ایران شناسی بدون دروغ، 142

آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

مدخلی بر ایران شناسی بی دروغ و بی نقاب، ۱۴۲

حالا ببینیم آرتور پوپ یهودی، در کتاب «معماری ایران» چه نوشته، که آن را معتبرترین سند آشنایی با مکاتب معماری و هنر، در ادوار مختلف تاریخ ایران تبلیغ می کنند و در مقابله با دست تنگی کنونی، که عرضه ظواهر یک جامعه پویای ایرانی، در هزاره نخست اسلامی را غیر ممکن می کند، به چه ادعاهایی متوسل شده و چه شگرد و شیوه هایی را به کار زده است؟ این بررسی تازه بیش از پیش نشان خواهد داد که در اوضاع موجود، برای اثبات فقدان تحرکات تاریخی در ایران، در دورانی معین، کافی است به استخراج دروغ ها و ناممکنات در دست مایه ها و اسنادی بپردازیم که در تالیفات و تولیدات کارگاه های مختلف ایران شناسی، در دو قرن اخیر انباشته اند و به همان روال که پیش تر با موارد متعددی از پریشان نویسی های آنان آشنا شدیم، برای کشف هویت اندک مانده های معماری موجود نیز مناسب است نگاهی به کتاب معماری ایران پوپ بیاندازیم، که در زمره کتب مقدس کسانی است که نان پاره و فطیر خود را به تنور پر حرارت تایید این گونه محصولات اورشلیمی می چسبانند.

«این ها معلوماتی در باب یک بنای در خور توجه ساسانی، به نام تخت طاقدیس، قرار می دهد که بر بالای کوه مقدسی، در نقطه اتصال بین آسمان و زمین، در شمال باختری ایران ساخته شده بود. بنا بر مشهور زادگاه زرتشت در این جا بود و مقدس ترین زیارتگاه ساسانی به شمار می رفت. این محل، که پیشتر به شیز یا گنزک معروف بود، امروز تخت سلیمان نامیده می شود. هر چند تخت طاقدیس تنها چند سالی وجود داشت، یعنی در سال 618 میلادی توسط خسرو پرویز ساخته شد و در سال 628 میلادی هراکلیوس امپراتور بیزانس آن را ویران ساخت، یکی از مشهورترین بناهای تاریخی بود. تخت طاقدیس، به خاطر هزینه گزاف، تجهیزات افسانه ای، اشراف چشم گیر بر دامنه ها و جایگاه موقت بخشی از صلیب مقدس بودنش، توجه سراسر جهان را از ایرلند تا دهلی به خود جلب کرد. از ادیان عامیانه ی اروپای مرکزی، ادبیات و قصه های سده های میانه، نقاشی ها، پرده ها، نشان ها و آثار مفرغی پیداست که احتمالا تخت طاقدیس منشاء و الهام بخش اولیه ی داستان قصر جام مقدس بوده است. تخت طاقدیس به ویژه برای معماری ایران درخور توجه است، چون به به ترین صورتی اصول کهن ایرانی را در مورد وظیفه تخت سلطنت به عنوان واسطه ی میان آسمان و زمین بیان کرده است. این وظیفه در این جا هم مانند تخت جمشید با جادویی همدلانه نمایش داده شده، ساختمان و اجزای آن با چنان درشت نمایی شبهه نا پذیری گنبد آسمان را نمایش می داد که رسیدن پاسخ مساعد از آسمان نا گزیر می نمود.
ساختمان که ظاهرا کوشک عظیمی بوده، در بسیاری آثار عربی، فارسی و بیزانسی توصیف شده، از جمله فردوسی در شاهنامه تصویری تا حدی تخیلی از آن عرضه کرده است. شکوه آن باور نکردنی بود. آن را از چوب های گران بها، سرو و ساج ساخته و با طلای فراوان پوشانده بودند، نرده ها و پلکانهایش هم طلا پوش بود و در همه جا تنها میخ های سیمین و زرین به کار رفته بود. گنبدی که اسمان را نمایش می داد، لاجورد و فیروزه بر آن نشانده بودند و پوشیده از ستارگانی از جواهرات بود، با یاقوت هایی که در جدول های نجومی طلایی قرار داده بودند، نشان داده می شد و ماه و خورشید را از نقره و طلا ساخته بودند. معبد داخلی را پرده ای زر دوزی با نقش ستارگان می آراست. بزرگانی که در مراسم این نقطه ی غالبا سرد شرکت می کردند با مجمرهای زرین و سیمین گرم می شدند و در رواق ها با پرده هایی از پوست سمور و سگ آبی از باد محفوظ می ماندند. هزینه ی افسانه ای این ساختمان، مانند طاق کسری معرف بخشی از ثروت فراوان مملکت بود. هزینه ی آن را شورایی از بزرگان کشور تامین کرده بود، زیرا احساس می کرد ملت به آن نیاز دارد. تمام بنا بر روی چرخ هایی قرار گرفته بود، طوری که می شد ان را درست در جهت آسمان چرخان حرکت داد و بدین ترتیب تاثیر دعا را بیشتر کرد. حتی جالب تر ار ان تعبیه ی دستگاهایی برای ایجاد توفان کاذب، رعد و برق و باران بود، تا اسمان ها را به بارندگی واقعی برای رویاندن زمین و رونق بخشیدن به زندگی تشویق کنند. این که این نقطه ی مقدسی بود که در ان تحت رهبری شاه زمین و اسمان می توانستند همکاری کنند و این که این جا مرکز روحانی امپراتوری بود، به ویژه از این طریق نشان داده می شد که شاه فردای روز تاجگذاری اش در تیسفون، با پای پیاده روانه سفر دور و دراز به تخت سلیمان می شد تا مراسم جلوس خود را کامل سازد. توصیف هایی که برخی از ان ها گزارش های شاهدان عینی است و کسانی که در سپاه هراکلیتوس بودند اظهار کرده اند، تصویر خاصی از ساختمان تخت طاقدیس به دست نمی دهد، بل انگیزه هایی را که موجب ساختن ان شده معلوم می سازد. بار دیگر، با یک اعتقاد شاهان ایرانی به کارهای حیرت انگیز و خیر خواهانه روبرو می شویم که بسی فراتر از تامین آسایش و راحتی آنان بود. بنابراین، تخت طاقدیس ادامه برنامه عبادتی بود که قرن ها پیش در تخت جمشید ارائه می شد. به همین ترتیب چهارطاق یا آتشکده نو بهار یکی از کوشش های فراوانی بود که در جهت همسو کردن دنیای بشر با کیهان انجام می گرفت. در اطراف گنبد چوبی آن که گفته شده 50 متر ارتفاع و 50 متر پیرامونش بود، 360 اتاق تو در تو وجود داشت، مطابق با روزهای سال. دیوارهای آن را هم مانند طاق کسری با پرده های ابریشم آراسته یا بر دیوارها احتمالا با نقش صورت های فلکی جواهر نشانده بودند . آن را برمکیان اجداد وزیران و معتمدین هارون الرشید، ساخته بودند و هدف آن هم مانند تخت جمشید برگزاری جشن های نوروز بود، همچنان که از نامش نو بهار پیداست. ساختمان بایستی بسیار محکم و همچنین بلند بوده باشد، چون ابو بن قیس برای خراب کردنش کوشید، ولی به علت حجم عظیمش ناتوان ماند و از منظور خود چشم پوشید». (پوپ، معماری ایران، ص ۷۴)

هنوز شیاد دروغ سازی بی آبروتر از پوپ به حوزه ی مسائل ایران نخزیده، هنوز متنی عوام فریبانه و بی معناتر، از سطور بالا، جز در کتاب پوچ آرتور پوپ در هیچ ماخذی دیده نشده و هنوز مادر بزرگی برای خواب نوه های اش قصه ای تا این مقیاس بی سر و ته نگفته، که پوپ در شرح قصر طاقدیس به هم بافته است. او با وقاحت کامل خرابه های بی هویت و بارها زیر و رو شده را نشان همکاری زمین و آسمان تحت رهبری شاه ایران می داند با دستگاه هایی که طوفان و رعد و برق مصنوعی می سازد، نرده ها و پلکان هایی از طلا دارد که با میخ های سیمین و زرین محکم کرده اند و گنبدی با پیرامون پنجاه متر، از لاجورد و فیروزه، که در اطراف آن ۳۶۰ اتاق تو در تو، که هر کدام به پهنای ۱۵ سانتی متر می شود، با ستارگانی از جواهرات و بالاخره ماه و خورشیدی، از نقره و طلا. قصری که گرچه پوپ از عمر کوتاه آن نوشته و می گوید ده سال پس از اتمام ساخت آن، در ۶۲۸ میلادی به دست هراکلیوس بیزانسی ویران شد، اما برای فرو نشاندن آتش کینه ی یهودی اش، نظامی مسلمان و خیالی دیگری، به نام ابو بن قیس می آفریند که چند سالی پس از هراکلیوس، در تخریب آن بنا، به سبب استحکام بسیار ناتوان مانده است!!! به راستی که چنین سخنان کودکانه و بی خردانه ای، خود عالی ترین راه نما برای آشنا شدن با حقیقت است و سرزنش فراوان را بر آن روشن فکری تهی از عقلانیت و فاقد آگاهی روا می دارد که اجازه داده اند گزافه بافان شیاد و بی شعوری، از قماش پوپ، از طریق چنین متون کرم زده ای، برای ما تاریخ و فرهنگ و ادب بسازند و هیچ یک حتی تا این اندازه کنجکاو نبوده اند که از پوپ بپرسند این همه جزییات در بنای طاقدیس را، که حتی نمی دانیم نام آن را از کجا برداشته و خود می گوید در ۱۴۰۰ سال پیش به دست هراکلیوس و اعراب خراب شده، چه گونه و از چه منبعی به دست آورده است؟!! طاقدیس پوپ هم به همان میزان از آرایه های اشرافی و پرده های خز و سمور و لوازم طلایین مملو است، که اشمیت در قصور نیمه تمام و بدون سقف تخت جمشید، روی هم چیده است. در واقع چنین می نماید که در ایران شناسی جهان، جانورانی جا خوش کرده اند که به عنوان سرگرمی و به قصد تمسخر مردم مسلمان شرق میانه، مسابقه ی مهمل نویسی ترتیب داده اند!!!

«اعراب با شدت و سرعت گردبادی بیابانی از سرزمین های نیاکان خود بیرون ریختند، در سال ۶۳۷ میلادی سپاهیان ایران را در نهاوند شکست دادند و در طی چند سال بازماندگان شاهان ساسانی را به سوی چین گریزاندند، که مصیبتی تکان دهنده برای ملتی مغرور بود. عجیب است که ادامه زندگی ایرانی واقعا سخت نشده بود و زندگی روز مره، حکومت محلی و حتی برخی هنرها مطابق معمول مدت زیادی ادامه یافت و عناصر بنیادی فرهنگ ساسانی در چارچوب تازه کار خود را دنبال کرد. نیروهای فاتح اسلام هیچ سبک معماری عرضه نکرد، زیرا نداشت که عرضه کند، ولی معماری ساسانی، با همه خلاقیت، بی پروایی و گیرایی اش، به خاطر برخی شکل های ساختمانی تا حدی ابتدایی اش، برای ثبات به توده های پر حجم سخت اعتماد کرده بود. دست آورد ایران اسلامی این بود که این شکل های نیرومند را تهذیب کرد و توانایی آن ها را تا حد یک معماری فوق العاده زیبا رشد داد. نتیجه می باید سبک تر، احساس برانگیز تر، متنوع تر و مّوثر تر از پیشینیان می شد. سازمان امپراتوری اسلام بر یک قلمروی از لحاظ فرهنگی گوناگون مستولی شد، راه های ارتباطی تازه ای گشود، بازرگانی را تشویق کرد و اقتصاد گسترده ای پدید آورد که در زمان خود ثروت لازم را برای عصر ساختمانی دینی و دنیوی تازه و مبرمی فراهم کرد. مسجدها، مدرسه ها، مقبره ها، پل ها، قلعه ها، بیمارستان ها، کاروان سراها و کتاب خانه ها همه جا مورد نیاز بود». (پوپ، معماری ایران، ص ۷۶)

هرچند که پوپ، نمونه ای از این ساخت و سازهای اسلامی در ایران، از قبیل کاروان سرا و بیمارستان و پل را، که کهن تر از عهد صفویه باشد، به علت فقدان عام، در کتاب اش عرضه نمی کند، اما سخن او در باب گرد باد ویرانگر سپاه عرب، که هیچ سبک معماری برای عرضه نداشته و جز ویرانی به بار نیاورده، توضیح نمی دهد که تحول عظیم در معماری استوار و زیبای اسلامی، متناسب با پیشرفت های اقتصادی و اجتماعی و ارتباطات، از چه راه جز آموزه های اسلامی و قرآنی، حاصل شده است؟!! هرچند برابر معمول در مقابل این گونه سئوال ها مدعی می شوند که اعراب دانش خود را از ایرانیانی آموخته اند که معماران آن، در هزاره نخست اسلامی، حتی آب انبار و حمامی در ایران نساخته اند!!! 

«در سده بعد بناهای مهم بسیاری ساخته شد، که از آن ها تنها اشارات لفظی باقی است: دو مسجد بزرگ در بخارا و چندین مسجد در ری، ارگ سمنان، کاروان سرای هارون الرشید در جاده توس، مسجد ساری و مسجد قزوین که در سال 868 میلادی به اتمام رسید. از دارالاماره ابومسلم در مرو که امروز از آن جز خاطره ای باقی نیست، ولی به خاطر منظور نمادی و سنتی به ویژه اهمیت زیادی داشته است. نقشه آن در اصل همان نقشه اتشکده ساسانی بود، ساختمان بزرگ گنبد داری که به هر چهار طرف باز می شد، با چهار ایوان طاقدار به شکل تونل که به حیاط چهارگوش مرکزی راه داشت. در عین حال نمایشی بود از چهار بخش جهان و مانند دروازه تخت جمشید نمایشی از حکومت جهانی بود. ابومسلم عادت داشت در وسط این بنا جلوس کند، که شاید نوعی عمل عبادی بود، و برای طرح جسورانه بر انداختن امویان و نشاندن یک ایرانی در مسند دولت اسلامی طلب یاری کند». (پوپ، معماری ایران، ص ۸۰)

کم ترین توصیف برای نویسنده ی سطور بالا، بخشیدن لقب توطئه گر و مجنون به اوست. در این جا نیز با شروحی رو به روییم که همچون بنای طاقدیس، اوهام بافی مطلقی است در حد تعیین محل جلوس ابومسلم در حیاط خیالی دارالاماره اش. پوپ بدون توسل به کم ترین آرایه و نما و تنها با بازپروری خیال، دارالاماره ای برای ابومسلم می سازد، کپی شده از آتشکده های ساسانی که محل یکی از آن ها را نمی دانیم و ابومسلم را مجبور می کند تا به عنوان سمبولی از حکومت جهانی، در حیاط آن بنشیند و برای جا به جایی بنی عباس با بنی امیه طرح تفصیلی بنویسد!!! آیا سزاوار است دست یهودیان جاعل و دشمن اسلام را، در آلودن تاریخ ایران و شرق میانه، چنان باز گذارند که تخت جمشید نیمه ساخت و دارالاماره ی دیده نشده ی ابومسلم را، برای پیش برد مقاصد خود، سمبلی از حکومت جهانی با روابط مطلوب آسمانی در قرون دور بنامند؟ بیان حساب شده ای که ظهور اسلام را با برهم خوردن و اخلال در همزیستی و ارتباطات سالم بشری،  همعنان می گیرد. 

«از این دوره تنها یک بنای تاریخی باقی است، که از زیباترین بناهای ایرانی است: آرامگاه امیر اسماعیل سامانی که مدتی پیش از مرگ او در سال ۹۰۷ میلادی در بخارا ساخته شده و بنایی است با قدرت و اصالتی موثر. این بنا از لحاظ پیشرفت ساختمانی و به کارگیری درخشان مصالح تزیینی در معماری اسلامی بعد و تاثیر چشم گیری داشت. ساختمان حالت مکعبی دارد و هر ضلعش تقریبا 10 متر است، با گنبد نیمکره ای کوچک و در گوشه هایش چهار گنبد تخم مرغی کوچک به سبک ساسانی». (پوپ، معماری ایران، ص ۸۱)

نمای بیرونی و برخی از آرایه های آجری داخل بنایی که پوپ مناسب گور امیر اسماعیل سامانی تشخیص داده است. 

اینک پوپ، به تاریخ سلسله ها و سرداران کاغذی در چنان ایرانی وارد می شود که بدون عرضه دلیل، وسعتی بی منتها دارد و از همه سو تا مرز دل خواه ایران شناسان یهودی ممتد می شود، زیرا در خراسان بزرگ بنای دیگری یافته و با همان شگرد قبر طغرل و آرامگاه اولجایتوی مغول و دروازه شیراز، نویافته ی کوچک و صد متری اش در تصویر بالا را، دلیل حضور امیران و امپراتوران سامانی می گیرد و تمام ابواب جمعی سلسله را در آن می گنجاند. هرچند به گمانم با توجه به اضلاع منظم و فرم مکعب و نیز موقعیت جغرافیایی مناسب، هوشمندانه تر بود که پوپ برای امیر اسماعیل سامانی گور دیگری می یافت و بر این بنای نقلی آجری، که پس از هزار سال، بدون کم ترین آسیب از صدمات و آفات روزگار همچنان بر سر پاست، به تقلید از بنای سنگی و چهارگوش نقش رستم، «کعبه مانی» نام می گذارد!!!

 

 

«در پای کوه های البرز خاوری، رو به فراخنای جلگه های آسیا یک شاهکار برجسته معماری سر برافراشته است: گنبد قابوس یا برج آرامگاه قابوس وشمگیر. از ازاره وسیع ان تا بالای سقف نوک تیزش قریب 51 متر است یا قریب 10 متر زیرزمین. آن را با آجرهای قرمز بسیار محکم ساخته اند، که اینک به رنگ قلع و طلا در امده است. گنبد داخلی که اینک به رنگ آبی آسمانی در آمده دارای آجر چینی محکمی است، که برخی از آن ها را به شکل خاصی قالب زده اند تا دقیقا، با شیب رو به داخل دیوارها متناسب باشد. در قسمت بیرونی، ده یال برجسته قایم از تنه استوانه ای آن بیرون امده و پی و سقف را به هم پیوسته است. کتیبه های کوفی میان هر یال در بالا و پایین برج، حاکی از آن است که این بنا در سال ۷-۱۰۰۶ میلادی توسط قابوس ساخته شده، جز این کتیبه ها و یال ها، بنا از هر آرایشی خالی است. قابوس مردی خارق العاده بود که به تناوب از سال ۹۷۶ تا حوالی ۱۰۱۲ میلادی برگرگان فرمان راند. او عالم و حامی علما، شاعر و حامی شعرا، خوش نویس، منجم، زبان شناس، شطرنج باز، جنگاوری دلیر و در عین حال بدگمان بود و سرانجام به دست بزرگان خشمگین کشته شد. زندگی او طوری بود که به ادامه ی امن و اسایش امکان می داد و به همین ترتیب تقدیر را به مبارزه می خواند، تمامی این خصوصیات در طرح این بنا به خوبی نمایش داده شده است. قدرت آن در بلندی زیاد و تنهایی سوت و کورش، در ترکیب ناب حجم ساده و شکل نیرومند نهفته، که راه را بر هر بحث و گفت و گو یا اشتباهی می بندد. بنا کاملا لخت است، مانند جنگ جویی در مبارزه با سرنوشت، چنان که بود، و شهریار شاعری در کشمش با ابدیت. این بنا با وقار و سهمگینی اش نمایشی است از مرگ و شکست مرگ. آیا هیچ آرامگاهی به این گویایی و چنین گیرایی وجود دارد»؟ (پوپ، معماری ایران، ص ۸۶)

حالا نوبت سران آل زیار است که به همت پوپ و با چنین توصیفات بازاری، صاحب سندی به سنگینی و ارتفاع میل بالا شوند که باز هم فارغ از کج خلقی های روزگار، یکه و تنها و با سلامت کامل بر سر پا است. آن نکته که کار بی آبرویی ایران شناسی موجود را به کمال می رساند این که پوپ و امثال او، برای هر سلسله فقط گور یک حاکم را شناسایی کرده، به اجساد دیگر زمام داران آن عنایتی نداشته اند، زیرا اندک بقایای موجود از معماری اسلامی ایران، که بدون استثنا ساخته هایی هدفمند از عهد اصطلاحا صفویه است، برای تقسیم میان اجساد سران یک سلسله هم کفایت نمی کرده است.            

 

عکس ۲                                                     عکس ۳ 

 

عکس ۴.  تصاویری از بقایای میل- مقبره های پراکنده ای که در اصل کلیساهای کوچک و بزرگ محلی برای عبادت

انبوه مقاطعه کاران وارد شده برای نوسازی برهوت بی نشانه ایران بوده اند. 

در تصاویر فوق نمونه هایی از معماری غیر بومی و بیگانه با اسلوب معماری مساجد و مقابر اسلامی، زینت شده با کلاهک ها و حجم های کلیسایی را کنار هم می بینید. تمام این آثار در حوزه ای است که هنوز هم تنها و بدون همسایه و آثار شهر نشینی اند. در مشاهده ای وسیع در منابع معماری اسلامی و غیر اسلامی، اینک قاطعانه می دانم که به طور معمول و عام، اگر گنبد برج ها و مقابر کلیسایی را چند ضلعی منشوری و با پخ های متعدد بسازند، بدنه و دیوار نگه دارنده را ساده و بدون دالبر بالا می برند و اگر گنبد ساده و بدون ترک باشد، آن گاه پخ های منشوری را با اشکال مختلف دالبری و لوله ای به بدنه بنا منتقل می کنند. در حالت کنونی برج بلند و پرت افتاده و سوت و کور سمت راست تصویر ۱ را مقبره شمس المعالی قابوس بن وشمگیر، از سران آل زیار، با التجاء به کتیبه های آجری متعدد و یکسانی می دانند که به صورت نواری در بدنه ی فوقانی و تحتانی برج دیده می شود.

عکس ۵. بزرگ نمایی یکی از چند قاب نوشته های آجری یکسانی که در اطراف بدنه ی برج قابوس
 به تعدد دیده می شود.

در برج و یا گور قابوس، نشانه های اندکی از صدمات تاریخی دیده می شود و نقاشان و عکاسان قرون اخیر، تصویر و تفسیری از آن عرضه نکرده اند. اما اگر همین برج کنونی را قدیم بدانیم و الگوی دیگری از جعل برج طغرل شهر ری نشماریم، آن گاه باید نخست از تکرار غیر لازم کتیبه ای واحد با خط و طراحی واحد، در برجی پنجاه متری حیرت کنیم، که ما را به یاد تذکر متعدد داریوش در بنای تچر می اندازد که مصرانه و مکرر مالکیت بر طاقچه های اتاق اش را به نسل های بعد و به تاریخ تذکر داده است. آن گاه توجه کنیم که از نشانه های سبک آجر چینی این برج، یکی هم آزاد و بدون بند کشی گذاردن فاصله عمودی میان دو آجر است، سبکی که در محدوده ی کتیبه های آن دیده نمی شود. به سخن دیگر آن استادی در آجرچینی بدنه ی برج، در محدوده ی کتیبه ها افول می کند که بند کشی کامل و البته کثیف و غیر استادانه ای دارد و گرچه آجر چینی در بدنه برج تقریبا از آسیب های زمانه بی تاثیر می نماید، اما در آجرهای قاب بندی کتیبه ها ریختگی های فراوانی دیده می شود ولی جان کلام در توجه به متن و خط این کتیبه ها بروز می کند، زیرا در قرن چهارم هجری چنین حروف نویسی کامل و کتیبه نویسی آجری با خط عرب، حتی در دمشق و مصر و شمال آفریقا هم دیده نمی شود، ضمن این که با حد اکثر دقت، کتیبه را می توان چنین خواند: «همدالله نصر العالی» که دیکته همدالله آن غلط و نصرالعالی آن بی معنا و لااقل با نام قابوس و لقب وشمگیر بی ارتباط است و کاملا نشان می دهد که طراحان و مجریان آن با زبان و دیکته لغت عرب عرب آشنا نبوده اند. اگر این برج را بر اساس کتیبه های متعدد و یکسان اش گوری از سرکرده ای در گرگان می دانند، پس حق این است بپرسیم که سلطان صاحب تالیفی که او را در زبان آوری و منشآت به اشتهار تاریخی رسانده اند، چه گونه بر غلطی چنین مفتضح در کتیبه های گورش بی اعتنا مانده است؟!! خوانندگان این وبلاگ لابد جنجال بر پا شده به سبب جعل کتاب قابوس نامه به همت همین ریچارد فرای، آشنای یهودی خودمان را فراموش نکرده اند، که صاحب منصبان سیاسی و فرهنگی این جمهوری، انشاء الله از سر مسامحه، به نوبت و با تشریفات خاص و به صورتی نمایشی، او را در آغوش گشاده ی خویش  می فشارند.

«رستاخیز فرهنگی ایران که در زمان سامانیان آغاز شد، به شکل بلند پروازی ها و سنت های معماری، ذوقی بغرنج و علاقه ی زیاد به ادبیات، علم و هنر به جانشینان آن ها یعنی غزنویان انتقال یافت. محمود غزنوی، که فاتحی اعجوبه و متعصب بود و از فتوحاتش ثروت هنگفتی به دست آورد، علاقه زیادی به معماری داشت و در این راه پول های گزاف و تلاش زیادی مصرف کرد و صنعتگران را در چهار گوشه ی قلمرویش به کار گرفت. از بناها مجلل او تنها دو برج یاد بود فتوحات و خرابه های عظیم لشگری بازار باقی است. برج محمود و برج دیگری که مسعود دوم قریب یک قرن بعد ساخته است. بدنه هر یک از برج ها در اصل به شکل یک رشته قاب های کوژ ساخته شده که دورشان یال برجسته ای دارد و پوشیده از نقش های هندسی، کتیبه های کوفی و طرح برجسته بر روی سفال است... محمود الهام بخش بلند پروازی مشابهی در میان بزرگان کشورش بود و آنان کاخ ها، مسجدها، کوشک ها، باغ ها، آب انبار ها و قنات های عالی در مراکز ایالت ساختند. پسرش مسعود اول این عشق به ساختمان سازی را دنبال کرد. او به آن چه از کاخ ها و باغ ها به ارث برده بود قانع نشد، بل که برای خود کاخ ها و باغ های تازه ای ساخت و پایتخت تازه ای پدید آورد به نام گوهر شاه مسعودی. در این شهر یک جفت کاخ قرینه ی هم وجود داشت که یکی تابستانی و دیگری زمستانی بود. یک تالار بارعام بزرگ و ظاهرا ایوانی بود که قریب بیست سال بر روی آن کار کرده بودند. ولی نظامی عروضی در این باره چنین می گوید:

بسا کاخا که محمودش بنا کرد، که از رفعت همی با مه مرا کرد

نبینی زان همه یک خشت بر پای، مدیح عنصری مانده ست بر جای» (پوپ، معماری ایران، ص ۹۹)

اگر برای دوره ی غزنویان، خلاف روال معمول، به جای عرضه گوری از محمود و مسعود، سخنرانی غرّای بالا را از زبان پوپ می شنوید، از آن است که او نتوانسته برای سرکردگان سلسله غزنوی، در میان چند میل و بناهای کلیسایی باقی مانده، چهار دیواری مناسبی بیابد که محمود و یا مسعود غزنوی را در آن بخواباند و با آن مقبره، سلسله ی غزنوی را تراش دهد و درست برای رفع این نقص در نمونه یابی از معماری عهد غزنوی است که پوپ کاخ ها، مسجدها، کوشک ها، باغ ها، آب انبار ها و قنات های عالی را در خیال خود می سازد و با شهری که یک جفت کاخ قرینه، یکی تابستانی و دیگری زمستانی دارد، تقدیم مسعود و محمود می کند. مورخ به هر صورتی که کوشید مفهوم دو کاخ قرینه در شهری واحد، یکی مناسب سکونت در تابستان و دیگری برای اسکان زمستانی را دریابد، فقط توانست گمان کند که در یکی از این دو کاخ، کولر های گازی ساخت قرن چهارم هجری و در دیگری اولین نمونه های بخاری گازی پولار می سوخته است!!! مضحک ترین قسمت این تآتر کثیفی که در کتاب معماری پوپ بر صحنه است، همان التجای او به ابیاتی در دیوان ها است که از قول نظامی عروضی که فاصله روزگار و زمان اش با غزنویان به دویست سال هم نمی رسد و سیاحتگری در خراسان شناخته می شود، خشتی از این آثار غزنویان را بر جای نمی گذارد. آن گاه قضاوت کنید در حالی که نظامی عروضی نیز، که خود برساخته بنگاه توسل به جعل یهودیان است، هشتصد سال پیش هم، از غزنویان اثری نیافته، پس آرتور پوپ، بر سبیل چه الگویی این بناها را توصیف می کند؟ و سخن آخر که عجیب ترین آن هاست، این که گور نوساخته ابن سینا در همدان را، کاملا به سبک و طرح مناره و مقبره همین قابوس وشمگیر ساخته اند، تا رد پا، اثر انگشت و ارتباط زنجیره ای مداخله ی کسانی را در تمام امور ایرانیان گم نکنیم؟!!!

اگر خراسان در زمان سامانیان و غزنویان رهبری رستاخیز فرهنگی ایران را بر عهده داشت و عصر نوی را در معماری آغاز کرد، ایران مرکزی در دوران پادشاهی آل بویه به همان ترتیب جلوه ی فرهنگی تا حدی متفاوتی را پدید آورد. فخرالدوله و عضدالدوله از شاهان پر قدرت دیلمی، با پیروی از ظریف ترین سنت های ایرانی به کار ساختمانی وسیعی دست یازیدند، که اینک تقریبا چیزی از ان ها در دست نیست. وزیر آنان صاحب بن عباد، که در مقام ادیب، شاعر و مدیر شهرت داشت، خود حامی بی بدیل تمام هنرها بود و علاقه ای اصیل را با ذوق سلیم یک جا داشت. سبک معماری تازه ای در شیراز و اصفهان شکل می گرفت و در اصفهان صاحب بن عباد مسجدی ساخت که بنا بر گزارش ها بسیار زیبا، ولی ظریف تر از آن بود که دوام یابد. کاخ و کتاب خانه ی عضد الدوله در شیراز یک بنای طاق ضربی دو طبقه با ۳۶۰ اتاق بود. هر یک به شکلی و هر کدام با آرایشی به سبک و رنگ دیگر. به قول ابن بلخی فیروز اباد هم بیمارستان و کتاب خانه ی معتبری داشت».  (پوپ، معماری ایران، ص ۱۰۰) 

هنگامی مدعی دست تنگی این ظاهرا معمار مامور کنیسه و کلیسا، در معرفی نمودارهای فرهنگی و هنر و معماری، در هزاره نخست اسلامی ایران می شوم، نظر به این اعترافات ابلهانه و بلهوسانه ای دارم، که از قلم پوپ عبور کرده است. ظاهرا سران سلسله ها از طاهریان تا ایلخانیان، سرگرمی دیگری جز ایجاد مستحدثات عمومی و خصوصی نداشته اند، ولی گردش چرخ غدار تمام آن ها را چنان در زمین فرو برده است، که حتی خشتی از آن ها در بالای خاک دیده نمی شود. چرخ غدار بی رحمی که معلوم نیست با چه شیوه ای بناهای کلیسایی مانده در ایران را به اندازه ای سلامت و محفوظ نگاه داشته، که پوپ می تواند از میان آن ها چند مقبره برای سلاطین ملیجک سان خود برگزیند و سازمان حفظ آثار و میراث ایران، برای اکثر آن ها شماره ثبت تاریخی و بودجه و اعتبار حفاظت قرار دهد به گونه ای که اینک بخش اعظم ابنیه های حفاظت شده ی ایران، انحصار به برج و مقابر کلیسایی دارد که در زمان معروف به صفویه، برای نیازهای مختلف ساخته اند، چنان که به مرحمت الهی اسناد تکمیلی آن را بیاورم.

«ولی در اثنای سده دهم میلادی، ایران شاعران، حکما، ریاضیدانان، منجمان، طبیعی دانان، مورخان، جغرافیدانان و لغت نویسان برجسته ای پرورد، که اغلب درخشان و بسیار دارای اعتباری بی همتا بودند و همه با اصالت، شجاعت و ظرفیت فرهنگی فراوان. عصر سامانی، علی رغم کشمکش های سخت و طاقت فرسا در ایران، دوران ادب و تمدن بود. بی شک در مقام مقایسه، همان عصر در اروپا دوران تاریکی به شمار می رفت. رازی پزشک نام دار چیزی فراتر از بزرگ ترین پزشک بالینی اسلام بود و در عین حال شیمی دان و فیزیک دانی بود که تاثیرش در سراسر جهان اسلام منتشر شد. لایق ترین همکاران او ایرانی بودند. یکی از آنان به نام دینوردی در عین حال لغت نویس، مورخ، گیاه شناس و منجم بود. در سده دهم میلادی، طبری مولف تاریخ موسیقی ده جلدی که حاوی اطلاعات تاریخی و حتی باستان شناسی با ارزشی است. یک زیج، صور الکواکب و برخی ابزارهای نجومی ابتکاری به وجود آورد. سلجوقیان که طایفه ای ایرانی و ترک بودند، به این تمدن بسیار پیشرفته وارد شدند و رهبرانشان با فرهنگ ایرانی، که به دست سامانیان و غزنویان در اسیای میانه ایجاد شده بود، تا حدی اشنایی داشتند. انان می باید تا حدی تحت تاثیر شکوه و عظمت غزنوی قرار گرفته باشند، ولی روش زندگی سختگیرانه و تاثیر سازنده ی دشت های زادگاهشان در آسیای میانه آنان را به شیوه ای نیرومند تر و کم بضاعت تر معتقد ساخته بود. قدرت و نجابت معماری سلجوقی بی شک به بهترین صورتی در مسجد جامع اصفهان تجلی کرده، که یکی از بزرگترین مسجد های جهان است. اصفهان از اوایل اسلام به خاطر در مرکز قرار داشتن و زیبایی های طبیعی اش مستعد بزرگ شدن بود و ناگریز مسجد جامعش می باید بزرگ می شد. مسجد جامع اصفهان، به عنوان یک بنای با شکوه در شهرهای که در اعصار کاملا مختلف و در دوران فرمانروایان متعدد به پایتختی برگزیده شد، کاملا سلجوقی نبودند، ولی آن بخش هایی که از عصر سلجوقی است، حتی امروز هم شکوه عمده ی ان است». (پوپ، معماری ایران، ص ۱۰۴ به بعد)

مورخ به چنین موهومات بی ارزش عادت دارد، که طبری ناشناسی را مولفی صاحب آثار در امور موسیقی می داند و نقد آن ها را به عنوان پاد زهر دروغ، به فرهنگ این زمان مردم ایران و جهان تزریق می کند. حاصل آن که وجود این شاعر و آن طبیب و خطیب و منجم و مفسر و صنعتگر و غیره را در سرزمینی بدون مظاهر مادی پیشرفت، از بازار و مدرسه و آب انبار و حمام و کاروان سرا، ناممکن می داند و هر سخنی در این باب و در هر حجمی را جعل مسلم یهودیان برای پوشش کشیدن بر آثار منهدم کننده ی پوریم می شمارد. چنان که در معرفی مظاهر دوران سلجوقیان نیز پوپ را تا ردیفی دچار تنگی دست می بینیم که ناگزیر ساخت مسجد جامع اصفهان را تا عهد سلجوقیان به عقب می برد. همگی به یاد داریم که چه گونه به مدت هفت سال مسجد جامع اصفهان را تعطیل کردند و کوشیدند که آن را باتوضیحات تاریخی پوپ و امثال او منطبق کنند. برای مردود شمردن این گونه یاوه های شرق شناسانی از قماش پوپ، کافی است از او بپرسیم نماز گذاران روز جمعه، در این مسجد سلجوقی اصفهان، پس از اتمام مناسک مربوطه، برای عبور از رودخانه ی زاینده رود، از روی چه جسری عبور می کرده اند و چرا مسجدی به این عظمت، همانند دیگر مساجد صفویه، لااقل یک محراب کاملا رو به قبله ندارد؟!! (ادامه دارد)

ارسال شده در شنبه، ۲۵ اسفند ماه ۱۳۸۶ ساعت ۱۱:۳۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
نویسنده : آیدا
سه شنبه، ۰۲ دی ماه ۱۳۹۳ ساعت ۱۶:۰۹
 
وای خیلی قشنگه من اهل گنبدم

 
نویسنده : محمد حسن زاده
جمعه، ۱۴ شهریور ماه ۱۳۹۳ ساعت ۱۵:۴۴
 
سلام استاد گرامی کتیبه ی برج قابوس که اشاره فرمودید .به خط کوفی ست و به این صورت است ( هذا القصر العالی ) نه این عبارت ( همدالله نصر العالی ) که شما میفرمایید .

 
نویسنده : مترجم مجد
یكشنبه، ۲۶ اسفند ماه ۱۳۸۶ ساعت ۱۸:۳۱
 
حال كرديم! اي ول!!!

 
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان