ایران شناسی بدون دروغ، 191، دیدار از اندونزی، 14

آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

 مدخلی بر ایران شناسی بدون دروغ و بی نقاب، ۱۹۱  

در میان صفحات آشفته و بی سر و سامان تاریخ مدون و موجود ایران، هیچ بخشی را درهم ریخته و بی اساس تر از دوران صد ساله ی مابین تیموریان و صفویه نمی یابیم که آن را به دو سلسله ی آق قویونلو و قره قویونلو با دوازده سلطان بخشیده اند، که یکی از مشهورترین آن ها را، حسن بیک پسر علی بیک، معروف به اوزون حسن معرفی می کنند. خلاصه ی آن چه را که می توان از اطلاعات ناچیز و پراکنده و بی ربط کنونی در باب این دو سلسله بیرون کشید، همان است که در نقل زیر می خوانیم.

«در اواخر حکومت ایلخانان در ایران طی لشکر کشی های مغول، عده ای از ترکمانان، مساکن اولیه ی خود را ترک کردند و رهسپار آسیای غربی شدند و در شمال بین النهرین سکونت اختیار کردند و صاحب قدرت و اعتبار شدند. معروف ترین این طوایف نخست طایفه ی قراقویونلو است که در شمال دریاچه ی وان مستقر گردیدند و دیگری آق قویونلو است که در ناحیه ی دیاربکر ساکن شدند».
(عزیز الله بیات، کلیات تاریخ تطبیقی ایران، ص ۲۸۱)

اگر کسی چندان حوصله کند که بدون درهم ریختن سلامت رفتاری خویش، قصد روشن کردن وقایع و مفاهیم تاریخی ایران، در سیصد سال فاصله ی ظهور مضحک چنگیز خان تا غروب خنده دار آق قویونلوها و نمایش طرب فزای آغاز صفویه را جمع و جور کند، که بیش از ۱۶۰ حاکم و زمام دار، با نام مغول و انواع ایلخانی و ایلکانی و چوپانی و سر به دار و اینجو و شبانکاره و آل کرت و اتابک و تیموری و طغا تیموری و هلاکو و آق قویونلو و قره قویونلو و از این قبیل به خود دیده، و ظاهرا هریک به طور نسبی قریب دو سال جلوه کرده اند، با چنان مصیبتی مواجه خواهد شد که سرانجام صلاح را در قبول بی چون و چرا و کم و کاست همان ترهاتی می یابد که تاکنون در پیش روی داشته است. اگر گمان می کنید این همه سردار و سرکرده و سلطان به میزان آبریزگاهی نشانه ی مادی در نقطه ای از ایران به جای گذارده اند، خوش خیالی می کنید، زیرا تمام آن ها را فقط در میان کلماتی می یابید که در چند کتاب بی صاحب و سرنوشت، از قبیل «سفرنامه های ونیزیان در ایران» و از قول چند کشیش و تاجر به ایران وارد شده، در باب آن دو قویونلوهای سیاه و سپید منتشر کرده اند. ایلاتی که گویا بی اعتنا به امپراتوری عثمانی، در دیار بکر و حوالی دریاچه وان از بقایای به غرب گریخته ترکمانان سربرآورده اند و اصولا کسی به روی خود نیاورده است که حضور غیر ممکن آنان در آن حوالی از چه راهی با تاریخ ایران مرتبط می شود و چرا آن ونیزیان برای دیدار از سرکرده آن دو ایل به دیار بکر کوچیده، از شیراز و اصفهان و تبریز سر در می آورند؟ و واقع امر پنهان مانده است که مکرر کردن نام این گونه شهرهای تازه سربرآورده در جغرافیای ایران، در مرقومات قلابی متعدد و به هر بهانه، از عهد فردوسی تا اوزون حسن، جز دادن تنفس مصنوعی بی اثر به مردگان نیست.   

«به چولپر خان رفتم که در زبان ما یعنی بنده ی خان است. شهری است کوچک اگرچه از ویرانه های اش پیداست که بناهای خوبی داشته بوده است. پیرامون اش دو میل است و دارای پانصد خانه است و در این محل بود که ترجمان من جان سپرد. از این رو از آن پس تا هنگامی که در ایران بودم، هرگز نتوانستم کسی را بیابم که زبان مرا بداند. پس برخلاف دیگر سفیران، کار ترجمانی را خود به عهده گرفتم».
(سفر نامه های ونیزیان در ایران، ص ۷۹)

این نقل یکی از همان ونیزیان است با نام جوزپه باربارو، که احتمالا از مسخره کردن خود لذت می برده است. کاری به آن شهر کوچک چولپر خان او ندارم که ظاهرا چولپر آن به معنای بنده بوده است!!!؟ مضحکه زمانی بروز می کند که پس از مرگ مترجم همراه او و مایوس شدن از یافتن مترجمی دیگر، که ایتالیایی بداند، می گوید که کار ترجمه را خود به عهده گرفتم!!! و هیچ کس نخواسته و یا نتوانسته در برابر این شیادی و دلقکی آشکار، بپرسد چه طور ممکن است کسی مترجم خود باشد؟ اگر او فارسی و یا زبان بومیان ایران را می دانسته، که دیگر اطوارهای مرگ مترجم و نیافتن جانشین برای او، به چه معناست و اگر جز ایتالیایی نمی دانسته، پس چه گونه مترجم خود شده است؟!!! به راستی که از قول این گونه ابلهان زبان نفهم، از هرودوت تا اشمیت و نظایر آن ها، برای ما حصه های مختلف تاریخ مان را تعریف کرده اند!!! و مصیبت زمانی دردناک تر می شود که می دانیم همین عنصر عقب مانده و از قبیل او هرگز به ایران نیامده اند زیرا در زمان مورد اشاره ی آن ها ایران کم ترین مفهوم تاریخی و سیاسی و اجتماعی ون فرهنگی داشته است.

«کشور تاتار، که در میان آن رود لدیل جاری است و از مغرب و شمال غربی محدود است به لهستان و از شمال به روسیه و از جنوب به دریای سیاه و نواحی آلان ها، کومان ها و خزرها. تمام این نواحی به دریای تاباچی محدود می شود و برای آن که سخن ام را به تر دریابید می گویم که پاره ای از آن به کناره دریای سیاه و پاره ای دیگر می رسد به رود خانه ای به نام آلیس که در چهل مایلی کفا قرار دارد و پس از عبور از آن رود به سوی مون کاسترو جاری است و در آن جا رود دانوب جریان دارد».
(سفر نامه های ونیزیان در ایران، ص ۱۹)

بفرمایید این ظاهرا ونیزی هم همان سبک گیج کننده ای را در گفتار رعایت می کند که مخصوص تالیفاتی از قییل الفهرست ابن ندیم و یا سفر نامه ی ناصر خسرو قبادیانی است. مشتی اسامی و الفاظ و ارتباطاتی که به هم پیوند دادن آن ها با هر میزان سهل گیری و ندیده انگاری ناممکن است: رود لدیل، دریای تاباچی، رود آلیس، شهر کفا، مون کاسترو، رود دانوب، لهستان، روسیه،؟!!! آیا کسی می تواند این تاتارستان باربارو را در جایی از نقشه کره زمین علامت گذاری کند؟!

«اسماعیل هر روز به میدان می آمد و با امیران سرگرم تیر اندازی می شد و به ایشان عطایای فراوان می بخشید. هنگامی که سلطان بزرگ اسماعیل در میدان حاضر می شد به افتخارش می رقصیدند و می خواندند و آلات طرب می نواختند.
این صوفی را مردم کشورش مانند خدا دوست دارند و تکریم و تعظیم می کنند. به خصوص سپاهیان اش که بسیاری از آنان بدون زره به جنگ می روند و انتظار دارند که اسماعیل در پیکار نگهدار آنان باشد. همچنین کسانی دیگر هستند که بی زره و جوشن به جنگ می روند و راضی اند که در راه پادشاه خود کشته شوند. از این رو باسینه های برهنه به پیش می تازند و فریاد می زنند «شیخ، شیخ». نام خدا را در سراسر ایران فراموش کرده و فقط اسم اسماعیل را به خاطر سپرده اند. اگر کسی هنگام سواری از اسب به زمین افتد یا پیاده شود هیچ خدای دیگری جز شیخ را به یاری نمی طلبد و نام او را بر دو گونه یاد می کند. نخست شیخ به مفهوم خدا، دوم به معنای پیامبر. زیرا مسلمانان می گویند «لا اله الا الله محمد رسول الله» اما ایرانیان می گویند: «لا اله الا الله اسماعیل ولی الله»...
هنگامی که دومین بار اسماعیل به تبریز آمد کاری بس ننگین از او سر زد زیرا فرمان داد تا دوازده تن از زیبا ترین جوانان شهر را به کاخ هشت بهشت برند و با آنان عمل شنیع انجام داد و سپس آنان را به همین نیت به امرای خود داد. اندکی پیش از آن نیز دستور داده بود تا ده تن از بچه های مردان محترم را به همان ترتیب دستگیر کنند».
(سفر نامه های ونیزیان در ایران، ص ۴۲۹)

مطلب واضحی است که در تعیین تکلیف با آن ناگزیریم، زیرا از آن که شاه اسماعیل را بنیان گذار مشی و مذهب تشیع معرفی کرده اند، اگر اوصاف بالا با او منطبق است، پس بنیان گذار تشیع صفوی در ایران یک لاابالی در جایگاه الله نشسته است و اگر چنین نیست نخست کسی بگوید شاه اسماعیل واقعی را، اگر بوده است، کجا و چه گونه باید یافت و به اشاره ی کدام مرکز و چرا اراجیف این به اصطلاح سیاحان ونیزی را به عنوان مدارک ایران شناسی همه جا تبلیغ می کنند و کسانی از چنین شاه اسماعیلی، قوم پرستانه، پیامبر و سرکرده ی صاحب کرامت می سازند و کسان دیگری به نام او اپرا می نوازند و فرش می بافند؟!

پس بار دیگر به اندونزی باز گردم. اندونزی کشوری مسلمان است و در قانون اساسی آن تعلق به هیچ فرقه و مذهبی ذکر نشده است. تظاهر به اسلام در اندونزی چنان نادر است که به عدم می ماند. مردان غالبا و به طور معمول، ریش و ته ریش متظاهرانه نمی گذارند، تسبیح نمی گردانند، پرچم و پوستر در دکان ها نمی آویزند، زنان چادر و چاقچور ندارند، از تعطیلات مذهبی خبری نیست، سینه نمی زنند، کتاب دعا ندارند و در خیابان و حتی مساجد داعیه داری برای دین، در لباس مخصوص دیده نمی شود. اسلام در قلب و باور مردم اندونزی خانه دارد که صمیمانه به پیروی و حفظ آن مفتخرند و تکالیف مقرر و مکتوب در قرآن مبارک را مو به مو اجرا می کنند، بی این که دنبال مکمل و مفسری برای توضیح آیات آن بگردند. نخستین آگاهی را با دختر و پسری دانشجو، در به اصطلاح فاست فودی، در شب اول ورودم به جاکارتا، پایتخت اندونزی، به دست آوردم. دختر صورت دل چسب باوقاری داشت و شاید پزشکی می خواند و پسر مشغول به جامعه شناسی بود. مسلمانانی آگاه بودند و اطلاعات آنان از ایران نسبتا کافی بود و به مسائل سیاسی توجه داشتند. سرانجام از تناسب عددی معتقدان به فرقه های اسلامی در اندونزی پرسیدم. به نشان غریبگی با سئوال به یکدیگر نگاه کردند. پرسش ام را خرد و صریح تر کردم و از تعلق مذهبی مردم اندونزی پرسیدم. نتیجه همان بود، چیزی نمی فهمیدند. ناگزیر از تشیع و تسنن گفتم و از بنی امیه و از این قبیل. دختر کوشید نام بنی امیه را به مفهوم ناآشنایی با آن تکرار کند، که نتوانست. حالا نوبت من بود که حیرت کنم. از خلفای راشدین گفتم و از امام علی و اختلاف میان شیعه و سنی. گویی افسانه پریان می شنیدند و کم ترین آگاهی از سقیفه و ابوبکر و عمر و عثمان و علی و سایر اصحاب نداشتند. می خواستم از راه شیطنت از سلمان پارسی بپرسم که منصرف شدم و به یاد آوردم که ما در نزدیکی خانه ی خدا مساجدمان مختلف است و او در انتهای زمین از این افسانه های نوین اسلامی بی خبر است؟! در طول سفر در هر فرصت میسر و از هر کسی که ممکن بود، در میان مردمی از طبقات و علائق مختلف، سئوال ها را مکرر کردم و همیشه نتیجه همان بود. مسافرت دور و دراز و شتابان، که غالب اوقات آن در جاده ها می گذشت، اجازه نمی داد با مراکز آکادمیک اندونزی تماس بگیرم، اما هرچه در میان مردم سرک کشیدم و گاه کار را به فضولی کشاندم، از اختلاف مذهبی در اندونزی اثری ندیدم. اما زمان خروج از آن کشور پیش خود به این نتیجه رسیده بودم که در زمان گریز مسلمانان آفریقایی و هندی به آن سرزمین، یعنی چهارصد سال پیش، هنوز تاریخ کنونی برای اسلام نوشته نشده و هنوز فرقه های اسلامی را اختراع و ابداع نکرده بودند. امری که از پیش بدان یقین داشتم و تجسس های بعد مرا به صحت آن چندان مطمئن کرده است، که بتوانم با قدرت کافی از ارائه ی آن دفاع کنم. من با قصد بازگشت به اتحاد اسلامی وحشتی از عنوان کردن این اساس ندارم که هر یک از حوزه های آموزشی و رسمی اسلامی که در سرزمین های  نزدیک به خانه ی خدا، از شمال آفریقا تا خراسان بزرگ و ترکیه و پاکستان و هند گشوده اند، و گردانندگان آن، در حیات جدید خود، پیوسته به توضیح شاخه ای از مذاهب مشغول بوده اند، که به جای دین گرفته اند و بنا بر تصریح تمسخر آمیز قرآن قویم، گمان بر صحت حصه ی خود دارند و هر یک تنها به حاشیه هایی می پردازند که با نزول قرآن و رسالت پیامبر مطلقا بی ارتباط است و جز اپوزسیونی نوساخته، برای تضعیف وحدت اسلامی نیستند. در نهایت آن مسلمانی که قرآن را اساس درک مستقیم از قرآن گرفته، ارجاع به هیچ بنده ای را جدی نمی گیرد و بدان نیازی ندارد، خلاء زمانی دهان باز می کند که کسانی توضیح گزیده تاریخ دل خواه و دست ساز خود از حوادث نامعین اسلامی را به جای دین اسلام گذارده و رسالت کامل پیامبر در ابلاغ آیات قرآن را مشروط به تایید آتی مشتی مفسر و مفتی و شیخ و مسئله گو گرفته اند. این مقدمات را بر آن توضیح آتی و کافی بر جدید بودن تفکر فرقوی در اسلام آوردم تا با یمن آن یادداشت های دیدار از اندونزی را به پایان برم و به عنایت الهی امیدوار باشم که فرصت تجدید و ادامه ی این یادداشت و مباحث مندرج در آن را فراهم آورد. (ادامه دارد) 

+ نوشته شده توسط ناصر پورپيرار

ارسال شده در جمعه، ۲۹ آذر ماه ۱۳۸۷ ساعت ۱۱:۳۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
نویسنده : Karim
سه شنبه، ۲۴ دی ماه ۱۳۸۷ ساعت ۱۸:۵۳
 
با سلام
جناب آقای پورپیرار لطفآ یک سفری هم به شرق و جنوب ترکیه بفرمایید تا تشیع واقعی بدون صفویه را شاید آنجا بررسی کنیدما اززحمات شما متشکریم خسته نباشید

 
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان