ایران شناسی بدون دروغ، 93

آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

مدخلی بر ایران شناسی بی دروغ و بی نقاب، ۹۳

 

به عنوان مورخی که از عامیگری فاصله می گیرد و با رد تاریخ نویسی داستان پایه ی موجود، که سوقات مراکز دانشگاهی دست آموز کنیسه و کلیسا در قرون اخیر، به قصد محو رد پای ماجرای پلید پوریم بوده و گزینش مکتب بنیان شناسی در بررسی های تاریخی، که خود را پایه گذار آن می داند، بارها از خود پرسیده ام که سران یهود با کدام محاسبه صلاح قوم خود را در اختفای رخ داد پوریم تشخیص داده اند؟ و آن گاه با منظور کردن حجم نامتعارف سرمایه و سودای صرف شده برای بافتن روکشی که بتواند عوارض بس عریض پوریم را بپوشاند، قانع شده ام که سعی یهود در انکار پوریم، به عنوان یک رخ داد تعیین کننده تاریخی، از نظر فنی چندان دشوار نبوده است، زیرا می دانسته اند که شرق میانه به علت عوارض پوریم و نبود تجمع انسانی، تاریخ مدون و معارضی نداشته تا در برابر تالیفات سفارشی کنیسه و کلیسا قرار گیرد و از کاربرد آن بکاهد. در واقع تاریخ کنونی شرق میانه را برای منطقه ای ساخته اند که قرن های متمادی از آثار و عوارض تاریخی و لاجرم ثبت آن محروم بوده و به همین سبب همانند کاغذی سفید در اختیار نو مورخین یهود و به خدمت آن استراتژی اصولی درآمده، که در دور جدید و معاصر تمدن، قصد ایجاد تصور مظلومیت مداوم تاریخی برای قوم یهود را داشته است. پروژه ای که سرانجام به غصب طلبکارانه سرزمین فلسطینیان و تشکیل دولت غاصب اسراییل در قلب ممالک اسلامی منتهی شد. طبیعی است که در زمینه چنین برنامه ای، بیان واقعی تاریخ و شناساندن قوم یهود به عنوان احضار کننده کورش برای انهدام تمدن های کهن منطقه و سرانجام هولناک آن، یعنی نسل کشی موحش پوریم، کاملا با پیش برد آن پروژه در تضاد بود و اجرای آن را ناممکن می کرد.

با همین منظور، تاریخ نویسی موجود، با تغییر محتوا و فرم  آن اقدام نخست تجاوز یهودیان به مراکز زیستی کهن تمدن، یعنی فراخواندن کورش به شرق میانه را، نخستین گام آدمی برای ورود به دوران تمدن معرفی کرده، مبدایی در رعایت حقوق عمومی شناسانده و پیشرفت را وام دار این تلاش کورش دانسته است!!! از سوی دیگر با هر میزان جست و جو در اسناد و تالیفات تاریخی، به کنجکاوی و کنکاشی در این باب بر نمی خوریم که یهود ستیزی عام، که پیوسته و تاکنون در صحن تاریخ قابل دیدار بوده است، از کدام منشاء و مبداء آغاز شده و از چه مرجعی مایه گرفته است؟ مورخی به دنبال سبب هجوم مکرر آشوریان و بابلیان به اورشلیم و علتی برای انهدام دوباره ی آن شهر و قتل عام یهودیان به دست اسکندر بزرگ نبوده و کسی نپرسیده است که چرا اسناد دو دین بزرگ آسمانی، مسیحیت و اسلام، با چنین قضاوت های خوار کننده ای در باره ی یهودیان همراه است و به طور اصولی نمی دانیم آن قوم که به زمان موسای پیامبر در قرآن بلیغ بنی اسراییل خوانده شده اند، بر اثر کدام تحول و تغییر در مناسبات کنیسه با بارگاه الهی، در کتاب آسمانی ما به یهود ملقب شده اند و نکوشیده و بل نخواسته ایم که به معنای پنهان صفت یهود در قرآن قدرتمند دست یابیم!!! بدین ترتیب یهود شناسی ماهوی از دستور کار مورخین و جامعه شناسان و از فهرست کنکاش های نوین بیرون مانده و سخن گفتن از ده ها شقاوت تاریخی، که در ماهیت از یک برنامه ریزی یهودی تبعیت کرده، تعطیل مانده است. چنین است که امروز سکه ی قلبی را که یهودیان از هستی تاریخی خویش به جریان انداخته اند دو روی نادرست دارد: بر رویی تصویر یک خاخام مفلوک و ستم زده ی در حال عبادت و بر روی دیگر، یک یهودی رنجور و استخوان بیرون زده و محصور در بازداشتگاه های آلمان هیتلری را ضرب کرده اند؟!!!

با این همه و به فرمان غیر قابل نکول حقیقت، اسرار حضور تاریخی یهود و نقش آن ها در نابودی والاترین مراکز هستی مترقی کهن و قتل عام کامل مردم ممتاز شرق میانه برملا شده و نه تنها آن سرمایه گذاری عظیم کنیسه برای گم راه کردن جهان نسبت به حقایق تاریخی، بر باد رفته است، بل اینک می توانیم بر جرم کشتار پوریم، تقصیر هولناک تری را هم بیافزاییم که تدارک انبوهی اسناد مجعول تاریخی برای وارونه جلوه دادن حقیقت و فریب فرهنگ آدمی بوده است. این انگیزه ی آن خشم آشکار و پنهانی است که شورای جهانی یهود مستقیم و یا از طریق عوامل شناخته و ناشناخته اش در برخورد با این تحقیقات از خود بروز می دهد. آیا توسل به این گونه مقابله ها از جمله ممانعت از بازتاب منطقه ای و جهانی و حتی بومی این برداشت های نو، راه برون رفتی از این گرداب پیش بینی نشده برای قایق پوسیده ی سران کنیسه خواهد گشود؟ به هیچ وجه، زیرا که سابقه چنین ستیزه ها از توفیق کامل و نهایی حقیقت خبر داده است. پس به شناسایی شیوه های احمقانه ای ادامه دهم، که هینتس یهودی در آلودن بخش ساسانیان دروغین، درتاریخ ایران به کار برده است.

«این نگاره در اصل مجلسی بود از شاهنشاه و دو قیصر رومی شکست خورده فیلیپوس عرب و والرین. کردیر جرئت کرد و به خود اجازه داد به این مجلس خصوصی راه یابد و فضای سمت راست آن را برای خود مصادره کند و احتمالا حتی گسترش دهد. او در این جا نیز گردن بند درشت دانه ای بر گردن دارد. به گمان، این دو نگاره، در این جا و در نقش رجب، در یک زمان تراشیده شده اند. در آن هنگام باید کردیر هفتاد ساله یا بیش تر بوده باشد. موی مجعد انبوه در زیر کلاه او باید شکوهی مصنوعی بوده باشد. این جا پیش از هر چیز یک نکته پر اهمیت است: کردیر نشانی بر کلاه خود دارد به شکل یک قیچی بزرگ. ظاهرا کلاه او در نگاره نقش رجب نیز چنین نشانی داشته است که امروز چیزی از آن قابل تشخیص نیست. من این قیچی را سمبلی می دانم از قدرت تصمیم گیری او. او در مقام بالاترین مقام قضایی کشور قدرت داشت که حتی بزرگ ترین مسائل را ببرّد».  (والتر هینتس، یافته های تازه از ایران باستان، ص۲۶۲)

         

آن افسانه ی مطلق و مضحکی را که در بالا خواندید به این صورت درهم شکسته نیز متعلق است که از صفحه ی ۲۸۸ ترجمه ی فارسی کتاب هینتس برداشته ام. هینتس در کتاب اش چند تصویر دیگر هم از کرتیر آورده، که صورت سالم تری دارند و از آن جا همگی کرتیر شناخته شده اند که بر کلاه برخی از آن ها نقشی شبیه دو تیغه ی قیچی حجاری شده است. هینتس از نمای این قیچی ها پی به قدرت مدیریت و جایگاه والای صاحب نقش در مقام قضاوت برده است؟!!! برای عقل خام و یا حیله گر صحنه سازی که می تواند موهای مجعد نقشی سنگی را کلاه گیس شناسایی کند، چنین برداشت هایی بسیار معمول و میسر است، اما اگر من، درست به شیوه ی هینتس، وجود این قیچی بر کلاه نقش را، مثلا علامت تخصص او درباغبانی و یا سلمانی بگیرم، معلوم نیست که رجبی به جای استاد حلول کرده در او، چه پاسخ خواهد داد؟!!!

این هم بخشی از نقش برجسته ای در نقش رستم است که دو سوار را در حال جنگ نشان می دهد و این آن سوار شکست خورده ی در حال سرنگونی از اسب است. در سنگ تابلوی این نقش نیز هیچ راه نمایی اعم از نشانی شناخته شده و یا سطر نوشته ای به این یا آن زبان دیده نمی شود. بر کلاه این جنگ جوی در حال سرنگونی نیز چیزی شبیه آن قیچی مقام قضاوت دیده می شود، اما هینتس بر این تابلو شرحی نوشته است محصول خیال بافی نامحدود یک اوهام سرا، که دست خویش را در بازی با پیشینه ی ملتی باز و آزاد می دیده است.

«اکنون بیدخش پاپک بر روی کلاه خود، نه تنها نشانه ی غنچه ی خود را بر روی نوار پیشانی اش دارد، بل که در بالای آن نشان، غنچه ای را هم دارد که آن را در فصل چهارم نشان ندیم اردشیر اول دانستیم. از این جا من چنین نتیجه می گیرم که پاپک و این ندیم از یک قبیله ی ایرانی هستند و این ندیم احتمالا پدر بزرگ بیدخشی بوده است که به دست هرمز دوم از پای درآمد. در این صورت ندیم یاد شده که شناسه اش قداره ی اسواری اش بود و در چهار نگاره از پنج نگاره ی اردشیر اول حضور پیدا می کند، از سوی بنیان گذار فرمان روایی ساسانی، در زمان خود و شاید در حدود ۲۴۰ میلادی، به مقام بیدخشی رسیده بوده است. با این برداشت، نام آن ندیم و بیدخش بعدی را هم می دانیم: مانند خود شاه اردشیر». (هینتس، یافته های تازه از ایران باستان، ص ۲۷۳)  

به گمان شما کدام تخصص پزشکی قادر است صاحب چنین تفسیری بر سنگ نگاره ای خاموش و بدون نام و نشان را مداوا کند؟!! در این جا آن قیچی قضاوت که همه چیز را قاطعانه می برید، به غنچه ای کنار غنچه های دیگر بدل شده که نشانه ی مخصوص ندیمگی اردشیر اول بوده است. چنین غنچه هایی البته صاحب آن را به طور عادی و متعارف به مقام پدر بزرگ بیدخشی نیز می رساند که هرمز دوم کشته بوده است؟!!! اگر از نحوه ی کار و روش هینتس در شناسایی بیدخش و هرمز دوم و اردشیر اول بپرسید برای هر یک کلاه و خنجر و ریش و مویی قائل می شود که به گونه ی تاریخی معرف این اشخاص بوده است، چنان که شناسه این ندیم به مقام بیدخشی رسیده ی در حال سرنگونی را، قداره ی اسواری اش می گوید!!! اگر بپرسید که بیدخشی چه گونه مقامی است، از آن که به سبب غلبه ی استفراغ نمی توانم جواب دهم، موظفید که پاسخ را از رجبی بگیرید که هینتس در او حلول کرده است!!!

این تصویری است از صفحه ۲۶۹ ترجمه فارسی کتاب هینتس، با متن توضیحی زیر: «لوح ۱۲۲: نرسه، کوچک ترین پسر شاپور اول در نگاره ی بهرام دوم در نقش رستم، کاملا سمت چپ». لابد اگر جای کسی را در صفی از مردان سنگی، نفر آخر تعیین کرده باشند، منطقی است که هینتس او را پسر کوچک تر تشخیص دهد، اما از آن که در تصویر بزرگ این نقش برجسته، گروه دیگری هم در سمت راست صاحب مقام میانی، که گفته اند نقش بهرام دوم است، ایستاده اند، آن گاه معلوم نیست که هینتس آخرین نفر سمت راست را فرزند چندم معرفی خواهد کرد؟ بنا بر این احتمالا هینتس با صاحب تصویر سنگی فوق روابط ویژه ای داشته و از اسراری با خبر شده، که در عهد ساسانی هم، به شرحی که می خوانید، بر کسی آشکار نبوده است:

«با دقت در عکس لوح ۱۲۲به جزییات غافل کننده ای دست می یابیم: در دیواره پشتی طاق مانند نگاره، در فضای میان انبوه موی مجعد نرسه و لبه ی بالای طاق مانند، در عکس اصلی، به گونه ای غیر قابل انکار، قیچی نقر شده ای به چشم می خورد. تازه تکنیک عکاسی عصر ماست که نشان کردیر را در این مکان به روشنایی کشانده است. من گمان می کنم که نگاره کار و ایده او بوده است و چون در روزگار ساسانیان کسی نمی توانسته دوربینی داشته باشد، احتمالا کسی هم جز مغ بزرگ و پیکر تراش نمی دانسته است که صاحب مغرور نشان قیچی در این جا، در نگاره هم خود را جاودانی کرده است». (هینتس، یافته های تازه از ایران باستان، ص ۲۶۴)

به همان اندازه که قیچی آدرس داده شده را نیافتم، از این افاضات دیوانه سان هینتس نیز سر در نیاوردم. احتمالا او به شیوه ای پلیسی می خواهد بگوید که چون عرض تابلو اجازه ی حضور سنگی صورت کرتیر را نمی داده، او با جا گذاردن نقش قیچی خود در گوشه ی پنهانی از نگاره، که تنها کوچک ترین فرزند شاپور اول و حکاک آن خبر داشته اند، حضور قدرتمند خود را در همه جا اعلام کرده است. بی شک چنین اعلام حضوری که هیچ کس از آن سر در نیاورد، تنها به کار اثبات جنون هینتس می آید و بس!!! بدون شک در برابر گشوده شدن چنین گره های کوری از تاریخ ساسانیان، وادار می شویم که از ناباوری دست بشوییم و از ترس قیچی کرتیر مخفیانه حاضر در همه جا، چنین لاطائلات مطلق صادر شده از خیال و گمان هینتس را، به جای تاریخ ایران باستان بپذیریم و پوریم را فراموش کنیم!!!

اما به راستی این نقش برجسته های سنگی پراکنده در حوزه های معینی در ایران را متعلق به چه کسان و از چه زمانی بدانیم؟ (ادامه دارد)   

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در پنجشنبه بیست و نهم شهریور 1386 و ساعت 19:30 | نظر ها در ناریا

ارسال شده در پنجشنبه، ۲۹ شهریور ماه ۱۳۸۶ ساعت ۱۹:۳۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان