ایران شناسی بدون دروغ، 105

آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

مدخلی بر ایران شناسی بی دروغ و بی نقاب، ۱۰۵

در موقعیت کنونی، که هیچ بخشی از علوم انسانی، به خصوص تاریخ و هویت مردم شرق میانه، از آسیب جعلیات یهود مصون نمانده و تل بزرگی از توهمات مختلف را، به سادگی در سراسرجهان جا به جا می کنند، کار اندیشمند و مورخی که نخواهد دلقکانه همراه این کارناوال دروغ، با ماسک خوش دلان خنده رو، به راه افتد، بسیار دشوار خواهد بود. برای نمونه به هیاهوی مولانا و شمس توجه کنید که این روزها سراسر جهان را از غوغای آن انباشته اند تا جایی که پاپ نیز انجیل را کنار گذارده و دیوان مولوی می خواند و در این میان یقه درانی های حزب اللهی های صاحب مقام شده ی مملکت ما از همه دیدنی تر است!!! در این از خود بی خودی خیره سرانه که منبع تغذیه و تدارکات اولیه ی آن در پستوهای کنیسه پنهان است، صدای آن بنیان اندیشی که نخست خواهان آشنایی محکم تاریخی و تعیین ابتدای ظهور مولانای موجود، در ملاء عام فرهنگی می شود، ظاهرا به جایی نمی رسد و در برابر درخواست او، چنان که به عینه می بینیم، تنها دوال کوب ضربه را بر طبل این خیابان گردی لوطی مسلکانه محکم تر فرود می آورند و بیش تر هیاهو می کنند!!! مضحک تر از همه این که بر سر تصاحب این صاحب نام ناشناس و جدّی وانمودن این شوخی بزرگ، دعوای زرگری به راه انداخته و از هند تا افغانستان و از ترکستان میانه تا ترکیه ی امروز، هر یک مطالبه ی مولانای خود را از آن دیگری می کند!!! اما اگر همین جا از صاحبان متعدد این شیء ناشناخته بپرسیم ۸۰۰ سال پیش و زمانی که هنوز قونیه ای نبوده و وجب به وجب بیزانس را کلیسای سخت گیر آن کنترل می کرده چه گونه جنازه ی مولانا را به "آیکونیه" ی مسیحیان راه داده اند تا بر آن گنبد و بارگاه اسلامی بگذارند و اگر بپرسیم چرا مولانای اینان، وسعت سرزمین های اسلامی را رها کرده و در قونیه ی زیر سلطه ی رومن ها و کلیسا به خاک خفته، یکی از میان این همه شیفته ی در حال چرخیدن و جذبه ی سماع، پاسخی برای آن ندارد،  چنان که با فریاد بلند، که هر کری را شنوا می کرد سئوال کردم: اگر ردی از شیراز پیش از زندیه بر جغرافیای زمین پیدا نیست، بر سبیل چه معجزه ای حافظ شیرین سخن از وضع بی مثال شیراز گفته و سعدی از تنگ الله اکبر آن گذشته است و هنوز پاسخی نگرفته ام، چرا که نزد خردمند پاسخی جز این موجه نیست که سراپای سرایندگان این ادب مشعشع فارسی، همانند دیگر واعظان و مفسران و طبیبان و مورخان و جغرافی دانان و منجمان و درویشان و سالکان و صوفیان و عارفانی که برای ایران پیش از صفویه فهرست کرده اند، دست بافته ی یهودیان از پس پیدایش صفویه است که برای پوشاندن جنایت بزرگ خویش در ماجرای پوریم، کوشیده اند در سرزمینی، از اثر جنایات آنان تهی و خاموش مانده، جشن بزرگداشت نخبگان بگیرند، کاری که هم امروز نیز مورد تقلید مراکز فرهنگی و تبلیغاتی این جمهوری است و شاهدیم که پیاپی شال تقدیس و تکریم را توام با طبل و بوق و کلید خانه و ماشین و بلیط مسافرت به گردن کسانی می آویزند که حتی به قوزک پای همان اشباح پیش از صفویه نیز نمی رسند.

بدین ترتیب آنان که عادت به لب ورچیدن سریع دارند، هنگام شنیدن مطالب نو با دهان باز اظهار تعجب می کنند، مهارتی در خرد کردن داده های کلان و جسارتی در باقی ماندن بر داشته های دروغ دارند، به تر است از تعقیب این نوشته ها کناره بگیرند، زیرا به مباحثی وارد می شوم که موجب ملال کسانی خواهد شد که به قدر خردلی تعلقات قومی و مذهبی و منطقه ای و زبانی و سنتی در خویش انباشته و گردن را، جز به حقیقت، به چیز دیگری بسته نگاه داشته اند.

باری، سرانجام در این یادداشت ها، از برهوت برقرار در ایران باستان، که نقطه ی مرکزی اجرای قتل عام پوریم بوده است، گذر کردم و به عصر طلوع اسلام گام  گذاردم، با جلب این توجه که هیچ معجزه ای، حتی اسلام، قادر نبوده است بر گورستانی که دوازده قرن دستی در آن به کار نبوده و بیلی در زمین فرو نبرده اند، ناگهان چنان چرخشی از هستی و حیات پدید آورد که به سلطان و سلسله محتاج شود، صاحب خرد از آن بجوشد و آوازه ی فرهنگ و هنر و صنعت آن در جهان بپیچد. پس بر اساس بقایایی که اینک بر عرصه ی این خاک یافت می شود، و با این نشانه ی روشن که تا پیش از قرن پنجم هجری در ایران مسجدی بنا و بر پا نبوده، مدعی شدم که تمام داستان هجوم عرب خنجر به دندان به ایران و وقوع جنگ های قادسیه و نهاوند و جلولاء و اتهام تحریق و تخریب و از این قبیل، به مسلمانان، جز افسانه هایی ساخته ی دست همان کسانی نیست که در خرابه ی تخت جمشید نیمه ساخت، جشن های بزرگ نوروز و سده گرفته اند و اسکندر را به آتش زدن و غارت چند قطعه سنگ بر هم چیده و بنایی ناتمام مانده فرستاده اند. سپس نمایه های باقی از اسلام در ایران را، با نشانه های بر جای در بخش غربی سرزمین های اسلامی، از جمله در دمشق و مصر و شمال آفریقا، سنجیدم و نتیجه گرفتم که به طور طبیعی در سرزمینی که جز بقایای هول آور پوریم در خود نگه نداشته بود و اثری از تمدن و تجمع انسانی در آن دیده نمی شد، اعزام مبلّغ اسلامی هم محملی نداشت، چه رسد به حمله سرباز مسلمان شده عرب، که فرماندهی جز دستورات آرام کننده ی قرآن برای خویش نمی شناخت. این برداشت نو از تاریخ اسلام که بعد ها با مجموعه یادداشت های "اسلام و شمشیر" تکمیل و مدلل شد، نشان داد که ساخت چنین افسانه هایی، تا چه اندازه از بیان تاریخ صحیح اسلام، به دور و با چه نیتی مکتوب شده است.

آن گاه به تشریح زیر بنای هستی برقرار در ایران پس از اسلام پرداختم و نشان دادم جماعتی که اندک اندک و در قرون اولیه ی هجری در این خاک جمع شده اند، مبنای بومی ندارند و در هر چهار حاشیه ی قابل سکونت شمال و جنوب و شرق و غرب، مهاجرانی وارد شده به نوار زیستی معینی هستند که هنوز هم پس از این همه قرن، اختلاط ملی در میان آن ها صورت نگرفته و در تمام مظاهر زیستی، از جمله زبان و آداب و رسوم و هنر و موسیقی و لباس و خوراک و حتی مذهب مستقل اند. همین جا و به صورتی پیش هنگام و به عنوان دلیلی برای اثبات تعلق کامل مردم ساکن در این حواشی زیستی، به مبادی بیرونی، توجه دهم که غالب ساکنان این مربع حاشیه ای، هنوز حتی مذهب رسمی و مرکزی ایران را نپذیرفته و تقریبا تمام جمعیت غیر شیعه ی ایران در نوار مهاجرتی اطراف این سرزمین همچنان تغییرات عقیدتی در باورهای نخستین همراه خویش را حفظ کرده اند! این محکم ترین دلیل است بر این که ساکنان چهارسوی ایران در وجه عمده به فرهنگ همسایگان مرتبط اند و این حقیقتی نیست که با برافروختن رخساره و برجسته کردن رگ گردن و تبلیغات ناسیونالیستی و فرقه گرایی های اسلامی منتفی شود، زیرا که تحقیق بی طرفی اثبات خواهد کرد که با تفکیک نسبی آذربایجان، به دلیلی که خواهم گفت، وجه غالب گذران زندگی مادی و گردش امور اقتصادی مردم این حواشی نیز، هنوز در ارتباط با مبادی اصلی آنان و نه بازار ملی می گذرد، تا آن جا که نیم بیش تر کالاهای در گردش و غیر بومی کنونی، از طریق همین ارتباطات ریشه ای ساکنان حواشی ایران تامین می شود.

آن گاه به سهولت معلوم همگان کردم که همین مهاجران حواشی ایران، در زمان ورود به این سرزمین، و به علت برخورد با بقایای ویرانی های سوخته در همه جا، که اندک بر جای مانده های آسیب پوریم بود، به جای گزینش زندگی جمعی و شهری، هر کلنی، خود را به مامن امنی در ارتفاعات کشانده و در ایران قبل از صفویه به جای شهر، فقط شاهد رشد قلاع صعب العبور و با ساختار دفاعی بی ارتباط با یکدیگریم. این مطلب بسیار روشنگر دیگری است که برای نخستین بار، برای بررسی عمیق تر به سازندگان ذهنیت تاریخی سالم، برای ایران در راه، عرضه کرده ام.

اکنون در هر محفل و مرکز آکادمیک می توان با قدرت تمام اثبات کرد که همانند مسائل مطروحه در باب ایران باستان، حتی گوشه ای از داشته ها و دانسته ها و مفروضات کنونی، در باب هستی قرون اولیه اسلامی هم، در زمینه ی مسائل قومی و فرهنگی و سیاسی ایرانیان، صحت ندارد و برابر با واقعیت نیست. آن چه را به یقین می توان مدعی شد و به حجت رساند این که سرزمین ایران تا قرون متمادی پس از اسلام، به علت غریبگی گسترده میان مهاجر نشینان نوپای شرق و غرب و شمال و جنوب، فاقد بافت ملی و یا حتی قومی بوده است. از منظر کلاسیک و به دلیل روشن اعتراضات و تعارضات متعدد و مکرر قومی و منطقه ای، در چند قرن گذشته، که دامنه ی آن تا به امروز کشیده می شود، هنوز هم مردم ایران، به این بافت دست نیافته اند و جز مختصری، ارتباط ارگانیک تاریخی، فرهنگی و سیاسی و حتی اقتصادی، میان چهار حوزه ی مهاجرتی، که در ۴۰۰ سال نخست پس از اسلام در ایران نطفه بسته، دیده نمی شود. دریافت درست از بحث جامع بالا، برای هرکس که در یکی از جهات اربعه ایران سفری ساده و به قصد تفریح کرده باشد، بسیار آسان است و حاصل آن را می توان بار دیگر در چند سرفصل مختصر، که باز هم انقلابی در ادراک مسائل ایران، پس از طلوع اسلام است، خلاصه کرد:

 

۱. از آن که وسعت نسل کشی یهودیان، در ماجرای پلید پوریم، سرزمین ایران را، به طور کامل از سکنه خالی کرده بود، این سرزمین، پس از تحولات طلوع اسلام، با ورود مهاجرینی از تمام همسایگان و از همه سو، به تدریج دارای کلنی های کوچک انسانی شد که کم ترین پیوندی با بومیان ایران کهن نداشتند و از مراتب و مناسک و فرهنگ و زبان و پوشش و باورهای پیشین سرزمین های اصلی خویش پیروی کرده اند. در این جا عمده ترین سئوال هویت شناسانه می پرسد کدام یک از مجموعه های زیستی پراکنده در سراسر ایران، در موقعیت های نخستین و کنونی و به چه دلیل و نشانه و تشابه، دنباله بومیان ایران کهن اند و چه همخوانی ماهوی در تولید و فرهنگ، میان ساکنان پس از اسلام و اقوام ماقبل پوریم وجود دارد؟

۲. رشد کمی و کیفی این مهاجر نشینان، تا حدودی که با شرایط و فرامین و فرمول های شهر نشینی منطبق شوند و زیر بنای ضرور برای تجمع در مقیاس تولد یک شهر را در جغرافیای متنوع هر منطقه فراهم آورند، لااقل نیازمند چند قرن زمان بوده است. اثبات تعلق این کلنی نشینان به دین اسلام، از آن که جز در خوزستان در هیچ حوزه ی دیگری مساجد اولیه و ابتدایی و خشتی را نیافته ایم، مستندات لازم را ندارد و منطقا نیز پذیرفتنی نیست، زیرا به طور طبیعی، کلنی های تبلیغی مسلمین، برای انتقال مفاهیم قرآن به این همه تجمع غیر همگون و با زبان ها و دیگر ظرایف گونه گون، زمان زیادی را صرف کرده اند. مورخ می پرسد در حوزه هایی که یک مسجد کوچک محلی نیافته ایم، ظهور و وجود این همه مفسر و مورخ و فتوح و سیره نویس مسلط به فرهنگ اسلامی و انبوهی کارشناس آگاه از همه چیز ایران پیش از اسلام، که ابن ندیم بر می شمارد، چه گونه قابل پذیرش است؟

۳. از آن که قدیم ترین مسجد جامع بنا شده در حوزه ی جغرافیایی کنونی ایران، متعلق به قرن پنجم هجری است، پس با در نظر گرفتن زمان لازم برای بنای مسجدی بزرگ، اثبات وجود یک شهر مسلمان نشین، که در حد نیاز به مسجد جامع رشد کرده باشد، لااقل پیش از آغاز قرن پنجم ممکن نیست، چنان که بقایای یک بنای اشرافی غیر حکومتی و غیر مذهبی را، که نشان از تورم و انباشت ثروت و پدید آمدن قشر برگزیده ای که تظاهر به تمول کند، تا حوالی صفویه، یعنی قرن دهم و یازدهم هجری، در سراسر ایران نیافته ایم. مورخ می پرسد اگر ایران دوران نخست اسلامی را بازساخته ی پس از برش ویرانگر و بنیان بر افکن پوریم نیانگاریم، آن گاه چه عاملی، اقوامی هفت هزار ساله را، از معرفی حتی یک خانواده ثروتمند که بقایایی از علاقه مندی های خود باقی گذارده باشد، عاجز کرده است؟

۴. و مهم تر از همه این که اگر زبان رسمی و اجباری کنونی، موسوم به فارسی، از الفبای عرب بهره می برد، که رسوخ فرهنگ و توانایی نگارش آن، چنان که نمونه های معرفی شده القا می کند، حیات آن را به زحمت از قرن چهارم هجری به بعد پذیرفتنی می کند و قطعا نمی تواند نمونه ی پیش از اسلام داشته باشد، پس زبانی فاقد بنیان های تاریخی بومی کهن است، زیرا پیوند تمام اجزاء آن، با توانایی های زبان عرب، در لغت و دستور بیان و حرف نگاری، لاقل تدارک پس از اسلام و پس از قرن چهارم هجری آن را غیر قابل مجامله می کند، اما پرسش بزرگ در این ورودیه چنین طرح است که مهاجران به نوارهای تجمع اطراف ایران، پیش از آشنایی با زبان عرب، در حد استنساخ و استخراج لغت و نگارش آن، هر یک با چه زبانی سخن گفته و با چه خطی نوشته اند؟ (ادامه دارد) 

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در دوشنبه هفتم آبان 1386 و ساعت 5:0 | نظرها در ناریا
ارسال شده در دوشنبه، ۰۷ آبان ماه ۱۳۸۶ ساعت ۰۵:۰۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان