ایران شناسی بدون دروغ، 195، مقدماتی بر نتیجه، 3، بررسی سفرنامه ی ابن بطوطه

  آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

مدخلی بر ایران شناسی بدون دروغ و بی نقاب، ۱۹۵

بروز تفرقه مذهبی در دین بزرگ اسلام، منطق و گواه تاریخی ندارد و ادامه ی حیات آن در این روزگار، که رسوخ به بنیان ها دشوار نیست، تنها به تبعیت از سنت پدران و تعصب در حفظ داشته های پیشین میسر شده است. آیا در پاسخ آیات الهی به پیامبر نمی گفتند: ما پیرو راه پدران خود هستیم؟ مورخ می پرسد پایان این پروژه تفرقه به کجا می انجامد، اهداف مبلغین فرقه بازی چه گونه و در چه زمان تامین می شود و سر منزل حمل این بار سنگین جدایی های نهی شده از جانب خداوند، که هر یک به دوش داریم، در کجاست؟ آیا شیعیان فرقه های دیگر را مجاب و یا منکوب می کنند؟ در این صورت مگر قرآن نوی نازل و خداوند دیگری حاکم بر احوال جهان خواهد شد و یا شاید مقرر است شیعیان در فرقه های دیگر مستحیل و نابود شوند؟ در این حال چه؟ آیا پیروزمندان قرآن دیگری را پیش خواهند کشید و برای خداوند همکار خواهند تراشید؟ اگر نه، پس مدعیان سرپرستی این تفرقه ها، که می گویند به یکتایی خداوند و رهنمودهای قرآن قویم و قدیم گردن گذارده اند، چه عاملی را مانع پیوند و اتحاد دوباره می بینند؟ مگر منازعات کنونی جز توجه به تفسیرهای جداگانه از تاریخ صدر اسلام انگیزه ی دیگری دارد؟ مورخ می پرسد اگر می توان اثبات کرد مکتب تاریخ نگاری و اصولا نگارش بالغ شده ی اسلامی عمر چندانی ندارد، پس تفاسیر بر تاریخ صدر اسلام چه گونه، در چه زمان، با دست و همت چه کسان و با بهره بردن از کدام اسناد کهن پدید آمده و چه گونه می توان این تفاسیر را با حقایق رخ دادهای تاریخی پس از پیامبر منطبق کرد؟ حال آن که جز قرآن، مکتوب سلامت و همزمان دیگری از شرح امورات صدر اسلام نیافته ایم، قرآنی که جمله ی مسلمین را از در افتادن به دام تفرقه هشدار می دهد و حکم بر اعتصام عمومی بر رسن یکتا پرستی کرده است! بدین ترتیب سازندگان این مکاتب تفرقه چنان که نزاع مسلمین را ابدی خواسته باشند هرگز نگفته اند سرمنزل و سرانجام  این ستیزه به کجا منتهی خواهد شد، این دل خوشی لعنت به این و آن، کدام گره را از کار مسلمین باز می کند و اسلام از این هیاهوی چند جانبه چه سود می برد؟ مورخ دعوت می کند برای دریافت ماهیت و علت دوری های کنونی، خردمندان تمام فرق تنها برای بازیابی درست آغاز این تفرقه گرد هم آیند تا ابتدا سازندگان و زمان آن را شناسایی کنیم. مثلا ببینیم ماجرای سقیفه را کدام شاهد تاریخی تایید می کند، در حالی که به زمان ما شیخ پرسشگری چون علامه ی عسکری وجود تمام صحابه و از جمله درگیر شدگان در سقیفه را ساختگی خوانده و کسی را توان و توشه ی پاسخ به او نبوده است؟ آیا بر شب تابی به گمان آتش نمی دمیم؟!

می خواهم بار دیگر و منبعی دیگر از آگاهی های تاریخی و جغرافیایی و ضمائم مربوط به آن، به نام سفرنامه ی ابن بطوطه را با یکدیگر ورق زنیم، عاقلانه بی ارزشی های آن را بشکافیم و از راه انصاف به خود نهیب آوریم که آیا در میان این همه مکتوبات مربوط به جهان اسلام، که معاصر و مربوط به دو سه قرن اخیر نگفته اند،  سطر و برگی راه نما و آگاهی دهنده می یابیم؟

«اهرام مصر: اهرام از عجایبی است که روزگاران کهن درباره آن سخن بسیار رفته است و در چه گونگی و تاریخ بنای آن روایت ها آمده، می گویند تمام علومی که پیش از طوفان نوح در روی زمین بوده است از هرمس اول که در مصر علیا ساکن بوده و اخنوخ نامیده می شده اخذ گردیده است. این هرمس همان ادریس علیه السلام است و او نخستین کسی بود که درباره ی حرکات فلک و جواهر علوی سخن گفت و نخستین کسی بود که بنیاد معبدها را گذاشت و مردم را از طوفان نوح خبر داد. و از بیم آن که علم و صنعت از میان رود، این اهرام و برابی را بنا کرد، و نقش همه صنایع و آلات را با تفصیل همه علوم در آن ها گذاشت تا از خطر نابودی در امان باشد. می گویند مرکز سیاسی و علمی مصر شهر منوف بوده که با فسطاط یک برید فاصله دارد و چون اسکندریه را بنا نهادند مردم رخت بدان شهر کشیدند و مرکزیت به آن جا منتقل گردید، تا روزگاری که اسلام آمد و عمروبن العاص فسطاط را که تا این زمان مرکز مصر می باشد بنیاد گزارد. اهرام بنایی است بسیار بلند که با سنگ های سخت و تراش ساخته شده است، زمینه این بنا مدور است که در قسمت پایین وسعت آن بیش تر و در قسمت های بالا دائره اش تنگ تر می گردد چنان که رویهمرفته ساختمان شکل مخروطی پیدا می کند. اهرام در ندارد و معلومنیست که طرز ساختمان آن چه گونه بوده است».
(سفرنامه ی ابن بطوطه، جلد اول، ص ۳۵)

گفته اند که ابن بطوطه در ۷۲۵ هجری، یعنی ۷۱۵ سال پیش، از طنجه مراکش به قصد زیارت حج خارج می شود. به تونس می رود، روانه ی اسکندریه می شود، اهرام مصر را می بیند، که به گمان او دایره شکل بوده است! آیا او در مصر نبوده و برابر معمول به نام اش اراجیف ساخته اند و یا تفاوت میان هرم و دایره و مخروط را نمی دانسته است؟! این تیزبین که سازنده ی اهرام را مخبر طوفان نوح نیز شناخته، سپس به بیت المقدس می رسد، از صور و بیروت و طرابلس و حلب و انطاکیه در جنوب ترکیه و آن گاه از لاذقیه می گذرد، به بعلبک و دمشق می رسد، از دمشق به مدینه و سپس مکه می رود و در وصف فضای داخل کعبه می نویسد:

«از عجایب کارهای خدا است که وقتی در کعبه باز می شود و این همه مردم از اقوام مختلف که شماره شان را جز خدا کسی نمی داند به داخل آن می ریزند مضیقه ای احساس نمی شود و همه در آن جا می گیرند. دیگر از عجایب آن که هرگز نه شب و نه روز اطراف کعبه از طواف کننده خالی نمی باشد، و دیگر آن که کبوتران بی شماری که آن جا هستند یا مرغان دیگر هرگز روی کعبه نمی نشینند و از فراز آن پرواز نمی کنند و غالبا دیده می شود کبوتری که در فضای حرم پرواز می کند و همین که به محاذات کعبه می رسد راه خود را کج کرده به سوی دیگر می رود. می گویند هیچ مرغی روی کعبه نمی نشیند مگر آن که مرضی داشته باشد و به محض این که آن جا نشست یا شفا می یابد و یا فی الحال می میرد».
(سفرنامه ی ابن بطوطه، جلد اول، ص ۱۳۹)

بدین ترتیب در دید او جماعتی که شماره ی آن ها را تنها خدا می داند، در داخل چهار گوش کعبه، بدون احساس مضیقه گنجیده اند. او پس از جعل این معجزه، از مکه به نجف می رود و سپس از مسیر بصره عازم ایران می شود از آبادان و ماه شهر و شوشتر و ایذه می گذرد، آن گاه عزم اصفهان و شیراز می کند که درباره آن نوشته است:

«شیراز: از مایین به شیراز رفتیم. شیراز شهری است قدیمی و وسیع و مشهور و آباد، دارای باغ های عالی و چشمه سارهای پر آب و بازارهای بدیع و خیابان های خوب. در این شهر نظم و ترتیب عجیبی حکمفرماست هر یک از اصناف پیشه وران در بازار جداگانه ای متمرکز می باشند و از افراد صنف های دیگر در میان آنان داخل نمی شوند.مردم شیراز خوشگل هستند و لباس تمیز می پوشند. در مشرق زمین هیچ شهری از لحاظ زیبایی بازارها و باغ ها و آب ها و خوشگلی مردم به پایه ی دمشق نمی رسد مگر شیراز. این شهر در زمین مسطحی واقع شده و گرداگرد آن را از هر سو باغ ها فراگرفته و پنج نهر از وسط شهر می گذرد. یکی از آن ها نهر معروف رکن آباد است که آب شیرین و گوارایی دارد».
(سفرنامه ی ابن بطوطه، جلد اول، ص ۲۱۶)

آن سیاحی که اهرام را گرد می بیند، به آسانی قادر است جوی کوچک رکن آباد در بیابان بیرون شهر را هم، رودخانه ای در میانه شهر شیراز تشخیص دهد! سپس به کازرون و از آن جا دوباره به کوفه می رود، سری به کربلا می زند و آن گاه راهی بغداد می شود، با توصیف زیر  از حمام های آن:

«حمام های بغداد خلوتی های متعدد دارد که داخل آن ها را با قیر اندوده اند، از سطح زمین تا کمر دیوار قیر مصرف شده اما نیمه ی بالاتر دیوار به وسیله ی گچ سفید کاری گردیده و جمع بین سیاهی و سفیدی زیبایی خاصی به وجود آورده است. در داخل هر خلوتی یک حوض مرمری وجود دارد که دارای دو شیر آب گرم و آب سرد است».
(سفرنامه ی ابن بطوطه، جلد اول، ص ۲۴۰) 

لوله کشی فلزی برای عبور مایعات و گازها در جهان، که به شیری منتهی می شود، عمری کم تر از ۲۰۰ سال را پشت سر گذارده است، اما سیاح ما، ۷۰۰ سال پیش، در حمام های بغداد، که سایه ی مسجد و پل قدیمی هم در آن نمی بینیم و عمر شهر را دورتر از دو قرن پیش نمی توان رقم زد، شیرهای آب گرم و سرد دیده است!!! باری، ابن بطوطه پس از استحمام، از بغداد به تبریز و از تبریز یک بار دیگر به موصل و نصیبین و سنجار و ماروین و از ماروین باز هم به مکه می رود سپس از راه دریای سرخ عازم یمن و سپس ظفار می شود، بعد به بندر جاسک در انتهای شرقی ایران و از آن جا به عمان می رود، از جزیره هرمز دیدار می کند و از هرمز به لارستان در پارس و سپس به کیش و بعد از آن از بحرین می گذرد، از بحرین دوباره عازم مکه می شود و سپس به آسیای صغیر سفر می کند و از انطاکیه و لاذقیه و از آن جا به قونیه می گذرد. اگر حیرت کرده اید که چرا ابن بطوطه این همه راه را دوباره برای دیدن ترکیه پشت سر می گذارد، دلیل اش را در زیر می خوانید.

«تربت مولانای روم: تربت شیخ امام صالح جلال الدین معروف به مولانا که مردی بزرگوار بوده در این شهر است. جمعی از مردم بلاد روم خود را از پیروان او می دانند و به نام او «جلالیه» خوانده می شوند همچنان که در عراق جمعیتی به نام احمدیه و در خراسان فرقه ای به نام حیدریه وجود دارد. بر سر تربت مولانا خانقاه بزرگی هست که در آن برای مسافرین طعام داده می شود. می گویند مولانا در آغاز کار مردی فقیه و مدرس بود، طلاب قونیه در مجلس درس او حاضر می شدند و به کسب علم و دانش اشتغال می ورزیدند، یک روز مردی حلوایی که طبقی از حلوا بر سر داشت وارد مدرسه شد، او حلوا را به قطعات بریده بود و هر قطعه را به یک فلس می فروخت. شیخ گفت طبق پیش آر، حلوایی قطعه ای از حلوا برداشت و به شیخ داد. شیخ آن را گرفت و خورد، حلوایی از مدرسه بیرون رفت و کسی دیگر را از آن حلوا نداد. شیخ نیز مجلس درس را ترک گفت و به دنبال او بیرون رفت. طلاب هر چه منتظر شدند خبری از مراجعت او نیافتند و هر چه جستند به جایگاه شیخ راه نبردند. پس از چند سالی مولانا مراجعت کرد لیکن این بار وی آن مرد فقیه نخستین نبود. جز با اشعار فارسی مبهم و نامفهوم زبان نمی گشاد، طلاب به دنبال او راه می رفتند و اشعار او را می نوشتند. این اشعار در مجموعه ای گرد آمده که «مثنوی» نامیده می شود. مردم این نواحی مثنوی را حرمت فراوان می نهند و آن را به عنوان سخنان مولانا تدریس می کنند و شب های جمعه در خانقاه ها می خوانند».
(سفرنامه ی ابن بطوطه، جلد اول، ص ۳۲۵)

گرچه در این نقل بدل شمس تبریز حلوا می فروشد، اما عیان است ابن بطوطه را، سوار بر سطور کتاب سفرنامه از جزیره کیش به رسالت تایید مقبره ی مولانا در قونیه فرستاده اند. آن گاه پس از به ثبت رساندن مولانا، از قیصریه و سیواس و اماصیه و ازمیر و مقنیسیا می گذرد و سرانجام به قسطنطنیه می رسد، با شرح زیر بر موقعیت آن.

«قسطنطنیه: قسطنطنیه شهری بسیار بزرگ است که به دو قسمت تقسیم می شود. و رودخانه ای نظیر رودخانه ی سلای کشور مغرب، که جزر و مد زیاد دارد، این دو قسمت را از هم جدا می گرداند. سابقا پلی نیز بر روی این رودخانه وجود داشته است ولی اکنون آن پل خراب شده و عبور و مرور به وسیله ی قایق ها انجام می گیرد. اسم این رودخانه اپسمی است. از دو قسمت شهر یکی استانبول نام دارد که در ساحل شرقی رودخانه واقع شده و مسکن سلطان و دولتیان و مردم دیگر در آن است. بازارها و کوچه های استانبول با تخته سنگ ها مفروش شده و بسیار پهناور است. در این شهر هر یک از اصناف پیشه وران مجزا از دیگران می باشند و بازارهای آن در دارد که هنگام شب بسته می شود. بیش تر پیشه وران و فروشندگان این شهر زنان اند و شهر در دامنه ی کوهی که به داخل دریا امتداد دارد واقع شده است. طول آن در حدود نه میل و عرض آن نیز همین مقدار و بل که بیش تر است... اما قسمت دوم که غلطه نام دارد در ساحل غربی رودخانه واقع شده و از حیث مجاورت با دریا شباهت به شهر رباط الفتح دارد. این قسمت مخصوص مسیحیان فرنگ است که در آن جا سکونت دارند».
(سفرنامه ی ابن بطوطه، جلد اول، ص ۳۹۴)

هفتصد سال پیش، ابن بطوطه استانبول را می شناسد که یک نام گذاری نو و کم تر از صد ساله بر آن شهر است، با رودی به نام اپسمی که همانند نام رود سلای در مراکش، هیچ کس چیزی از آن ها نشنیده است. استانبول رودخانه ندارد و بغازی پهناور از میان آن می گذرد، اگر ابن بطوطه اهرام را مخروط و جوی رکن آباد را رودخانه ای در میان شهر شیراز دیده است، پس عجب نیست که به تلافی بغاز را هم رودخانه بپندارد و بر آن نام دل خواه گذارد. نویسنده ی سفرنامه ی ابن بطوطه در ترسیم موقعیت قسطنطنیه قدیم، که طبیعتا از آن بی خبر بوده، از فرط مضیقه، در زمانی که بر مبنای همین اوراق بی بهای کنونی، هنوز کم ترین اثری از حکومت عثمانی در آن سرزمین نیست، در تقسیم آن اقلیم میان ترکان و رومیان و مسیحیان و مسلمانان، به درهم بافی چنین مقوله های مضحکی مجبور می شود.

«قبچاقی ها مسیحی هستند و ما سوار ارابه شده به شهر کفا رفتیم. کفا شهری است بزرگ که در امتداد ساحل دریا واقع شده مردم آن مسیحی و غالبا از اهل «جنوا» هستند و امیری دارند که «دمدیر» نامیده می شود. در این شهر در مسجد مسلمانان منزل کردیم. پس از ساعتی که به این مسجد وارد شده بودیم ناگهان بانگ ناقوس از هر سو برخاست. و من قبلا چنین چیزی نشنیده بودم و سخت ترسیدم و به کسان خود گفتم که بالای مناره بروند و به قرائت قرآن و ذکر خداو اذان بپردازند و آنان همین طور عمل کردند. بلافاصله مردی مسلح و زره پوشیده وارد شد و سلام کرد، معلوم شد قاضی مسلمانان شهر است که وقتی صدای قرائت قرآن و اذان را شنیده خیال کرده است خطری متوجه ما شده و برای دفع آن آمده است. به هر حال مطلب معلوم شد و پس ار مراجعت او هم اتفاق بدی رخ نداد. فردا امیر شهر به دیدن ما آمد و طعامی ترتیب داده بود که در حضور او خوردیم و شهر را گشتیم، بازارهای خوب داشت اما تمام مردم اش کافر بودند».
(سفرنامه ی ابن بطوطه، جلد اول، ص ۳۶۰)

اوج کذابی و کرگوشی و کلاشی در سیاحی را ببینید که از مراکش در منتهی الیه کمان شمال شرقی آفریقا تا کیش رفته و به تکرار بین النهرین و مصر و ایران را دیده، اما می نویسد که با آوای ناقوس کلیسا آشنا نبوده، در ترکیه از شنیدن صدای آن وحشت کرده است. آیا فقط این نقل بر تمام اوراق کتاب اش لجن نمی پاشد؟!! سپس سیاح ما از ترکیه به مجار می رود و سلطان اوزبک خان را در مجار دیدار می کند، از آن جا به بلغار می رسد، و سپس به کنستانتینوپل سر می زند که تاکنون گمان می کردیم با قسطنطنیه و استانبول یکی است و در شرح آن مطالبی می آورد که به هذیان شبیه تر است.

«در سر راه خود اول به شهر اکک رسیدیم که شهری است متوسط و خوش بنا دارای خیرات فراوان و هوای آن سخت سرد است. از اکک تا سرا پایتخت سلطان ده روز و تا کوهستان روس یک روز راه می باشد. روس ها مذهب مسیحی و موی زرد و چشمان کبود و قیافه ی زشت و مکروهی دارند و مردمی غدار می باشند. معادن نقره در سرزمین آنان فراوان است و صوم های نقره را از آن جا می آورند و وزن هر کدام از آن ها پنج اوقیه است. از اکک گذشته پس از ده منزل به شهر سرداق رسیدیم. سرداق یکی از شهرهای دشت قبچاق و بر ساحل دریا واقع است. لنگرگاه این شهر بزرگ ترین و به ترین لنگرگاه ها به شمار می آید در بیرون شهر باغ های پر آب وجود دارد و سکنه ی آن عبارت اند از ترک ها و عده ای از پیشه وران رومی که تحت ذمه ی ترک ها می باشند. بیش تر خانه های سرداق از چوب ساخته شده است. این شهر نخست بزرگ تر از امروز بود لیکن قسمت اعظم آن در فتنه ای که بین ترکان و رومیان اتفاق افتاد ویران گردید. در این ماجرا اول کار رومیان تفوق داشتند اما سرانجام برای ترک ها از بیرون کمک رسید و کشتاری عظیم از رومیان کردند».
(سفرنامه ی ابن بطوطه، جلد اول، ص ۳۸۶)

سرزمین روسیه تاریخ بس جدید و قریب پنج قرنه ای دارد که با حصار کشی کرملین در مسکو آغاز می شود. ابن بطوطه روسیه را کوهستانی پنداشته و از کنستانتیپول و روسیه راهی خوارزم و بخارا و سمرقند و بلخ می شود، فقط به این قصد که شرح خرابی های مغولان در آن شهر را به اطلاع تاریخ برساند، از سمرقند به هرات در افغانستان و آن گاه به تربت جام و طوس و مشهد و سرخس و تربت حیدریه و نیشابور و بسطام می رود، از هندوکش می گذرد و خود را به غزنین و کابل می رساند و بالاخره عازم هند می شود، از مولتان روانه ی دهلی است، با توصیفی چنین از مناره ی مسجد بزرگ آن.

«مسجد جامع دهلی بسیار وسیع و دیوارها و سقف و فرش آن از سنگ های سفید بسیار خوش تراش است که با مهارت تمام به وسیله ی ارزیر به هم متصل گردیده و اصلا چوب در ساختمان آن به کار نرفته است. این مسجد سیزده گنبد سنگی و چهار صحن دارد، منبر ‌آن نیز از سنگ است. در وسط مسجد ستون بزرگ پر مهابتی قرار گرفته که معلوم نیست از چه معدنی می باشد... جای این مسجد سابقا بت خانه بوده که بعد از فتح دهلی آن را به صورت مسجد درآورده اند. در صحن شمالی مسجد مناره ای وجود دارد که در همه بلاد اسلام نظیر آن نیست. این مناره را از سنگ های سرخ بنا کرده اند. به خلاف سایر قسمت های مسجد که از سنگ سپید بنا شده سنگ هایی که در این مناره به کار رفته بسیار بلند و منقوش می باشد و فرش آن از مرمر سپید روشن و گلدسته های آن از زر ناب است. وسعت مدخل مناره به قدری است که فیل ها می توانند از آن بالا روند. کسی که من به قولش اطمینان دارم به من گفت خود دیده است که هنگامی که آن را می ساختند فیل با بار سنگ تا بالای آن می رفت... این مناره ی نیمه کاره از حیث عظمت و وسعت مدخل که سه فیل پهلو به پهلوی هم می توانند از آن بالا بروند از عجائب دنیا می باشد».
(سفرنامه ی ابن بطوطه، جلد دوم، ص ۴۷۹)

چنین به نظر می رسد که ابن بطوطه ی قلابی گذر از هند را فرصتی برای تمرین در تکمیل مهارت دروغ سازی شمرده و حکایاتی در باب هند به هم بافته است که به میزان نمی رسد و قابل انتقال به وبلاگ نیست مگر این که به اصل آن رجوع کنید. اما از آشنا کردن شما با سلطان جلال الدین پادشاه متعصب و مسلمان هند که خدا می داند چه کسی است، نمی توان صرف نظر کرد.

«تعصب سلطان هند درباره ی نماز: سلطان درباره ی نماز و اقامه ی جماعت بسیار متعصب بود و ترک آن را سیاستی شدید می کرد، چنان که ۹ نفر را در یک روز به جرم بی نمازی بکشت و یکی از آنان خنیاگری بود. مامورین مخصوص سلطان در بازارها می گشتند و هر کس هنگام اقامه ی نماز جماعت به مسجد نمی رفت سیاست می شد تا آن جا که حتی قراولانی که دم در سرای سلطانی مامور حفاظت اسب ها بودند در صورت غفلت از نماز سیاست می شدند، و سلطان فرمانی صادر کرد که مردم باید واجبات نماز و وضو و شرایط اسلام را فراگیرند. مامورین مخصوص این مسائل را از مردم می پرسیدند و هر کس نمی توانست خوب جواب بدهد تنبیه می شد و به همین سبب درس و بحث این مسائل در بازارها و اجتماعات رواج یافت».
(سفرنامه ی ابن بطوطه، جلد دوم، ص ۵۴۱)

اگر در ۷۰۰ سال پیش، زمانی که هنوز پای مغولان قلابی هم به هندوستان نرسیده، آن سرزمین را چنین حاکم مسلمان متعصبی اداره کند، که گویی بنیان این گونه  امر به معروف و نهی از منکر را گذارده، کم ترین جای تعجب و تحاشی ندارد، زیرا مهارت ابن بطوطه در صحنه سازی های ناممکن، از حجم و امکانات قدرت تخیل بسیار فراتر است. سرانجام ابن بطوطه از هند راهی چین می شود، از مالابار و سنگرور و جرفتن می گذرد و به بندر کامکوت و کولم می رسد و بالاخره از جزایر مالدیو سردرمی آورد و به سیلان و سراندیب سر می زند و از آن جا در حالی که با کشتی عازم چین است، از بنگاله می گذرد، به کوهستان کامرو می رود! و پادشاه توالی را دیدار می کند و از بنگاله به جای چین راهی جاوه می شود و سپس چنان که از جوی آبی می جهد، در زمانی که راه های دریایی هنوز گشوده نیست، به سوماترا می رود و سرانجام تصمیم می گیرد عازم چین شود و خود را به کانتون می رساند. از آن جا به شهر خطا و خان بالغ می رود و ناگهان تصمیم می گیرد که به هند برگردد و پس از هند دوباره به شیراز و اصفهان سر می زند، باز هم به بغداد و شام می رود، خود را به غزه می رساند، به مصر مراجعت می کند، از مصر دوباره به مکه می رود و بالاخره عازم تونس می شود تا به مراکش برگردد، اما او را از وفور کفار در اسپانیا باخبر می کنند و او برای جنگ با آن ها خود را به غرناطه می رساند، از آن جا عازم سرکوبی کفار سیاه پوست آفریقا می شود، به شهر کوکو و به دیدار قبایل بردامه و تکدا و صدها نام من درآوردی دیگر می رود و در این میان گویی به سرچشمه های رودخانه ی نیل می رسد.

«از زاغری حرکت کرده به رودخانه ی بزرگ نیل رسیدیم، شهر کارنجو بر کنار آن بنا شده و نیل از آن جا به کابره سرازیر می شود و از آن جا به زاغه می رود. زاغه و کابره دو پادشاه دارند که هر دو مطیع سلطان مالی می باشند، مردم زاغه از زمان قدیم به اسلام گرویده اند و مردمی دیندار و طالب علم می باشند نیل از زاغه به تنبکتو سرازیر شده به کوکو می رسد این شهرها را به جای خود یاد خواهیم کرد، آن گاه مسیر رودخانه از کوکو به شهر مولی امتداد دارد که قلمرو لیمی ها است و آخر بلاد مالی شمرده می شود از آن جا به «یوفی» می رود که ولایت بزرگ سیاهان است و پادشاه آن از بزرگ ترین پادشاهان آن جا می باشد، سپید پوستان در قلمرو آنان وارد نمی شوند چه مردم آن نواحی سپیدها را قبل از آن که بتوانند به مقصد برسند به قتل می رسانند. مسیر نیل از یوفی به کشور نوبه امتداد دارد. مردم نوبه مسیحی مذهب می باشند. نیل از نوبه به دنقله می رود که بزرگ ترین شهرهای آنان محسوب می شوند و سلطان آن ابن کنزالدین نام دارد و در روزگار الملک الناصر اسلام پذیرفته است».
(سفرنامه ی ابن بطوطه، جلد دوم، ص ۷۹۰)

دنبال کردن نام های جغرافیایی و تاریخی در سفرنامه ی ابن بطوطه به هیچ سرانجامی نمی رسد و برابر سنت و روش معمول یهودیان در تدوین این گونه سفرنامه های قلابی، شرق و غرب جهان را به هم می دوزد و با انبوه نام های بی بنیان می پوشاند. بالاخره ابن بطوطه پس از قلع و قمع کامل کفار اسپانیا و آفریقا، از نیل به مراکش می پرد و سفرنامه ی او به پایان می رسد، که سراپای صفحات آن بازگویی مالیخولیاهای یک خاخام موظف به سیاه کردن اوراقی است تا امروز از طریق برخورد با آن گمان کنیم شیراز و اصفهان و کربلا و بغداد و قونیه و تبریز و هزاران نام و آدرس بی نشان دیگر شهرهایی قدیم بوده اند تا خلوت ماندن کامل ایران و ترکیه ی امروز از چشم ها پنهان بماند، مقصدی که دیگر سیاحان دروغین نیز عینا پیموده اند و از این باب است که آن کشیشان ونیزی نیز اسماعیل صفوی را از دیار بکر بی جهت به دیدار اصفهان و شیراز می فرستند! مقصد مورخ از این گونه یاد آوری ها تذکر این مطلب است که از مسیر نوشته های کنونی، از هر نوع و به هر زبان و با انتساب به هر صاحب قلمی در ایام گذشته، به قدر خردلی اعتبار و کاربرد و شناخت درست ادوار تاریخی به دست نمی آید و راه به جایی نمی برد. بدین ترتیب محقق ناچار است خود به اکتشاف حقیقت از میان خرده ریزهای موجود بپردازد، چنان که عازم این کار در باب ترکیه امروزم. (ادامه دارد)

+ نوشته شده توسط ناصر پورپيرار

ارسال شده در پنجشنبه، ۲۶ دی ماه ۱۳۸۷ ساعت ۰۴:۰۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
نویسنده : حق جو
شنبه، ۱۲ بهمن ماه ۱۳۸۷ ساعت ۰۲:۵۰
 
جناب آقای پور پیرار، اگر واقعا جوینده ی حقید، این نظر را تاببد کنبد تا هم شما و هم دوستانتان، این لینک را ببینند و کاوش کنند.
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/ppnaqshpasokh.htm

 
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان