ایران شناسی بدون دروغ، 152

آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

مدخلی بر ایران شناسی بدون دروغ و بی نقاب، ۱۵۲ 

 در صفحه ی ۱۱۴ شماره ی سوم «مجموعه مقالات مطالعات ایرانی» مطلبی می خواندم از سید منصور سید سجادی با عنوان «دهانه ی غلامان: شهری هخامنشی در سیستان». که نویسنده می کوشید هخامنشی بودن مجموعه ی دهانه ی غلامان را با ارائه ی ادله ی آبکی و بی ربط زیر اثبات کند:

«یکی از دلایل قابل توجه اهمیت این شهر، کمبود و یا در حقیقت نبود آثار باستانی باقی مانده از شهرهای دوران هخامنشی است... دهانه ی غلامان شاید تنها شهری از دورانی باشد که در آن به وضوح می توان انواع خانه های شخصی و خصوصی مردم را در کنار ساختمان های «دولتی» و اجتماعی و مذهبی دید».

چنین دلایل درخور تمسخری، گرچه مطلقا به کار هخامنشی شناختن بقایای ایلامی و یکپارچه خشت و گل دهانه ی غلامان نمی آید، اما جویندگان حقایق تاریخ ایران را به این کشف می رساند که حقارت یادگارهای دوران هخامنشی، در مطابقه با ادعاهای به بوق سپرده ی آن ها، راهی جز این گونه توسلات برای ایران شناسی باسمه ای کنونی باقی نگذارده است. در واقع اوضاع موجود چنان است که هر یافته به ظاهر بی صاحبی، ناگزیر باید به هخامنشیان بخشیده شود، زیرا اغلب عنوان داران مرتبط با تاریخ ایران و مرخص شده از آموزشگاه های تدریس تاریخ و باستان شناسی در ایران و جهان، اصولا از هیچ مطلبی جز ایران هخامنشی اطلاع ندارند، به موضوع دیگری علاقه نشان نمی دهند و چیزی نمانده است که حتی محتویات جیب خود را نیز به آن سلسله ناچیز صدقه دهند!!! همین هویت سازی دوره گردانه، موجب شده تا صاحب نظران رسمی، صورت لازم برای باز سازی تاریخ ایران در تمام دوران ها را، نه از مکاشفات محتوایی و میدانی، بل از چنین بذل و بخشش های بی ضابطه ی خام اندیشانه و یا مراجعه به چند سطر از کتابی فاقد شناس نامه استخراج می کنند.

«پیش از آن که به تشریح اوضاع معماری و وضعیت ساختمان های شهر بپردازیم، لازم است مختصری در مورد نام اصلی این شهر و موقعیت آن در دوران شاهنشاهی هخامنشی بگوییم. اگر نخواهیم تنها به مدارک و شواهد کتبی در مورد درانجانا و یا زرنگای نام برده در کتیبه های هخامنشی بسنده کنیم، و یا این مدارک را کافی ندانیم، نمی توانیم این موضوع را نیز انکار کنیم که دهانه ی غلامان، لااقل برای مدتی، مرکز سیاسی و اداری و اجتماعی، یا به سخن دیگر و در یک کلمه، پایتخت درانجانای هخامنشی بوده است. بنا بر این باید این شهر را با زرنکای هخامنشی و زرین مورخانی چون کتزیاس و ایزودور خاراکسی یکی بدانیم... تیت در مورد تطابق ناد علی با زرنج باستانیبه روایات محلی استناد می کند و می نویسد:اطلاعاتی که ما از منابع آزاد راجع به وضعیت زرنج به دست آورده ایم، موید آن است که در قرن دهم میلادی زرنج دارالحکومه ی سیستان بوده است. حتی این اطلاعات روایت های محلی را تایید می کند که ویرانه های ناد علی آثار باقی مانده از شهری است که خسرو بنا کرده و عرب ها آن را زرنج می گفتند». (مجموعه مقالات مطالعات ایرانی، همان مقاله، ص ۱۲۰)

پس زرنج هخامنشی همان شهری است که خسروی ساسانی ساخته و تا قرن سوم هجری که اعراب آن را زرنج نام داده اند، پایتخت بوده است!!! حالا چرا اعراب این همه دیر و زمانی به سیستان رسیده اند که می گویند یعقوب لیث صفاری بر آن حاکم بوده، پرده ی کوچکی از پرت نویسی های متداول در اسناد ایران شناسی موجود است. اینک سلسله مراتب استدلال در این مطالعات چنین صورت عجیب و در واقع قبیحی به خود گرفته است: اگر مدارکی برای ادعایی کفایت نمی کند، پس باید کنجکاوی بیش تر را کنار گذارد و برای دفع شر ادعا را پذیرفت،زیرا ظاهرا همین که کتزیاس و ایزودور خاراکسی ناشناس که نمی دانیم چرا و چه گونه از اوضاع سیستان با خبر بوده اند، چیزی در باب مکانی به نام زرنگای نوشته باشند برای درک تمامی مدخل کفایت می کند!!! در این گونه موارد چنین تردید اساسی اصولا طرح نمی شود که حمله ی فرضی اعراب به ایرانی که بقایای تاریخی دال بر تجمع انسانی ندارد، چه محرک و موجبی داشته است؟ این عیوب و بیماری مزمن شده ی پایه، در موضوع پیشینه و سرگذشت مردم ممتاز شرق میانه، که توسل لاعلاج به روایات محلی و اطلاعات آزاد و برگ نوشته های جاعلانه را نیز موجه می کند، تنها از آن سبب است که مطالعات تاریخی در باب رخ دادهای منطقه ما و حتی جهان باستان، با هدایت یهودیان، بدون مراجعه به ماجرای پوریم و عوارض ناشی از آن صورت گرفته و تنظیم و تحریر شده است. زیرا بدون شک حتی گشودن مدخل های معاصر تا مقطع انقلاب اسلامی ایران نیز با منظور کردن حادثه پوریم و عوارض و عواقب آن، صورتی جدا از آن برداشتی به خود می گیرد که رخ داد پوریم را در منطقه ما شناسایی نکرده باشد!        

 نزد آن کسان که این بقایای خشت و گلی و آشکارا ایلامی دهانه ی غلامان در سیستان را، هخامنشی شناسایی می کنند، ذره ای اعتبار علمی و وجدان ملی برای حرمت به پیشینه ی بومیان اصلی این سرزمین نخواهید یافت. 

با چنین دیدگاهی است که پس از گذر از اباطیل تاریخی نوشته شده به نام سلسله های ایران باستان و ده قرن نخست ظهور اسلام، در ورود به دوران اصطلاحا صفویه، تمام زوایا و حواشی ادعاهای صفویه بنیان را، از مناظر مختلف بررسی کردم، با مراجعه به نبود مختصر نمایه ای از تجمع قومی و بومی در ایران پس از پوریم نشان دادم که به دنبال آن رخ داد پلید، تا ۵۰۰ سال پیش، نمونه ای از مستحدثات عمومی مورد نیاز هر جامعه ای، از قبیل پل و سد و کاروان سرا و بازار و حمام و آسیاب و آب انبار و مقبره و خانه و قبر حکومتی در سراسر ایران نیافته ایم؛ از آثار قلابی و گم راه کننده سیاحان عصر صفویه نوشتم؛ صنایع دستی منتسب به آن دوران را بررسی کردم که از اثر انگشت مداخله کنندگان و ظاهر سازان تمدن ایران نوین، یعنی نقش های بی پایان ستاره ی داود پر بود؛ از باسمه هایی گفتم که در اروپا برای صورت شاهان صفویه ساخته اند؛ به معماری امام زاده ها رسیدگی کردم و به روشن ترین وجهی معلوم شد که معماری مانده های پراکنده از آن دوران، غالبا کنیسه و کلیسایی است؛ معتبرترین منبع صفویه شناسی، یعنی کتاب احمق فریب «عالم آرای عباسی» را به دکه ی لبو فروشی سپردم؛ به نمایشی و بی کاربرد بودن ابنیه ی کاروان سرایی، از طریق اثبات نبود شهرهای بزرگ در زمان صفویه پرداختم، که می توانست به تنهایی علاجی برای عوام زدگی تاریخی موجود شناخته شود؛ غیر تاریخی و تازه ساز بودن شهر شیراز را با ارائه ی تصاویر و ترسیم هایی اثبات کردم که اندک بهانه و فرصتی برای نادیده گرفتن آن ها باقی نمی گذارد؛ به عکس ها و رسامی های رسوا کننده ای رجوع دادم که دانسته های کنونی در باب بقایای معماری مانده ازدوران صفویه را به تمسخر می گرفت؛ و سرانجام آن ضربه نهایی را فرود آوردم و با مراجعه به آمار و جمعیت شناسی تاریخی اثبات کردم که بر اساس عقب گشت رشد طبیعی و منطقی نفوس، در آغاز دوران صفویه و باز هم به سبب وسعت کشتار پوریم، سرزمین ایران فاقد کثرت انسانی مورد نیاز برای بازسازی های ملی بوده است و از این مسیر بار دیگر یادآور شدم که سازندگان نمایشگاه ایران در دوران صفویه، کم ترین ارتباط و پیوندی با توانایی های محلی و بومی ایران نداشته اند.

 با این همه هنوز کسانی در برابر پذیرش آن قتل عام، که موجب انهدام مطلق تجمع انسانی و توقف کامل رشد تمدن، در قدیم ترین خطه ی زیست و فرهنگ آدمی، یعنی شرق میانه شد، تا به حدی مقاومت می کنند که مطالب مستند بی بدیل و روشنگر تختگاه هیچ کس را هم نادیده می گیرند و تایید نمی کنند. این منکران به راه نیامدنی از اعضاء چند لایه ی مشخص اجتماع اند: نخست یهودیان و نان خوران پنهان و آشکارشان که سرمایه گذاری دراز مدت و کلان، در پنهان نگهداشتن آن آدم کشی پر دامنه را، بر باد رفته می بینند و در سال های اخیر لحظه ای بوق معرفی ایران باستان و افتخارات ادبی و ملی ایران پیش و پس از اسلام را در مجامع بین المللی و در رسانه های خودی بر زمین نگذارده اند و نو سرمایه گذاری آنان در باز پروری و تغذیه همه جانبه پادوهای قدیم و تازه از راه رسیده شان، ابعاد حیرت آوری گرفته است. سپس بسیاری از دارندگان مدارک و مقامات دانشگاهی در این حوزه و عمده مولفان کتب تاریخی و ادبی قرار دارند، که گنجینه اراجیف بر هم انباشته خود را نزدیک به ابطال کامل می بینند و سرانجام قوم گرایان متعصب و پان اندیش که محکم ترین ابزار رسوخ آرمان های نامعلوم خود را در تمسک به دیرینگی های چند هزار ساله فرض کرده اند. اینک تا آن ورود فقط چند یادداشت دیگر فاصله دارم، که اثبات می کند غالب داشته های ملی کنونی، در حوزه هایی معین، که متعصبانه از صحت و اصالت آن دفاع می کنیم، در زمره محتویات سرنگی است که ارامنه و مسیحیان و یهود، به تدریج و در طول چهار قرن گذشته، اندک اندک در رگ باورهای عمومی ما تزریق کرده اند و چنان خون مردم ما به تبعات آن آلوده است که اینک مایه های درون آن تزریق را، عضوی از پیکر قومی و ملی خویش می شماریم، تا سرانجام و در پایان این مدخل مفصل، با خواست خداوند، به نتیجه گیری حیرت آور نهایی از تحولات پنج قرن اخیر در حوزه ی شرق میانه بپردازم.     

«موسیقی: یکی دیگر از رشته هایی که یهودیان به آن پرداختند موسیقی بود. آری موسس و مبتکر هنر ظریف و روح پرور موسیقی، یهودیان بوده اند. این دیگر مسلم و زبانزد عموم است که حضرت داود پیغمبر و سلطان یهود ـ سرودها و نغمه های قدسی و روحانی خود را با موسیقی اجرا می فرموده و موسیقی را تقدیس می کرده و برای اولین بار هم در کلیسای مسیحی نواختن ارگ و خواندن سرود با آلات موسیقی و به طور دسته جمعی کر شروع و معمول شد به وسیله یک نفر یهودی معمول گردید. در این رشته هم کار را به جایی رساندند که بیش از هفتاد درصد از استادان و مشاهیر موسیقی دنیا را یهودیان تشکیل می دهند.

اغلب ارکسترها و برنامه های بزرگ کنسرتی که امروز در اپراها و مراکز مهم موسیقی دنیا اجرا می شود اثر استادان یهودی این فن امثال: بتهوان - شوپن - موزار و منوحیم یهودی و غیره است.

در این جا ناچارم توجه خوانندگان محترم را به این نکته جلب کنم که در همین ایران خودمان غنا از نظر بعضی از آقایان ممنوع بود و خلاف شمرده می شد ـ و مسلمانان حق نواختن بل که حتی حق استماع آن را هم نداشتند و این یهودی ها بودند که با هزار خون دل و تحمل ضرب و شتم و هر گونه تحقیر و توبیخ و غیره موسیقی ایرانی را از صدها سال قبل به این طرف حفظ نموده و زنده نگاه داشتند.

مخصوصا این آهنگ دلنشین یار مبارک بادا که امروز این همه مورد توجه واقع شده و صفحه ها از آن پر کرده اند ابتکار و ساخته و آرم و سرود مخصوص عروسی های یهودی ها بود.

این هنر هم چنان که سایر افتخارات ملی در دوران درخشان و هوشیاری پهلوی آزاد شده و رونق و اوج گرفت. اینک یک گوشه از تحمل بدبختی و صدمه و خسارت یهودیان را برای حفظ موسیقی در این جا ذکر می نماید». (عبدالله امین زاده ناسی، صبح امید، ص ۶۱)

مورخ اصرار دارد توجه را به دو برداشت از نقل فوق جلب کند، که یادگاری از یک محقق و مولف یهودی ایرانی است که کتاب صبح امید را در آرزوی پیوند و در واقع یکسان شمردن ایرانیان مسلمان با اجداد یهودی خویش نگاشته است! نخست این که اگر هر دو داود تورات و قرآن را یکی بیانگاریم، داود پیامبر در قرآن کریم، اشتهاری به لحن خوش و استادی در ترنم و نغمه پردازی و مزقون نوازی ندارد و این بهانه را یهودیان برای تقدیس غنا ساخته اند، به خصوص که تورات او را جنگاوری خون ریز و شجاع نیز می شناساند که قبول جمع هنرمندی او در نواختن ساز و نغمه سرایی، همراه سود بردن استادانه از ابزار جنگ، شخصیت او را بسیار به نرون رومی شبیه می کند و دیگر این که چون تا همین یک دو قرن پیش، مکتب و محفل و مطلبی با نام موسیقی ایرانی شناخته نبود و نیز اشتغال به غنا در قرآن مبارک نهی مسلّم و آشکاری ندارد، پس دستور اجتناب از غنا و حتی اصرار در حرمت آن، از سوی حوزه های دینی و مذهبی ایران را، باید شاهکار شگفتی از نمونه های دور اندیشی و تیز هوشی در میان سالم ترین و عاقبت اندیش ترین لایه ی روحانیت ایران شناخت، که با نهی نزدیکی به غنا، در برابر گسترش کامل و بی مانع این توطئه ی یهودی و ایجاد کسادی و کندی در این ابزار خوش دست رسوخ کنیسه، که مکملی بر خوش باشی های شاعرانه و لاابالیگری های منضم به آن بود، سد شرعی بستند!

«موسیقی در مکتب شیعی ایرانی، جایگاهی دو وجهی دارد: در سنت تصوف، شعر و موسیقی وجهه ای متعالی، الهام بخش و عاطفی دارد، اما به نظر شیعیان امامی، موسیقی الزاما با بی قیدی اخلاقی و میگساری عجین است و به همین دلیل با ابعاد تاثیر گذار، خوش بینانه، و شادی بخش موسیقی، آن طور که ملای روم مبلّغ آن است، مخالفت می کردند... از نشانه های این نفوذ حرام اعلام شدن موسیقی غیر عبادی بود. با این حال موسیقی جایگاه خود را از دست نداد. گرچه روحانیون نتوانستند موسیقی را از صحنه ی اجتماع حذف کنند، اما تاثیرات منفی آن بر وضعیت نوازندگان و موسیقی دانان حرفه ای آشکار شد که گویی از حرفه ای نجس نان می خوردند و با رقاصان و میگساران دمخور بودند. به همین دلیل در یک دوره سیصد ساله، موسیقی ایرانی توسط اهل ذمه: ارمنی ها، زردشتیان و بیش از همه یهودیان، حفظ و اجرا می شد. روی آوری یهودیان به موسیقی طبیعی بود، زیرا آن ها اقلیت پر جمعیت ولی پراکنده ای بودند و در اثر محدودیت های ارتباطی و قوانین تضعیف کننده ی اقتصادی و شغلی، ناگزیر بودند که با آهنگ سازی و نوازندگی، زمینه ی کسب درآمد خانواده را فراهم کنند و بدین ترتیب، نوازندگان یهودی، حافظان موسیقی سنتی ایران نیز محسوب می شوند». (گروهی از نویسندگان یهود، فرزندان استر، صفحه ی ۱۵۶)

از میان همین چند سطر تکلیف متصوفه و بسیاری از متون و دواوین و در راس آن ها مولانا تعیین می شود و می توان به جدید بودن این نام ها و اطوارها پی برد، زیرا اینک می دانیم هر تصور موسیقیایی، در سرزمینی که در آغاز صفویه هنوز از نفوس خالی مانده بود، ادعایی سر به هوا و ناشیانه است. چنان که دخالت یهودیان در تنظیم آن چه امروز موسیقی ایرانی می شناسیم، نه حاصل ناگزیری نان آوران آن قوم، که نتیجه برنامه ریزی مدون کنیسای جهانی بوده است. این مطلبی است که به آسانی از رجوع به اسامی نام آورترین موسیقی دانان ایران، از عهد قاجار تاکنون به سهولت کسب می شود:

«ملا العازار از بزرگ ترین رهبران دین یهود در زمان خود بود. تقریبا در همان زمان، عبدالله خرمیان نزد حسین قلی خان و درویش خان، دو تن از برترین استادان نوازنده ی موسیقی ایران، نواختن تار را آموخت. دوستی وی با مرتضی خان نهورای و یحیی زرین پنجه، که بعدها از استادان موسیقی کلاسیک ایران، در اواسط قرن بیستم محسوب شدند، پایه ریزی شد. عبدالله در ۱۹۲۴ میلادی، در کنیسه ی عزرا یعقوب محله تهران، که عبری، موسیقی عبادی و آواز تدریس می کرد، گروه موسیقی مردان جوان را پایه ریخت. به زودی، گروه به اجرای بخش هایی از سبت و نماز و دعای عصر پرداختند. وقتی به تعداد اعضای گروه افزوده شد، یک محل سازمانی را برای کنیسه خریداری کردند. گروه توسط عبدالله خرمیان و سه پسرش، امیر، روح الله و شکرالله هدایت می شد». (گروهی از نویسندگان یهود، فرزندان استر، صفحه ی ۱۵۷)

این نه فقط موسیقی، که غالب توانایی های حرفه ای ملی، به خصوص در صنایع دستی، که امروز شناسنامه شناخت هنر ایرانیان در جهان است، در زمره ی حرفه هایی است که یهودیان در زمان درهم ریختگی نوسازانه ی ایران، معروف به عهد صفویه، به ایران وارد کرده اند.      

«منوچهر کوهن: جناب حاخام لطفا باز از خاطراتی که از پدران و نیاکان خود دارید بگویید؟ 

حاخام یدیدیا شوفط: مرحوم پدر من ۸۵سال عمر کرد. او هم مشغول کار ابریشم بود و هم مشغول تدریس. تا آخرین لحظه ی عمرش هم انگشت اش لای کتاب تورات بود که چان تسلیم کرد. شب یک شبات بود که ما را برای همیشه تنها گذاشت. متاسفانه در آن زمان بعضی اوقات در جامعه پیش آمدهایی می شد که از به زبان آوردن آن ها خجالت می کشم. ایسرائل های کاشان در خانه هایشان که بعضی بزرگ بودند، موقعی که فروردین و اردیبهشت می شد، کارگاه ابریشم کشی درست می کردند. این ابریشم کش ها هم بیش تر یا بیدگلی بودند یا اهل آران که البته اجداد همه شان ایسرائل بودند و این فن را هم از پدران خود یاد گرفته بودند. دستگاه های ابریشم کشی خود را می آوردند به خانه ایسرائل ها، سه یا چهار خانه هم بیش تر به این کار نمی پرداختند. خانه ی ما هم یکی از آن ها بود. ما پیله ابریشم می خریدیم. آن ها هم می آمدند پیله های ابریشم را برای ما با دستگاه های مفصل، به کمک آب جوشان به ابریشم مبدل می کردند». (منوچهر کوهن، خاطرات حاخام یدیدیا شوفط، ص ۲۴)

مقام حاخام یدیدیا شوفط در نزد یهودیان ایران به راو نزدیک می شود و به اقوالی، از آن نیز در می گذرد. او کهن ترین منبع اطلاعات زنده در باب یهودیان ایران است. از میان سخنان او به مبداء یهودی ابریشم کشی در کاشان که بعدها موجد و مولد قالیچه های معروف کاشان شد، پی می بریم.

«منوچهر کوهن: جناب حاخام، از کاشان بفرمایید و یهودی های کاشان. در ایام جوانی شما جمعیت یهودیان کاشان چه قدر بود؟

 حاخام یدیدیا شوفط: می گفتند در اوایل بسیار زیاد بوده است. اکنون نمی توانم آمار دقیقی از گذشته بدهم. اما شنیده ام در کاشان و اطراف آن، یعنی دهات دور و نزدیک اش در زمان قبل از صفویه تقریبا نود هزار نفر یهودی ساکن بوده اند. این رقم را تا صد هزار هم گفته اند، ولی بعد از به قدرت رسیدن صفویه، فشار و تهدید و ارعاب و کشتار یهودیان برای تغییر مذهب شدت گرفت و به سرعت تعداد یهودیان کاهش یافت. به طوری که عده ای را در شهر و بسیاری را در دهات به زور و تهدید جان مسلمان کردند که در مسلمانی باقی ماندند. در اوائل به یهودیان برای ورود به کاشان اجازه نمی دادند و یهودیان نمی توانستند در این شهر و حوالی اش سکونت کنند. بعدها عده زیادی از یهودی های اطراف شهر و به خصوص دهات یهودی نشین وارد کاشان شدند. زندگی مالی در کاشان به علت ابریشم کاری خیلی خوب بود. در آن روزگار قدیم، تهران جمعیت یهودی زیادی نداشت. اما تمام دهات کاشان مانند آران، بیدگل، نوش آباد و حتی بعضی از دهات دور کاشان یهودی نشین بودند. در این دهات ترمه می بافتند و یکی از کارهایی که یهودیان کاشان و حوالی اش انجام می دادند، ترمه بافی بود، که خیلی هم گران بود. یک تکه حدود یک متر در یک متر و نیم را گاهی هزار تومان آن روزها می فروختند». (منوچهر کوهن، خاطرات حاخام یدیدیا شوفط، ص ۵۲)

اما این حاخام که قصد بیان تاریخ شهر کاشان در دوران مقدم بر صفویه را دارد، خود مهاجری به ایران در آغاز دوران صفویه است.

منوچهر کوهن: جناب حاخام، یکی از هدف های ما فعلا ضبط همان «فضل پدران» از زبان شماست که به عنوان میراث یهودیان ایران ارزش فرهنگی دارد. شما حتما شنیده اید که در دانشگاه اورشلیم بخشی مربوط به تاریخ یهودیان دنیاست. هر چند به نظر من بزرگ ترین میراث یهودیان جهان بعد از سرزمین ایسرائل، در ایران وجود دارد. ولی متاسفانه آن طور که شنیده ام فقط حدود کم تر از یک ساعت نوار صدا در آن مرکز وجود دارد. بنا بر این در طول این ۲۵۰۰ یا ۲۷۰۰ سالی که از اقامت یهودیان در ایران می گذرد، متاسفانه یهودیان ایران کم تر اثر و یا رد پایی از خود در تاریخ به یادگار گذاشته اند. حالا به دلیل مشکلات اجتماعی بوده است یا فشارهای سیاسی و یا به هر دلیل دیگر بماند. به همین سبب خواهش می کنم تمام مطالب مربوط به «فضل پدران» را تا آن جا که به خاطر دارید، چه امروز، چه روزهای دیگر بیان بفرمایید؟

حاخام یدیدیا شوفط: به طوری که شنیده ام اجداد اولیه ما صدها سال قبل از دوره مرحوم ملا «مشه هلوی» که امروز مقبره اش بعد از قرن ها هنوز در کاشان پابرجا و مورد احترام یهودی ها و مسلمانان این شهر است، در کاشان زندگی می کردند. ملا مشه هلوی مورد احترام نه تنها ایسرائیل ها، بل که بسیاری از مسلمانان هم هست. البته ایشان جزو اجداد من نیستند، ما جزو کسانی هستیم که می گویند در زمان ورود مرحوم ملا مشه هلوی به ایران، حدود ۵۰۰ سال قبل که سیصد هزار نفر از ایسرائیل ها را بدون هیچ آذوقه و پوشاک، با منتهای بدبختی از اسپانیا اخراج کردند، به ایران مهاجرت کرده ایم. در حالی که بزرگ ترین دانشمندان در بین ایسرائیل های اسپانیا وجود داشت، مانند «هارامبام» و یا رمبان، «ربنو مشه برنحمان» و همچنین بسیاری دیگر از دانشمندان ایسرائیل که تفاسیر مفصلی از تورات دارند که تا به امروز مورد مطالعه و استفاده همه دوستداران تفاسیر تورات قرار دارد. یا مانند «ابربانل» (دون اسحق) که نه تنها در علم تورات دانشمند بسیار بزرگ و خوبی بود، بل که فیلسوف و سیاستمدار عالی مقامی هم بود، و بسیاری دیگر یهودیان در عالم پراکنده شدند و به تدریج حرکت کردند و بعضی از این آوارگان به ایران و عده ای به کاشان رسیدند. کاشان در سابق به خاطر موقعیت کسبی که داشت، زن و مرد ایسرائیل به کار ابریشم مشغول بودند و حتی بچه های پنج سال به بالا، چه پسر و چه دختر به انواع و اقسام کارهای ابریشم و قالی بافی مشغول بودند و اوضاع و احوال کسبی آن ها در سابق از دیگر یهودیان ایران به تر بود. یعنی همه بی نیاز بودند و بسیاری از آن ها از علمای عالی مقام شدند که طی چند واقعه با زور مسلمان شدند و بعضی با دانش عربی مجددا به یهودیت برگشتند. به هر حال، به سبب مظالم و مصائب فراوان، «هاراو مشه هلوی» با خانواده اش و به اتفاق چند خانواده دیگر وارد کاشان شدند. باید به شما بگویم در خانواده ما نه تنها مرحوم پدرم که یکی از اجله علما و راو بزرگ کاشان بود، بل که پدر بزرگ و پدر بزرگم و همه این ها علاوه بر این که مشغول کارهای ربانی بودند، مشغول کارهای کسبی هم بودند. یعنی به کار ابریشم مشغول بودند. برای این که از نظر مالی به کسی احتیاج و نیازی پیدا نکنند. حتی کارخانه ابریشم کشی که با پیله فراهم می شد وجود داشت. در دوره ای که بنده به خوبی یاد دارم هر سال از دهات آران یا بیدگل یا نوش آباد که سابق همه یهودی بودند و در این شغل استاد بودند با همان زبان یهودی کاشان حرف می زدند، می آمدند در کاشان در خانه های یهودیان با برپا کردن دستگاه ابریشم کشی چند هفته مشغول بودند مجددا به دهکده های خود با همان کیش مسلمانی که قرن ها عادت کرده بودند مراجعت می کردند و خود آن ها به خوبی می دانستند که با چه وضع ناهنجاری مسلمان شده اند. در شهر کاشان بسیاری از یهودیان مسلمان شده مردان عالم و شاعر و معلم بودند که با یهودیان کاشان رفاقت صمیمانه و معاشرت داشتند و بنده چند نفر از آن ها را می شناختم و با آن ها ملاقات می کردم». (منوچهر کوهن، خاطرات حاخام یدیدیا شوفط، ص ۱۴)

اعتراف حاخام یدیدیا شوفط به مهاجرت تدریجی و بدون مانع سیصد هزار یهودی از اسپانیا به ایران در ۵۰۰ سال پیش، از سویی به ترین دلیل آگاهی سران کنیسه از خالی بودن این سرزمین، پس از قتل عام پوریم است و از دیگر سو تاریخ صفویه سازی او را ابطال می کند. زیرا اگر سران صفویه بنا بر اقوال موجود، یهود آزار بوده اند، چه گونه اجازه داده اند این همه مهاجر یهودی به ایران وارد شوند، نیشاپور و کاشان و این جا و آن جا را بسازند و انبوهی مقبره ی یهودی و مکان زیارتی مقدس برپا کنند؟!! این تصویر روشن آن ماجرایی است که در ایران عهد به اصطلاح صفویه می گذرد: مردمانی عمدتا از یهودیان و ارامنه، با سرمایه گذاری و هدایت و مدیریت کنیسه، به بهانه های مختلف، از جمله بهانه فشار دولت های کلیسایی اروپا، در گروه های بزرگ، راهی این سرزمین شده اند تا آثار پوریم را به تدریج از برابر چشمان کنجکاو جهانیانی بزدایند که اندک اندک و به دنبال باز شدن و شناخت مسیر اوقیانوس ها، به دیدار جهان می شتافتند، داستانی که هنوز دراز سر است. (ادامه دارد)

ارسال شده در شنبه، ۱۱ خرداد ماه ۱۳۸۷ ساعت ۰۱:۰۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان