ایران شناسی بدون دروغ، 160

آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

مدخلی بر ایران شناسی بدون دروغ و بی نقاب، ۱۶۰

ابتدا به اختصار توضیح دهم آن چه به اراده ی الهی در دو سه یادداشت آینده عرضه خواهد شد، گرچه مبحثی منفرد و مجزا می نماید، اما مقدمه ای است زمینه ساز برای ادای مطلبی که به عنوان برداشت نهایی از مسائل دوران مشهور به صفویه در پیش دارم و در خلال جمله ای بیاورم که محقق با انقیاد خویش در رسن رعایات و تعارفات، قادر نیست مطالبی را بیان کند و منطقی را به پیش راند که به قدر تغییر آگاهی و فرهنگ، در این یا آن حوزه، مقتدر باقی بماند. از آن جمله است ورود به مبحث خط و زبان و لهجه و غیر آن، که کسانی با تمسک به عنوان زبان شناس، برای برداشت های تاریخی و تمدنی از آن ها، به عنوان ابزار استقرار توهماتی بی پایان در مقوله ی دیرینگی اقوام و تثبیت هویت هایی سود برده اند، که تاکنون حتی مشمول نظارت های نخستین هم نبوده است. تا آن جا که می توان گفت باز کردن مباحثاتی درباره ی زبان های کنونی و جاری در منطقه ما، نه گشودن دریچه ای بر مقوله ی شناخت، که فراهم آوردن فرمولی در حاشیه است تا تاریخ سراپا جعلیات شرق میانه را در لفافه لفاظی های دیگری بپوشانند که حاصل آن هرچه بیش تر نشناختن یکدیگر است. مورخ محصول نهایی سنه های متوالی کنکاش خود را، که برای آن اعتباری یگانه و یونیک قائل است، به عنوان آینه ای در برابر ملل شرق میانه قرار می دهد تا مگر بر حوصله ی خود شناسی و محاسبات رفتاری و گفتاری خویش بیافزاییم تا آن مرز که بپذیریم و قانع شویم، علی رغم گمان های گوناگون کنونی، هیچ هویتی در شرق میانه جز اصالت اسلامی، منطق تاریخی و واقعیت مادی و استمرار دورانی ندارد.

«آشوری ها در زمان ساسانیان مدارس متعددی تاسیس کردند که در انتقال تمدن یونانی به ایران و اسلام کمک شایانی کردند. این مدارس در شهرهای نصیبین، اورفا، جندی شاپور، هرات، طوس و بسیاری از شهرهای دیگر ایران، در کنار کلیسا ها و صومعه ها، تا زمان حمله ی مغول به ایران همچنان فعالیت می کردند. شمار محصلان بعضی از این مدارس بالغ بر دو هزار نفر می شد. بعضی از فارغ التحصیلان آن ها مشهورترین پزشکان و نویسندگان و مترجمان آن زمان محسوب می شدند. متاسفانه با آغاز هجوم مغولان به ایران و سقوط خلافت عباسیان و در پی آن یورش بی امان لشکریان تیمور لنگ به این سرزمین، میلیون ها ایرانی قتل عام شدند. تقریبا تمام آشوری ها نابود شدند و گروه های کوچکی که جان به در بردند به کوهستان های غرب دریاچه ی ارومیه، کردستان ایران و ترکیه پناه بردند». (اسماعیل یوردشاهیان، تبار شناسی قومی و حیات ملی، ص ۶۸)

هنگامی که از سعی کلان یهودیان در پنهان نگهداشتن ماجرای پلید پوریم و اخراج آن قتل عام بزرگ از حوادث تاریخ شرق میانه می گویم، نظر به کوهی از چنین نوشته های تلقینی و تبلیغی سپرده ام، که باورمند به پوریم یک جمله ی آن را نمی پذیرد و مجموعه را شایسته ی استهزاء می شمارد. چنان که هر عضوی از اقوام کنونی منطقه، که پوریم و عواقب آن را نشناسد، اگر فرصت و فرم قلم به دستان را بیابد، بلافاصله به یوردشاهیان دیگری بدل خواهد شد که بر پرونده تاریخ یهود ساخته کنونی، از مخزن تصورات و آرزومندی قومی خود، برگ های تازه ای اضافه خواهد کرد. بنا بر این اهمیت پنهان نگهداشتن رخ داد پوریم برای یهودیان آن گاه آشکار و مسلّم تر می شود که مجموع تدوین کنندگان تاریخ شرق میانه را نیز برخاسته از میان قوم یهود می بینیم و آموختنی است بدانیم که با وارد کردن پوریم به محاسبات سرشت و سرنوشت مردم ممتاز شرق میانه، هیچ یک این تالیفات هرگز نوشته نمی شد و یهودیان رسنی به دست نداشتند تا به هر بهانه، از جمله چند گانگی و تقابل فرهنگی و مذهبی، ما را به جان یکدیگر بیاندازند!!! پس جاده کوب این کاروان دروغ، که هر یک از ما را با خود به اسارت می برد، جز غلطک حذف پوریم از سرنوشت این منطقه نبوده است. بدین ترتیب صلاح همگانی است که بر مبنای بنیان شناسی نوینی، به تجزیه و تحلیل جایگاه خود در تاریخ این خطه و تنظیم نظام نامه ای بپردازیم که کنترل کننده رفتار و گفتار و ادعا و اداهای آتی ما باشد. شناختی که به شرح زیر از کوزه ی تعریف و تاثیر تازه ای برای معماری و خط و لهجه بیرون می تراود.

۱. اگر قومی نتواند بازمانده ی معماری کهن و یا لااقل باستانی خود را، با نمونه های اشرافی و اعتقادی کافی و لازم برای هر دوران عرضه کند، پس آن قوم، حتی اگر خود را در پناه هزار افسانه ی پهلوانی و صدها قرینه قدمت قرار دهد، یا پیشینه ندارد و یا چادر نشین و بیابان گرد بوده است، هرگز به تجمع متمدنانه و به دانش تولید و تجارت و به شرایط لازم برای شهر نشینی وارد نشده و قومی پراکنده و نوپا و یا آفریده ی امکانات و الزامات خدعه آمیز، در دوران جدید است.

۲. اگر زبانی نتواند خط کهن و یا لااقل باستانی خود را، با نمایش مدارج تغییرات و تحول معمول و منطقی، به فرهنگ عمومی ارائه دهد، پس آن قوم به ارتفاعی از دانایی نرسیده است که برای انتقال درون قومی و یا منطقه ای و جهانی داشته های خود، به ابداع و تدارک ابزار لازم دست برد. این فرمول عام با رجوع به خط های عمده و آشنای جهان، معنای روشن خود را ابلاغ می کند. شتاب یهودیان و رومیان و بابلیان و مصریان و سومریان و ایلامیان و اعراب و چینیان و هندیان، برای تدوین خط مستقل، از آن بوده است که هر یک برای آموزش و گسترش فرهنگ دشوار کسب شده ی خود، به بیرون و درون قوم، به ابزار خط نیازمند بوده اند. هر قوم فاقد خط مستقل و یا لااقل تولیدات و دست ساخته هایی معرف مهارت های ذهنی و علمی و عملی را، بی اعتنا به هر ادعا و آوازه، فاقد فرهنگ پیشرفته بدانیم. 

۳. لهجه ها حاصل برخورد دو نوع لغت متفاوت و یا متعادل و توانایی فیزیکی برابر و یا نارسا در امکانات تلفظ اند. کافی است مسیونی را از فرانسه به آفریقا بفرستید و دهه ای در میان قبیله ای مشغول به کار نگهدارید، به زودی و بدون هیچ اختلاط و داد و ستد قومی، صاحب دو لهجه خواهید شد: فرانسویانی که زبان بومیان را با لهجه فرانسوی ادا می کنند و قبایلی که با لهجه بومی خود فرانسه حرف می زنند. اگر در ایران این همه لهجه های گوناگون می یابیم - و کسانی خوش خیالانه و گاه هم به طمع و گمان کسب امتیاز تاریخی و قومی، تمام آن ها را زائده ای از زبان فارسی گمان می کنند - از آن است که در دوران اخیر صاحبان فرهنگ های همسایه از همه سو به این سرزمین وارد شده و در تحولات سیاسی بعد، لااقل در مراودات بیرونی، مجبور به آموختن و کاربرد زبان رسمی فارسی بوده اند. اینک در هر گوشه ایران، با مهاجران متعددی رو به روییم که فارسی را با لهجه خاستگاه اصلی و اولیه خود تلفظ می کنند، چنان که اگر در نقاط پرت افتاده ای، تجمعی را بیابیم که با لغت فارسی بی ارتباط مانده باشد، با زبانی غریبه سخن خواهند گفت که نه فقط لفظ فارسی در آن میان نمی یابیم، بل هیچ کس از بنیان آن مگر به حدس و گمان و تجربه و تدبیر آگاه نخواهد شد.

مورخ رسیدگی به لهجه ها را، مطمئن ترین روش برای بنیان شناسی اقوام می داند و آن جست و جوی آثار نخستین برخورد مردم هر حوزه ی مهاجر نشین، با عناصر اطراف است، زیرا وارد شوندگان بر هر اقلیم و بسیار پیش از تداخل لغوی با همسایگان و فرمان روایان و دولت مرکزی، ناگزیر و به طور طبیعی و در اندک مدتی بر عناصر اطراف مورد احتیاج خویش، گیاهان، رودها، کوه ها، جانوران، حشرات، پرندگان و گزندگان، میوه ها و دیگر پدیده های همسان نام هایی قرار می دهند که غالبا باز بیان نمونه های مشابه در سرزمین اصلی آن ها و یا واژه سازی بر همان اسلوب بر موارد نویافته است. این رمز آن تنوع حیرت آوری است که در سراسر ایران بر نام گذاری عناصر اطراف دیده می شود، چنان که گوناگونی نام گذاری بر خزنده ی مار یا توده ای از ابر با تعداد فرهنگ های مهاجر به ایران، به ویژه در پنج قرن اخیر برابر است. مثلا نامی را که مهاجر مازندرانی بر آهو و گل ختمی و درخت غان و سوسک گذارده، با انتخابی که کرد و لر و خراسانی برای همان نمونه ها دارد، به کلی مغایر است. چنین تفاوت فاحشی که گاه به چیستان می ماند، راوی دو حقیقت تاریخی غیر قابل کتمان است: نخست این که در بنیان میان اقوام ساکن ایران، نزدیکی های واژگانی و بیانی و نژادی وجود ندارد و نمی توان آن ها را شاخه های یک قوم و زبان و فرهنگ واحد شناخت و دیگر آن که مدت زمان همجواری این اقوام هنوز به میزانی نرسیده است که جوانه هایی از اشتراک زبان و گفتار و فرهنگ، بر درخت روابط آن ها روییده باشد. مثلا در فرهنگ لارستانی «چترو چوگون تکنده» بیان حالت زنی است که به اقوام شوهر خود به خاطر زیبایی لباس فخر می فروشد و یا «خرکوبی لهه» نام میوه ی نارس درخت انجیر است، چنان که سمنانی ها و لاسگردی ها برای بز بدون شاخ «داغی چویر لپه گوش کمری» و برای فرزند لفظ «زک» و یا «زائده» را به کار می برند. این گونه بررسی های بنیان شناسانانه، چندان معتبر است که علی رغم کوشش صد ساله ی اخیر برای تولید ملتی با فرهنگ و زبان یکسان، هنوز در هر کوچه ی ورامین با گویشی متفاوت مواجهیم که نشان از تنوع بسیار گسترده مهاجرانی از افغانستان تا عراق و از جنوب تا شمال به آن منطقه دارد.     

برابر الگوهای موجود و معمول و در داد و ستد کلان فخر فروشی های قومی و حتی قبیله ای، که در اساس مبتذل و غیر مستند است، اقوام ایرانی، بی نشانگی تاریخی خویش، از قماش عرضه ی معماری و خط و تولیدات باستانی را، با افسانه های اقتدار پر کرده، بازیچه ی پندارها شده و به حماسه های شاه نامه ای دل خوش اند که در تطبیق با قرائن پیش رو، بسیار مضحک و در عین حال اسف انگیز می نماید. آن ها در عکس العملی ناگزیر، ناشیانه می کوشند تا با پیوند پیشینه ی قومی و فرهنگی خود به حوزه هایی از تمدن کهن، که رد و اثبات آن به سادگی میسر نیست، دزدانه و پاورچین و خزیده به دامن تاریخ و هستی و هویت همسایگان بغلطند. آن ها با نصب ماسک، صورت واقعی و در واقع بی صورتی تاریخی خود را در پس آن پنهان نگه می دارند. ماسکی که در حال حاضر به وضوح بر چهره ی دو قوم پر شماره ی ایران نصب شده می بینیم. ماسک آریایی بر صورت فارسیان ناشناس و ماسک سومری بر چهره ی ترکان نو رسیده. بررسی این نیاز و توسل مشترک فارسیان و ترک ها به این گونه سمبل کاری های هویت شناسانه زمانی جالب تر و جدی تر می شود که قوم فارس و ترک را تا همین اواخر از ارائه ی شناسه ی معماری و خط کاربردی بومی عاجز یافته ایم. ترکان حتی یک نمونه از معماری کهن و یا باستانی و یا حتی صنایع دستی و تولیدات قدیم، در هیچ اقلیمی برای عرضه ندارند و در سده های اخیر سرانجام برای عرض اندام فرهنگی دست به دامان خط عرب شده اند، ماجرایی که پس از انهدام کامل اقوام ساکن ایران در قتل عام پوریم، بی کم و کاست بر به اصطلاح فارسیان کنونی نیز گذشته است. آن ها نیز الگوی باستانی معماری بومی ندارند و در همین اواخر با وام از خط عرب به افاده های فرهنگی پرداخته اند. برای مورخ همزمانی کامل و دقیق این هر دو روی داد، یعنی ظهور توام فرهنگ و زبان و ملت های ترک و فارس، در شرق میانه، توضیح دهنده مسائل پر اهمیتی در سازمان دهی نزاع نوین علیه اسلام از سوی کلیسا و کنیسه است که موجب افتخار هیچ یک از دو قوم نیست، چنان که مشروح آن را به خواست خداوندی بیاورم.

«درباره یک دوران صد و پنجاه ساله از تاریخ عثمانی، یعنی از بدو تاسیس این دولت تا اواسط قرن پانزده، منابع بسیار ناقصی در دست است. بنا بر این اگر برای تدوین این دوره از تاریخ عثمانی بخواهیم منحصرا از تواریخ عثمانی که اواخر قرن پانزدهم نگاشته شده، بهره بگیریم، بی شک مرتکب اشتباه و خطا شده ایم و اشتباه تر این که بخواهیم منحصرا با استفاده از منابع بیگانه دست به این مهم بزنیم». (اسماعیل حقی اوزون چارشی لی، تاریخ عثمانی، مقدمه)

تاریکی مطلق حاکم بر نحوه ی ظهور دولت عثمانی در آسیای صغیر، مورد اتفاق تمام بررسان شکل گیری آن دولت است که هیچ توضیح منطقی و قانع کننده تاریخی برای آن نیافته اند، چنان که به تفصیل بیش تر آن باز خواهم گشت. مورخ با حذف این ۱۵۰ سال فرو رفته در تاریکی، از مبداء دولت عثمانی، با روشنایی خیره کننده ای در شناخت ظهور دو دولت همزمان صفوی و عثمانی مواجه می شود که هر یک به نحوی و با اتکاء جداگانه به تاریخ و فرهنگی بدون پیشینه و کاغذین، نخستین پایه های تفرقه ی اسلامی را بالا برده اند، در عین آن که بسیاری از ما و تحت تاثیر تولیدات مورخان یهودی آن ها را از آغاز در تقابل با یکدیگر گمان می کنیم. تقابلی که تا منشاء سقیفه و صدر اسلام نیز کمانه به دور کرده است!!! 

با این همه اینک سخن بر زمان ظهور زبان و اقوام ترک و فارس می گذرد تا معلوم شود هیچ یک از این دو قوم و ملت، پیش از پیدایش ناگهانی و از منظر تاریخی نامعقول دولت های عثمانی و صفوی، بر هیچ عنصر مادی، از قبیل سنگ و چوب و پوست و پاپیروس و چرم و استخوان و پارچه، حتی کلامی به اندازه واژه ی نان، ننوشته و باقی نگذارده اند و بنا بر این اصل مسلم هر ادعایی در باب دست خطی به ترکی و یا فارسی که دورتر از زمان صفویه و عثمانی عمر کرده باشد، جعل واضح است. این امر بدیهی را می توان با سپردن هر سطر نوشته ای با ادعای قدمت بیش از پنج قرن، به آزمایشگاه های تخصصی معتبر نیز اثبات کرد، که هیچ شخص و مرکزی از بیم رسوایی علاقه به انجام آن نشان نمی دهد. چنان که مورخ در میان اقوام پیش از تجاوز هخامنشیان مزد بگیر یهود، برابر فهرست مندرج در کتیبه ی بیستون، به نام فارس و ترک بر نمی خورد و اگر به سببی نامعلوم و با ندیده انگاری بسیار، هخامنشیان و یا شاخه ای از آن ها را به اتکای اشاراتی نامعین در همان کتیبه، فارس شناسایی کنیم، اینک یقین داریم که آن ها پس از اجرای قتل عام پوریم، با بر جای گذاردن مرکز نیمه ساخت استقرار خویش، به مسقط الراس خود در ماوراء قفقاز باز گشته اند و مطمئنیم که از آن پس، تا زمان رضا شاه، در لوای هیچ نامی، یادی از آنان در سرزمین ما نبوده و در مرحله ی کنونی مستندی برای معتبر و بومی شمردن قدمت این قوم نداریم و چون از حضور فرهنگ ترک نیز در هیچ اندازه و امکانی در شرق میانه تا پیش از ظهور دولت عثمانی نشانه ای نیافته ایم، پس عاقلانه است قبول کنیم که ناگهان و به سببی که در دنبال خواهد آمد، در مقطع و منظوری معین، به چشم روشنی تاریخ، ناگاه دو قوم ترک و فارس با دو زبان گوناگون ولی با نحوه ی نگارش و الفبایی یگانه!!! در شرق میانه زاییده شده و ظهور کرده اند!!!؟ 

 

این ها نمونه ای از خط عرب پیش از اسلام است که بر مواد و در محل های گوناگون به دست آمده است. تمام آن ها، هرچند به دشواری، اما با سود بردن از تلفظ و معانی، در الفبا و لغت عرب کنونی، قابل خواندن و معنا کردن است. نه فقط چنین میراثی را در میان مردم ترک و فارس نیافته ایم، بل شاهدیم و گواهی می دهیم که دو ملت اخیر، برای عرض اندام فرهنگی، به محض ورود و حضور تاریخی، در سده های اخیر، از خط بالغ و کامل شده ی عرب با سهولت تمام سود برده اند و شگفت این که کسانی در میان این آماده خواران خود را طلب کار فرهنگ عرب هم می دانند؟!! (ادامه دارد)

ارسال شده در سه شنبه، ۱۸ تیر ماه ۱۳۸۷ ساعت ۰۱:۳۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان