ایران شناسی بدون دروغ، 143

آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

 مدخلی بر ایران شناسی بی دروغ و بی نقاب،  ۱۴۳

علی رغم این همه سرمایه گذاری اقتصادی و سیاسی و فرهنگی، در سراسر جهان، یهودیان پیوسته و از آغاز، در جمع جهانی قومی بازنده و مطرود و به سبب حرکت در جهت خلاف روند تمدن، از همراهی بین المللی عناصر رادیکال محروم بوده و نیاز های خود را، در هر زمینه و همه جا، با عوامل بی هویت و توخالی تامین کرده اند. آن ها به همان روش دعوت نیزه داران اجیر هخامنشی برای تخریب بابل، در زمان ما نیز مجبور به تامین نظامیان و ابزار جنگی جبهه غرب اند، تا به جای آنان در عراق و افغانستان بجنگند، زیرا قوم یهود توان و تکثّر نظامی ندارد و نمی تواند با هویت اصلی خود به ایده آل های کنیسه نزدیک شود. آن ها برای همراه کردن نمای عامیانه ی جهان، با آرمان های یهود، ناگزیرند قلم دار و دانشگاهی و کلیسا و ابزارهای دیگر تفوق یا تحمیق را خریداری کنند، مقامات فرهنگی و کرسی های سیاسی را، با هزینه ی فراوان، به مزدورانی واگذارند که تعلق نهادینه به قوم یهود ندارند و مخارج کلان آن را از چپاول جهانیان در قالب انحصارهای بین المللی تامین کنند که ارمغان آن انفراد و اتهام افزون تری برای قوم یهود شده است. این بدل فروشی عام، نه فقط نام یهود را با نژاد پرستی توطئه گرانه توام کرده، بل تکیه به همین توان بدلی، آنان را با توهم قدرت، در لانه سستی نشانده، که قرآن عنکبوتی و اوهن البیوت نام داده است. چندان که سازه های بس سنگینی را که با هزینه های سرسام آور بالا برده اند، در برابر یک ضربه ی صاحبان خرد و یک سئوال بنیان اندیشان فرو می ریزد و از هم می پاشد. مثلا اگر معلوم شد که تخت جمشید بنای نیمه کاره ای است که پس از قتل عام پوریم به خود رها کرده اند، آن گاه به سبب تسلسل جعل، تا پل الله وردی خان در اصفهان نیز، از هویت کنونی تخلیه خواهد شد. 

این مطلب استثنا ندارد و بر اقتدار مطلق حقیقت و ضعف بی نهایت دروغ گواهی می دهد. مثلا آن ها گرچه سال ها در باب هولوکاست مظلومانه تبلیغ کرده اند، اما یک پرسش ساده، که خواهان رجوع به آمار و حدود ممکنات است، به گونه ای آن بنای پوشالی را درهم ریخت که خلاف فرهنگ انسانی، هر پرسشی در آن باب را جرم و یهود ستیزی قلمداد می کنند. این نشان گزنده ای است که هرگونه جست و جوی حقیقت، در هر حوزه ای از تمدن و فرهنگ جهان، خواه ناخواه و خود به خود، به صورت ستیز با یهودیان نمودار می شود!!!؟ چنان که اینک در برابر آشکار شدن ماجرا و تبعات ضد تمدنی قتل عام پوریم، با وحشت تمام مزدوران آشکار و پنهان خویش را برای مسکوت نگه داشتن این بحث به میدان فرستاده اند، زیرا دلواپس تاثیر ویرانگر این سخنان نواند که کاخ تدبیر و چاره اندیشی چند قرنه ی یهود را به باد سپرده و از آن که می دانند توان دفاع از آن نسل کشی را ندارند، قادر به انکار کتاب استر و ده ها سند تایید کننده ی دیگر نیستند، اجبار را در نفی وجود این گفتار نو دیده اند. این مطلب آشکار می کند سرمایه گذاری یهود در داد و ستد دروغ یکسره بی نتیجه و محکوم به زیان است و کالای آن ها از فرط وازدگی در هر معاینه ی از نزدیک بی خریدار می ماند. آن ها حتی مقابر پنهان رابی های خود در سرزمین های دیگر و به خصوص در ایران را علنی نمی کنند و دیدارهای دینی شان نیز در پوشش زیارت خوانی برای امام زاده ای با ظاهر اسلامی انجام می شود! چه قوم بد عاقبتی است که برای ادامه حیات، در اصول نیازمند توسل به آنوسی ها و تدارک مکتب و صنعت تحاشی و جعل است. آیا امیدی به رهایی و رستگاری این قوم باقی است و آیا از میان یهودیان، سرانجام عاقبت اندیشانی ظهور خواهند کرد که به قصد نجات قوم خود، به راستی و استغفار پناه برند و احکام موسای پیامبر را از چنگ ربا خواران و آدم کشان خزیده در گوشه های کنیسه نجات دهند؟!! پاسخ این سئوال جز منفی نیست، زیرا خداوند برای آنان سرانجام دیگری مقرر کرده و توصیف دیگری آورده است: اولئک الذین اشتروا الضلالة بالهدی والعذاب بالمغفرة فما اصبرهم علی النار.

        

طالبان و پیروان حقیقت، به تلنگر و توجهی بیدار می شوند و از همراهی با دروغ باز می ایستند، چنان که دیدار کتیبه برج معروف به قابوس، که گرچه او را صاحب نصیحت نامه فصیح و کلانی گفته اند، اما دیکته درست حمدالله را نمی داند، به تنهایی برج و حاکم و نصیحت نامه ی او را به دست باد می سپارد و در جای آن معمار آجرچین و طراحی را می نشاند که از زبان و معانی لغت عرب چیز زیادی نمی داند، چرا که قصد آن دارد تا جاعلانه بر معماری کلیسایی خود، ظاهرکی باسمه ای از اسلام بنشاند تا دوام آن را به نحوی تضمین کرده باشد، زیرا مقاطعه کاران وارد شده در عهد صفویه، برابر درخواست کارفرمای خویش، پروژه ای را پیاده می کرده اند که از ایران یک سرزمین با پیشینه و قدمت اسلامی بسازد، ضمن این که خود نیز به مقبره و کنیسه و کلیسایی برای عبادت دو قرن اقامت در ایران نیازمند بوده اند.

«قابوس نامه کتابی به فارسی است که در بیان راه و رسم زندگی، از عنصر المعالی کیکاووس بن اسکندر بن قابوس وشمگیر، در نصیحت به فرزند خویش، گیلان شاه، که آن را در ۴۴ باب پرداخته و در هر باب حکایت هایی دل پذیر به مقتضای سخن درج کرده است. قابوس نامه یکی از مهم ترین کتاب های نثر فارسی در قرن پنجم هجری قمری است». (مصاحب، دایرة المعارف فارسی، ص ۱۹۸۲)


«قابوس مشهورترین افراد خاندان زیاری است چه او مردی فاضل و ادیب و فضل دوست و خوش خط بود. گویند صاحب بن عباد هرگاه خط او بدیدی گفتی اهذا خط قابوس او جناح طاووس. در انشاء نثر عربی با به ترین بلغای این زمان دم برابری می زد و در شعر فارسی و تازی هر دو ماهر بود». (دهخدا، لغت نامه ذیل نام قابوس)

بسیار خوب، اینک شاهکی را در سلسله ساختگی آل زیار عرضه می کنند که جامع تمام فضائل زمان خود، نخبه ای برابر با عالی ترین بلغای زبان فارسی و عربی عهد خویش و خط نویسی چنان زبده، که از زبان صاحب بن عباد، که خدا می داند که بوده، ستوده شده است، آن هم به زمانی که دویست سال پس از او، صاحب منصبی در مصر، نگارش درست به خط عرب را نمی دانسته و برای ضبط یا و راء صورت جداگانه ای نمی شناخته است! آری درست چنین عالی جنابی، بلیغ در انشاء عرب، بی این که جای حاشا و درنگی برای کسی باقی گذارد، بر گور خود حمدالله را به صورت همدالله می نوشته است!!! جای آن دارد که همان برج  و کتاب پند نامه قابوس را بر سر کسانی بکوبیم که همه چیز این سرزمین پوریم زده را به اباطیل یهودیان آلوده اند و سپس سئوال نهایی خود را در باب میل قابوس عرضه کنم که چنین فارسی دان و فارسی نویسی، چرا متن کتیبه های گور خود را به زبان عرب سفارش داده، که املای درست آن را هم نمی دانسته است؟!!!      

«حمله مغول، که در سال ۱۲۱۸میلادی به وسیله چنگیز خونریز آغاز شد، یکی از مخوف ترین روی دادهای تاریخ است. بسیاری از ایالت ها بر اثر قتل عام های بی رحمانه از جمعیت خالی ماند، شهرها از صفحه روزگار محو شد و کتاب خانه های گران بها طمعه ی آتش فاتحان وحشی گشت. مغولان با ویرانگری کورکورانه شان سرزمین های گشوده شان را ویران کردند و چنان فتنه ای برانگیختند که ایران هرگز از اثرات آن کاملا قد راست نکرد. این کشور، برای چندین نسل تباه و دل سرد شد و دیگر نه حوصله و نه ظرفیت سازندگی داشت، ولی با پایان گرفتن قرن، فاتحان مغول، که بر اثر فرهنگ ایرانی، اسلام و حتی بودائیت نرمش و تربیت یافته بودند، بازسازی را آغاز کردند. خوش بختانه این فاتحان چیزی بیش از آدمکش و ویرانگر بودند، چون فتوحات شان بیش از آنچه مرهون تعداد افراد باشد به مهارت والای نظامی، خدمات جاسوسی موثر، مقاومت بدنی افسانه وار و بلند پروازی شخصی، حتی بی پروایی مربوط می شد. مجموع این مزایا، وقتی با سنت های تعقلی و زیباشناسی ایرانی ترکیب شد، سرانجام معماری سده ی چهاردهم میلادی را با حجم چشمگیر و تزیینات مجلل پدید آورد. تدریجا تمایل آنان به ویرانی کامل فرو نشست و هلاکوخان  نوه چنگیز و فرمانده همه نیروهای غربی به فکر طرح های ساختمانی افتاد. گرچه این تا حدی ناشی از تمایل به ساختن در عین ویران کردن بود، تا حدی هم باید ناشی از نیاز و لزوم داشتن یک معماری پیشرفته باشد». (پوپ، معماری ایران، ص ۱۷۰)

مهمل نویسی های پوپ در ورود به عصر مغول، در چنین اوجی قرار می گیرد که حصه و سایه ای از آن در نقل فوق مشهود است. او که در ارائه ی نمونه ای از معماری طاهریان و صفاریان و غزنویان و سلجوقیان جز معرفی چند برج فاقد شناسایی و حتی نوساز، ناتوان مانده بود، ناگزیر به ویرانگر قهاری محتاج می شود تا تمام آن ساخته های در خیال این مامور کنیسه را خراب کند و بهانه ای برای بی نشان بودن این سرزمین از مظاهر هستی جمعی بیافریند. پس ناشناخته ای با نام چنگیز را از ارض های شمال فرا می خواند با چنان کلنگی به دست که عرصه ایران را از ارکان معماری پاک کند و سهمی از ویرانی ناشی از پوریم را به گردن بگیرد. بدین سان ناگهان شهرها و جمعیت فرضی ایران به تاراج و ویرانی و قتل عام محکوم می شوند و جز همان چند مناره و کلیسایی باقی نمی ماند که پوپ بر مبنای آن ها کتاب معماری ایران را نوشته است!!! با این همه حد اعلای این دلقک بازی مکتب پوپ وصفی است که او در باب این ویرانگران از شمال رسیده ی مغول نام، به گوش مردم عوام می خواند: مردمی با تمایل به سازندگی در عین ویرانگری!!! آیا امثال پوپ را برای حضانت از فرهنگ سلیم آدمی، نباید به دیوانه خانه سپرد؟!!

«هلاکو فرمان داد برخی از شهرهای ویران شده را بازسازی کنند و خود کاخی زیبا با یک معبد بودایی در خوی و در حوالی سال ۱۲۶۰ رصد خانه ی مراغه را با هزینه ای گزاف ایجاد کرد، که در آن معماری به نام عرضی کار می کرد. جانشیان او کاخ ها و باغ های زیادی ایجاد کردند و در زمان ارغون خان معماری در مقیاسی وسیع احیا شد. این ایلخانان به نوبت بودایی، مسیحی، و مسلمانان سنی و شیعی بودند که موجب ایجاد تعدادی کلیسا و صومعه همچنین مرمت ایوان بزرگ تخت سلیمان در سال ۱۲۷۵به وسیله ی آباقاخان شدند. ظاهرا بناهای زیبای زیادی در اواخر سده ی سیزدهم در شیراز پدید آمد که اینک اثری از هیچ کدام بر جای نیست». (پوپ، معماری ایران، ص ۱۷۱)

تمام تاریخ ایلخانان فرضی حاکم شده بر ایران، بنا بر همین روایات بی اساس کنونی، فقط صد سال است، که مورخین کنیسه ای آن را میان هفده نفر، از هلاکو تا ایلخانی با نام عجیب انوشیروان عادل، تقسیم کرده اند و چنان که از پشت یکدیگر نباشند هر یک دین و مذهب جداگانه ای از مسیحی و مسلمان سنی و شیعه و حتی بودایی اختیار کرده اند و اگر به زمان ما از آن کاخ زیبای خوی، آن رصد خانه ی خنده دار برزنتی مراغه و آن قصرها و باغ های فراهم شده در عهد هلاکو نیز همانند آن بناهای شیراز، هیچ گونه اثری به اعتراف آشکار پوپ بر جای نیست، پس ادعای وجود آن معماری ایجاد شده در مقیاس وسیع، که پوپ تبلیغ می کند، جز آن چه در خیال این مهره ی کنیسه می گذرد، ارتباطی با معماری ایران ندارد و اگر چنین مالیخولیای معماری را در جای حقایق این سرزمین پوریم زده و درست به قصد پوشاندن آثار و تبعات آن رخ داد فوق وحشیانه، اینک در دانشگاه های ما به اندیشه ی تخدیر شده از دروغ نوجوانان ایران تزریق می کنند، پس باید به بریدن این رشته ی دراز دروغ همت کنیم که اینک تاریخ تمدن و هنر و سرگذشت ایرانیان نام داده اند. دست تنگی و بی مایگی امثال پوپ آن جا بروز می کند که گرچه برای امحاء داشته های خیالی پیش از مغول، کارگزاری به نام چنگیز را به خدمت گرفته اند، اما قادر نبوده اند دلیلی بر این اقدام ناممکن بیاورند که چرا ساخته های چنگیز را هلاکو و دست مایه های معماری هلاکو را تیمور تخریب می کرده است؟!! احتمالا برای این ویرانگری های پیاپی، که تنها آثار معماری ایران را شامل می شده، باید به دنبال ویروسی بود که هر حاکم ظاهر شده در این ملک را به بیماری مرموزی دچار می کرده، که با خراب کردن آثار معماری دیگران تسکین می یافته است. بدون شک شیوع این بیماری از مرکز کنیسه ها آغاز می شده که به دنبال یافتن همدستی بوده اند تا او را در موضوع نخستین و آخرین و وسیع ترین تخریب انجام شده در تاریخ بشر، یعنی انهدام مطلق هستی مردم شرق میانه در ماجرای پوریم، شریک کنند. بدین ترتیب تلاش های پوپ از جمله آن چه در زیر می خوانید، در زمره بدیع ترین شوخی های متنوعی قرار می گیرد که در باب تاریخ و هویت و هستی ایرانیان رواج داده اند. 

«نمونه ی تلاش های سازنده غازان خان این بود که فرمان داد در هر شهر مسجد و گرمابه ای ساخته شود تا درآمد گرمابه صرف نگهداری مسجد شود. بزرگ ترین دست آورد او ساختن شهرک شنب غازان در نیم فرسنگی جنوب تبریز بود که از زمان بنای تخت جمشید به بعد، در تنوع، سازمان و عظمت همتایی نداشت. ظاهرا غازان خان خود نقشه ها را ترسیم می کرد و نظارت بر کارها می پرداخت. مقبره ی او که اینک جز توده ی سنگی از آن باقی نیست، زمانی مجموعه ای از دوازده بنا بود». (پوپ، معماری ایران، ص ۱۷۱)

غازان خان را در رشته ی طویل حاکمان ایلخانی فقط ۹ سال بر تخت حکومت نشانده اند تا در طی آن برای هر شهر مسجد و گرمابه ای بسازد و اگر اینک بقایایی از هیچ مسجد و گرمابه غازانی در پهنه ایران نمی یابیم، پس احتمالا این سلطان ایلخانی نسب، برای انجام پروژه ی وسیع ساختمانی خود درایران شهری را نیافته است، چنان که از مجموعه ی تخت جمشد سان او، اینک جز توده ای از سنگ بر جای نیست که پوپ حتی آدرس همین توده سنگ در تبریز را عرضه نمی کند!!!

«ایران در اواخر سده ی چهاردهم به خاطر هرج و مرج سیاسی قربانی جاه طلبی های تیمور لنگ شد. مقارن سال ۱۳۹۴میلادی آن جنگجوی خون خوار در قلب ایران بود. بار دیگر شهرهای زیادی باخاک یکسان شد، همه مردمش قتل عام شدند و سده چهاردهم که با ایجاد سریع بسیاری از زیباترین بناها آغاز شده بود، در فلاکت به پایان رسید و باویرانی بسیاری از ظریف ترین بناها همراه شد. تیمور دارای بسیاری از بی رحمی های اسلاف مغولش بود، ولی ویرانگری اش کمتر از چنگیز و جنبه تصادفی داشت. او بسیاری از شهرها و اماکن مقدس را از ویرانی مصون داشت. وی بناهای برجسته را می ستود و به صورتی منظم صنعتگران را گرد آورد و روانه سمرقند ساخت. فتوحاتش در بخش بزرگی از آسیا برایش ثروت عظیمی، همراه با کارگران و مصالح فراهم کرد، ولی در آراستگی و مهارت ایرانی نقش مسلط را داشت. با استقرار همه ی این منابع در سمرقند، با سرعت یک سلسله ساختمان های شایان توجه ساخت و قصرش در سمرقند یکی از جالبترین مراکز مدنی جهان شد». (پوپ، معماری ایران، ص ۱۹۲)

این هم ویرانگر مغول دیگری، که نمی دانیم به چه دلیل و با چه بهانه ای، نوساخته های مغولان دیگری را تخریب می کند و مردمانی را به تیغ می سپارد که قاعدتا باید از نسل مغولان باشند؟!! زیرا مقدم بر او چنگیز مغول، چنان که گفته اند، نه از دارایی ماقبل هجوم خود و نه از مردم دارنده ی آن چیزی باقی نگذارده بود!!! رفتار این تیمور لنگ، با موضوع معماری بسیار تامل برانگیز است. او بناهای برجسته را می ستاید و در عین حال «بار دیگر شهرهای زیادی را با خاک یکسان و تمام خلق الله را به تیغ می سپارد تا سده چهاردهم میلادی را، که با ایجاد سریع بسیاری از زیباترین بناها آغاز شده بود، در فلاکت به پایان رساند». تاکید پوپ بر این که تیمور بناهای زیبای قرن چهاردهم میلادی را از ریشه برانداخته، نشان می دهد که تیمور از معماری قرون ماقبل خود چیزی نیافته بود. آن گاه پوپ از یادگارهای معماری تیمور در سمرقند یاد می کند که در زمان ما نیز هنوز بر سر پاست، اما نمی نویسد آن شهرها و بناهای بسیار که از آسیب هجوم خود معاف می کند، اینک در کجای ایران یافت می شود؟ از طریق این گونه بافته های پریشان و بی اساس است که به بنیان ماجرای تالیف کتاب معماری ایران ورود می کنیم: یهودیان برای ایجاد انحراف در درک علت نبود تشکل متمدنانه در ایران، تا زمان صفویه، سهام آن سازمان کنیسه ای مرتکب پوریم در شرق میانه را، میان مدیران یک «شرکت بین المللی تخریب» با مدیریت اسکندر مقدونی تا تیمور لنگ تقسیم کرده اند!!!  (ادامه دارد)

ارسال شده در دوشنبه، ۰۵ فروردین ماه ۱۳۸۷ ساعت ۱۷:۰۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان