ایران شناسی بدون دروغ، 163

آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

مدخلی بر ایران شناسی بدون دروغ و بی نقاب، ۱۶۳

مورخ این یادداشت را دروازه ی ورود به بدیع ترین و در عین حال عجیب ترین مباحث مربوط به شرق میانه می شناسد که عرضه آن، با برداشتن آخرین پرده های به عمد پهن شده بر سرنوشت مردم ممتاز این خطه، که اینک مسلمان اند، برابر است. بدون شک اگر در باطن آشکار و پنهان کسی هنوز اعتماد به صحت و ضرورت بررسی تاریخ باستان و کهن این حوزه و بل جهان، بر اساس ملاحظات قتل عام پوریم، به کمال جای نگرفته باشد، شاید یادداشت های بعد او را به سرخورده ی عصبی بی کنترلی بدل کند که تمام امکانات عوام فریبی را از دست رفته و دکان و مکان داد و ستد تاریخ به شیوه اورشلیمی را تعطیل و تخریب شده می یابد.

از نزدیک ترین حوزه به جغرافیای پوریم آغاز کنم، که در چند قرن اخیر ترکیه نامیده اند. سرزمینی از نظر تاریخی بی پشتوانه، که فارغ از نام گذاری هایی لفاظانه ای نظیر تراکیا یا یونیا، پیش از ورود رومیان گریخته به شرق و تشکیل سرزمین رم شرقی، کم ترین ردی از تجمع انسانی در آن دیده نشده است. در واقع قدیم ترین نام ترکیه ی امروز همان امپراتوری بیزانس است که در پایان قرن چهارم میلادی، به دنبال ورود عقبه ی هلنیست های از کلیسا شکست خورده و مقهور قبایل شمالی شده، از صورت سرزمینی بدون حیات انسانی خارج شد. مورخ به شکل حیرت آوری عکس العمل و عواقب دو فروپاشی در منطقه ی تمدن اروپا، یعنی فروپاشی یونان و رم را، به یکدیگر شبیه می بیند: بقایای جان به در برده ی اشراف و صنعتگران و کاهنان و نظامیان و سیاسیون و حاکمان و صاحبان فرهنگ یونان، که برای حفظ یادگارهای تمدنی خود به ایران تهی از انسان، پس از پوریم کوچیدند و در فضای آزاد و بدون معارض آن تا فراهم شدن شرایط بازگشت به آتن، بیش از چهار قرن زیستند، چنان که تاریخ همین راه را در پیش پای بقایای از شکست گریخته ی هلنیست ها و سازمان دهندگان و نظامیان و اشراف و صنعتگران و کاهنان رم کهن نیز باز گذارد و آن ها را برای برقراری امکان ادامه ی حیات و تمدن خویش، به آسیای صغیر فرستاد، که باز هم از سکنه تهی بود. آیا باید ترکیه را نیز همچون ایران و حوزه ی شرقی بین النهرین، به علت وقوع پوریم خالی از سکنه پنداشت؟ مورخ چنین گمانه ای ندارد و برای نخستین بار با دلایلی که بر می شمارد، صحنه ای را می گشاید که تفکر و تفحص در آن، نزد خردمند بسیار گرامی خواهد بود. 

در ترکیه نیز همانند ایران، ورود مهاجران رومی با هیچ مقاومت بومی مواجه نبوده و هیچ مورخی از قوم معینی یاد نکرده است که برابر کوچ جمعی و در حقیقت مهاجرت وسیع رومیان گریخته به شرق ایستاده و برای دفاع از سرزمین کهن خویش منازعه و مقاومتی به راه انداخته باشند. این فقدان تجمع انسانی در ترکیه ی ماقبل بیزانسیان با آیتم های دیگری از مبانی تاریخ تایید می شود: هیچ ردی از حضور یک قدرت سیاسی و یا حتی تظاهرات فرهنگی و فنی، از قبیل دست ساخته و خط نوشته و ابنیه ی کهن و باستانی، در سراسر ترکیه ی پیش از میلاد نیافته ایم که بتوان به قوم و ملت معینی نسبت داد. در واقع گرچه در محیط های پوریم زده ی ایران و شرق بین النهرین، همه گونه نشانه های تولید بسیار پیش رفته و بقایای ابنیه و معابد و انبوهی آثار حضور سیاسی صاحبان قدرت از ماقبل پوریم به جاست، اما در ترکیه نخستین آثار تمدن پیشرفته، با حضور رومیان مقارن است. خالی بودن منطقه ای که امروز ترکیه می شناسیم و نام کهنی برای آن نداریم، از زاویه ی دیگری نیز قابل دیدار و بررسی است. قریب دوازده قرن حضور رومیان در ترکیه و علی رغم انبوهی از آثار و علائم هستی متمدنانه، از قبیل کلیساهای عظیم و ورزشگاه ها و بقایای ساختمان های اشرافی در شهرها و ییلاقات ترکیه، هنگام خروج آنان از آسیای صغیر، حتی یک کلنی بومی به جای نگذارده است که زبان و خط رومن ها را برای خویش نگاه داشته باشد و آن توانایی و فرهنگ و تکنیک نخبه و ممتاز، به سبب فقدان آموزندگان و پذیرندگان بومی، درست مانند بقایای آثار یونانیان در ایران، ناگهان و یکسره مقطوع و بدون صاحب مانده است!!!

باستان شناسان در ترکیه ی امروز کوچک ترین دست ساخته ی بشری نیافته اند که بتوان محصولی متمدنانه از تجمع انسان ماقبل مسیح در ان محدوده معرفی کرد. باستان شناسان در حفاری حوزه هایی از مرکز و جنوب ترکیه، در حاجی لار، چاتال هویوک، بیجه سلطان و ‌دمیرجی هویوک و غیره، تنها به آثاری از سفال متعلق به ۳۵۰۰ سال قبل از میلاد مسیح رسیده اند. دو نکته در این حفاری ها، از منظر این مبحث، بسیار قابل اعتنا و پر اهمیت است: نخست این که چنین یافته هایی لایه های مختلف و متاخر ندارد و در همان دوران ماقبل کهن متوقف است و از آن هم مهم تر این که سایت های ماقبل تاریخ ترکیه، در عمقی بسیار غیر معمول است و بر روی هر یک از آن ها گاه ده ها متر لایه ی رسوبات در میزانی غیر عادی و حتی باور نکردنی قرار دارد. بدین ترتیب ترکیه ی امروز فاقد تاریخ ماقبل مسیح است و نشانی از مردمی در آن نیست که هستی بومیان چاتال هیوک و بیجه سلطان را امتداد داده باشند.

پنج دهه پیش و در سال ۱۹۵۹، یک خلبان ترک، چندین عکس هوایی برای مؤسسه ژئودتیک ترکیه برداشت. در میان عکس های او تصویر شیئی شبیه قایق بود، قایقی بزرگ که بر سینه تپه ای، در کوه آرارات آرمیده بود. بلافاصله پس از مشاهده این تصویر، تعدادی از متخصصان، پی گیر مطلب شدند که دکتر براندنبرگ از دانشگاه ایالتی اوهایو یکی از این علاقه مندان بود. او قبلاً در زمینه کشف تأسیسات زمینی از طریق تصاویر هوایی، مطالعات و عملیاتی داشت و پایگاه های موشکی کوبا را در دوران کندی کشف کرده بود. در دهه های بعد، وجود چنین شیئی در ارتفاعات کوه آرارات به وسیله ی برخی از فضا نوردان آمریکایی نیز تایید شد.

دکتر واندنبرگ با دقت عکس ها را بررسی کرد و نظر داد که شیء موجود در عکس های هوایی کوه آرارات یک کشتی است که هرگز نظیر آن دیده نشده است. سپس یک گروه کاوشگر آمریکایی به منطقه اعزام شدند، که به طرزی مشکوک اطلاعی از حاصل کار آنان منتشر نشد و پس از آن هم حساسیت ها نسبت به کشتی فراز کوه آرارات فروکش کرد. در سال ۱۹۷۶ یک باستان شناس آمریکایی به نام «ران ویت» تحقیقات جدید خود را در منطقه آغاز کرد و به زودی دریافت که آن شیء قایق مانند، بسیار بزرگ تر از اندازه ای است که قبلاً تصور می شد و با انجام محاسبات دقیق دریافت که طول این شیء عظیم الجثه بیش از یک زمین فوتبال و  به ناو جنگی بزرگی می ماند که کاملاً در زیر لایه ای از گل و لای دفن شده باشد به طوری که تشخیص آن فقط از فضا میسر بود.

به دلیل عدم امکان مشاهده دقیق از سطح زمین، بزرگی و سنگینی شیء و نیز موقعیت نه چندان مناسب محل، هرگونه اقدام روشنگر غیر ممکن می نمود و تنها یک روی داد طبیعی مانند زمین لرزه و رانش محدود زمین قادر بود شیء را در مکان خود جا به جا کند. از تحقیقات ران ویت مدت زیادی نگذشته بود که در ۲۵ نوامبر سال ۱۹۷۸، وقوع زمین لرزه ای، موجب شد تا کشتی مزبور به طور شگفت آوری خود را نمایان کند. بدین ترتیب دیواره های این شیء، شش متر از محوطه اطرافش بالاتر قرار گرفت و برجسته تر شد.

بدنبال این زمین لرزه، ران وایت ادعا کرد که شیء مذکور می تواند باقی مانده کشتی نوح باشد. سپس بدبینی ها به خوش بینی مبدل و این سؤال ها مطرح شد: «اگر این جسم عظیم قایقی شکل، به طول یک زمین فوتبال، در ارتفاع ۱۸۹۰ متری کوه آرارات، کشتی نوح نیست، پس چیست و اگر کشتی نوح است، آیا طوفان نوح واقعاً به وقوع پیوسته است»؟

بدین ترتیب در این یادداشت و برای نخستین بار، هم از طریق اثبات توقف روند سازنده ی تاریخ، در سرزمینی که امروز ترکیه می شناسیم و هم از مسیر مشاهدات عوارض و شرایط جغرافیایی، بی کم ترین تردید مدعی می شوم که ترکیه ی کنونی مکان وقوع طوفان نوح بوده است. 

 این نقشه ی ترکیه است، با ثبت دیاگرامی از عوارض جغرافیایی و ارتفاعات. برای دست یابی به مقیاس بزرگ تر و واضح تر، می توانید به آدرس http://www.naria.asia/uploads/Image/315z6gn.jpg رجوع کنید. در این جا چند ویژگی جغرافیایی را می توان تشخیص داد که شاید در جهان یگانه و بی بدیل شناخته شود. نخست این که به جز حاشیه ای مختصر، در شمال و جنوب و مغرب، دیگر نقاط ترکیه بر ارتفاع قرار دارد، ارتفاعاتی که همچون کمربند و سد، تقریبا تمام خاک ترکیه را چون حلقه ای در بر گرفته و بخش مرکزی و پست آن را به کاسه ای غول آسا شبیه کرده است. در چنین موقعیت و ویژگی جغرافیایی، در صورتی که طوفان و ریزش باران به توصیف قرآن، چون تنوره های آب و به مدت طولانی سرازیر شود، سراسر حوزه ای را که در تصویر به رنگ اخرایی می بینید، به سادگی در زیر آب پنهان خواهد کرد. 

 

در این تصویر اندکی بزرگ نمایی شده، به خوبی می توانید رسوبات ناشی از فروکش مقادیر عظیم آب را در محوطه های بسیار وسیعی از مرکز ترکیه ی امروز ببینید. این گونه لایه های ضخیم رسوبات رسی زمانی پدید می آید که حجم فراوانی از آب به مدت طولانی در محلی انباشته باشد. چنان که وجود دریاچه های متعدد در همان حوزه را می توان بقایای هنوز فروکش ناکرده ی آب حاصل از توفان نوح گرفت، زیرا برابر نمایش نقشه زیر، غالب نزدیک به تمامی این دریاچه ها به رودخانه ای متصل نیستند و منبع تغذیه ندارند! در واقع اگر ترکیه را کشوری غنی از منابع زیرزمینی آب می شناسند، به سبب کسب ذخیره ای غیر عادی از نزول باران فراوان در ماجرای آن طوفان است! با نگاهی به موقعیت دریاچه ی ارومیه نیز می توان منبع تولد آن دریاچه را نیز حاصل سرریز آب های آن بارندگی استثنایی گرفت که باز هم با جریان زایش دریاچه ها، مانند رودخانه های بزرگ، بی ارتباط است.

می خواهم به نکات دیگری در تایید و تحکیم مدخل اشاره کنم و آن استقرار شهرهای بزرگ و باستانی ترکیه در بیرون از منطقه توفان و در حاشیه امن و آزاد آن است: ترابوزان، سامسون، استانبول، بورسا، ازمیر، آنتالیا، آدانا و اسکندرون. آیا در زمان ورود رومیان به آسیای صغیر، که با ایجاد مراکز شهری مقارن است، هنوز بقایای طوفان در منطقه ی مرکزی ترکیه ی امروز، تا اندازه ای که قابل سکونت نباشد، بر جای بوده و آیا درست است که شهرهای مرکزی ترکیه ی امروز، دیار بکر، وان، سیواس و آنکارا، تماما عثمانی سازند؟!! مورخ بیش از همه به فقدان معماری بومی و غیر رومن در ترکیه تکیه دارد و آن را برترین نشانه ی نبود شهر نشینی کهن و باستانی در ترکیه ی کنونی می شمارد. بدین ترتیب حاصل تاریخی مبحث، که با واقعیت های عینی منطبق است، چنین حکمی را صادر می کند: نمی توان ترکیه را در هیچ زمانی بخشی از امپراتوری بابل و آشور شمرد، زیرا آثار و بقایای هستی و نیز بومیان ماقبل طوفان، در ترکیه ی کهن، به کلی در میان امواج آب شسته و نابود شده و ترکیه تا زمان ورود مهاجران رومی، که از نبود ساکنی در آن خطه مطمئن بوده اند، تاریخ قابل شناسایی برای هیچ ملت و قومی ندارد. (ادامه دارد)

ارسال شده در پنجشنبه، ۲۷ تیر ماه ۱۳۸۷ ساعت ۱۰:۰۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان