ایران شناسی بدون دروغ، 173

 آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

مدخلی بر ایران شناسی بدون دروغ و بی نقاب، ۱۷۳

ایکناسیو اولاگوئه فقط گوشه ای از تاریخ اسپانیا را کاویده و تنها در صحت مندرجات تک برگی از کتاب تاریخ کشورش تردید کرده است. اطلاعات عمومی او نسبت به رخ دادهای جهان و تحولات عقیدتی در مسیحیت، غالبا همان یاوه بافی هایی است که در مجموعه های کنونی یافت می شود. در کتاب او، از روند داستانی تاریخ ایران و بابل و آشور و ایلام و از موقعیت و پیشینه ی حضور قوم یهود در منطقه ی ما، جز درهم تنیده های بی شکل کنونی نشانه ای نمی بینیم و به این ریشه نرسیده است که چه کسان و با چه اهداف و منظوری به افسانه تراشی هایی چون لشکرکشی ناممکن خشایارشا به یونان، هجوم مسلمانان به ایران و اسپانیا، ایلغار مغولان به خراسان و نیشابور و یورش محمود افغان به اصفهان نیاز داشته اند و از چه گونگی و عوامل بروز این زخم بد نمای تاریخ نویسی برای سرزمین های باستان بی خبر است. با این همه، نتایج نهایی بررسی های او، به روشنی نشان می دهد آن دستی که تاریخ غلبه مسلمین بر اسپانیا را نوشته، درست همان قلمی را برداشته است که مثلا در ماجرای کشتار عربان از مردم خوارزم خوانده ایم.

«هنگامی که خواننده ای مطالعه ی تذکره ی ایزیدور پاسنسه را آغاز می کند، بی مقدمه دچار حیرت می شود: قدیمی ترین نسخه های این تذکره فاقد نام مولف است. در واقع، به سال ۱۱۷۰ میلادی بود که اسقف پلاژ، پس از نقل این متن در یک تذکره ی جهانی، طی مقدمه ای کوتاه، اشاره ای هم به نام مولف آن کرد: «ایزیدوروس پاسنسیس کوچک، روحانی کلیسای مسیح».
ولی، صرف نظر از اغلاط و دستکاری ها و تصحیف های متعدد در ضبط اسم و رسم مولف این تذکره ی لاتینی، که مورد علاقه ی شدید تمام تاریخ نگاران قرن هشتم میلادی به بعد اسپانیا است، محققان جدید، به خصوص دوزی و تیلاند، ثابت کرده اند که مولف تذکره ی مشهور حمله ی اعراب به اسپانیا، ناشناس است. بسیاری از پژوهشگران دیگر نیز در نهایت امر فقط با عناوینی از قبیل ناشناس قرطبه، ناشناس تولیدو یا ناشناس لاتینی از او یاد می کنند. ما نیز از این پس آن را تذکره ی گم نام لاتینی خواهیم نامید». (ایکناسیو اولاگوئه، هفت قرن فراز و نشیب تمدن اسلامی در اسپانیا، ص ۱۳۱)

ملاحظه می کنید در اسپانیا نیز کتاب هایی در موضوع جنگ اعراب و دیگر اطلاعات آن عصر، همانند تاریخ سیستان و حدود العالم خودمان، نام مولف و راوی ندارد و با صورت های گوناگونی از هویت و حضور مورخانی رو به روییم، که دنبال کردن زمان حضور و شناخت ضمنی آن ها به هیچ عصری ممکن نیست. برای کنیسه و کلیسا پیوسته ساده ترین راه گریز از قبول مسئولیت و اثبات صحت مطالبی که در کتاب های نوساز می آورند و اغلب خوراک موعظه های خود قرار می دهند، انتساب آن ها به ناشناسان بوده است، درست همان گونه که دانشوران ما نام مبهم یک یونانی را روایتگر حمله اسکندر به تخت جمشیدی می گویند که در اصل نیمه ساخت بوده است!!!

«روایت فتح اسپانیا به وسیله ی اعراب، فاقد عینیت و بی طرفی نسبی روایت جنگ پوآتیه است. علت این امر هم بدون تردید اسپانیایی بودن خود مولف است. در این روایت، موجی از هیجان و تاثر و احساس سراسر وقایع را می پوشاند: شهرهای توانگر و پرجمعیت درهم کوبیده می شوند و به ویرانه های بوم نشین مبدل می گردند، آثار و ابنیه ی باشکوه تاریخی طعمه ی آتش می شود، بزرگان قوم را از دم تیغ می گذرانند، مردم وحشت زده قتل عام شده، یا به بردگی می روند. استیلای سپاه مهاجم همچون طاعون گسترش می یابد: کیست که بتواند این همه مصیبت را برشمارد؟ حتی اگر تمام اعضای بدن به زبان مبدل گردد، باز هم قادر نخواهد بود گوشه ای از بلایایی را که بر اسپانیا فرود آمد بیان دارد. اگر بخواهیم این مصیبت عظما را در چند کلمه بفهمانیم، باید تمام شوربختی ها و فجایع بی شماری را که از روزگار آدم ابوالبشر تا امروز بر دنیا تحمیل کرده اند، تمام مصیبت هایی را که دشمنان کین توز و بی رحم بر مردم شهر تروآ روا داشتند، تمام مصیبت هایی را که اورشلیم تحمل کرد، تمام بدبختی هایی را که بابل دید و تمام شکنجه های شهدای روم را به کناری نهاد. زیرا تمام این مصیبت ها و شکنجه ها و شوربختی ها و بسیاری فجایع دیگر را اسپانیای دیروز خوشبخت و امروز درمانده، در عمق شرافت و حیثیت خویش، همچنان که در شرم و سرافکندگی خود، احساس می نماید. در این تذکره ی گمنام لاتینی، دست کم دو خطای فاحش تاریخی نیز وجود دارد که دوستداران آن هر دو را به دخل و تصرف کاتبان بعدی نسبت می دهند. این دو مورد ظاهرا چندان اهمیتی ندارند. اولی مربوط می شود به شرح یک کسوف در سال ۷۲۹ . مولف که این واقعه را فقط با فاصله ی زمانی بیست و پنج سال شرح می دهد، به یاد ندارد که در آن زمان کدام امیر بر اسپانیا فرمان می رانده است. مورد دوم مربوط می شود به زندگی نامه ی کشیش اعظم کلیسای ارتدوکس در صقیله (سیسیل) که در سال ۷۸۳ میلادی جان سپرده بود، یعنی ده ها سال پس از تاریخ نگارش تذکره ی مذکور! در هر صورت، اگر بخواهیم اصطلاح دخل و تصرف را در تمام موارد مشکوک تذکره ی لاتینی گمنام به کار بریم، قدر مسلم این است که هیچ گونه اعتبار تاریخی برای آن باقی نخواهد ماند». (ایکناسیو اولاگوئه، هفت قرن فراز و نشیب تمدن اسلامی در اسپانیا، ص ۱۳۴تا ۱۳۵)

همان مسخره بازی کتاب های فتوح ماست که به اسپانیا برده اند، با همان قلم و صحنه آرایی که در کشتار موحش مردم گرگان خوانده ایم، همراه به کار انداختن آسیابی با جوی خون، آرد کردن گندم و نان پختن برای سردار عرب. این نهایت خفت و مرتبه ای عالی در عامیگری برای صاحب منصبان روشن فکری ماست، که هرگز سطری در رد و یا لااقل تشکیک در درستی مطالب مجنونانه ی این محصولات کنیسه و کلیسا ننوشته اند و در اندازه ی جست و جو در سفرنامه ای هم کنجکاو نبوده اند و انبوه مسخره نویسی های نادرست در کتاب هایی از قماش زیر، برای لمحه ای هم ظن جعل و نونویسی را در آنان برنیانگیخته است.

«ابرقوه شهری است پر نعمت، چند سیک اصطخر باشد و هیچ درخت ندارد، از دور آورند و نعمت فراوان بود. روذان هم چون ابرقوه باشد در تمام معانی و ایشان را میوه بسیار بود». (ابو اسحاق ابراهیم اصطخری، مسالک و ممالک، ص ۱۱۲)

چنین رحاله ای، به جرم این سخنان دیوانه سان، که درخت را در ابرقو از دور آورند، باید که حتی از ورود به کوچه و حضور در جمع مردم معمول نیز منع شده باشد، اما اینک بزرگ دانشی مردی است که نخبگان فرهنگ ما وصف و وجود قدیم هرچه در اطراف را، از قول و زبان او باور دارند، کتاب اش را گاه با عنوان مسالک و ممالک و گاه نیز با نام ممالک و مسالک، مملو از ناهمخوانی با یکدیگر، به بازار می فرستند تا از جمله در آن ها بخوانیم:    

«و کسی که معتبر القول بود مرا حکایت کرد و گفت: در تاریخ سنه اربع و عشرین و ثلثمائه در شهر بصره حاضر شدم و نامه ی بازرگانان دریای عمان در آن جا رسیده، چنان نموده که آتش حریق بر کشتی های ایشان افتاده بود و باد از طرف جنوب برخاسته و می سوخت و از طرف شمال نیز وزیدن گرفت و شخصی از پارس به ابن مروان معروف در کشتی بود. چنان تفصیل کرده بودند که از بهر او، از غلامان سیاه غیر از سپید، دوازده هزار تن سوخته بودند و از امتعه و اقمشه و بوی خوش چندان سوخته بود که در ضبط و تقریر ممکن و میسر نمی شد و ندانستند الا کافور که چهارصد برکه سوخته بود، در هر برکه ای پنجاه خروار کافور بود و برکه کشتی کوچک است. و هیچ شهری از دریا و بیابان و غیره نشان داده نشد که قومی از پارس در آن جا مقیم بوده الا از اعیان و مشاهیر آن شهر بوده اند». (ابو اسحاق ابراهیم اصطخری، ممالک و مسالک، ص ۱۲۷)

بی شک همین گزافه نویس، مرتکب جعل حدیث «اگر علم در ثریا باشد فارسیان آن را خواهند ربود» شده است، چنان که از میان اموال به دریا سوخته ی یکی از تاجران پارسی، ۱۲ هزار برده سیاه و تعداد نامعینی غلام سفید شمرده، با چهارصد کشتی کوچک آتش گرفته، هر یک با ۱۵ تن کافور که ملزومات کفن لااقل ده میلیون مرده را کفایت می کرده است!!! اگر فارسیان همین نقل اصطخری را به ریش خود ببندند بد نیست چند سطری از ذیل همین گزاره را نیز بخوانند:

«و اما دین های اینان (پارسیان): بیش از همه در دیار پارس جهود و ترسا و گبر می باشد و صابی و سامری نیز هست و از تمامت ادیان دیگر هیچ نیست». (همان، همان صفحه)

از آن جا که اصطخری خود اهل پارس است و به قرن چهارم هجری، همزمان با سرودن شاه نامه پارسی، احتمالا به علت ناآشنایی با زبان فارسی کتاب اش را به زبان عرب تالیف کرده و به توصیف او از دین مردم پارس، لابد که خود مسلمان نبوده، لاجرم دروغ نویسی را از همان سطر نخست کتابی آغاز کرده است که به او نسبت داده اند:

«بسم الله رب العالمین حمد الشاکرین. اللهم ایاک نعبد و ایاک نستعین... رازقی که در ظلمت شب تار، پشه ی ضعیف و نزار را به لطف و رحمت خود از روزی بی بهره نگذاشت «و ما من دابة فی الارض الا علی الله رزقها». ((ابو اسحاق ابراهیم اصطخری، ممالک و مسالک، ص ۱)

آیا چه گونه یک پارسی، که به اعتراف خود، جز جهود و ترسا و گبر نبوده اند، مقدمه ای مسلمانانه می نویسد و بدانید آن جهود که چنین یادداشت را به نام اصطخری گذارده، با آن تمثیل روزی رسیدن به پشه در دل شب تار، تنها قصد تمسخر آیه ی قرآن و مسلمانان را داشته است، تا هر پشه کش به دستی را مشغول مقابله و اخلال در حق ارتزاق پشه ها گفته باشد که در آیه وعده داده شده است. انصافا که پس از عتیق نیشابوری چشم مان به ابو اسحاق اصطخری روشن!!! آیا به کدام سبب در هزار سال گذشته که می گویند چنین مکتوباتی تحریر شده، جز علامه و ناقد بی همتا، استاد جاودان مرتضی عسکری، که از میان روحانیت برخاست و مشت جاعلان یهود را گشود، از خیل این همه روشن فکر پر مدعا، از قبیل ایکناسیو اولاگوئه برنخاسته است؟!! پاسخ جز این نیست که از ظهور جاعلانه ی مجموعه ی این محصولات نوشتاری، دو سه قرنی بیش نمی گذرد، با مدافعان و مواظبان موفقی که هنوز هم در هر سر پیچ فرهنگی، بر احوال این گونه قضایا و رعایت حقوق یهودیان نظارت دارند.        

«بدین ترتیب، ما هیچ متن همزمان با وقایع شبه جزیره ی ایبریا در آغاز قرن هشتم میلادی در دست نداریم که به خصوص بیانگر حمله ی اعراب باشد یا به صورتی از صورت ها مراحل گوناگون جنگ را شرح دهد. م ساودرا می نویسد: از سلطنت وامبا، که در 672 درگذشت تا شروع پادشاهی آلفونس سوم، در 882 یعنی بالغ بر دو قرن، ما هیچ گونه مدرکی در دست نداریم – نه از اعراب جنوب، نه از لاتینی های شمال و نه از مستعرب های میانه. نظیر همین مساله برای تمام حوزه ی مدیترانه نیز صادق است. برهیه نوشته است: در طول شش قرن، از پروکوپ تا فرانتسز، به یاری مجموعه ی تذکره ها، تاریخ های سیاسی، زندگی نامه ها و خاطرات مضبوط در دست نوشته های متعدد و اغلب ارزشمند، ما همه چیز را درباره ی تاریخ بیزانس (روم شرقی) می دانیم... فقط حفره ی سیاه و کاوش ناپذیر بین انتهای قرن هفتم و آغاز قرن نهم یا، به عبارت دیگر دوره ی حملات اعراب و مبارزات شمایل شکنی است که همچنان ناشناخته مانده است. وقایع نگای ها و اخبار این دوره، همه از دست رفته است. فقط آثار بعدی است که جسته و گریخته بعضی اطلاعات ناقص در اختیار ما قرار می دهد». (ایکناسیو اولاگوئه، هفت قرن فراز و نشیب تمدن اسلامی در اسپانیا، ص 136)

این هنوز نوع نگاه یک منتقد تاریخ اسپانیا است که دست نوشته های پراکنده ی این و آن در موضوعات مربوط به تاریخ کنیسه و کلیسا را معتبر می شناسد و با خوش خیالی واقعی و یا نمایشی نمی گوید که تاریخ و شرح نویسی بر ماجرایی که هرگز رخ نداده ممکن نیست و گامی هم فراتر بر می دارد و یاد آوری می کند که از اخبار دوران معینی، مقارن با حمله ی عرب به اسپانیا، چیزی به دست نیامده و در حالی که کلیسا مدعی است از ماجراهای لحظه به لحظه ی تسلط مسیحیت به اروپا با خبر است، پس چرا یک روند دو قرن سکوت هم بر تاریخ اسپانیا و درست در دورانی مسلط کرده اند که باید مشحون از تک نویسی های مبسوط و مربوط به عمده ترین حادثه در قرون وسطای اسپانیا باشد؟!!

«هیچ یک از وقایع نگاری های لاتینی مقدم بر قرن دوازدهم میلادی، شرح تاریخی قابل قبولی از وقایع نداده است. تمام این متون در زمان هایی بس دور از ماجرا نوشته شده است. با این حال، قدیمی ترین آن ها که دیرتر از یک قرن و نیم پس از حمله ی اعراب نگارش نیافته باشد، چیزکی از اسپانیای قرن هشتم منعکس می سازد. در این متون معدود، حال و هوای کلی افکار و عقاید کم و بیش شبیه قرن گذشته است. کلمات و اصطلاحاتی در متن این وقایع نگاری ها یافت می شود که تا حدودی پیوستگی آن ها را با طرز فکر قرن هشتم نشان می دهد. یک اعتقاد نیروزا، برای آن که بتواند گروهی از آدمیان را بارور سازد، پیش از هر چیز باید در آن گروه مورد استقبال قرار گیرد. در مورد شبه جزیره ی ایبریا، هر چند اسناد و مدارک تاریخی مربوط به زمان برخورد مستقیم با اعراب، در قرن هشتم، نادر و کم اعتبار جلوه می کند، ولی قرون پیشین و پسین واقعه سرشار از آثار تاریخی گوناگون است: آثار ادبی و معماری، انواع کتیبه ها، انواع سکه ها و نشان ها... مجموع این آثار ما را به خوبی قادر می سازد که تحول افکار و عقاید و ذهنیات را پیش و پس از انتشار اسلام بازسازی کنیم. به عنوان نمونه، متون ادبی قرن های چهارم تا دهم میلادی می توانند بعضی آگاهی های کلی در زمینه ی تحول افکار در این دوره و به ویژه در مورد جو روحی و فکری قرن هشتم اسپانیا به ما عرضه دارند. میان مهم ترین آن ها، می توان اشاره ای داشت به آثار پریسیلین یا ایزیدور اشبیلیایی، به احکام و دستورهای نشست های مهم شورای عالی کلیسای کاتولیک که طی این دوره در شبه جزیره ی ایبریا انجام گرفته است و خاصه به آثار مذهبی متالهان مسیحی قرطبه در قرن نهم. از این پس، ما آثار این گروه را زیر عنوان مکتب قرطبه مورد استناد قرار خواهیم داد». (ایکناسیو اولاگوئه، هفت قرن فراز و نشیب تمدن اسلامی در اسپانیا، ص 1۳8)

در این جا نیز همان سیرکی به صحنه است که در باب هجوم اعراب به سمت شرق می خوانیم: نوشته هایی که با زمان خود لااقل چهار قرن فاصله دارد، آن هم به زمانی که اصل وجود نوشتار به خط بدوی عرب زیر سئوال است. ریزبینی های ایکناسیو اولاگوئه آن گاه موجب اعجاب می شود که فی المثل بر این ابهام عظیم انگشت می گذارد که اگر کلیسا رشته نوشته هایی در باب مسیحیت در اسپانیا، از ماقبل و مابعد هجوم اعراب، به صورتی مسلسل ذخیره دارد، پس نخست این که حمله ی اعراب به اسپانیا کدام فرهنگ را مقطوع کرده و چرا در این اسناد دنباله دار کلیسایی از تسلیم و شکست مسیحیت و مسیحیان بر اثر هجوم اعراب مسلمان چیزی نیامده است؟ آیا همین امر نشانه درشتی نیست که ورود افسانه حمله عرب به اسپانیا را نیز دست ساخته ای جدید بدانیم؟!!

«در مورد شبه جزیره ی ایبریا، گزافه گویی های مولفان وابسته به کلیسای کاتولیک از حد درمی گذرد و حتی با وقایع سیاسی و مذهبی سازگاری ندارد. اگر، بر اساس ادعاهای بی پایه ی آنان، در قرن هفتم، تمام مردم شبه جزیره ی ایبریا بی چون و چرا مسیحیانی پر جوش و خروش و راست آیین بودند، پس چه گونه گروهی افراد معدود توانستند دین اسلام را به آنان بقبولانند؟ توالی حوادث و نیز تحول افکار به خوبی نشان می دهد که، برخلاف دعاوی این قبیل مولفان، مذهب کاتولیک در قرن هفتم بی وقفه به سوی پژمردگی و انحطاط می رفت. در اوایل قرن هشتم، از مسیحیت کاتولیک در شبه جزیره ی ایبریا، چیزی جز یک اقلیت ناچیز و کم خون باقی نمانده بود، و اگر موقعیت جغرافیایی شبه جزیره ایجاب نمی کرد که بعدها سایر کشورهای غربی به یاریش بشتابند، این اقلیت ناچیز هم، مانند شمال آفریقا، به کلی نابود می شد». (ایکناسیو اولاگوئه، هفت قرن فراز و نشیب تمدن اسلامی در اسپانیا، ص ۱۶۴)

این همان سئوالی است که می توان به همین صورت به تاریخ ایران منتقل کرد: اگر اندیشه ی بی همال زردشتیگری تازه ساخت، جریان نیک گفتاری و نیک رفتاری را در عهد ساسانیان هدایت می کرده و موجب اقتدار و استحکام مادی و معنوی حاکمان بوده است، پس چه گونه چند قبیله نشین عرب توانسته اند دربار یزدگرد سوم را بر سر او بکوبند با این که در پستوی تیسفون، بنا به قول امثال زرین کوب، میلیاردها سکه ذخیره داشته اند؟!! (ادامه دارد)

ارسال شده در چهارشنبه، ۱۳ شهریور ماه ۱۳۸۷ ساعت ۰۱:۳۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان