ایران شناسی بدون دروغ، 111

آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

   مدخلی بر ایران شناسی بی دروغ و بی نقاب، ۱۱۱  

هنگامی که از منظر مورخ و نه متعصبی پان اندیش، به ظهور صفویه می نگرم و با وارد کردن این اصل مسلّم که رد پایی از مدیریت سیاسی و برگه هایی از مفاهیم ملی، در کوچک ترین آمار و آماج خود، در ایران پیش از صفویه قابل دیدار نیست، آن گاه نقش بستن و رسامی خطوط مرزی، در اندیشه ی نخستین سلاطین صفوی، به معضلی ناگشودنی بدل می شود و این سئوال که آن ها چه گونه تعیین کرده اند تا کجا اسب بتازند، چه حدودی را ایران بیانگارند و زیر نگین آوردن کدام جغرافیا و مردمی را حق تاریخی خویش گمان کنند، بدون جواب می ماند.

«ظهور سلسله ی صفویه در تاریخ کهن سال ایران، از چند نظر حائز اهمیت است که مهم ترین آن ها وحدت ملی و رسمیت یافتن مذهب شیعه و ترقی هنر و صنایع است. این سلسله به شیخ صفی الدین اردبیلی که از عرفای نامی زمان خود بوده، و دارای مریدان زیاد بود، منسوب اند... موسس سلسله ی صفویه، شاه اسماعیل صفوی فرزند سلطان حیدر است که در سال ۹۰۵ هجری اصفهان، یزد و کرمان را یکی بعد از دیگری به تصرف خود درآورد و در سال ۹۱۴ هجری بغداد و دیار بکر را از تصرف خاندان آق قویونلو خارج کرد و در سال ۹۱۶ هجری در طاهر آباد مرو شیبک خان ازبک را شکست داد و او را کشت و حدود قلمرو خود را تا رودخانه ی جیحون رساند». (عزیز الله بیات، کلیات تاریخ تطبیقی ایران،ص ۲۸۵)

حتی اگر همین متن را برای ورود تاریخی به موضوع صفویه بپذیریم، این که پیروان یک شیخ عارف، که منطقا نباید نظامی بیاندیشند و قواعد شمشیر زنی بدانند، ناگهان سوار بر اسب، یکی بعد از دیگری شهرها را بگشایند، از نظر مورخ، به قدر پشت ناخنی اعتبار و ارزش و امکان تاریخی ندارد و به دیگر افسانه های هویت شناسانه ی این سرزمین می پیوندد که مثلا هخامنشیان فاقد یک سر پناه معمول در ایران را گشاینده ی ۱۲۷ ایالت می شناساند، ساسانیان بی اساس را دویست سال به جنگ با رومیان و یونانیان وا می دارد و محمود غزنوی و نادر شاه برخاسته از چند چادر را مگررا به تسخیر هندوستان می فرستد. اینک و خلاف معمول خود، پیش از ورود به جزییات و رعایت آمادگی های ذهنی لازم، تنها با رجوع به پیش زمینه ی قبلی، صفویه را چنین توصیف می کنم: مدیرانی غیر بومی، سرزمینی بدون مدعی را، تا لبه ی برخورد با تجمع های سیاسی همسایه، برابر برنامه و سرمایه ای معین، با ساخت و سازهایی نمایشی، به کشوری دارای تاریخ تبدیل می کنند. امتداد بدون معارض این گسترش را می توان و باید مرکز ثقل اجرای نقشه ی قتل عام بزرگی دانست، که یهودیان در میان حکومت خشایارشا به راه انداختند و خود آن را به نام قتل عام پوریم معرفی کرده اند، امتدادی که در سلسله ای از افت و خیزهای فرهنگی آتی، سرانجام ایران نامیده شد. کاملا درست ادراک کرده اید، اگر گمان می کنید که می خواهم ادعا و اثبات کنم که بنا بر اسناد موجه غیر قابل تردیدی که از این پس و به تدریج ارائه خواهم داد، در ایران سلسله ای به نام صفویه حاکمیت معینی نداشته و تاریخ این سرزمین، در دورانی مشخص، تنها با نمایندگانی از کمپانی های بین المللی مواجه بوده است که سرمایه ی بزرگی را اندک اندک و در طول دو قرن برای تبدیل مرکز اصلی اجرای نسل کشی پوریم، به سرزمینی تاریخی و با روابط ملی، به کار انداخته و آن گاه که نتیجه ی اقدامات شان را در دفترهای قلابی سیاحان فرمایشی ثبت کرده اند، پس از شست و شوی کامل رد پای جنایات پوریم، به بهانه ی حمله افغان های کم توان، آن امپراتوری معظم را بر می چینند و بار دیگر این خاک را به حال خویش رها می کنند تا کاروان سراهای بی کاربرد مانده ی آن، در سرزمینی که بدون آن سرمایه گذاران مجددا به افلاس کشیده شده، به مرور ایام بپوسد.

جذاب ترین بخش تاثیر اجرای این سناریوی طبیعتا دراز مدت بین المللی، زمانی بروز می کند که می بینیم فعالیت ها و ساخت و سازهای آنان، مردم پناه گرفته بر بلندی قلعه ها را به عنوان روزمزدان، به دشت می کشاند، موجب ایجاد دهات پر تعداد و پراکنده، در کنار آب گذرها می شود و در تحولات بعد، تاریخ پس از پوریم ایران، با حضور این تجمع های کوچک به میدان رانده شده و پیشه آموخته و قشر به شهر کشیده شده ی آن، آغاز می شود!!! قبل از این که رگ های گردن خویش برافرازید و صورت را با هیجانات خام ناسیونالیستی برفروزید، از خود بپرسید در سرزمینی که هیچ پیشینه ی تولید و توزیع نداشته، ردیف کردن نمایشی این همه کاروان سرا در تمام مسیرهای اصلی، برای پاسخ گویی به چه نیاز تجاری، برای جا به جایی کدام کالا و محصول چه مانوفاکتور و یا کارگاهی بوده است، هنگامی که تا همین اواخر، اجتماعات اصلی این سرزمین، یعنی عشایر و ساکنان دهات، خود کفا بوده اند؟!!!

به تعدد و تکرار می شنوم که نسبت دادن این همه توانایی به قوم کوچک یهود، به بافتن مالیخولیا می ماند. مالیخولیا را کسانی می بافند که بی خبر از عناصر تاثیر گذار بر تحولات قرون اخیر، قدرت یهود را در سرزمین اسراییل جست و جو می کنند که حتی یک دهم یهودیان جهان را نیز در خود ندارد که ظاهرا مظلومانه مشغول ساختن کیبوتص های دموکراتیک خویش اند. آن ها نمی دانند که مداخلات یهود در تاریخ و تمدن تراشی برای ایرانیان، تنها زنگ تفریح حضور آنان در تحولات اخیر جهان بوده است و نمی توانند رد پای کنیسه را در تولید اروپای نو، در غارت آفریقا، در تصرف سراسر قاره ی آمریکا، در نابود و بی هویت کردن بومیان آن، در تصرف چین و هند، در به هم ریختن پایه های سنت و اصالت در آسیای جنوب شرقی و در ژاپن و کره و در بر پا کردن دو جنگ جهانی ببینند و با خبر نیستند که هفتاد و پنج در صد تمام سرمایه گذاری های رسمی جهان یهودی است و بادبادک اوج گرفته ی غرب و دنباله ی شرقی آن، تنها با فوت پول یهودیان در هوا مستقر مانده و سقوط نمی کند و اطلاع ندارند که از زمان تصرف و تخریب اورشلیم به دست اسکندر بزرگ، تا جنگ جهانی دوم، یهودیان بیش از دو هزار سال، مخفیانه و پراکنده، چون سیب درون کرم، شیره ی جهان را مکیده اند.  

                  

شاید برای درک به تر مدخل تازه ای که در باب صفویه می گشایم، توجه به تابلوهای بالا، که باز هم نقاشی صورت سفیران شاه عباس و همراهان آن ها به دست نقاشان اروپایی است، بی کاربرد نباشد. از قرائن و تطابق های زمانی، ظاهرا این ها سفیران شاه عباس اول اند که می نویسند در ۹۹۶ هجری برابر با ۱۵۸۷ میلادی، قریب ۴۲۰ سال پیش در میانه ی قدرت دولت صفویه، به تخت نشسته است.         

«بار دیگر به خاطر بیاوریم که در قرن هیجدهم آلمان یک ملت نبود، بل که فدراسیونی نا استوار از کشورهای مستقلی بود که در ظاهر «امپراتور مقدس روم» در وین را به عنوان رهبر خود پذیرفته بودند و گاه گاه نمایندگانی به رایشتاگ یا دیت آن امپراتوری، که وظایف اصلی اش شنیدن نطق ها و تحمل تشریفات و انتخاب امپراتور بود، می فرستادند. این کشورها زبان، ادبیات و هنر مشترکی داشتند ولی از لحاظ آداب،لباس، پول رایج و عقاید مذهبی با یکدیگر متفاوت بودند. این از هم گسیختگی سیاسی منافعی هم داشت. تعدد دربارهای امیر نشینان به تنوع تحرک آور فرهنگ ها کمک می کرد. ارتش های آنان برای ایجاد وحشت در دل اروپاییان با یکدیگر متحد نمی شدند و کوچک بودند و به دلیل سهولت مهاجرت، به میزان قابل توجهی روا داری مذهبی در مذهب، رسوم و قوانین بر کشور کلیسا، و مردم تحمیل می شد». (ویل دورانت، جلد دهم، روسو و انقلاب، ص ۶۸۵)

ویل دورانت همین مطلب را در جای دیگر و با وضوح و روشنی بیش تری چنین آورده است:

«آلمان، مانند ایتالیا، در قرن شانزدهم، ملتی واحد را، اگر مفهوم آن مردمی تحت یک دولت و قانون باشد، تشکیل نمی داد. آلمان در ۱۸۰۰ به صورت اتحادیه ی سست بنیادی بود، مرکب از ۲۵۰ کشور که هریک قوانین و سیستم مالیاتی مخصوص خود را داشت، و بسیاری از آن ها دارای ارتش و مسکوکات و مذهب و آداب و لباس ویژه ی خود بودند و برخی به لهجه ای سخن می گفتند که برای نیمی از جهان آلمانی نامفهوم بود». (ویل دورانت، جلد یازدهم، عصر ناپلئون، ص۸۲۱)

اگر تا قرن هجدهم و به اقوال معتبر و دقیق تر تا سال ۱۸۷۱ میلادی، ملتی به نام آلمان با مرکزیت واحد و امپراتوری مشخص وجود ندارد که سفیری را از سرزمینی بپذیرد و به نقل مصاحب که می نویسد: «تاریخ ملت آلمان به عنوان یک ملت واحد از ۱۸۷۱ آغاز می شود»، پس کسی از این معمای بزرگ پرده بردارد که شاه عباس، که برابر قبول کنونی، لااقل دویست سال پیش از تشکیل ملت آلمان به قدرت رسیده، به دربار کدام امپراتور آلمان سفیر فرستاده و رد پای این ردلف دوم را کجا باید یافت؟ 

نگاهی به نقشه ی اروپای انتهای قرن هیجدهم بیاندازید، که از جلد دهم کتاب ویل دورانت برداشته ام، آیا در آن جا کشور آلمان پیدا می کنید و جز ارباب نشین های مستقل بدون پیوند با یکدیگر که ویل دورانت آن ها را تا دویست و پنجاه نوع شماره می کند، چیز دیگری می یابید؟!! آن گاه در جست و جوی آن ردولف دوم به کسی در مجارستان بر می خوریم که گویی زمانی در مجتمع مقدس امپراتوران رومن در اروپای قرون وسطی سرکرده ای بوده و ظاهرا افتتاح دکان تازه ای در برابر دربار واتیکان شمرده می شده است. یک امپراتوری موهوم که پایتخت و تاریخ ندارد و اسامی درازی از صاحب منصبان آنان را در اطلاعات انسکلوپیک کنونی ردیف کرده اند که لااقل یکی از آنان به خواننده پیش از رجوع به آن اسامی، به شرح زیر هشدار می دهد:   

Holy Roman Emperor

From Wikipedia, the free encyclopedia

(Redirected from List of Holy Roman Emperors)
Jump to: navigation, search
«اطلاعات این مقاله قابل هیچ استناد و ارجاعی به عنوان منبع و ماخذ نیست»!!! و بعد هم از مراجعه کننده درخواست می کند که با داده های تازه موجب تصحیح و یا حذف کل مقاله شود!!! چنین شرطی تمام نوشته ها درباره ی امپراتوری مقدس رومن را به کشک خشک تبدیل می کند به خصوص که در اصل مقاله به وضوح یاد آوری می شود که نمی توان برای این امپراتوری مکانی را به عنوان پایتخت ثابت معین کرد!!!! آنان که کارد یهودیان را در پس این قصابی تاریخ اروپا ی دو قرن پیش هم نمی بینند، باید که از توانایی های آنان در اجرای پروژه ی پوریم و در اعزام متخصصانی برای باز سازی ایران، با عنوان صفویان دچار ناباوری باشند و برای این که بدانید تا کجا در ساختن صحنه های قلابی تاریخ و تمدن و فرهنگ استاد شده اند، به نامه ی زیر از بوریس گودونف، تزار ناشناس روس در زمانی که هنوز در آن سرزمین هم دولت مرکزی تشکیل نشده توجه کنید که مرا به یاد نامه ای می اندازد که از قول پیامبر گرامی در معاف کردن زردشتیان از پرداخت جزیه و یا نامه هایی به نام عمر و علی و داریوش جعل کرده اند:
 
نامه ی بوریس گودونف، تسار روسیه به رودلف دوم امپراطور آلمان

«بنام ثالوث الاقدس... ،
ماتسار، و دوک بزرگ، بوریس ...،
به برادر عزیر و الاشان خود رودلف دوم، امپراطور متنخب رومیان...،
آن برادر بسیار گرامی به توسط سفیر خود اتی ین کاکاش نامه ی مشفقانه ای برای ما فرستاده نوشته بودند که سفیری بدربار شاه ایران روانه می دارنر تا با ایشان معاهده ای دوستانه بندد و باطلاع ایشان رساند که آن برادر گرامی با ترکان در جنگ است و قصد دارد که این جنگ را ادامه دهد و از شاه ایران خواستار است که ایشان نیز بر متصرفات سلطان عثمانی بتازند و تمام قوای خود را در اضمحلال قدرت وی به کار برند.
ضمناٌ آن برادر گرامی از ما نیز خواسته بودند که در این امر یاری کنیم و وسائل عبور سفیر ایشان اتی ین کاکاش را از ممالک خویش به جانب ایران فراهم سازیم و شاه ایران را از رسیدن او ممالک خود مستحضر نمائیم و کاری کنیم که با توجهات ما ماموریت مشارالیه به خوبی انجام گیرد.
ما بوریس فدورویچ، تسار و دوک بزرگ مستقل سراسر روسیه، نامه ی آن برادر گرامی را از سفیر ایشان دریافت کردیم و با نیک خواهی کامل خواندیم، اوامر اکید صادر کرده ایم که وسایل عبور او را از اسب و آذوقه و آن چه برای رسیدن مشارالیه به ممالک شاه ایران لازمست فراهم سازند تا به آسانی از ممالک وسیع ما بگذرد. به علاوه امر کرده ایم که دسته ای سوار او را همراهی کنند.
برای این که محبت های برادرنه ی خور را نسبت با آن اعلی حضرت نشان داده و موافقت خود را با مقاصد ایشان آشکار ساخته باشیم، با اعلی حضرت شاه ایران نوشتیم و خواهش کردیم که با برادر گرامی ما، ردلف دوم، امپراطور رومیان، مناسبات برادرانه برقرار سازد و با ایشان بر ضد سلطان اتحاد کند.
به همین نظر جناب یاروسلاوسکی را با ملتزمین بسیار به سفارت روانه ی دربار شاه ایران کردیم تا از ایشان خواهش کند که به پاس محبتی که به ما دارند خود فرماندهی سپاهی را که به جنگ سلطان می فرستند به عهده گیرند و به هیچ گونه با او صلح نکنند، و وعده دادیم که در این صورت هر وقت که بر ضد سلطان به جنگ پردازند با ایشان مساعدت خواهیم کرد. اعلی حضرت شاه ایران نیز بنا به خواهش ما خود فرماندهی سپاه را به عهده گرفته از ممالک خود خارج شدند و به جنگ با سلطان که دشمن آن برادر گرامست قیام کردند. ما نیز یکی از رعایای خود آلکساندر گروزینسکی را با سپاه فراوان بیاری ایشان روانه کردیم.
حکام و فرمانروایان دیگری هم که ممالکشان همسایه ی ایران است و پیش از این مطیع ترکان بوده اند بگروزینسکی پیوسته اند. ما تمام این اقدامات را به خاطر دوستی برادر خود رودلف امپراطور رومیان و برای اثبات این که در هر امری با او موافقیم کرده ایم. بیاری خدای و کمک ما شاه عباس بر ترکان شکست ها فاحش وارد آورده و شهرها و ایالات فراوان از ایشان گرفته و بسیاری از آنان را مقتول و اسیر ساخته و در ممالک سلطان از قتل و غارت دریغ نکرده است.
اعلی حضرت شاه ایران بنا به خواهشی که از او کرده ایم جنگ با سلطان را ادامه خواهد داد و اخبار فتوحات خود را به توسط سفیر خویش مهدی قلی بیگ از بستگان خود برای او فرستاده است. همین سفیر مامور است که بدریار اعلی حضرت امپراطور رومیان، برادر ما نیز بیاید و نامه ها و دستورهایی درباره ی مسایل سابق الذکر همراه دارد.
از آن چه گذشت آن اعلی حضرت مراتب اشتیاق ما را بابر از مراسم برادری و ا‌رائه شواهد نیک خواهی در خواهند یافت.
در قصر ما در مسکو، پایتخت کشور روسیه در سال ۷۰۱۲ از خلقت عالم در ماه اوت نوشته شد». (نصرالله فلسفی، تاریخ روابط ایران و اروپا در دوره ی صفویه، ص۱۸۷)

ملاحظه فرمودید؟ اگر منابع اطلاعاتی امروز هم نمی تواند رد پای مشخص و آشکاری از رودلف دوم در تاریخ آلمان و حتی سراسر اروپا بیابد، پس لازم است که نامه ای خطاب به وی از تزار روسیه در چهار صد سال پیش پیدا شود تا نه فقط رودلف دوم بل مجموعه ای از دروغ های شاخ دار دیگر در موضوع جنگ ایران و عثمانی را تایید کند!!! این بوریس گودونف یک سهراب واره در افسانه های قرون اخیر روسیه است که همانند تعزیه های شاه نامه ای ما، به نام او اپرایی ساخته اند، چنان که ترکان به نام شاه اسماعیل صفوی اپرا نوشته اند و اندازه ی دانایی و اشراف او به جهان را می توان از تاریخ گذاری من درآوردی ذیل نامه ی او دریافت!!! آیا نبض این جعلیات مرتبط با یکدیگر، جز زیر دست خاخام های برنامه ریز کنیسه، در کجا می تپیده است؟!!! (ادامه دارد) 

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در پنجشنبه بیست و چهارم آبان 1386 و ساعت 6:30 | نظر بدهید
ارسال شده در پنجشنبه، ۲۴ آبان ماه ۱۳۸۶ ساعت ۰۶:۳۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان