ایران شناسی بدون دروغ، 110

آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

   مدخلی بر ایران شناسی بی دروغ و بی نقاب، ۱۱۰  

پیش تر هم، در یادداشت ۷۳، مختصرا درباره قلمدان های زمان صفوی مطلب گذارده بودم، که شاخه و شعبه ای اصلی از صنایع دستی آن زمان حساب می شود. بحث اساسی و اشاره ی اصلی آن گفتار در این باره بود که نه سازندگان آن قلمدان ها و نه نقوش بر آن، پایه ی بومی ندارند و مکتبی ملی را معرفی نمی کنند. در جریان کار بر روی کتاب «کارهای لاکی» باز هم به نکات بسیار روشنگر دیگری برخوردم که به کار آگاهی عمیق تر در موضوع ظهور صفویه می آید:

 

همان ماجرای تکثیر ستاره ی داود به تعدادی سرسام آور را در نقش فوقانی این قلمدان نیز می بینید.

«سومین اثر مهمی که به فهرست گونه ها افزده شده، یک قلمدان لاکی است که قدیمی ترین نمونه های متعلق به ایران و قلمدانی زیباست که در نیمه ی نخست قرن هفدهم میلادی در اصفهان ساخته شده و در خلال ۲۵۰ سال بعد به طور پراکنده تولید گونه های دیگری از این محصولات را نیز شاهدیم». (نقل از متن در حال آماده شدن کتاب کارهای لاکی که هنوز شماره صفحات معینی ندارد)

این نقل دست آویز نخستین حیرت من بود که اگر قدیمی ترین و نخستین قلمدان ایرانی را قریب ۴۰۰ سال پیش یافته ایم، پس این همه شاعر صاحب سخن و ادیب و منجم و مفسر و مورخ، که معروف است از قرن نخست هجری در ایران اسلامی قلم به دست و صاحب اثر بوده اند، ابزار نوشتارشان از چه جنس بوده، کجا نگهداری و چه گونه با خود حمل می کرده اند و چرا تاکنون حتی یک دوات زنگ زده ی پیش از صفویه هم نیافته ایم و آیا همین اشاره ی مختصر، تمام ادعاها و اداهای کنونی در باب ادبیات و آثار درخشان زبان فارسی را به هوا ارسال نمی کند؟!!!

«در پس زمینه ی نقاشی این قلمدان، یک پارک با درختان نخل و بوته زاری بر لب ساحل دیده می شود که احتمالا مرتبط به رودی بزرگ و یا کنار دریاچه ای است. در گوشه ای دور دست شهری دیده می شود با برج های کلیسا و صلیب طلایی بر آن ها، یک پل، استحکامات و تپه هایی در پس زمینه نیز قابل تشخیص اند. آثاری از این دست توسط برخی نقاشان و در راس آن ها مصطفی شیرازی ساخته شده است». (همان)
«قاب مرکزی بزرگ، حامل تصویر کشیشانی ارمنی و جماعاتی از ایشان است که دو کالسکه ی اروپایی در طرفین آن دیده می شود. در قاب های کوچک طرفین زنانی نقاشی شده اند که نزد مردان روحانی تعلیم می بینند». (همان)

سپس دچار تعجبی دیگر می شدم که مگر استادان این بزرگواران قلمدان ساز، از جمله این مصطفی شیرازی، که نام اش به درد اثبات زیر جلکی وجود شیراز پیش از کریم خان نیز خورده است، اهل کدام خطه و مبلّغ کدام مکتب بوده اند که غالبا کم ترین نشانه هایی از نمایه های بومی زمان خود در آثارشان دیده نمی شود؟ شاید که نقاشان ما در زمان صفویه نیز برای آموزش عمومی به تر عازم پاریس می شده اند، که این همه الگوهای فرنگی را در کارهای شان شاهدیم؟!!!

«تزیینات این قلمدان بزرگ از کیفیت بسیار عالی برخوردار است و از آن به عنوان یکی از به ترین نمونه های لاک الکل صحافان یاد شده است. نقاشی های رو و داخل و در قلمدان دارای ترکیب بندی افقی است. روی آن منظره ای از درختان و بناها به سبک اروپایی دیده می شود. در پیش زمینه سه زوج ایرانی در صحنه های مختلفی از نوازش های عاشقانه و نوشیدن ترسیم شده اند. در انتهای سمت راست نیز دو زن نوازنده دیده می شوند». (همان)

و چنین فرم هایی هم، باز هم تعلقات دینی این هنرمندان را نامکشوف می کند و چنین به نظر می رسد که در مجموع استادان لاکی کار عهد صفوی نیز مشغول تبلیغ همان خوش باشی بوده اند که عمدتا در شعر فارسی رواج دارد.

«مردمان حاضر در تصویر، همگی در هیات اروپایی اند. حاشیه ای متشکل از طومارهای گل دار به رنگ طلایی روی زمینه ای با خال قرمز ترسیم شده است. وجه بیرونی درب، تصویر دیگری از مردمان اروپایی و در آلاچیق یک دستفروش با پرندگانی کوچک و دو زن و دو کودک دیده می شوند. قابی از پیچک های طوماری به سبک روکوکو بر وجه داخلی درب ترسیم شده، درون آن نقاشی یک زن است که کودکی را نگه داشته و منظره ای نیز در پس زمینه دارد... ظاهر تمامی نقاشی ها کاملا اروپایی است و جملگی کیفیتی بسیار بالا دارند. نقاش این آئینه، همان گونه که از امضای آن پیداست، میرزا محمد باقر مذهب نقاش باشی آستان قدس یعنی بارگاه حضرت امام رضا در مشهد است. محمدعلی کریم زاده تبریزی جهت گشودن مدخل در این باب دو مرجع در اختیار داشته: اول امضای موجود بر این قاب آئینه و دوم، نامه ای که در اختیار خود او بوده است. در متن نامه، به عنوان سوم شخص، چنین خطاب شده است: «حاجی نقاش باشی و خادم امام رضا» و در ادامه آمده است: «مردی فاضل و صاحب هنر که خاندان اش پشت در پشت مشوق کار خیر و اعمال ثواب بوده اند». از مخاطب نامه که احتمالا مقام مهمی در حرم و بارگاه داشته درخواست شده تا امتیاز و مقام پدر را به محمد باقر عطا کند». (همان)

و بالاخره هنگامی که با چنین درآمیختگی غیرقابل توضیح در نقش اندازی های مسیحی در وجه بیرونی و تظاهر به تشیع در وجه داخلی آثار روبه رو می شدم، جز پناه بردن به خداوند چاره ای نمی شناختم و کلید گشایشی نداشتم. بدین ترتیب در زمان صفوی نیز هنرمندان صاحب اثر، قابل شناسایی دقیق نیستند و مانند این همه نام ظاهرا بزرگ پس از پوریم، که گویی عالم و آدم را از همه چیز دانی و قدرت فصاحت و دیگر دانایی های خویش به حیرت وا می داشته اند، از فردوسی و بیرونی تا حافظ و بهزاد نقاش، هیچ یک، حتی برای نمونه شرح حال و شجره ی قابل تعقیب ندارند!!!

«کاتبان، مدیران و مورخان، به دلیل آن که در کارهای روزمره از خطاطی استفاده می کردند، با این هنر بیش تر آشنایی داشتند تا با هنر نقاشی، که نمونه های آن در گنجینه ها حفظ و نگه داری می شد و دور از دسترس بود. بنابراین، گزارش های آن ها درباره نقاشان و هنر نقاشی، معمولا کلیشه ای و با حداقل توصیفات بود. خواندمیر درباره نقاش معاصر خود، بهزاد (۹۴۱-۸۷۱ ه. ق) می گوید: «استاد کمال الدین بهزاد مظهر بدایع صور است و مظهر نوادر هنر، قلم مانی رقم اش ناسخ آثار مصوران عالم و بنان معجز شمیم اش ماحی تصویرات هنروران بنی آدم».
چنین ستایشی درباره سبک و شایستگی های کسی که سرپرست کتاب خانه-کارگاه سلطنتی صفویه شد، البته اطلاعات چندان زیادی درباره او به ما نمی دهد. شاید بهزاد به دلیل کهولت سن در آن زمان نمی توانست چندان فعال و پرجنب و جوش باشد، ولی حضور و راهنمایی های ارزنده ی او، باعث پیشرفت نقاشان پیر و جوان در عهد صفوی و سرانجام منجر به ایجاد سبک نقاشی جدیدی در قرن دهم هجری شد. به اعتقاد وقایع نگاران ایرانی، بهزاد، آخرین نقاش است و نام اش به جای نام مانی قرار گرفته و نیز در مقایسه با دیگر نقاشان، برتر دانسته شده است. از آن پس، بسیاری از نقاشان آثار خویش را به نام بهزاد جعل می کردند تا بل که بتوانند به آثار خویش اعتبار و ارزشی بخشند که این مساله در تشخیص آثار اصیل بهزاد البته مشکلاتی ایجاد کرده است». (ابوالعلاء سودآور، هنر دربارهای ایران، ص ۹۵)

چنان که مرسوم است و پیش تر به میزان کافی در این باب سخن گفته و سند ارائه داده ام، مورخان در جای عرضه ی پایه های اقتصادی و تولیدی، در جوامع هزاره ی نخست ظهور اسلام در ایران، بر نمایشات و گمان های فرهنگی و هنری تمرکز کرده اند و اوج تلاش آنان، در عهد صفوی، در بالا گرفتن و بر دست بردن تابلوهای نقاشی کسانی بوده است که گرچه اندک مستندی در اثبات حضور آن ها، جز همین شاید ها نمی شناسیم و زادگاه و مدفنی در ایران ندارند، ولی گویا چنان مکاتب جهانی در هنر نقاشی را بنیان گذارده اند که تالی آن ها در میان ملت های دیگر ظهور نکرده است. با این همه معلوم نیست چرا سلاطین صفوی، کار این هنرمندان پر آوازه ی خودی را قبول نداشته، آن ها را به هیچ گرفته و سفارش نقاشی از شمایل خود را به فرنگیان می داده اند تا در موزه های اروپا جاودانه شوند!!!؟

به گمان من هر یک از این تابلوها، سند مطمئنی برای رد هر مبنایی است که اینک در باب صفویه روایت می کنند اگر فقط از خود بپرسیم که چرا رضا عباسی خودمان تصویری از یک شاه صفوی نساخته است؟!!! بدین ترتیب معلوم نیست از چه طریق می توان هستی ملی این سرزمین را، در عهد صفویه اثبات کرد و چه گونه و با چه منطقی بر پا شدن خیمه های سلطنت سلسله صفوی را باید نشانه ای از آغاز رشد طبیعی و بومی در میان ایرانیان گرفت؟!! (ادامه دارد)

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در دوشنبه بیست و یکم آبان 1386 و ساعت 16:0 | نظرها در ناریا
ارسال شده در دوشنبه، ۲۱ آبان ماه ۱۳۸۶ ساعت ۱۶:۰۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان