ایران شناسی بدون دروغ، 194، مقدماتی بر نتیجه، 2، بازبینی مختصر اقوال در باب صفویه و عثمانی و تشیع

آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

مدخلی بر ایران شناسی بدون دروغ و بی نقاب، ۱۹۴

آن حرکت که چیدمان دومینوی پیچ در پیچ تاریخی موجود، در سراسر عالم و در تمامی قرون را درهم ریخت، بی تعارف اثبات ناتمامی بنای تخت جمشید بود که ضربه را بر نخستین مهره نواخت و اینک مدتی است صدای خوش برهم هوار شدن آن نظم لرزان را شاهدیم که تاریخ جهان باستان نام گرفته بود. قصد نخست از سر دادن آن داستانواره های فاقد مدرک و منطق، به عنوان تاریخ غیر یهودیان، انتقال آغاز تاریخ و تمدن بشر، در حول و حوش پیدایش تورات و اختفای وسعت رخ داد بی قرینه ی قتل عام پوریم بوده است. اینک که از وسعت جعلیات کاغذینی باخبریم، که به نام محرران ناشناس و ناظران ناآگاه روزگار، از هرودوت تا شاردن و شایعه سازان پس از او، به فرهنگ آدمی و به ویژه مسلمین تحویل داده اند، تکلیفی نداریم جز این که در هر کجا و به هر وسیله دیگران را به تماشای بر آب شسته شدن تولیداتی دعوت کنیم که محصول سه قرن کار شبانه روزی در پستو نشستگان کنیسه و کلیسا و مراکز آموزشی پر آوازه ای است، که با هزار ترفند ضد فرهنگی، دانشگاه های بزرگ و بین المللی و مراکز انتشار اندیشه در باب پیشینه و تمدن انسان نام گذاری شده اند.  

«در سال ۱۵۲۴ میلادی ابراهیم پاشا که از ترویج مذهب شیعه به دست شاه اسماعیل به خشم آمده بود، سلطان سلیمان را به جنگ با اسماعیل صوفی بر انگیخت. از این گذشته یکی از ایرانیان به نام اولامه که برادر زن شاه طهماسب بود و از بیم آن که شاه به حساب اخاذی او برسد عصیان کرده بود ابراهیم پاشا را در عزم خویش راسخ کرد. پس از تهیه مقدمات جنگ سلطان سلیمان ابراهیم و القاص را با سپاهی به سوریه فرستاد و در فصل بهار این دو سردار بی آن که مانعی در راه خود ببینند تا تبریز به پیش راندند. در آن هنگام طهماسب پادشاه ایران در ایران نبود و به جنگ کاظم پاشا شاهزاده گرگانیان خراسان رفته بود اما چون شنید که تختگاهش به دست ترکان افتاده است، بشتاب برای دفاع شاهنشاهی خود بازگشت. سلیمان چون خبر کامیابی سرداران خود را شنید از فرات و ملطبه گذشت و در تبریز به آنان پیوست. طهماسب که یارای نبرد با سلیمان را نداشت یه کوه های بالای سلطانیه عقب نشست و سپاه عثمانی که میکوشید او را دنبال کند سخت به ستوه آمد و به واسطه ناسازگاری هوا ناگزیر به عقب نشینی شد. سپس سلیمان به بین النهرین بازگشت و بغداد را گشود و ولایات بابل و بین النهرین را ضمیمه امپراطوری عثمانی کرد .
(سفرنامه های ونیزیان در ایران - صفحه ۱۹۲)

اگر در زمان این سیاحان ونیزی عثمانیان برای رسیدن به تبریز سوریه را نیز طواف می کرده و لقمه را به دور دهان خویش می گردانده اند، احتمالا به این دلیل بوده است که گویا با مفهوم شمال و جنوب و چپ و راست آشنا نبوده اند!!! مقصود از تدوین مطلب بالا و تلی دیگر از این گونه متون بی پایه و مافوق کوبیسم تاریخی، بر بنیان اندیشانی روشن است که اینک بر جزییات ماجرای تبیین شده در قرآن، به نام طوفان نوح مسلط اند و به آسانی ثابت می کنند در حوزه ی مرکزی ترکیه ی امروز، به سبب آسیب های هنوز باقی مانده از آن طوفان تاریخ ساز، تجمع انسانی تا پانصد سال پیش شکل نگرفته بود و ساده ترین دلیل بر این مدعای خود را، علاوه بر توضیحات جغرافیایی دیداری در راه آماده شدن، که ترکیه ی مرکزی و شرقی زیر آب مانده را بدون هیچ ابهامی نمایش می دهد، نوساز بودن تمام دهات و شهرها و قصبات و تظاهرات متمدنانه در بخش میانی ترکیه و از جمله آنکارا پایتخت آن را دلیل می گیرند که حتی خشتی کهن تر از چهار قرن پیش در سرزمینی ندارند، که حوزه ی بیرون از طوفان آن مملو از آثار کهن به سبک رومن است! کاتبان جاعل و تدوین کنندگان تواریخی به اسلوب و مطابق پسند کنیسه و کلیسا، از طریق این گونه تولیدات مطلقا داستان گونه و غالبا تهی از مبتدای مفهوم، سرپوشی بر سکوت مطلق در جغرافیای پهناوری از خراسان تا غرب ترکیه گذارده اند، که ناگهان و در دوران معینی به طور همزمان به دو مرکز و سرزمین پرچم دار تفرقه در اندیشه های اسلامی تبدیل شده است. برای صاحب نظری که با راه نمایی اشاره ای، به بنیان و مبانی مدخل ها ورود می کند، تنها همین آگاهی برای قبول نوساز بودن مکاتب و مذاهب اسلامی کفایت می کند که مسلمین دور مانده از مراکز تولید تفرقه در اسلام، یعنی  مسلمانان اندونزی و مالزی، هنوز هم از وجود عمر و عثمان و علی و ماجرایی به نام ثقیفه و دولت بنی امیه و از این قبیل تصاویر منضم به تاریخ صدر اسلام بی خبرند!!؟ 

«هنگامی که سلطان سلیم دوم بر تخت نشست شاه طهماسب سفیرانی برای امضای پیمان صلح به قسطنطنیه فرستاد و این میثاق در سال ۱۵۶۸ میلادی منعقد شد. و اما درباره ی وین سنتیو دالساندری مورخ انگلیسی نولز در ضمن وقابع سال ۱۵۷۱ چنین مینویسد :
"هنگامی که این امور صورت می گرفت ونیزیان که می خواستند بیش از پیش سلطان ترک را گرفتار مشکلات کنند چنین صلاح دیدندکه در صدد آزمایش برآیند و در صورت امکان طهماسب پادشاه ایران را به جنگ با او برانگیزند چه طهماسب شهریاری سخت مقتدر بود و از ترکان نفرتی بی پایان داشت. زیرا هم میان ایرانیان و ترکان بر سر عقاید خرافی و موهوم اختلاف بود و هم شاه خود صدمات متعدد و گوناگون از ترکان دیده بود. پس ونیزیان رسالت خود را مردی برگزیدند به نام وینست الگزندر که یکی از وزیران دولت ونیز بود و از زندان ترکان در قسطنطنیه گریخته و تازه به ونیز بازگشته بود. مردی بود سخت خردمند و  پر تجربه و از آن جا که بغایت نکته سنج بود و در زبان ترکی مهارت داشت وی را در تعهد چنین مهمی شایسته تر از دیگران یافتند».
( سفرنامه های ونیزیان در ایران - صفحه ۱۹۴)

در این جا ملاحظه کنید طهماسبی را که گرچه ترکان ایران او را پایه ای از استقرار قدرت جدید ترک در منطقه می دانند، اما در نظر این وابستگان قلابی به کلیسای ونیز، از ترکان نفرت داشته است و نیز نامزد سفارت ونیزیان در دربار عثمانی را که گریخته ای از زندان ترکان معرفی می شود!!! اگر برای این گونه مکتوبات اصالتی قائل نباشید و در صحت آن تردید کنید، پس سلسله های آق قویونلو و قراقویونلو و بنیان گذاران صفویه را به کلی از تاریخ بیرون رانده اید! اینک باید برای آن گروه از مردم حقیقت طلب ترک زبان کاملا مسلم شده باشد که توصیف و تدارک تاریخ عثمانی، یعنی آن امپراتوری که همانند صفویه، حتی بدون نردبان از آسمان منطقه فرود آمده و یا بدون دانه و تخم، در زمین این خطه روییده، ثابت شده باشد که مجموع آگاهی های امروزین ما از این دو امپراتوری، از جمله لشگر کشی های خون ریزانه و خراب کارانه ی آنان با یکدیگر و با اروپاییان در زمره ی آن صحنه سازی هایی است تا بهانه هایی برای سرکوب و تذلیل کلنی های هجرت کرده ی مسلمان به اروپا و آغازی برای نزاع سنی و شیعه فراهم دیده باشند. اگر بخواهید از بیان جزییات این گونه حقه بازی های بی شرمانه درگذرم و بدون ورود به مجموعه های نوشتاری سرسام آوری که گویی برای شرکت در یک مسابقه ی بی سابقه در مهمل سرایی تدارک شده و تنها با یک مثال روشن کنم که از هیچ باب و راهی ترکیه امروز نمی توانسته است زادگاه و پایگاه امپراتوری عثمانی با شرح و توصیفات کنونی بوده باشد، پس به این نشانه توجه کنید که سرزمین پهناور و در مجموع شاداب ترکیه ی کنونی، درست برابر ایران امروز، فقط هفتاد میلیون جمعیت دارد و این حقیقت در مقابل آن برآورد جمعیت شناسی تاریخی، به عالی ترین حجت در این باب تبدیل می شود که در ایران و ترکیه قریب ۵۰۰ سال پیش دو تروپ کنیسه و کلیسایی کم شمار کوشیده اند تا مهلک ترین ضربه بر دین کبیر اسلام را از طریق تدارک و تبلیغ فرقه گرایی هایی وارد آورند که به تدریج اسناد مجعول مورد نیاز آن را، به عنوان مانده های مکتوبی از روزگار آغازین ظهور اسلام، همان هنگام که هنوز خطی برای نگارش بین الاسلامی نبوده، فراهم کرده اند!!؟ 

«از آن جا که در آن زمان (عهد اسماعیل) به ندرت فقهای مبرز شیعی در شمال غرب ایران (آذربایجان) می زیستند حتی اگر نیز فقهای شیعی در آن جا وجود داشتند، باز هم دوران نخستین حکومت صفوی از این نقطه نظر وضعیت مناسبی نداشت. توضیحات دقیق تر درباره ی احکام شیعه سخت به دست می آمد، حتی کتبی وجود نداشت که بتوان آن احکام را از آنان فراگرفت. در جست و جوی کتابی در این زمینه بالاخره یک جلد کتاب «قواعد الاحکام فی معرفة الحلال و الحرام» اثر ابن مطهر الحلی (۷۲۵ هجری) که مشهورترین فقیه شیعی در عهد مغول بود، به دست آمد».
(هانس روبرت رویمر، ایران در راه عصر جدید، صفحه ۲۵۸)

مورخ بی اختیار به یاد ابوالعلاء سود آور می افتد که در کتاب اش برای نمایش نخستین نمونه های «هنر دربارهای ایران» اسلامی تا ظهور مغول انتظار کشیده بود تا آن سواران و پیادگان ویرانگر، که شهرها را زیر و رو می کردند، برای او تابلوهای ممتاز مینیاتور از صحراهای متصل به قطب شمال سوقات آورند، چنان که شیعیان با حوصله تمام منتظر ظهور آنان شده اند تا مثلا چنگیز خان به فقیهی اجازه دهد به تدوین قواعد و آداب و احکام حلال و حرام از نظر شیعیان بپردازد! راستی که تنها دنبال کردن تاریخ موجود در باب مغولان می تواند کیفر خواست محکم و مستندی برای تقاضای درهم کوفتن سقف دانشگاه های غرب بر سر استادان علوم انسانی و تاریخ آن فراهم کند.

«طی هفت سال آخری که پسران شیخ حیدر تحت مراقبت آق قویونلو به سر می بردند، احتمال تاثیر اعتقادات شیعی، شاید از جانب مراقبان آن ها غیر ممکن نباشد، اما یقینا قبول این مطلب خالی از اشکال نیست، با این وجود در تحلیل نهایی ما باید باز هم نفوذ معین تفکر شیعی در آن ها را بپذیریم، تا اصولا بتوانیم جریان حوادث را، به درستی ادراک کنیم».
(هانس روبرت رویمر، ایران درراه عصر جدید، صفحه 438)

هانس روبرت رویمر، مورخ و محققی است درگذشته به سال های پایان قرن بیستم. کتاب او گرچه برابر معمول از بنیادها فاصله دارد و با دنبال کردن دقیق رد پای همپالکی های غربی و به ویژه آلمانی خود، تاریخ تدوین شده و مجعول فعلی، درباره ی ایران و اسلام و به طور کلی شرق میانه را با چاشنی تازه ای به نوطالبان عهد ما می خوراند، اما اشارات او به ظهور تشیع در عهد صفویه به عنوان حادثه ی مذهبی بی پیشینه، با سئوالاتی همراه است که هر معتقد متعصبی به تاریخ و آموزه های تاریخی تشیع را، اگر نخواهد چشم بسته پیرو مذهب عام باشد، به توجه و در صورت امکان تدارک پاسخی برای آن نیازمند می کند. جست و جوی دراز مدت رویمر در مبانی پیدایش ایران عصر جدید، که اشتغال دائم العمر او گفته شده، چنان که در نقل بالا متبلور است، به آن ناگزیری منتهی می شود که بنویسد: اگر رسوخ تفکر شیعی را به هر وسیله و دلیل در پیکر بنیان گذاران صفویه نپذیریم آن گاه دنبال کردن تاریخ تشیع در ایران ناممکن می شود و این در حالی است که او جز همان جزوه ی عهد مغول، که آب جعل از بدنه و جلد آن به دلایل متعدد جاری است، نتوانسته مکتوب شیعه ماقبل مغول بیابد، هرچند کسانی به ابتکار خود مجلدات فراوانی از اسناد و دست نوشته های شیعی، حتی از زمان ساسانیان نیز به دست آورده اند، که تنها تکرار اسامی و اعلامی به سبک الفهرست ابن ندیم است و بس؟!!!      

«اهمیت زیادی که رواج شیعه برای آینده اسماعیل و برای ایران داشت ضرورتا" این سوال مطرح می شود که انگیزه او در اتخاذ این تصمیم چه بوده است؟ یافتن پاسخ به این سوال دشوار است. ما با اطمینان نمی دانیم اولین بار چه کسی در خانواده موسس سلسله به شیعه گرویده است. آیا اسماعیل خود اولین فرد شیعه بود؟ یا آیا پدر و نیای اش قبلا" پیرو مذهب شیعه بوده اند؟ یا آیا ما باید باز هم به عقب برگردیم اگرچه نه تا شخص شیخ صفی اما شاید حداقل لازم باشد تا شیخ خواجه علی به عقب برویم؟ مدارک گوناگونی که برای اثبات این قضیه آورده اند هیچ کدام حقیقتا" قانع کننده نیستند. ابهامی که با آن مواجهیم دلایل مختلف دارد. در مرحله اول سکوت منابع به علاوه منابعی که حداقل در این مورد موثق باشند به ندرت در عهد صفویه تالیف شده اند و مطمئنا نمی توان در این باره تنها به تالیفات دشمنان آنان اتکا کرد. دیگر اینکه وضع و شرایط مذهب عامه که به سختی قابل مشاهده و معاینه است مانع از شناخت روشن قضایا می شود».
(هانس روبرت رویمر، ایران درراه عصر جدید، صفحه ۲۵۹)

بدین ترتیب بسیار واضح است که مذهب و مکتبی با نام تشیع، در تاریخ ایران و اسلام مقدم بر ظهور صفویه قابل جست و جو و شناخت نیست و مستندات و مکتوبات ندارد و اگر بیهقی قلابی از قول شاه غزنوی بی نشان ادعا می کند که انگشت در جهان درکرده و قرمطی برای گردن زدن می جسته، آن را چندان جدی نگیرید و ابزار قبول قرار ندهید، زیرا دریافت از این گونه تالیفات که سطور سالمی در آن نمی یابیم، حتی دربرخورد با داده های کنونی نیز بازیچه پنداشتن تاریخ است، چنان که شاه غزنوی برای دستگیری قرمطی، نیازمند گردش به دور جهان نبوده است، چرا که می توانست در نزدیکی خود، ارابه ی گشت ارشادش را به مدخل زیارتگاه خراسان بفرستد، هر زائر خارج شده از آن را توقیف کند و به جلاد بسپارد، اگر تاریخ کنونی درباره ی بروز و ظهور تشیع قدمت تاریخی قابل دفاع دارد!!!! 

«مطابق مذهب شیعه دوازده امامی از آن زمان تا رجعت مهدی (ع)، یعنی در غیبت کبری که تاکنون ادامه دارد، یک مجتهد نایب وی محسوب می شود. بنابراین مجتهد مقامی ویژه بوده است که صرفا" به دلیل اقتدار شخصی که بر دانش و شیوه زندگی نمونه وی متکی بود و نیز به دلیل اعتباری که در مسایل فقهی و شعائر مذهبی نزد امت شیعه داشت بدون انتصاب و منصب و بدون تکالیف معین در جامعه از اقتدار و نفوذ برخوردار می شد. باید تاکید کرد که انتصاب به خاندان پیامبر (ص) برای نایب و مجتهد ضرورت نداشت. از این نقطه نظر مشروعیت صفویه برای حکومت بر ایران چه وضعیتی دارد؟ نه در مورد اسماعیل پدر و جدش و نه هیچ یک از اسلاف وی نص و حکم صریح وجود نداشت و در حقیقت هیچ یک از آنان ادعا نکرد که از جانب یک سلف مشروع منصوب شده است. به علاوه هیچ کدام مجتهد نبودند. بنابر این چه گونه توانستند به حکومت برسند؟ آیا واقعا به شروط اصلی نیابت امام توجه نمی شد، مثلا" تحت تاثیر تبلیغات صفویه که تعمدا از آن احتراز داشتند»؟
(هانس روبرت رویمر، ایران درراه عصر جدید، صفحه 438)

این سئوال ساده ای است که با بنیان ها درگیر می شود. اگر شرایط تشریح شده برای نیابت امام زمان و از جمله معصومیت، لااقل در حد قبول عام، از ملزومات قرار گرفتن در منصب امامت شیعیان است، پس آن اسماعیل لوطی صفت توصیف شده در اوراق مورد قبول مورخین، از جمله در کتاب سفرنامه ی ونیزیان، چه گونه در نوسازی تشیع صفوی تا حد یک نبی صاحب اجازه شده است؟!! بدین ترتیب حالا که ظهور تشیع در عهد اصطلاحا صفوی را فاقد ضرورت های مورد نیاز می یابیم، پس به شگردی سیاسی برای استحکام و قبضه ی قدرت قبیله ای تبدیل می شود و حتی اگر به تمام این گیر و دارهای فاقد نظم لازم، مشروعیت و موجودیت تاریخی ببخشیم، اصلح و معتبرتر آن که عنوان کتاب شریعتی را به صورت زیر تصحیح کنیم و تغییر دهیم: تشیع صفوی و نه علوی!!! (ادامه دارد)  

+ نوشته شده توسط ناصر پورپيرار

ارسال شده در پنجشنبه، ۱۹ دی ماه ۱۳۸۷ ساعت ۰۷:۰۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
نویسنده : بیداردل
پنجشنبه، ۰۲ اردیبهشت ماه ۱۳۸۹ ساعت ۱۳:۱۹
 
سلام! استاد گرامی، از کسی چون شما با این همه روشنگری و نیز دعوت به قبول نکردن کورکورانه نظرات در باره موضوعات مختلف از جمله اشخاص و شخصیتها، این همه بی توجهی نسبت به نظرات افراد بسیار در باره درخواست بررسی و تحقیق بیشتر و دقیقتر و کاملتر باره شناخت شخصیت و افکار " برترین روشنگر و مصلح در زمینه جعلیات و تحریفهای دشمنان آگاه و دوستان ناآگاه و حتی دشمنان دوست نما در باره اسلام در عصر حاضر" یعنی " احمد مفتی زاده " بسیار بعید است!!!

 
نویسنده : حمید آرش آزاد
یكشنبه، ۲۲ دی ماه ۱۳۸۷ ساعت ۱۰:۵۹
 
با سلام و عرض ادب
مطلب گاف های فردوسی را می توانید دراین سایت کار کنید
ممنونم از لطف بیکران شما

 
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان