ایران شناسی بدون دروغ 197، مقدماتی بر نتیجه، 5، نگاهی به ترکیه و دولت عثمانی

آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

مدخلی بر ایران شناسی بدون دروغ و بی نقاب، ۱۹۷

تنها یک دیدار دقیق از آن آمفی تآتر آنتالیا برای خردمند آگاه از مسائل معماری معین کرد که چنین زیر ساخت پرگستره و حجمی، آن هم در هوای آزاد و به زمانی که امکانات تقویت صدا و تصویر نبود، هرگز نمی تواند به عنوان صحنه و سنی برای اجرای پیس مورد استفاده قرار گرفته باشد. آن گاه صاحبان فراست می پرسند پس این همه اصرار در سالن تآتر معرفی کردن این گونه ابنیه از چه باب است؟ سئوالی که پاسخی بس ساده و در عین حال شگفت انگیز دارد و نوع دیگری از تغییر کاربرد را به ما معرفی می کند که همانند تبدیل جاده های چین به دیوارهایی برای مقابله با قوم موهوم و قلابی مغول، به اختراع و مستندات تاریخی ظهور آن نیروی وحشی و خون ریز و سهمگین کمک کرده است. این جا نیز اگر رومن ها را در چنین کثرتی به تماشای تآتر بنشانند، پس یونان و روم نیازمند نمایش نامه نویس هم می شود، که آشیل یکی از آن هاست، با نمایش نامه ای به نام ایرانیان!!! و تمام این بازیچه پنداشتن فرهنگ آدمی تنها از آن روست که رخنه ها را بر شناخت قتل عام پوریم ببندند!

«هماوازان:
اینان در میان ایرانیانی که رهسپار
سرزمین یونانیان شدند، وفاداران نامیده می شوند،
نگهبانان این قصر مجلل و پرزرند،
و چون والامقامند،
خود خدایگان پادشاه ما خشیارشا
فرزند داریوش،
آنان را برگزیده تا کشور را پاسداری کنند.
لیک اینک در اندیشه بازگشت شهریار
و ارتش زرین آذین
فزون از فزون، گمانی شوم
دلم را پریشان می کند.
چه یکباره همه نیروی آسیایی نژاد
خروشان در پی رهبر جوان رفتند.
نه پیکی، نه سواری
به شهر ایرانیان نمی آید.
از سرزمین های شوش و اکباتان،
وز کهن باره های کیسیان،
شتابنده ره سپردند، گروهی سوار بر اسب،
گروهی نشسته به ناو، سپاه پیاده نظام،
انبوه بزرگ لشکر جنگی را تشکیل دادند».
(آشیل، ایرانیان، مطلع نمایش نامه)

چنین است آغاز آن نمایشنامه ی نفرت انگیز و کودکانه، که با این کلمات روستایی و رنگین، قصد آن دارد تا از خواننده بارکشی بی آزار بسازد تا با کمال معصومیت درنیابد که آشیل سراپا قلابی، مشغول صحنه گردانی شهر فرنگی است که با شرح او کتاب های تاریخ ایران باستان را در عهد ما وصله پینه کرده اند!

«آشیل: درام نویس یونانی و پایه گذار تراژدی یونانی. در الئوسیس متولد شد و در سیسیل وفات یافت. در جنگ های ایران و یونان سرباز بود و در جنگ های ماراتن و سالامیس حضور داشت. آشیل پایه گذار تراژدی یونان است و ارسطو در کتاب بوطیقا کسی را پیش از او نام نمی برد... در مسابقاتی که هر دو سال یک بار برای تعیین به ترین نمایش نامه در آتن برگزار می شد، در حدود بیست بار شراکت کرد و اقلا دوازده بار برنده شد. گویا جمعا نود نمایش نامه نوشته که فقط هفت عدد از آن ها باقی مانده که نمایش نامه ایرانیان یکی از آن هاست».
(غلامحسین مصاحب، دایرة المعارف فارسی، ذیل واژه ی آشیل)

ملاحظه می کنید که با چه مهارتی در پنج سطر نوشته دائرة المعارفی این همه دروغ درشت را جای داده اند و خشایارشایی را که هنوز سقفی در ایران بر سر اهل و عیال خود نساخته، با میلیون ها جنگ جوی همراه، به یونان فرستاده اند و کسی را فراهم دارند، احتمالا از اخلاف هیئت ژوری آن مسابقات، تا پس از ۲۵۰۰ سال برای ما تعریف کند که آشیل بر مبنای تجارب دیداری اش، در جنگ های ایران و یونان، نمایش نامه نویس شده، بارها در مسابقات مربوطه شرکت کرده و حتی برنده شده است؟!!!

 

مثلا به این تصویر از همان به اصطلاح آمفی تآتر با دقت کامل نگاه کنید. اگر آن توریست هایی را که بر کف محوطه و در گوشه ی سمت چپ حیاط آن گرد آمده اند، گروهی بازیگر تآتر بپنداریم و یا آن ها را به روی سن منتقل کنیم و به مجادله با یکدیگر واداریم تا با تمام توان بر سر هم فریادکشند، آیا تماشاچیان ردیف های بالا چیزی از سخنان شان خواهند شنید و پی به ماهیت و صف بندی دعوا خواهند برد؟!! مسلم است که خیر!!! و از آن مهم تر، اگر در میان صحنه و سن این ظاهرا آمفی تآتر بازیگرانی مشغول ادای حرکاتی باشند، آن ها که در آخرین ردیف زیر نشسته اند، آیا قادرند که آن ها را ببینند، یا نصیب آنان از اجرای تآتر تنها یک گردن رگ به رگ شده خواهد بود؟!

 

این هم بقایای بنای معروف به مقبره ی پادشاهان در مرسین ترکیه. مورخ هنگامی که به آن همه سنگ مزارهای مرمرین سبک رومن می نگرد، که بی هیچ آسیبی در موزه ی باستان شناسی آنتالیا جمع کرده اند و غالب آن ها منتقل شده هایی از این بنای ویران است، با حیرت از خود می پرسد که شاید قدرتمندان روم شرقی ماترک خود را در یک تغییر و تحول دوستانه به عثمانیان تحویل داده باشند. اینک که حواشی ساحلی سراسر ترکیه را از انبوه آثار سبک رومن و یونانی لبریز می بینیم، گویا با شاهدانی آشنا می شویم که به ما می گویند در زمانی معین صاحب منصبان روم با آسوده خیالی کامل و به صورت بنیانی و ماندگار، مشغول پهن کردن بساط اقامت دائم خویش در ترکیه امروز بوده اند، زیرا این ابنیه با چنان استحکام و هزینه ای بالا رفته و از چنان تنوعی برخوردار است که به طور معمول قدرت های تاریخی در جغرافیای بومی خود بنا می کنند و معمولا چنین مظاهر ثابت و دیرپایی از سوی اشغال کنندگان موقت سرزمین دیگران دیده نمی شود، زیرا که پیوسته با مقاومت آشکار و پنهان ساکنان اصلی مواجه اند و همانند دیگر نمونه های سلوکی در بین النهرین، تنها زمانی منطق اجرا می یابند، که در سرزمینی بدون معارض بنا شده باشند. چنان که تاریخ گواهی معرفی نکرده است تا ورود رومیان به ترکیه ی امروز را با مقاومت بومیان آن سرزمین مواجه بگوید و اکتشافات در ترکیه تنها حضور بسیار دور کلنی های کوچک و پراکنده ای از تجمع بدوی انسان، در اندازه ی اتاقکی با اجاق را، آن هم در زیر انبوه بلندی از رسوبات سیلابی، شناسایی می کند. در این میان زمان ورود سازندگان این ابنیه را چه در عهد روم باستان بیانگاریم و یا پس از تجزیه ی روم، به شرقی و غربی، مسلم این که آن ها به سرزمینی فاقد حیات ملی و قومی و بومی وارد شده اند، درست به همان گونه که یونانیان، در گریز به شرق، پس از فرو پاشی آتن، قرن ها با آسوده خیالی کامل در سرزمین بدون صاحب ایران زیسته اند. ایرانی که بر اثر آسیب قتل عام پوریم بی سکنه مانده بود و ترکیه امروز که به علت وقوع طوفان، مکان و امکانی برای توسعه ی تاریخی و بقای بومیان ماقبل طوفان را نداشت.

«استانبول مدت ها پایتخت امپراتوری های روم شرقی و سپس عثمانی بوده است. نخستین نامی که با استناد به نوشته ی پلینیوس برای استانبول آورده شده، لیگوس و یا لیگوس است در محلی که امروز به سرای بورنو معروف است و احتمالا تا زمان تشکیل شهر بیزانتیون موجود بوده است، اما کهن ترین و معروف ترین نامی که از این شهر در مآخذ آمده، بیزانتیون و بوزانتیون است که از واژه ی تراکیایی بیزاس، بوزاس و یا ویزاس، که نام شخص است، گرفته شده است. بیزاس که در روایات او را فرزند یکی از نیمه خدایان محلی آورده اند، فرمان روا و بنیان گذار مهاجر نشین یونانی مگارا است که در اطراف سرای بورنو، محلی که کاخ توپکاپی نیز در آن قرار دارد، سکنی گزیده بودند. بیزاس در ۶۶۰ قبل از میلاد شهری بنا نهاد که به نام او بیزانتیون و یا بیزانتیون نامیده شد. در نوشته های مورخان و جغرافی نگاران یونانی، مانند هرودت در شرح لشکرکشی ایرانی ها، گزنفون در بیان روی دادهای سال ۳۹۰ تا ۴۱۰ قبل از میلاد و استرابون در بیان مسافت شهرها بارها از بیزانتیوم یاد شده است. هنگامی که در ۱۹۶ میلادی سپتیموس سوروس این شهر را تصرف کرد، آن شهر را به نام پسرش آنتونیوس، که بعدها با عنوان کاراکالا امپراتور روم شد، آنتونیا و یا آنتونیا نامید. اما این نام دیری نپایید کنستانتین اول امپراتور روم که آیین مسیحیت را پذیرفت و در تقویت و گسترش آن اهتمام ورزید و به همین سبب با مخالفت شوالیه های بت پرست رومی مواجه شده بود، به تغییر پایتخت تصمیم گرفت و ویزانتیون را به پایتختی برگزید».
(دائرة المعارف بزرگ اسلامی، جلد هشتم، ذیل استانبول)

اگر بتوان از این مجموعه ی درهم از اسامی و اتفاقات چیزی بیرون کشید، همان است که در ترکیه ی کنونی آثار تجمع کهن و متمدن بومی یافت نمی شود. مدخل نویس دائرة المعارف، برابر معمول، چنان که برای سرگرمی مهره های شطرنج را جا به جا می کند، مشغول دست به دست کردن استانبول از ۶ قرن قبل از میلاد است و سرانجام هرچه در اطراف داستان های او چرخ می زنیم، جز یونانی و رومی نمی بینیم. این ویژگی مخصوص سرزمینی است که در آن قدرت محلی یا ظهور نکرده و یا به سببی نابود شده باشد. در این جا کنستانتین اول را هم می یابیم که می گویند در آغاز قرن چهارم میلادی دین عیسی را پذیرفت و کنستانتینوس را به پایتختی برگزید، که بعدها قسطنطنیه نامیده شد. اما کسی ننوشته است و نمی تواند بنویسد که او قسطنطنیه را پایتخت کدام کشور قرار داد و اگر منظورشان ترکیه ی امروز است، پس شاید آن سرزمین از آغاز خلقت متصل به سرزمین و در اختیار کامل دولت روم بوده است، امری که باز هم ترکیه را از تاریخ بومی و مستقل خویش خالی می کند. اگر به دنبال توضیح بیش تری در باب امپراتوری بیزانس باشید، بی تعارف جز سرگردانی نصیبی نمی برید و سرانجام بر شما معلوم نمی شود که بر سر آن امپراتوری پر هیبت بیزانس چه آمد که ناگهان مغلوب چند قاطر سوار ترک زبان در حال عبور شد! این که کنستانتین اول به چه علت روم پر عظمت را رها کرده و به استانبول بعدی گریخته است، توضیحی جز این نداده اند که او و دیگر هلنیست هایی را که به آیین مسیح گردن نمی گذارده اند، مسیحیان پس از تسخیر پایتخت روم غربی، به ترکیه ی امروز فراری داده اند که بعدها روم شرقی خوانده شد. مورخ با حیرت تمام نشدنی سئوال می کند که اگر کنستانتین اول درهای امپراتوری روم شرقی و یا ترکیه ی امروز را به روی مسیحیت گشود، نخست این که آثار این مسیحیت ۱۷۰۰ ساله در روم شرقی کجاست و دوم این که چرا کنستانتینوس تسلیم کشیشان شده به سرزمین مادری خویش باز نگشت؟!! از طریق این سخت گیری هاست که سرانجام با توضیح کافی روشن خواهم کرد که به جز علوم محض، آن چه را با نام های مختلف تاریخ و حکمت و فلسفه و سرگذشت ادیان و مذاهب و غیره به فرهنگ عمومی انسان تزریق کرده اند، به صورت بسته ای گمراه کننده دور انداختنی است و انسان در نخستین فراغت ممکن نیازمند آن است که بازبینی و بازگویی و بازنویسی در باب خویش را آغاز کند.

«ایا صوفیه یا حاجیا صوفیا، کلیسای مسیحیت در شرق بود که در دوره ی امپراتوری بیزانس به سال 532 میلادی بنا به دستور امپراتور کنستانتین اول ساخته شد و در قرن 6 میلادی یوستیانوس مورد باز سازی و مرمت قرار داد. برای باز سازی بنا دو معمار به نام ایسیدوروس و آنتییوس ماموریت یافتند. بنا با ده هزار کارگر در طول پنج سال و تحت نظر 100 استاد باشی تکمیل شد و به تاریخ 27 آرالیک 537 میلادی افتتاح شد. این کلیسا نخست کلیسای بزرگ نام گرفت. پس از فتح استانبول سلطان محمد دوم (میانه ی قرن پانردهم میلادی) دستور داد کلیسای ایاصوفیه را به مسجد تبدیل کنند. سلیمان اول (اوائل قرن ۱۶ میلادی) دستور داد تا تا نقاشی ها و نگار گری های داخل آن را بپوشانند تا نماز جمعه در آن جا خوانده شود. سلیم دوم (ثلث آخر قرن شانزدهم میلادی) به معمار سنان دستور داد که ایاصوفیه را مرمت کند. در زمان مراد سوم (۱۵۷۴ تا ۱۵۹۵ میلادی) مناره و منبر و محراب به ساختمان ایا صوفیه اضافه شد. در زمان مراد چهارم (۱۶۲۳ تا ۱۶۴۰ میلادی) آیاتی از قرآن به خط مصطفی چلبی در دیوار و سقف ایاصوفیه نگاشته شد، علاوه بر این لوحه هایی دور تا دور سقف ایاصوفیه نصب شد که در آن نام الله، محمد، ابوبکر، عمر، عثمان، علی، خسن و حسین نوشته شده بود».
(دائره المعارف ویکی پدیا، ذیل ایاصوفیا)

مسلما آن سلطان مراد چهارم که دستور داده است، بر سقف ایا صوفیه اسامی الله، محمد، ابوبکر، عمر، عثمان، علی، حسن و حسین را کنار هم بنویسند، یا اصولا چیزی از فرق اسلامی نمی دانسته و یا در حال اختراع و ثبت فرقه تازه ای در این دین بوده است. باری، این همان کلیسای ایاصوفیه است که بنا بر اقوال جاری در دوران عثمانی بدل به مسجد شده و گرچه در جایی برساخته ای از کنستانتینوس اول معرفی کرده اند که گویی در میانه ی قرن چهارم میلادی تسلیم نوکشیشیان شده و دین عیسی را پذیرفته است، اما در این جا زمان او و بنای کلیسای اش را به قرن ششم کشانده اند و بلافاصله در همان زمان یوستیانوس اول را مشغول تعمیر آن می گویند، هرچند برای این یوستانیوس اول، که چنین دلواپس سلامت کلیسای کنستانتینوس بوده، در متون دیگر شرح حال زیر را آورده اند:

«امپراتوری بیزانس در زمان یوستیانوس اول (۵۲۷ تا ۵۶۵ میلادی) به منتهای وسعت خود رسید و قسمت اعظم امپراتوری غربی به آن منضم شد. در دوره ی او قوانین رومی دوباره تدوین شد، فرهنگ هلنیسم رونق گرفت و هنر و معماری بیزانس به اوج شکوه خود رسید».
(غلامحسین مصاحب، دائرة المعارف، جلد اول، ص ۴۸۷)

بدین ترتیب تکلیف پذیرش های دینی شاهان بیزانس مغشوش می شود و لااقل نه فقط تا قرن ششم میلادی و نزدیک به زمان طلوع اسلام، هنوز علامتی در اثبات تعلق سرزمین روم شرقی به مسیحیت نمی بینیم، بل می گویند که یوستیانوس اول آن را به شکوه تازه ای در نوسازی و اعتلای هلنیسم رسانده است. آن گاه به مبحث عظمت بنای ایاصوفیه می رسیم که اگر مناره ها و سایر منضمات عثمانی ساز آن را برداریم، شبستان مدوری می ماند که به زحمت برای ۱۰۰۰ تا ۱۵۰۰ نفر گنجایش تجمع دارد، اما هنگام ساخت آن محوطه ده هزار کارگر، احتمالا سوار بر دوش هم، برای مدت پنج سال در بالا بردن کلیسای ایاصوفیه عرق ریخته اند تا به حقیقت دریابیم که از شیر مادران تا شهد زنبوران، همه جای این کومه تاریخ که علم کرده اند، بوی افسانه های احمقانه را گرفته است.

این هم مسجد سلطان احمد در اسلامبول است، از اواخر قرن شانزدهم میلادی که آن را به هم چشمی کلیسای مسیحیان و چنان که در تصویر بعد مشخص است، درست در مقابل ایاصوفیه ساخته اند. این که چرا سلطان احمد برای نمایش توان معماران اسلامی از روی کلیسایی کپی می کشد، احتمالی جز این ندارد که در عهد او هم هنوز عثمانیان از معماری مساجد اسلامی بی خبر بوده و یا تجربه ای در ساخت آن نداشته اند!   

«احمد اول، سلطان و خلیفه ی امپراتوری عثمانی بود که در سن سیزده سالگی به جای پدرش محمد سوم به حکومت رسید. احمد اول با شاه عباس صفوی عهد نامه ی صلح بست و سلطه ی صفویان بر آذربایجان و قفقاز زا به رسمیت شناخت. احمد اول همچنان به نبرد با نیروهای هابسبورگ را پایان داد و در معاهده ی زیتواتوروک خراج گذاری اتریش به دولت عثمانی را لغو کرد. احمد اول از از محمد آقا شاگرد معمار سنان خواست که مسجدی در مقابل مسجد ایاصوفیه در اسلامبول بنا کند. این مسجد امروزه به مسجد سلطان احمد معروف است. احمد اول در سال ۱۶۱۷ میلادی به مرض تیفوس مرد».
(دائره المعارف ویکی پدیا، ذیل مدخل مربوطه)

این هم فهرست دیگری از گنجاندن بدون آسیب حجم معینی از دروغ در قوطی کوچکی از کلمات. کشوری به نام اتریش در سال ۱۹۵۵ میلادی و در تقسیم های پس از جنگ جهانی دوم به عنوان سرزمین مستقل متولد شد و همانند کشورهای بسیار دیگری در اروپا، تاریخ سنتی افسانه وار آن هم به دورتر از میانه ی قرن نوزدهم میلادی نمی رود، اما بر اثر معجزه ی مهمل نویسان در اواخر قرن شانزدهم میلادی سلطان احمد اول با آنان صلح کرده و خراج را از گرده شان برداشته است!!!؟ چنان که به شاه عباس صفوی نیز اجازه داده است خود را اهل آذربایجان بداند! اینک که پرده از ماجرای صفویه برافتاده و دروغ های شاخ دار کنیسه و کلیسا در حمله ی خون ریزانه ی مسلمین به بالکان، از سکه افتاده است، تنها باید منتظر فرصت ماند تا زمان محاکمه ی فرهنگی دانشگاه های کنیسه و کلیسایی غرب فرارسد که به خاخام ها و کشیشان، در گسترش این یاوه های بی پایان، رسما و با کلاه و لباس پر زرق و برق دانشگاهی امداد رسانده اند!!!

اینک موقعیت و معماری کلیسای مسجد شده ی ایاصوفیه و مسجد احمد اول عثمانی را در کنار هم بسنجید. در اقوال کنونی میان اجرای این دو بنا درست هزار سال فاصله است! آیا گمان نمی کنید که هر دو را در زمانی واحد و در قرون اخیر، کنار هم بنا کرده اند، تا یکی را مدرک تاریخ مسیحی بیزانسیان از قرن چهارم میلادی و دیگری را مظهر اسلام عثمانی در استامبول بنمایانند؟! زیرا نه مسیحیت بیزانسی و نه اسلام عثمانی جز این دو بنا در ترکیه امروز رد پای کهن دیگری ندارند. (ادامه دارد)

+ نوشته شده توسط ناصر پورپيرار

ارسال شده در پنجشنبه، ۱۷ بهمن ماه ۱۳۸۷ ساعت ۱۰:۰۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان