ایران شناسی بدون دروغ، 91

آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

مدخلی بر ایران شناسی بی دروغ و بی نقاب، ۹۱

 

در حوزه های معینی در ایران، از خطه ی جنوب تا آذربایجان، به تعدادی محدود، نقش برجسته هایی بر صخره ها دیده می شود که برابر توضیحات آتی، هر یک مستندی مطمئن و دلیلی برای حضور مهاجران یونانی در ایران، در پس از ویرانی آتن به دست رومیان است. ایران شناسان ارسالی از کنیسه، در انبوهی اوراق که حتی ارزش عقلانی ندارند و بر هیچ ادله و استنادی جز افسانه های کودکانه ی محض متکی نیستند، این نقش برجسته های یونانی را متعلق به سلسله ساسانی  گفته اند!!! پیش از این که به تفسیر مختصر آنان بپردازم که مبسوط آن را در کتاب توقیف شده ی ساسانیان ۴ آورده ام، بد نیست ابتدا به گند زاری رجوع کنم که مخبطان عقب مانده ای از قماش والتر هینتس، در باب باز شناسی این نقش برجسته ها در کتاب نو ترجمه ای آورده، که زائده ی ایرانی او، پرویز رجبی به فارسی برگردانده است.

«من با کتاب های استادم بزرگ شده بودم و آن ها با حلول در من، به بخشی از وجودم تبدیل شده بودند... استادم پروفسور والتر هینتس نام دار تر از آن است که در این جا به معرفی او بپردازم. تنها این که او در سال ۱۹۰۶ در اشتوتگارت چشم به جهان گشود و پس از تحصیل در دانشگاه های اشتوتگارت، لایپزیک، مونیخ و پاریس، در سال ۱۹۳۷ به مقام پروفسوری در تاریخ، به ویژه تاریخ ایران، رسید و تا آخرین روزهای زندگی پر بارش لحظه ای از گشودن رازی از تاریخ ایران دست نکشید». (هینتس، یافته های تازه از ایران باستان، ص ۷، مقدمه ی پرویز رجبی)

فرصتی است تا معلوم کنم که چه چیز از طریق کتاب های هینتس در رجبی حلول کرده، هینتس در چه سبکی از حقه بازی و ترفند های تاریخ نویسی برای ایرانیان نام دار شده و چه گونه رازهای تاریخ ایران را گشوده است و نخست برای این که عمق حلول هینتس در رجبی را توصیف و تعیین کرده باشم، ناگزیرم تا پرده ای را بگشایم که در ورای آن ملاحظه کنید که رجبی هرکجا و به هر میزان که مایل بوده است، از آثار استاد خود برداشته و به نام خود چاپ کرده است تا حلول در او اثبات شده باشد.

«در سال های دهه ی ۶۰ میلادی که زانو به زانو در محضر استادم پروفسور والتر هینتس به گمان خودم کسب فیض می کردم، هرگز فکرنمی کردم تازه پس از گذشت حدود چهل سال به ترجمه ی یکی از کارهای استادم دست خواهم زد». (هینتس، یافته های تازه از ایران باستان، ص ۷، مقدمه ی پرویز رجبی)

سپس رجبی یاد آوری می کند که بر اثر اصرار این و آن سرانجام تسلیم خواست دیگران شده و کتاب استادش را قریب شش ماه پیش ترجمه و چاپ کرده است. اما حقیقت این است که رجبی در شماره مخصوص جشن های دو هزار و پانصدمین سال بنیان گذاری شاهنشاهی ایران، در مهر سال ۱۳۵۰، مقاله ای دارد به نام «کرتیر و سنگ نبشته ی او در کعبه ی زردشت» که کپی لفظ به لفظ بخش هایی از کتاب «یافته های تازه از ایران باستان» استاد حلول کرده در اوست. احتمالا رجبی پس از گذشت ۳۶ سال گمان نکرده است که هنوز کسی آن مقاله را به یاد داشته و به امید نسیان سوقات زمان این بار کار استادش را، که معرف وسعت نادانی و برخورد توهین آمیز هینتس با عقل عادی مردم ایران است، این بار به طور رسمی منتشر کرده است.

بار دیگر بنویسم که بر نقش برجسته هایی که ساسانی معرفی می کنند، کم ترین توضیح و سطری مکتوب نیست و آن یکی دو استثنایی را هم که در خوزستان و بیستون دیده ایم، چند انام یونانی را با خط یونانی معرفی می کند و به زودی خواهم نوشت که چرا بر این نقوش سنگی توضیح و معرفی نامه ای ثبت نیست و علی رغم این حقیقت مسلم، هینتس در معرفی صاحب این تصویر، در صفحه  ۲۶۰ کتاب اش نوشته است: «شاه زاده ساسانی احتمالا برادر ناتنی و بزرگ تر بهرام سوم در نگاره ی بهرام دوم در نقش رستم».

باید به باستان پرستان و مدرسان تاریخ و ایران شناسان پیرو مکتب اورشلیم تبریک گفت که تاریخ شان را بر اساس این گونه تفسیرهای فوق احمقانه شکل داده و مسحور و مفتون و مجاب مطالبی شده اند که نه فقط بیان آن نیازمند و نشانه ی ابتلاء به جنون و دچار شدن به منگولیسم است، بل باور آن هم به گروهی نیازمند است، که خرد خویش را به خورد گربه داده باشند!!! بار دیگر به این سنگ نگاره نگاه کنید. بی شک اگر  این صورت درهم ریخته را که حتی اندازه ی دماغ آن نیز مشخص نیست، به مادر صاحب این نقش برجسته نشان دهید، از شناسایی او عاجز خواهد ماند، حالا بی آبروی مهمل سازی چون هینتس، پس از این همه قرن، از چه راه و با چه شیوه و شگردی جایگاه صاحب این تصویر فروریخته ی سنگی را، تا حد تنی و یا ناتنی و یا کوچک و بزرگ بودن او تشخیص داده، تنها موکول به آموزه های کنیسه ای او می شود و نگفته پیداست آن کسان که چون رجبی بدون قدرت تشخیص و اظهار وجود، چنین مالیخولیایی را بدون کم ترین اعتراض به خورد جوانان ما می دهند، تنها و تنها به نان شب خانواده ی خویش بدون حساسیت نسبت به مبداء وصول و تامین آن اندیشیده اند.

«شاه زاده ای که به مادرش نزدیک تر است کلاهی بر سر دارد که به نظر من به شکل سر گاو است و شاهزاده ی بعدی کلاهی به شکل سر پلنگ. شاهزاده ی کنار شهبانو ممکن است بهرام سوم بعدی باشد که در سال ۲۹۳ میلادی تاج و تخت را به ارث برد. اما چهار ماه بعد نرسه عموی پدرش او را از تخت انداخت. شاهزاده ای که کلاه کله پلنگی دارد به گمانم برادر احتمالا بزرگ تر بهرام سوم است. از مادری دیگر. یعنی از نخستین همسر بهرام دوم که پایین تر باز با او روبه رو خواهیم شد. چون این دو شاهزاده احتمالا سیزده و پانزده ساله هستند، زمان این نگاره را می توان تا حدودی درست تعیین کرد... روبرت گوبل بر این باور است که این نگاره آشکارا گواه آن است که ولیعهدهای چندی وجود داشته اند. نه فقط یک ولیعهد با تاجواره های گوناگون. در این نگاره سه ولیعهد به تصویر کشیده شده اند و به ترتیبی که سکه ها نشان می دهند، ولیعهد اول «با کلاه مادی» در حقیقت شهبانو است، ولیعهد دوم «با کلاه جمجمه ی شاخ دار» است. (من آن را سر گاو تشخیص می دهم) به نظر من ولیعهد واقعی یعنی بهرام سوم است، سومین ولیعهد با لکاه کله گرازی، در واقع کلاه کله پلنگی (و یا کله شیری)، به نظر من یکی از برادران بهرام سوم است. اما او به هیچ وجه ولیعهد نیست». (والتر هینس، یافته های تازه از ایران باستان، ص ۲۶۳)

این نهایت ابراز دلقکی در تفسیرهای تاریخی برای ملتی است که مسحور این شیرین کاری های یهود نگاشته از قبیل چنین گمانه زنی های سرشار از مالیخولیا است: ولی عهد نباید کلاه پلنگی بل باید کلاه کله گاوی داشته باشد و زنجیره ی دیگری از به نظر من و ممکن است و احتمالا و به گمانم و از این حقه بازی های سرگرم کننده تا این حد که از روی سنگ نقش داری حتی می توان نه فقط سن دو برادر، بل تنی و یا ناتنی بودن آن ها راهم مشخص کرد!!! چه باید گفت در باب آن کرسی های دانشگاهی و آن کتاب های درسی و آن صاحب منصبان فرهنگی و سیاسی، که هنوز بافندگان چنین اوهامی را به عنوان بزرگان ایران شناس تا حد ستایش های تلویزیونی و صاحب عناوین محترمی بالا می کشند، که می توان به دنبال جنازه شان هم روان شد و به آنان مقبره های اختصاصی کنار رود بخشید، حتی اگر جهودان جاعل شناخته شده ای از قبیل پوپ و فرای باشند؟!!

و این هم پرده ی دیگری از این شامورتی بازی و شنگول نگاری در باب نقش برجسته های به اصطلاح ساسانی که این بار شامل بخشی از سنگ نگاره ی دوم نقش رجب معروف به نگاره ی اردشیر اول شده است. در میان این نقش برجسته تصویر دو کودک آمده که یکی چماقی را بر سر دست می برد. این که از چه راه این سنگ نگاره را باید از آن اردشیر دانست و اصولا شخص اردشیر با کدام نشانه در تاریخ ایران ورود کرده و در کجا نامی از او ثبت است، رفرنس و مرجعی جز همین نام گذاری های من درآوردی امثال هینتس بر این تصویرهای سنگی ندارد که شرح هذیان وار آن را در زیر می خوانید:  

«تعبیر دو چهره ی کوچک در میان اردشیر و اهورمزدا کار ساده ای نیست. این دو تا کنون بر پایه ی بررسی فریدریش زاره از سوی همه بچه دانسته شده اند. اما به نظر من این دو بزرگ سال هستند، که فقط با توجه به مرتبه شان کوچک به تصویر کشیده شده اند. جالب توجه است که فرد سمت راست مجلس برهنه است. در هنر نگاره سازی ایران این هنجار مغایر با سنت است و از همین روی می توان اطمینان داشت که پای یکی از خدایان یونان در میان است. در هر حال او در دست راست یک دسته برسم دارد و ظاهرا شخصیتی ایرانی یافته است. از این روی به گمان من او هرکولس است، که در روزگاران کهن با ایزد ایران باستان، بهرام برابر بوده است. ایزد «مقاومت شکن» و خدای جنگ که در زمان ساسانیان ورهران و بعدها بهرام خوانده می شد. اگر در تعبیر صخره ی آسیب دیده اشتباه نکنم، این ایزد دست چپ خود را بر یک گرز تکیه داده است. فرد سمت چپ هرکولس- بهرام، بدون ریش است. یعنی یک نوجوان است. او دست راست خود را به نشانه ی احترام و به گمان با اشاره به سوی مرد برهنه بلند کرده است. یعنی به سوی هرکولس- بهرام. ظاهرا دست چپ نوجوان به طور باز آویزان است. گردن بند پهن و نوار مواج کلاه او، که از پهلو بر روی شانه اش دیده می شود، نشان می دهند که این فرد از اعضای خاندان سلطنت است. هرتسفلد گمان کرده بود که او نوه ی اردشیر، هرمز اردشیر باشد، که بعدها برای مدت کوتاهی با نام هرمز اول بر ایران فرمان راند. اما پذیرفتن این برداشت غیرممکن است. چون هرمز اردشیر پسر شاپور بود که ثمره ی ازدواج او با دخترش آدور آناهید، بانیبیشنان بانیبشن (شهبانوی شهبانوان) بود. همچنین اگر ساخت نگاره ی سوم را چند سال پس از نگاره ی دوم بدانیم، یعنی حدود سال ۲۳۰ میلادی، شاپور در آن زمان در مقام ولیعهدی نمی توانست بیش تر از ۳۳ سال داشته باشد. حتی اگر فاصله ی تحرک ها را کوتاه تر بکنیم، شاپور نمی توانست در این زمان از دختر خود آدور آناهید پسری نوجوان داشته باشد». (والتر هینس، یافته های تازه از ایران باستان، صص ۱۷۱)

بسیار امیدوارم کسی از میان این همه مدعی باستان شناسی و تاریخ نگاری و علاقه مند به شناخت هویت ملی، که شبانه روز و در هرکجا به دنبال یک میکروفون اند تا در باب تاریخ ایران و امپراتوری های رنگ رنگ و قدرتمند و مایه ی افسوس ایرانیان، که تنها موجبی برای دامن زدن به ترک و عرب ستیزی موجود و ایجاد دشمنی بیش تر در میان مسلمین است، شرح بالا را از زبان هینتس بخواند و درباره ی معتقدات تاریخی خویش دچار اندک تحولی شود و شاید از این همه مهمل و پریشان نویسی به خود آید و باور کند که این گونه ایران شناسان با چنین اراجیف بی بهایی جز تحقیر این ملت قصدی نداشته اند و اگر نمی تواند از آن موضوع هرکولس بهرام شده، از آن برسم شدن چماق و از آن بزرگ سالان نوجوان و غیره درکی به دست آورد، لااقل به آن اشاره واضح توجه کند که اردشیر را ثمره ی ازدواج شاپور با دخترش آدور آناهید گفته است. برای باور چنین مدعایی راهی نمی ماند جز این که مقام ساق دوشی چنین عروسی مبارکی را هم به هینتس جهود ببخشیم!!!

«بازشناسی شخصی که میان ملکه ی مادر و اهورمزدا قرار دارد دشوار است. با این که او کلاه کله پلنگی بر سر دارد، می تواند یک زن باشد. چون او نه تنها ریش ندارد، بل که فاقد موی سر از پهلو آویخته ای هم هست که ندیم بدون ریش و بهرام نوجوان احتمالی دارند. این که او به طوری که هرتسفلد می گوید، تنها می تواند یک زن درباری باشد، به باور من غیرممکن است. در نگاره های ساسانی مادر و دختر شهریار حضور ندارند، تا چه رسد به خدمتکار زن». (والتر هینس، یافته های تازه از ایران باستان، ص ۱۷۵)

با چشم و گوش باز این نقل از همان کتاب هینتس و در همان باب را دوباره بخوانید و ببینید که سر و کار ما با چه جانوران بی پروایی است که در تحمیق ملتی خود را چنان آزاد انگاشته و عرصه را چنان در اختیار پنداشته اند که هر تصور و تصویری را به قصد گیج کردن دیگران نسبت به هویت و حوادث از سر گذرانده، به میان آورده اند تا سرانجام بر خون های ریخته شده در قتل عام پوریم خاکی افشانده باشند، چنان که با نقل فوق باید تمام آن بانوانی را که پیش از این هینتس به عرصه تفسیرات نقش برجسته های ساسانی آورده بود، از خاطر بزداییم، زیرا که ناگهان زنان را از این سنگ نگاره ها حذف می کند و می نویسد: «این که او به طوری که هرتسفلد می گوید، تنها می تواند یک زن درباری باشد، به باور من غیرممکن است. در نگاره های ساسانی مادر و دختر شهریار حضور ندارند، تا چه رسد به خدمتکار زن» .

هینتس در صفحه ی ۲۱۸ کتاب اش با چاپ این قسمت از نقش برجسته ی داراب، تصویر شدگان را از سناتورها و افسران عالی رتبه ی رومی معرفی می کند و از آن که متاسفانه در متن کتاب سطری در باب علت این تشخیص خویش نیاورده، پیش خود کوشیدم دریابم که اگر این نگاره با نوشته و یا لوگویی همراه نیست، پس هینتس از چه راه آن ها را سناتور و یا سرکرده ی نظامی شناخه است و ناگزیر فقط توانستم به این نتیجه واصل شوم که احتمالا در روم قدیم به هرکس که خلاف صورت و سفال رومیان باستان، بینی بزرگی داشته، مقام سناتوری می بخشیده و یا لااقل صاحب منصب سپاه می کرده اند، چرا که جز بینی های برای رومیان نامتعارف، نشانه ی تعیین کننده ی دیگری در این صورت ها نبود!!! 

بدون بالا کشیدن خود تا اوجی در چرند بافی که هینتس در تفسیر نقش برجسته ی بالا و در همان کتاب آورده ، بستن این یادداشت را صلاح ندیدم و انتظارم این است که مقام هینتس را در مهمل گویی، پس از خواندن شرحی که بر این نقش آورده دست کم نگیرید و بدین ترتیب تکلیف خود را با انواع و اقسام کسانی تعیین کنید، که به اعتراف خودشان و با افتخار چنن یاوه سرایی را حلول کرده در خود گفته اند!!!

«در پیوند با بازشناسی شخصیت های نگاره ی سوم اردشیر، در این جا می کوشم تا شخصیت های نخستین نگاره ی پسر و جانشین او شاپور اول را نیز به بررسی هایی که انجام گرفت بیفزایم. یعنی نگاره ای که در سمت چپ صخره ی نقش رجب در نزدیکی تخت جمشید قرار دارد. این نگاره ی صخره ای از نظر محتوا به دیهیم ستانی شاپور تعلق دارد، که درست در سمت راست بدنه ی صخره با ۶.۷۰ متر پهنا و ۳ متر بلندی، در اختیار دو سوار قرار دارد. یعنی اهورمزدا در سمت چپ و شاهنشاه شاپور اول در حال گرفتن دیهیم شاهی در سمت راست و بسیار آسیب دیده. نگاره ی اینک در حال بررسی، در سمت چپ صخره ی نقش رجب، پیش پرده ای است از مجلس دیهیم ستانی در سمت راست».  (والتر هینس، یافته های تازه از ایران باستان، ص۱۸۸)

من در حکمت این لجاجت یهودانه ی هینتس در تفسیر این تابلوی سنگی نقش رجب درمانده ام که چرا آن اسب سوار با صورت سالم و تاج به سر سمت چپ را شاپور نشناخته و آن دیگری را که هیچ صورت و جسم سالم ندارد، به اصطلاح شاهنشاه ساسانی انگاشته است؟!! گمان من بر این است که او دارنده به اصطلاح حلقه ی قدرت را، که درباره ی آن هم خواهم نوشت، باید اهورامزدا معرفی می کرد تا شاپور شناختن گیرنده ی آن طبیعی تر بنماید، اما هینتس در چنین معرکه و ملقمه ی تاریخ ایران باستان که امثال خود او به راه انداخته اند،  چندان نیازی به چنین دور اندیشی نداشت، زیرا که می توانست سوار سالم سمت چپ را شاپور بشناساند و درشرح خود بیافزاید: «پس از دریافت حلقه ی شاهنشاهی»! آیا در این صورت مگر کسی اعوجاجی در تفسیرهای او قائل می شد؟ مسلما خیر، زیرا آن روشن فکر عقلا علیل و افلیج خودی که هرگز نپرسیده است چرا آن اهورامزدای آراسته و بال دار و گردونه خورشید سوار دوران هخامنشی، این جا به چنین قلدر اسب سواری بدل شده، مسلما از سمت راست یا چپ قرار گرفتن او دچار ابهام نمی شد!!! (ادامه دارد) 

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در شنبه بیست و چهارم شهریور 1386 و ساعت 17:30 | آرشیو نظرات
ارسال شده در شنبه، ۲۴ شهریور ماه ۱۳۸۶ ساعت ۱۷:۳۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان