ایران شناسی بدون دروغ، 123

  آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

مدخلی بر ایران شناسی بی دروغ و بی نقاب،  ۱۲۳

توسل با هر تمهید و بهانه، به یادداشت های سیاحانی ناشناس، که سراپای ادعاهای آنان با هرگونه حقیقتی نامنطبق است، برای بر پا کردن موجودیت و مترسکی به نام سلسله ی صفویه، چنان که با موارد متعدد آن آشنا شدیم، خود برترین دلیل برای رد آن سلسله و استیلای سلاطینی است که در فاصله های مختلف آن دوران جورچینی شده اند. در واقع آن افسانه های بی بنیانی، که به قصد ایجاد قبرکی برای هر یک از حکم رانان صفوی به هم بافته شده، خود دلیل محکمی بر نبود چنان عالی مقامانی در حاکمیت ایران بوده است. هر علاقمندی که زمانی را در بررسی و ارزیابی یادداشت های هر یک از سیاحان عهد صفویه صرف کند، به آسانی مجموعه ای از مطالب ناباب را خواهد یافت که به خوبی جاعلانه و دست ساز بودن سراپای داده ها و ادعاهای آنان را تایید می کند. 

«سه گروه از نویسندگان در ایران شهرت دارند، نخست مصنفان و مؤلفان معروف یونانی، که آثارشان مورد توجه ما اروپاییان نیز می باشد، دوم نویسندگان و مولفان عرب که قرن ها پیش تصنیفات یونانیان را تجزیه و تحلیل کرده اند و بی آن که نوشته های آنا را تحریف و تبدیل کرده باشند نظرات و آرای خود را بر آن افزوده اند... زبان فارسی دارای بیست و نه حرف است و آخرین آن ها حرف «لا» است که از پیوند دو حرف «ل» و «الف» ترکیب یافته است... در پایان این فصل یاد آوری کنم که نه تنها در ایران بل که در سرسر آسیا هیچ کس به زبان یونانی و لاتین آشنا نیست، اما بعضی از ارباب دانش ایران تا پیش از ظهور اسلام به زبان یونانی آشنا بوده اند ولی پس از طلوع اسلام کسی به آموختن این زبان نپرداخته است». (شاردن، سفرنامه، جلد سوم، صفحات ۹۲۲، ۹۵۴ و ۹۵۸)

شاردن در یادداشت های اش مکررا از تسلط خود به زبان فارسی گفته و با این همه آخرین حرف الفبای این زبان را ترکیب دو حرفی «لا» می نویسد، که حتی پی بردن به قصد او نیز ناممکن است!!! چنان که از غور و تجزیه و تحلیل محققان عرب در آثار مؤلفان یونان دم می زند و در عین حال مدعی است که پس از اسلام در مشرق زمین کسی زبان یونانی نمی دانسته است!!! سبب چنین پریشان بافی ها آن است که کنیسه و کلیسا در پخت چنین ادعاهای تاریخی ناگزیر بوده اند چنان آشی بار گذارند که با تمام تاملات و تحملات مریض تاریخ ایران سازگاری کند. آنان که در اوراق متعدد از ترجمه های عهد برمکیان و دوران امین و مامون و هارون الرشید از کتب یونانیان دم زده اند، لاعلاج باید در این گونه تمهیدات موازی، روزنی را برای گریز باز گذارند.

«از زمانی که شاهنشاهی ایران بر اثر حمله ی تازیان سقوط کرد تا دوران پادشاهی شاه عباس کبیر که فاصله ای به مدت نه قرن در میان است، سرزمین ایران همواره ناآرام و گرفتار ستیز و آویز بوده است. هرچند گاه یک بار پادشاهی می رفت و سلطنت به دیگری می پرداخت. هنگامی که شاه عباس بر اریکه ی پادشاهی برآمد اوضاع ایران سخت آشفته و نا به سامان بود. کشور تقریبا به بیست قسمت کوچک تقسیم شده بود و بر هر قسمت کسی حکومت می کرد. آنان غالبا با هم در جنگ بودند، گفتی کشوری بیگانه به پیکار کشور دیگری برخاسته است». (شاردن، سفر نامه، جلد سوم، صفحه ۱۱۵۱)

آن تفسیر فرهنگی بی اساس شاردن بر خط و زبان فارسی و یونانی، با چنین سخن رانی های سیاسی بی پایه تر تکمیل می شود، که بسیار به لفاظی های کسانی شبیه است که در دوران ما و به عرصه تلویزیون داستان های تاریخی مناسب پای کرسی و یا کنار ایران رادیاتور به هم می بافند. همان حمله ی منهدم کننده ی تازیان، همان نادانی در باب زمان حکومت شاه عباس، همان تقسیم بندی ایران به بیست استان بیگانه و همان قصه پردازی های معمول در باب جنگ های بی پایان داخلی بدون ارائه ی حتی یک کارد آشپزخانه ی ساخته شده در دورانی دورتر از زمان صفویه. مورخ با اسلوب خود و برای به هوا فرستادن بخار متعفن این گونه یاوه بافی ها، سئوال های ساده ای آماده دارد، می پرسد اگر به زمان شاه عباس برای عبور مردم دو سوی زاینده رود، چند پل ماندگار و مقاوم در برابر سیل های بهاری آن مسیل عریض لازم شده، پس یکی جواب دهد که مردم دو طرف زاینده رود در دوران پیش از صفویه چه گونه از آن پهن آبه ی عمیق عبور می کرده اند؟!! و از آن که همین سئوال مختصر موجب ابطال حضور و وجود شهری به نام اصفهان در عهد پیش از صفویه می شود، آن گاه نان خوران تاریخ نویسی معمول، در جای پاسخ نویسی، ناسزا ردیف می کنند.

«پس از این که (اسکندر بیک) به سلک منشیان بارگاه معلی درآمد، در سال ۹۹۵ هجری که بیست و شش ساله بود، به خدمت سپاهیگری در خطه ی عراق منصوب شد. مجددا در سال ۱۰۰۱ هجری در دارالانشاء به خدمت گمارده می شود و در سلک «منشیان عظام قرار می گیرد. در این منصب اخیر است که افتخار ملازمت دائم و سمت منشی خاصه شاه عباس را پیدا می کند... اهمیت و امتیاز خاص عالم آرای عباسی در این است که مؤولف آن خود شاهد و ناظر و شاید هم دخیل در بسیاری از وقایع و حوادث آن دوران پر هیاهو و هنگامه بود و بالطبع در نقل اخبار و شرح مربوط به آن سوانح اصل صحت و دقت را تا آن حد که مضر به حیثیت و مخالف طبع و نظر شاه نبود، رعایت می کند». (اسکندر بیک ترکمان، تاریخ عالم آرای عباسی، مقدمه، ص شانزده و هفده)

من به راستی در پی آن نیستم که پوست از این تاریخ صفویه نویسی تازه باب شده و مرکز اشاعه کنیسه و کلیسایی آن بردارم و اثبات کنم که تمام تدارکات در این باره، همانند غالب دانسته های کنونی ما در باب مسائل تاریخ و زبان و حکمت و ادب ایرانی، برساخته هایی از میانه ی دوران تسلط قاجار است و فعلا صلاح نمی دانم تا مسوده های سالمی را عرضه کنم تا معلوم شود که حتی دربار و شخص ناصرالدین شاه نیز با کلامی از مکتوبات و مطالبات کنونی ما آشنا نبوده و این بازی ابلهانه را عمدتا از زمان فرنگ بازی شاه زادگان قاجاری و سپس امثال فروغی و نفیسی، در عرصه ی هویت شناسی ایرانیان به راه انداخته اند که تعلق خاطرشان به مراکز ایران شناسی و کنیسه و کلیسا اثبات شده است و حتی به این مطلب معمول وارد نمی شوم که این شاهد و منشی عهد شاه عباس، نه از ورود و خروج هیچ سفیر اروپایی به دربار صفویه و نه از آمد و رفت هیچ یک از این همه سیاح آن عهد خبر دارد، که برخی از آنان مدعی داد و ستد جواهرات با دربار صفویه بوده اند!!!

«فرزند خلف آن حضرت، سلطان سریر هدایت صفی الاصفیاء و برهان الاولیاء شیخ صفی الملة و الدین است قدس سره که مقامات عالیه و اوصاف متعالیه اش از حیز تعداد بیرون و مرقد منورش مهبط انوار فیض و رحمت قادر بی چون است. بعد از ارتحال والد بزرگوار، والده ی محترمه اش متکفل پروردن آن فیض پرورد الهی شد و از اوان طفولیت انوار کرامت یزدانی راه یافته فتوحات آسمانی از ناصیه ی همایون اش لامع و درخشان بود. همیشه امور غریبه مثل کشف قبور و احوال موتی و مثل هذا مشاهده می نمود و به والده اش عرض نموده والده او را به مراتب بلند و درجات ارجمند مژده می داد. مدتی به اکتساب فضایل و کمالات صوری پرداخت و ذوق سیر و سلوک و ادراک مشکلا عالم معنی بر او غلبه کرده قدم در وادی مجاهده و ریاضت نهاد. چون می دانست عروج بر معارج کمال بی ارشاد مرشدی صاحب حال میسر نیست گاه در مزار شیخ فرخ اردبیلی و گاه در مرقد شیخ ابوسعید که این هر دو بزرگوار از مریدان شیخ الطایفه شیخ جنید بغدادی اند به عبادت می گذرانید و گاهی در قبر عارف ربانی شیخ شهاب الدین محمود آمری به سر می برد و طالب مرشد کامل می بود. آوازه ی علو حال و سمو درجات افضال شیخ نجیب الدین بزغش شیرازی شنیده محرک طلب داعیه او را به جانب شیراز در حرکت درآورد. صلاح الدین نام برادری از خود بزرگ تر در کمال ثروت و مکنت و اعتبار ظاهرر در شیراز داشت که در آن جا عفیفه از بنات اشراف به حباله ی خود در آورده به آن تقرب در شیراز مانده بود. شیخ به بهانه ی ملاقات بردر از مادر مهربان اجازه ی سفر حاصل کرد و روانه ی مقصد شد. در راه هر جا به مردان خدا آگاه و درویشان و اهل الله می رسید به صحبت شان شتافته از هر وشه ای توشه بر می داشت. چون به شیراز رسد شیخ نجیب الدین بزغش از دار دنیا رحلت کرده بود. مشایخ آن دیار را دیدار کرده در فیضی که می خواست بر روی اش نگشود در آن اثنا به صحبت مولانا رضی الدین که از علماء صاحب حالا بود رسیده مذاکره ی تفسیر تا سوره ی اذا زلزله در خدمت او نمود اجازه ی درس تفسیر یافت. با شیخ مصلح الدین شیرازی صحبت داشت و معاشرت او پسند خاطر شریف اش نیفتاد» (اسکندر بیک ترکمان، تاریخ عالم آرای عباسی، ص ۱۳)

مورخ بی اعتنا به این همه آمد و رفت و بی واهمه از ذکر انبوه اسامی معاریف و بزرگان تصوری، که هر یک قصد ممهور نمودن دوباره ی صحت شناس نامه مجهول الهویه ای تا ردیف شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی را دارد، برابر معمول خود و بر مبانی بنیان شناسی متعارف می پرسد: اگر کریم خان زند این همه نشانه از خود به شیراز باقی گذارده، پس چه گونه سلاطین و دربارهای پیش از او، کم ترین رد پایی در حاکم سرای شیراز ندارند و این همه آمد و رفت حکومتی را بر چه محکمات مادی استوار است؟ و تا نرسیدن پاسخ مناسب تردید نمی کند که تاریخ عالم آرای عباسی نیز کوک دیگری بر وصله ی ناهمرنگ تازه ای بر این قبای تاریخ ژولیده ی ایران است.

«آتش فتنه و نزاع اویماقات و گفت و گوی هر دو فریق در درگاه معلی تسکین یافته تا دو سال دیگر حضرت شاه جنت مکانی به کامرانی و اقبال کامیاب دولت بودند تا آن که در سنه ی سیچقان ئیل مطابق اربع و ثمانین و تسعمائة که دو سال گذشته بود اندک عارضه عارض ذات مبارک گردید و در حمام نوره بعضی از اسافل بدن را سوزانیده مجروح ساخت و وجع در زخم به هم رسیده به تب سرایت کرد و اطباء حاذق به معالجه و مداوا پرداختند و بی آن که احدی را گمان بیماری و محرمان و مقربان را مظنه ی فوت باشد در شب سه شنبه چهاردهم شهر صفر مزاج وهاج از جاده ی اعتدال منحرف گشته آثار قلق و اضطراب ظاهر گردید و ضعف مستولی گشته شاهزادگان نامدار تا نصف شب در خدمت پدر بزرگوار بودند همه را مرخص فرمودند که به خانه های خود روند که مرا تشویشی چنان نیست شاهزادگان سوای سلطان حیدر میرزا که توقف نمود همگی متفرق شدند... قریب به نصف شب آثار ارتحال بر بشره ی همایون اش ظاهر گسته صبح روز پانزدهم طایر روح پر فتوح اش به جانب قدس پرواز نمود». (اسکندر بیگ ترکمان، تاریخ عالم آرای عباسی، ص ۱۲۱)

این هم شرح مرگ شاه طهماسب، که پنجاه و اندی سال بار سرپرستی سلسله ی صفویه را به دوش برده بدون این که یک واجبی کش ماهر تربیت کند تا عمر خویش بر سر مدت دوام داروی ازاله ی موهای زائدش نگذارد.  

«اکنون بنا بر وعده سابقه اراده چنان است که در این صحیفه یک قرن سعادت اقتران از قضایای زمان سلطنت ایران آن حضرت که فی الحقیقه آغاز دولت و سال اول تمکن بر اورنگ خلافت است سال به سال مرقوم قلم وقایع نگار گرداند و با خود اندیشید که اگر به روش اهل تاریخ سنه هجری را که مبدأ آن به عرف عرب اول ماه محرم است منظور دارد اکثر اهل عجم نمی فهمند زیرا که در میانه اتراک و اهل عجم مبدا سال نوروز سلطانی است که اول بهار عالم آراست و تا انقضای چهار فصل که نوروز دیگر می شود یک سال است و ماه محرم در عرض سال ترکی واقع می شود و تواریخ که ارباب استعداد به جهت وقایع عظیمه روزگار در رشته بلاغت انتظام می دهند با سال ترکی مختلف است بعضی موافق سنه سابق هجری و بعضی مطابق سنه لاحق است یعنی یکی کم است یا زیاد چون ذره حقیر ملتزم است که این نسخه ی عالم آرا از غوامض و مشکلات بری و عاری بوده عام فهم و خاص پسند باشد نظر از آن که اختلاف پوشیده به سال ترکی که عام فهم تر است قرار داد که هم مستخبران احوال را دانش افزا باشد و هم بر سالکان مسالک جهانداری روشن گردد که در عهد خلافت این یگانه دوران در هر سال چه گونه قضایا روی داده به توفیق حضرت ذوالجلال و حسن سعی این شهریار بی همال به نیروی اقبال در هر سنه چه مقدار ترقی در امور دین و دولت واقع شده است». (اسکندر بیگ ترکمان، تاریخ عالم آرای عباسی، ص ۳۸۰-۳۷۹)

«وقایع سال میمون و ایام سعادت مقرون توشقان ئیل (سال خرگوش) ترکی مطابق الف (۱۰۰۰) هجری سال پنجم جلوس همایون و قضایای آن سال به تقدیر واهب ذوالجلال: چون فصل شتا به نهایت انجامیده و باد بهاری صلای نزهت و خرمی داده عشرت سرای باغ و بوستان از گل و ریحان آرایش یافت. اعنی نوروز جهان افروز به خرمی و فیروزی در روز چهارشنبه بیست و پنجم شهر جمادی الاولی وقوع یافته خسرو چهار بالش سپهر در شرفخانه حمل مقام گرفته گیتی آرای گشت شاه جمجاه همایون بارگاه در باغ سعادت آباد قزوین جشن خسروانه آرسته چند روز در آن ریاض کوثر حیاض به عشرت و شادکامی گذرانیده از حور وشان خورشید لقا کام ستان بودند». (اسکندر بیگ ترکمان، تاریخ عالم آرای عباسی، ص ۴۳۹)

منشی مخصوص شاه عباس، با ورق زدن تقویم و به عنوان شاهدی در برگزاری مراسم نوروز در دربار شاه عباس صفوی، نو شدن سال

«سوانح ایام سعادت فرجام لوی ئیل (سال نهنگ) مطابق سنه ی احدی و الف (۱۰۰۱) سال ششم جلوس همایون اعلی شاهی: نوروز میمنت مآل این سال در روز شنبه سیم شهر جمادی الثانیه اتفاق افتاده چهار ساعت شب شنبه مذکور تخت نشین فلک چهارم از آرامگه دی بیرون خرامیده بر مسند عز و شرف تمکن یافت اعنی شاهد بهار عالم آرای با هزاران برگ و نوا چهره نما گشته روشنی بخش فضای روزگار گردید». (اسکندر بیگ ترکمان، تاریخ عالم آرای عباسی، ص ۴۴۷)

در این جا با نوع دیگری از ایام شناسی این منشی مخصوص شاه عباس رو به رو می شویم و همان معترضی را که می نوشت مردم عهد صفویه با تاریخ هجری قمری آشنا نبوده و تاریخ شمسی را می شناخته اند، خود گمان می کند که پس از ماه دی نوروز از راه می رسد و از اسفند و بهمن تا پایان نوروز شناسی اش نامی نمی آورد. در این جا گرچه حتی ساعت تحویل سال نیز اعلام می شود، اما شنبه سوم جمادی الثانی سال ۱۰۰۱ هجری را با نو شدن سال مصادف می داند که با یک شنبه ششم اسفند سال ۹۷۱ هجری شمسی و ۲۵ فوریه ۱۵۹۳ میلادی برابر است.

«وقایع سال مسرت مآل ئیلان ئیل (سال مار) مطابق سنه ی اثنی و الف (۱۰۰۲) هجری که سال هفتم جلوس شاهی بر اورنک شاهنشاهی است: سال گذشته را در دارالسلطنه ی اصفهان چنان چه سبق ذکر یافت به عشرت و کامرانی گذرانیده قریب به نوروز عالم افروز متوجه دارالسلطنه ی قزوین گشته در دولت خانه ی مبارکه نزول اجلال داشتند و تخم عدالت در زمین دل طوایف انام می کاشتند ». (اسکندر بیگ ترکمان، تاریخ عالم آرای عباسی، ص

منشی ما برای نوروز سال ۱۰۰۲ و ۱۰۰۳ مطابق و برابر روز و ماه شمار هجری قمری نیاورده و به توضیح و توصیف مجردی گذرانده است که در بالا خواندید، اما از سال ۱۰۰۴ هجری قمری بار دیگر با برابر نهاده ی مفصل نوروز مواجه می شویم.

«وقایع سال فرخنده فال قوی ئیل (سال گوسفند) ترکی مطابق سنه ی اربع و الف هجری (۱۰۰۴) که سال نهم جلوس همایون اعلی شاهی است: نوروز این سال جهان آرا در روز یکشنبه دهم شهر رجب سنه ی مذکور اتفاق افتاده خسرو انجم و مسند نشین فلک چهارم اورنگ حمل را بفر طلعت خود آراست و باد بهاری نزهتگاه چمن را به گونه گون ریاحین پیراست ». (اسکندر بیگ ترکمان، تاریخ عالم آرای عباسی، ص ۵۰۶)

این مرتبه منشی ما صراحتا انتقال به برج حمل را، که همان آغاز فروردین ماه است، اعلام می کند و آن را برابر با دهم رجب سال ۱۰۰۴ هجری شمسی می نویسد، حال آن که روز مورد اشاره ی او با دهم اسفند سال ۹۷۴ هجری شمسی و ۲۹ فوریه سال ۱۵۹۶ میلادی برابر است.

«آغاز سال همایون فال پیچی ئیل ترکی (سال میمون) مطابق سنه خمس و الف (۱۰۰۵) که سال دهم جلوس سعادت مأنوس شاهی ظل اللهی است: نوروز عالم آرای این سال میمنت مآل در روز دوشنبه بیست و یکم شهر رجب سنه ی مذکور اتفاق افتاده بهار دلگشا غم فرسای خاطر پیر و برنا گردید نوعروسان حجله ی خاک سر از جیب مغاک برآورده انجمن آرای بزم عشرت و شادکامی گشتند نسیم بهاری از شمیم ریاحین عطر سائی آغاز نهاده افسرده دلان کنج خمول چون عندلیبان در گلشن جهان به زمزمه ی نغمه سرایی درآمدند ». (اسکندر بیگ ترکمان، تاریخ عالم آرای عباسی، ص ۵۱۸)

در این جا نیز نوروز برای منشی شاه عباس به نهم اسفند سال ۹۷۵ هجری شمسی، برابر با ۲۸ فوریه ۱۵۹۷ میلادی، منتقل شده است. این که یک صاحب مقام در جای حساس اداری نشسته ای، چون اسکندر بیک منشی، بهار را در بحبوحه ی سرمای سخت معروف به چله ی کوچک به دربار شاه عباس فرا بخواند و بدان سبب جشن و شادمانی رسمی و حکومتی به راه اندازد، علت و امکان و احتمالی جز نبود چنان بهار و دربار و سلطانی و منشی ای ندارد.

«آغاز سال بهجهت مآل تخاقوی ئیل ترکی (سال مرغ) مطابق سنه ست و الف (۱۰۰۶) که سال یازدهم جلوس همایون اعلی شاهی ظل اللهی است: نوروز طرب افروز این سال همایون فال در روز جمعه ی دویم شهر شعبان اتفاق افتاد شهریار کامکار فلک اقتدار اعنی حضرت اعلی شاهی ظل اللهی در دارالسلطنه قزوین اقامت داشتند هوا برخلاف طبع بهار مانند تیره بختان روزگار روی درهم کشیده چشم سحاب لحظه از قطره فشانی خالی نبودبرودت هوا بر مثال فصل شتا اشتداد پذیرفته از کثرت برف و باران که از آسمان متواتر و متقاطر بود چند روز به لوازم جشن نوروز قیام نتوانستند نمود ». (اسکندر بیگ ترکمان، تاریخ عالم آرای عباسی، ص ۵۳۲)

این شرح حال و روز شمار برای نوروز سال ۱۰۰۶ هجری قمری نیز، نه جمعه روزی در دوم شعبان پیشنهادی منشی ما، بل سه شنبه ای است برابر با ۲۸ فوریه ۱۵۹۸ میلادی و نهم اسفند سال ۹۷۶ هجری شمسی. در این جا معلوم می شود که منشی شاه عباس لااقل تغییرات آب و هوایی را درک می کرده و به طور طبیعی نمی توانسته است بهار را در سرمای دهه ی نخست اسفند ماه به اصفهان و دربار شاه صفوی وارد کند. (ادامه دارد)

۴۵۹). وقایع و سوانح سال خجسته مآل یونت ئیل موافق سنه ثلاث و الف هجری که سال هشتم جلوس همایون شاهی ظل اللهی است: چون فصل شتا به نهایت انجامیده افسردگی جهان به بهجت و خرمی تبدیل یافت». (اسکندر بیگ ترکمان، تاریخ عالم آرای عباسی، ص ۴۹۱)با این توضیح بدتر از غموض، تا حدی معلوم می شود که این منشی بلند مرتبه شاه عباس ناشناس، لااقل تفاوت میان سال های شمسی و قمری را می داند و از مبدآء آن ها، یعنی ماه محرم و فروردین، بی خبر نیست. غلو او در این باب که در آن زمان اکثر عجم، از تقویم هجری قمری چیزی نمی فهمیده اند، مشت این باطله نویس را می گشاید و کار تمسخر تام و تمام این خاخام در پوست منشی بارگاه شاه عباس نشسته را موجه می کند. پس ببینیم که او در باب آغاز سال های عهد شاه عباس، از ابتدای قرن یازدهم هجری قمری، که زمان تسلط او به مقام منشی مخصوص است، چه می داند؟!!۱۰۰۰ هجری قمری را، با چهارشنبه ۲۵ جمادی الاولی آن سال مصادف می داند. اگر تمام محاسبات ارضی و سماوی و جمله ی منابع موجود، ۲۵ جمادی الاولی آن سال را نه چهارشنبه، بل سه شنبه، مطابق با دهم اسفند سال ۹۷۰ هجری شمسی و ۲۹ فوریه ۱۵۹۲ میلادی، قریب بیست روز مقدم بر رسیدن نوروز می شناسد، توضیحی جز این ندارد که با دروغ گو و دروغ نویس و یا لااقل با نادانی نامتعارف مواجهیم، که مشفغول بافتن تاریخ صفویه است.

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در جمعه چهاردهم دی 1386 و ساعت 15:0 | نظرها در ناریا

ارسال شده در جمعه، ۱۴ دی ماه ۱۳۸۶ ساعت ۱۵:۰۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان