ایران شناسی بدون دروغ، 118

 آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

  مدخلی بر ایران شناسی بی دروغ و بی نقاب، ۱۱۸

اگر در این بررسی ها، یهودیان در بروز عوارض و اقدامات مغایر با همزیستی و رشد، مجرم معرفی می شوند، از آن باب نیست که مورخ دشمن قوم یهود بر اساس تعصبات اسلامی است، بل نگاه آگانه به علل سیر منفی و معکوس تاریخ، در تمام ادوار تمدن، چنان یهودیان را در مرکز و مسبب این گونه اقدامات نژاد پرستانه و  توطئه گرانه معرفی می کند، که خود به خود، قرآن به عنوان تنها سند صریح و بی خدشه و دیرین، در برحذر داشتن انسان از دام فریب کاری آنان شناخته می شود. آگاهی نسبت به دست کاری های یهود در موضوع تاریخ جهان، برای پوشاندن رد پای قوم خود، در سیاه کاری های رخ داده در سرنوشت آدمی، لاجرم مورخ را از بیان مجرد صورت ظاهر حوادثی بر حذر می دارد که می گویند در زمانی معین یا نامعین، در این یا آن نقطه عالم روی داده است. چنین حواشی حادثی را، آن هم به شرط اطمینان و دریافت ناممکن یقین، شاید بتوان «روزنامه ی تاریخ» نامید، ولی محتوا و محرک تاریخ نیست. مثلا اگر ترور ولیعهد اتریش در سارایوو را موجب بروز جنگ جهانی اول شناخته اند، مورخ به دنبال علل و عوامل و طراحانی است که با تدارک آن ترور و سپس به بهانه ی آن، برای حفظ و یا به دست آوردن منافع معینی، جنگ ویرانگری را به مردم اروپا تحمیل کرده اند و از مقدمات و محکمات و آن مبانی می گوید که به جان هم انداختن تاجران و تولید کنندگان بزرگ جهان را، راه کاری برای رونق صنعت ربا خواری شناخته بود که سرمایه ی بی کار مانده و کلان شده ی یهودیان، در غارت مستقیم و چند قرنه ی آفریقا و آمریکا، بدان احتیاج داشت. به همین صورت، شروح کنونی در باب حوادث ۵ قرن گذشته در شرق میانه، از جمله آشفته داستانی که در باب صفویه و عثمانی بر سر زبان هاست، تاریخ این خطه نیست، نخست به این سبب که شواهد تاریخی قاطعی برای صورت معمول چنین تحولاتی نداریم و در ثانی ظواهر مطالب، منطق لازم برای قبول این گونه دگرگونی های ناممکن را ارائه نمی دهد. مثلا مورخی که فروریزی امپراتوری قدرتمند و یازده قرنه ی بیزانس را، که بر فرهنگ و توان فنی و اقتصادی و نظامیگری پردامنه ی رم کهن و بی رحمی مسیحیت نوپا متکی بود، به دست یک قبیله ی ناشناس و بدون نشانه و پیشینه ی تاریخی، به نام سلجوقیان و رهبر ناشناس تر آن آلب ارسلان نمی پذیرد و توضیحات کنونی در این باره را سینمایی و ناباورانه و حتی مضحک می داند، ناگزیر است مسئله تسلط ترکان سلجوقی و عثمانی بر امپراتوری بیزانس را، از وجوه مختلف بازبینی و آن قدرت واقعی و اهداف اش را بجوید که به سادگی و با بهانه ی تکراری و بدون توضیح «ضعف و انحطاط» بیزانسیان، نیم قاره ای به نام آسیای صغیر را از یک هستی تاریخی مقتدر و مستحکم یازده قرنه می ستاند و به از راه رسیدگانی ناشناس می سپارد، که منبع فرهنگ، مرکز تجمع اصلی و قدرت نظامی آنان نامعین است! چنین کنکاشی از نظر محقق موجه است و از منظر دانش نامه ای، در ورای آن قصد ستیز با اشخاص و اقوام و زبان ها و مذاهب و ادیان و هر حاشیه فرعی دیگری دیده نمی شود. طبیعی است که گشودن چنین مدخل غول آسایی، که عامدانه هرگز در دستور بررسی های تاریخی شرق میانه نبوده است، دریافت درست از آن را معطل گذارد و دیگ تعصب های تازه ای را به جوش آورد، که هنوز در پستوی مفاخرات مسخره و مصنوعی باز هم یهود ساخته برای مردم خطه ی ما محبوس اند. پس فعلا به یادگارهای معماری بپردازم، که مانده هایی از دوران پیش از صفویه می دانند و در مقدمه به حاشیه ای مشغول شوم که یافتن مقبره ای از سلاطین صفوی در ایران، حتی پر کارترین آن ها در امور ساخت و ساز، یعنی شاه عباس اول را نیز، ناممکن می کند.

«یکی از مظاهر رشد و آثار شایستگی ملل اصیل کهن سال دنیا آن است که همواره از تجلیل مفاخر تاریخی و بزرگ داشت رهبران ملی خویش غفلت نورزند تا بدین وسیله علاوه بر اظهار حق شناسی از خدمت گزاران گذشته ی جامعه ی خود، راه و روش کسب شرف و نیک نامی ابدی را به آیندگان نیز بیاموزند... چنان که اخیرا هم با بنای آرامگاه مجللی بر مزار نادر شاه افشار یکی دیگر از آرمان های ملی برآورده شد. اینک نیز شایسته و سزاوار است که درباره ی مزار و مرقد شاهنشاه عظیم الشأن صفوی، یعنی شاه عباس کبیر تصمیم مساعدی اتخاذ و اقدام مناسبی به عمل آید». (حسن نراقی، نظری به آرامگاه شاه عباس کبیر در کاشان و مدارک تاریخی آن، هنر و مردم، شماره ی ۲۴، مهر ماه ۱۳۴۳، ص ۱۰) اگر او در عتبات است پس لااقل این قبر کاشی او دروغین است

مقاله نسبتا مفصل و تهی از استدلال آقای نراقی، در باب آرامگاه شاه عباس اول در کاشان، که التماس نامه ای برای تدارک گوری برای آن سلطان در دوران جدید است، به وضوح می گوید که تا ۴۰ سال پیش، نه فقط شاه عباس اول در ایران آرامگاهی نداشته، بل کسی هم در غم تدارک قبری برای او نبوده است. این مطلب بس مضحک که به جای جانشینان شاه عباس، آقای نراقی غصه ی فقدان مقبره ی شاه عباس اول را می خورد، بهانه ی کافی برای نثار پوزخند به محتوای کنونی تاریخ صفویه برای مورخ فراهم می کند. به طور عمده محل شگفتی فراوان است که پس از ورود نکبت آلود هخامنشیان به بین النهرین و ایران، تا ظهور دولت قاجار، تنها دو مقبره ی تاریخی روی هم رفته قابل تایید، از این همه سلطان نشسته در کتاب ها سراغ کرده ایم، نخست مقبره ای برای داریوش اول هخامنشی در نقش رستم که کتیبه ای بر خود دارد و سپس ۲۴۰۰ سال بعد قبرهایی برای شاهان قاجار در شاه عبدالعظیم و قم!!! باور کردنی نیست که مقابر دیگر سلاطین را، چون گور نخبگان فرضی فرهنگ ما، از قبیل حافظ و سعدی و عطار و خیام و ابن سینا و فردوسی و نادر شاه و غیره، همگی را پس از استقرار مشروطه و به خصوص در عهد پهلوی ها، بالا برده اند و در میان این بی قبری عام، هیچ یک سئوال برانگیزتر از شاه عباس اول نیست که گرچه کشوری را از برهوتی تاریخی، به نمایشگاهی از تصورات و تصویر تحرکات اجتماعی و اقتصادی بدل کرد و حتی شکوفایی امام زاده ها را نیز از قلم نیانداخت، اما قبری برای زیارت خوانی، از خود به جای نگذارد!!! 

«در این زمان که پاره ای از ملت های نوبنیاد حتی مواریث تاریخی و مسلّم دیگران را هم ربوده و به خود می بندند، جبر زمان و مصالح عمومی ملک و ملت چنین تقاضا می کند که محض استفاده از نام پرافتخار وی با کمک و همکاری هنرهای زیبای کشور زمینه و طرح ساختمان آرمگاه آبرومندی که در خور شئون تاریخی ملت ایران بوده باشد فراهم گردد تا اگر مقابر تاریخی دیگران مانند پادشاهان بابری هندوستان به واسطه عظمت و زیبایی بنا شهره ی جهان گشته، همچون ساختمان های عالی بقاع باشکوه اکبر در سکندره و جهانگیر ـ معاصر و هم پیمان شاه عباس در لاهور ـ و یا تاج محل در آگراه که باعث شهرت و اهمیت آن سرزمین می باشد، آرامگاه شاه عباس کبیر نیز بر اثر شخصیت بزرگ و تاریخی او قطعا جالب و مورد توجه جهانیان قرار گیرد». (حسن نراقی، نظری به آرامگاه شاه عباس کبیر در کاشان و مدارک تاریخی آن، هنر و مردم، شماره ی ۲۴، مهر ماه ۱۳۴۳، ص ۱۱)

گرچه هیچ بهانه ای مورخ را برای این همه بی نشانی طولانی از این انبوه سلاطین ظاهرا پر قدرت تاریخ ایران قانع نمی کند، ولی سازندگان پازل یخ کرده و بی رنگ و معنا و غیر قابل باز سازی کنونی برای روند تاریخ ایران، مشکل خویش در این باره را، که مثلا خلاف هند، گوری دارای مستندات، حتی در حد سنگ قبری قدیمی، از عالی جاهی سیاسی و یا فرهنگی در ایران نمی یابند، به طور عمده با این شگرد پوشانده اند که گویا شاهان نو، قبر فرمان روایان ماقبل خویش را تخریب کرده و از بین می برده اند!!! این سمفونی بد صدای تخریب، با این همه مجرم متوالی، که در قله ی هرم آن اسکندر و عمر و چنگیز خان نشسته اند، جز ایجاد هیاهویی نیست که صدای خراب کاری اصلی یهودیان در ماجرای پوریم را بپوشاند. چنان که یکی از آخرین شگردهای آنان در این باره، نبش قبر و حمل استخوان های کریم خان زند به راه پله های قصر شمس العماره در تهران به وسیله ی آغا محمد خان قاجار است!!! حالا کسانی تخریب گور رضا خان به وسیله ی این جمهوری را، به عنوان نمونه ی تاریخی مثل خواهند زد، بی این که پاسخی برای این مطلب تراشیده باشند که همین جمهوری تخریب کننده ی گور رضا خان، گورهای دیگر مشاهیر مثلا فردوسی و حافظ و غیره را محترم می دارد، دائما چراغانی می کند و در کنار ساختمان آن ها سمینار ناهار خوران می گذارد.

«مثلا رفتار ناروایی را که با جسد کشته و کاسه سر بریده شیک خان اوزبک نمودند باعث آن شد که اوزبک ها نیز قهرا در هر فرصت و پیش آمدی با شدت و لجاجت انتقام جویی کنند، همچون اعمال شاقه و رفتار ناجوانمردانه ای که در حق زن و بچه و اسرای بی گناه ایرانی روا می داشتند. چنان که در قتل عام و سیل خونی که موقع استیلای بر خراسان در سال دهم سلطنت شاه عباس در آستانه مشهد جاری ساختند صفه شاه طهماسب را زیر و رو کرده استخوان های مدفونین آن جا را بیرون آروده مورد نهایت خوار و اهانت قرار دادند به طوری که شاه عباس برای برطرف کردن آثار سوء آن پیش آمد از افکار مردم، به تدارک نمایش و صحنه سازی دیگری پرداخت بدین ترتیب که جنازه ای را به اسم استخوان های شاه طهماسب با سر و صدا تشریفات فراوانی از مشهد به اصفهان و از آن جا به عتبات فرستاد و چنان که محقق فقید عباس افبال ضمن مقاله ای در شماره ی دوم سال دوم مجله ی یادگار می نویسد: «شاه عباس برای این که مردم در باب بردن استخوان های شاه طهماسب به دست اوزبکان در شبهه بمانند انبر دار مخصوص خود را به آن ماموریت فرستاد و آن نقل و انتقال ساختگی را فراهم آورد. داستان دفن کردن مخفیانه ی جسد شاه طهماسب و حفر چند قبر برای او در ابتدای کار در ضریح حضرت رضا همه به همین قصد ساخته شده است». (حسن نراقی، نظری به آرامگاه شاه عباس کبیر در کاشان و مدارک تاریخی آن، هنر و مردم، شماره ی ۲۴، مهر ماه ۱۳۴۳، ص ۱۲)

آیا احساس نمی کنید که به دیدار نمایش نامه و سیاه بازی ناشیانه ای در موضوع تاریخ صفویه نشسته اید و آیا بدین ترتیب ذره ای اعتبار برای تاریخ و سلاطین صفوی باقی می ماند، اگر شاه عباس کبیر هم به قصد فریب مردم، برای جدش نعش قلابی می سازد و به عتبات می فرستد و آیا عاملین چنین جعل های ناشیانه ای که صدای آن در تاریخ صفویه پیچیده است را، شاه عباس و یا مورخان یهودی تاریخ ایران بدانیم؟ پس ماجرای شیبک خان ازبک و سراسر تاریخ کنونی و پر ابهام صفویه هم، همانند حمله ی اسکندر به خرابه های نیمه ساخت تخت جمشید، راه کار اورشلیمی دیگری برای ترمیم زخم های بد نما و چاله های پر ناشدنی مجهولات موجود در دست نوشته های یهودیان، درباره ی تاریخ ایران است، تا بدین ترتیب و با این داستان عجیب شیبک خان، برای بی قبری یک سلطان ناموجود دیگر صفوی مستمسک ساخته باشند.

«پس از آن که شاه عباس در مازندران زندگانی را بدرود گفت ارکان دولت جنازه اش را برداشته و روانه پایتخت شدند و به گفته اسکندر بیک، منشی مخصوص شاه عباس در تاریخ عالم آرای عباسی: «چون به دار المومنین کاشان رسیدند خلایق آن دیار با دیده های گریان و دل های نالان و کسوت سیاه و حال تباه به استقبال شتافته چون به نعش مقدس رسیدند سینه ها چاک کرده به ناله و افغان درآمده خاک بر سر افشاندن آغاز نهادند... الحاصل آن جنازه را در پشت مشهد بیرون کاشان که مدفن امام زاده عالی قدری است موسوم به امام زاده حبیب بن موسی به امانت گذاشتند که انشاءالله به یکی از اماکن مشرفه و آستان های متبرکه نقل شود. حافظان خوش الحان تعیین فرمودند که روز و شب خالی از تلاوت حفاظ نبوده باشد و همیشه بر سر مرقد مطهر بخور کرده از اول شب تا بام شمعدان ها افروخته دارند و جهت اطعام حفاظ و خدمه مزار کثیر الانوار و فقرا و مساکین اقسام حلاوه و اطعمه الوان و مایحتاج سرانجام داده. مهدی قلی بیک زیاد اغلی قاجار را که از میرزاده های طایفه مذکور و صوفیان و صوفی زادگان این دودمان است با چند نفر دیگر به انجام خدمات تربت مقدس منور تعیین نموده در آغاز کتاب دیگر خود به نام «ذیل عالم آرای عباس» گفته سابق خود را چنین تکرار می کند: «... چون به کاشان رسیدند نعش مطهر را در آستانه فایض الانوار امام زاده حبیب بن موسی گذاشته سه روز به لوازم تعزیه و سوگواری پرداخته بعد از اطعام فقراء و تعیین خدمه و حفاظ و غیرها کوچ کرده... ولیکن از مجموع قرائن و منابع پراکنده ی دیگر چنین بر می آید که شاه عباس خود وصیت کرده بود که پس از مرگ جسدش را در مزار حبیب بن موسی در کاشان دفن نمایند و همچنین از وصایای دیگر او که تاورنیه ی فرانسوی هم می نویسد، این بود که قبرش باید گم نام و بدون تجمل و تشریفات شاهانه باشد. اما نظر به این که در آن هنگام شاه صفی جانشین وی در اصفهان بوده و همراهان جنازه دسترسی به او نداشتند تا عقیده و دستورات او را در این باره جویا شوند از این جهت نعش را که به کاشان آوردند در محلی که متوفی وصیت کرده بود به عنوان امانت در سردابه ی وسیعی گذاشتند که بعدها اگر شاه صفی فکر دیگری در سر داشت نقل و انتقال آن جنازه خالی از اشکال بوده باشد. ولی همین که شاه صفی وصیت جد خود را تصویب نمود و اجازه داد آن گاه نعش را در همان سردابه ای که امانت گذارده بودند و در یکی از سه قبری که در کف دخمه کنده شده بود به خاک سپردند. و دیگر آن که نظر به وصیت دیگر شاه متوفی که مایل بوده قبرش گمنام باشد از این جهت اسباب و وسایل تجلیل و احترام و تشریفاتی هم که برای آن جا فراهم ساخته بودند برچیده شد و برطرف نمودند و حتی سنگ بزرگ و گرانبهایی هم که از دورترین نقاط کشور برای آن مزار آورده بودند بدون نوشتن هیچ گونه نام و نشانی بر آن روی قبر گذاشته شد. از طرفی هم برای ظاهر سازی و اقناع مردمی که یک باره موقوف کردن کلیه مراسم تجلیل و وسایل احترام مقبره شاهنشاه محبوب شان برای آن ها قابل تحمل نبود، به گفته گوینده تاریخ منظوم صفویه چنین وانمود کرده و شهرت دادند، که به امر شاه صفی شبانه دور از دیدگان مردم نعش شاه عباس به یکی از اماکن مشرفه فرستاده شده است:
پس از چند روز آمد از اصفهان، رقم از صفی شاه رضوان مکان
که در طوس با کربلا یا نجف، شود قبر جدم برای شرف
ولیکن به نحوی که باشد نهان، که شد در کجا قبر گیتی ستان
سه محفل نمودند در خفیه بار، که هر یک رود جانب یک دیار
شبی قبر خاقان گیتی ستان، یکی شد از آن آستان ها نهان
از اشعار سست این منظومه چنین برمی آید که در این باره لااقل صحنه سازی صوری هم به عمل نیامده و جنازه ساختگی هم در کار نبوده بل که برای رفع نگرانی های مردم فقط به حرف برگذار شده است زیرا به طوری که توضیح خواهم داد پس از چند ماه شاه صفی خود برای زیارت تربت جدش به همین آرامگاه او در کاشان آمده و احترامات لازمه را به جا آورده است». (حسن نراقی، نظری به آرامگاه شاه عباس کبیر در کاشان و مدارک تاریخی آن، هنر و مردم، شماره ی ۲۴، مهر ماه ۱۳۴۳، ص ۱۲)

تمام این طوطی نامه ی کودکانه قصد دارد به نوعی بر نبود مقبره ای از شاهان صفوی و در این مورد شاه عباس صفوی، لباس فاخر تمهیدات و توضیحات شاهانه بپوشاند و از وصیت نامه ای می گوید که گویا نه در مدارک و اسناد و مکتوبات معتبر، که در خزانه ی ملی بتوان سراغ آن را گرفت، بل در حجره خانه ی ذهن تاورنیه ودیعه بوده است.

«میان صفه ای واقع در رواق جنوب غربی بقعه ی جبیب بن موسی، سنگ سماق سیاه رنگ مکعب مستطیل بسیار خوش تراش و زیبایی، قبر شاه عباس اول را مشخص می کند. این سنگ کم یاب و گران بها که به گفته ی کارشناسان، نزدیک ترین معدن آن در سرزمین قفقاز است، دارای ۹۲/۱ متر طول در ۶۰ سانتی متر عرض و ۵۶ سانتی متر ارتفاع است. در پیشانی و صفحه ی روی سنگ چنین حجاری شده است: «کل شیء هالک الا وجهه الحکیم و الیه ترجعون». و بر کتیبه های سه طرف دیگر آیة الکرسی به خط برجسته ی ثلث یا امضای محمد المحلاتی، عمل مبارک شاه، نقر شده ولی متن سطوح پنج گانه ی سنگ صاف و صیقلی است و نمی توان تشخیص داد که از اول روی آن نوشته و حجاری شده بوده و یا به طوری که افواها مشهور است، بعدها نوشته ی اولیه ی روی سنگ را حک و صاف کرده اند». (حسن نراقی، آثار تاریخی شهرستان های کاشان و نطنز، ص ۱۱۲)

داستان غریبی است! گویی کسانی به تحقیر و تردید در عقلانیت ملتی مشغول اند و بی محابا گمان های رنگارنگی را به عنوان واقعیتی مسلّم به کتاب ها می سپارند. بر این اساس هر کجا سنگ صیقلی بی صاحبی دیدید، بدون مکث آن را به نام سلطان و یا هر کس دیگری که می پسندید، مصادره کنید و اگر با اعتراضی مواجه شدید، بهانه بیاورید که مدفون علاقه ای به ذکر نام بر لحد خویش نداشته است! مورخ حتی قادر نیست منطقی در این اقدام صاحب گوری معمولی بیابد که به جای نام و نشان، آیات قرآن را بر سنگ خود بگذارد. زیرا بر گور گم نامان قربانی جنگ ها نیز، لااقل همان قید گم نام را قرار می دهند. 

«آقای آندره گدار مدیر کل پیشین اداره باستان شناسی و موزه ایران باستان در نتیجه بررسی و تحقیقات خود از منابع ایرانی و خارجی در این باره در صفحه ۱۰۶ جزوه دوم از جلد اول نشریه های فرانسه (آثار ایران) می نویسد: «پس از آن که شاه عباس در سال ۱۰۳۸ هجری، در فرح آباد مازندران بدرود حیات گفت جسدش را بر حسب وصیتی که نموده بود به کاشان برده در مزار حبیب بن موسی که از اجداد دودمان صفویه است به خاک سپردند». و نیز جای دیگر در حاشیه صفحه ۳۱۵ جزوه دوم از جلد دوم (آثار ایران) هم درباره مزار حبیب بن موسی چنین گوید: «قبر شاه عباس اول بزرگ ترین شاهنشاه دودمان صفوی در جوار این امام زاده می باشد و شاه عباس که خود را از اولاد و اخلاف حبیب بن موسی می دانسته وصیت کرده بود او را در کنار مزار جدش دفن کنند. همچنین در زیرنویس گراور سنگ قبر شاه عباس به طوری که در عکس آن ملاحظه می شود محل قبر را نیز به همین نام معرفی و تصریح نموده است». توضیح آن که: این سنگ گران بها و کمیاب بنا به گفته آندره متعلق به معادن قفقازیه بوده است و دارای ۱.۹۲ متر طول در ۶۰ سانتی متر عرض و ۵۶ سانتی متر ارتفاع می باشد. در پیشانی سنگ فقط نوشته شده «کل شیئی هالک الاوجهه اله الحکیم و الیه ترجعون». و بر کتیبه ی دور سنگ هم آیة الکرسی با امضای محمد المحلاتی و عمل مبارک شاه کنده شده نمودار است. بقیه متن سطوح پنجگانه سنگ صاف و صیقلی می باشد». (حسن نراقی، نظری به آرامگاه شاه عباس کبیر در کاشان و مدارک تاریخی آن، هنر و مردم، شماره ی ۲۴، مهر ماه ۱۳۴۳، ص ۱۴)

حالا نوبت گدار است که این آش شله را به هم زند و بر اطلاعات تاریخی ما درباره ی شاهان صفوی، از منبعی مخفی در اورشلیم، بیفزاید. او نه فقط نسخه ای از وصیت نامه ی شاه عباس را، ۳۵۰ سال پس از درگذشت او، در جیب خود دارد، بل حتی از نسب و آباء او نیز بی خبر نیست و شاه عباس صفوی را امام زاده ای از امام زادگان شیعه معرفی می کند.  

«دلیل دیگر آن که به غیر از همین قبر معین و مشخص در حبیب بن موسی در هیچ کجای دیگر قبری که منسوب و حتی مظنون به این باشد که قبر شاه عباس بوده وجود ندارد. و در هیچ کتاب و ماخذ معتبری هم دیده نشده که تاریخ یا چه گونگی انتقال جسد او از کاشان به جایی دیگر نوشته و تصریح شده باشد. و هر جا هم چنین عنوانی به میان آمده بدون ذکر ماخذ و سند و بل که به شک و تردید و از جمله شایعات افواهی بوده است مانند تذکره آتشکده آذر یا کتاب دانشمندان آذربایجان که با ابهام و اجمال نوشته اند: «شاه عباس در مازندران وفات کرد و در نجف اشرف مدفون است». (حسن نراقی، نظری به آرامگاه شاه عباس کبیر در کاشان و مدارک تاریخی آن، هنر و مردم، شماره ی ۲۴، مهر ماه ۱۳۴۳، ص ۱۶)

نراقی، چنان که به استقرار جسد شاه عباس در زیر زمین بقعه ی امام زاده ای در کاشان، با نشان دادن سنگ قبری بدون نام مطمئن شده باشد، بر عقیده ی هر کس دیگر، که درست همانند خود او، بر اساس فرض و فن، جنازه  شاه عباس را به نقطه ی دیگری، حتی نجف اشرف فرستاده باشد، مهر شایعه سازی مبهم و مجمل گویی فاقد استناد می زند!!!

«در پایان این گفتار نظر به این که ممکن است در حال حاضر بودجه و اعتبار مکفی برای احداث بنای یادبود مجلل و با شکوهی در آرامگاه شاه عباس کبیر موجود و در دسترس نباشد علی هذا پیشنهاد می شود که به وسیله گشودن حساب و صندوق خاصی به نام هزینه و مصارف آرامگاه شاه عباس کبیر با اعانه و کمک های عمومی تحت نظر یک یا چند تن از اعضاء انجمن آثار ملی نخستین قدم این کار نیک برداشته شود تا با پشتیبانی احساسات ملی و کمک مردم حق شناس ایران سرانجام پذیرد». (حسن نراقی، نظری به آرامگاه شاه عباس کبیر در کاشان و مدارک تاریخی آن، هنر و مردم، شماره ی ۲۴، مهر ماه ۱۳۴۳، ص ۱۷)

حالا معلوم می شود این اساس که نراقی مصمم است خلاف باور خود بر وصیت شاه عباس، که می گویند بر ناشناختگی گور خود اصرار داشته، قبر شناخته و مشخصی برای او برآورد، همین کاسه گردانی آشکار است تا امام زاده ای سلطنتی، به نام امام زاده شاه عباس اول صفوی، که خود مبتکر و استاد این گونه امور بود، بر این همه امام زاده ی کاشان و اطراف آن بیفزاید. بدین ترتیب لااقل و تا این مرحله می دانیم که شاه عباس اول صفوی گور معینی در ایران نداشته است. این که او چرا بدون خجالت از تاریخ و از مردم زمان خویش، دستور ساخت مقبره ی با شکوهی، در گوشه ای از میدان نقش جهان و یا در صحن و زیر طاق های مسجد جمعه ی اصفهان برای خود نداده، تابلوی روشنگری از بی هودگی سعی کسانی است که مقاطعه کاران شهر ساز وارد شده بر این سرزمین را، به عنوان شاهان صفوی به تاریخ ایران خورانده اند!!! آیا شاهان دیگر صفوی نیز مقبره ای در ایران ندارند؟!!! (ادامه دارد)

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در سه شنبه بیست و هفتم آذر 1386 و ساعت 0:0 | نظرها در ناریا
ارسال شده در سه شنبه، ۲۷ آذر ماه ۱۳۸۶ ساعت ۰۰:۰۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
نویسنده : حسن
دوشنبه، ۰۲ بهمن ماه ۱۳۹۱ ساعت ۱۲:۳۹
 
(حسن نراقی، نظری به آرامگاه شاه عباس کبیر در کاشان و مدارک تاریخی آن، هنر و مردم، شماره ی ۲۴، مهر ماه ۱۳۴۳، ص ۱۰)اگر او در عتبات است پس لااقل این قبر کاشی او دروغین است....
در مقاله بالا ادامه اش رو ننوشتید

 
نویسنده : مرتضی حسینی
پنجشنبه، ۲۹ آذر ماه ۱۳۸۶ ساعت ۰۸:۴۹
 
سلام.درحالی که عید فطر و قربان در کشورهای اسلامی بغیر از ایران حداقل سه روز تعطیل رسمی است.
مثلا در همین ترکیه لائیک.سکولار یا بی دین عید قربان چهار روز تعطیل است و استفاده از وسایل حمل و نقل عمومی در این روزها رایگان می باشد.
واقعا مسخرست کشوری که ادعای ولی امریه مسلمین جهان یا ام القرایی را دارد. عیدهای اسلامی فقط یک روز اونم از رو تعارف تعطیل باشه.
شما خودتان امسال دقت کنید از الان مردم و رادیو و تلویزیون و روزنامه ها دارن تبلغ شب یلدارو می کنند و آماده می شن ولی عید قربان و کوچکترین اهمیتی نمی دهند.
الان بعد خواندن هر چند کم از مطالب شما به این سئوال به جواب می رسم که چرا اعیاد اسلامی مثل عید فطر و قربان و غیره به این حد در ایران مظلوم واقع شده اند.

 
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان