه گونه و با چه بضاعتی، کشیشان فرانسه، که اصل موجودیت چنین کشوری در ۸۰۰ سال پیش از شوخی های متداول مورخین است، قادر به بنای نتردام شده اند؟! باید تحمل کنید تا معلوم شود که ادعاهای امروزین وجود یک سلسله کلیساهای پر زرق و برق از هزار سال پیش و در تمامی اروپا، علاوه بر نمایش دروغین یکپارچگی و قدرت مسیحیت مشرک شده، در آن قاره، با چه قصد اصلی دیگر دنبال شده است. (ادامه دارد)

+ نوشته شده توسط ناصر پورپيرار

ارسال شده در سه شنبه، ۰۶ اسفند ماه ۱۳۸۷ ساعت ۰۲:۴۵ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان