ایران شناسی بدون دروغ، 67

آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

مدخلی بر ایران شناسی بی دروغ و بی نقاب، ۶۷

 

دریافت حقیقت درباره ی تخت جمشید، گام نهادن در نخستین پله ی صعود از نردبان درک صحیح تاریخ ایران و شرق میانه است. در واقع اثبات نادرستی انبوه افسانه های پیچ در پیچی که گردا گرد این مجموعه ی سنگی بی خاصیت و نیمه تمام در باب هخامنشیان قرار داده اند، از همین مبحث ناتمام بودن آن ابنیه آغاز می شود و ما را نسبت به حضور و وجود گروهی آگاه می کند که دروغ سازی در باب تاریخ و هویت ایرانیان را از همین ابنیه ی سنگی آغاز کرده اند. دروغ هایی که هرچه در درون این تاریخ فروتر رویم، غلیظ تر و کثیف تر و بد بو تر است. بدین ترتیب و از این راه حوزه ی مسئولیت ودشواری عرضه ی این یادداشت ها معلوم می شود، که نخست باید تمام دانسته های کنونی و عمومی، درباره ی پیشینه ی تاریخی و هستی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی موجود، لااقل تا زمان صفویه را بشوید، سپس مسببین و سازندگان بس استتار شده ی این موهومات را از پستوها بیرون کشد و بشناساند و سر انجام حقایق را در جای اراجیف جدی گرفته شده ی کنونی قرار دهد و آن گاه که به سعی دراز مدت دانشگاه های کنیسه و کلیسایی غرب و همکاری چاکرانه و مزد بگیرانه ی صاحب نظران خودی و سرکردگان امور سیاسی و فرهنگی دولتی، باورهای کنونی همانند غده ای سرطانی در اعماق عقل جمعی جامعه جوانه زده و عقل اندیشی و حقیقت جویی و اندیشه ورزی از زمره ی نیازهای هویت شناسانه ی ملی خارج شده است؛ آن گاه ضربات پیاپی مجموعه ای از اسناد دیداری، به صورت عکس و فیلم و مقایسه و نشانه و نقاشی و نوشته نیز، جز لایه ی بس نازکی از هوشمندان را برنمی انگیزد و در کبره های تاریخی جا خوش کرده در ذهن عوام و خواص، جز شکاف کوچکی نمی گشاید. صاحب عقیده ای می گفت اثبات نادانی و بی خاصیتی وسیع روشن فکری دود گرفته ی موجود هرگز گواه و شاهدی صادق و عادل تر از تقابل کنونی با مطالب مجموعه ی «تاملی در بنیان تاریخ ایران» نخواهد یافت.

قسمت های سنگی تخت جمشید و موقعیت استقرار آن ها در میان ابنیه ی کهن خشت و گلی زیگورات ایلامی.۱. پله های
 ورودی.۲.دروازه ی ملل. ۳. آپادانا. ۴. تچر. ۵. هدیش. ۶. ورودی میانی. ۷. سه دروازه. ۸. صد ستون. ۹. کاخ نیمه تمام.

این شمای کلی تخت جمشید پیش از دست بردگی های مفصل باستان شناسان یهودی است، کم تر از یک سوم آن، که با رنگ زرد مجزا شده، ابنیه ی سنگی نیمه تمام هخامنشی است که از همه سو در محاصره ی بقایای خشت و گلی و کهن زیگورات عیلامی قرار دارد، که قرمز رنگ شده است. نه فقط فاصله ی میان دو پانل سنگی را آثار بر جای و یا مدفون مانده ی خشتی عیلامی پوشانده، بل به خوبی پیداست که پانل های سنگی، در همه جا، مجموعه های خشتی را بریده و در جای یک واحد تخریب شده از کلیت یک معماری به هم پیوسته ی بسیار کهن نشسته است و از آن که تمامی این بقایای غیر سنگی تخت جمشید را به صورت زمینی سوخته دیده ایم، پس پیداست که نیزه داران هخامنشی، در زمانی نه چندان معین، به زیگورات عظیم و عیلامی تخت جمشید وارد شده، سراسر آن را سوزانده اند، سپس به تصرف و تخریب ابنیه و استحکامات خشت و گلی نقش رستم رفته، به تغییر در نمایه ها و مقبره های عیلامی آن دست زده اند و سرانجام در حین تبدیل ساخت و سازهای تخت جمشید، در اثر فشار مقاومت جمعی اقوام منطقه، با توسل به نسل کشی بی پایان پوریم، به هدایت یهودیان، خود را و یهودیان را نجات داده، با بر جای گذاردن نیمه ساخته های موجود، به مسقط الراس خویش در سرزمین خزران باز گشته اند.

  

آن گاه با موج دوم یورش یهودیان در دوران جدید به بقایای زیگورات تخت جمشید، در هشتاد سال گذشته رو به رو شده ایم که با بیرون کشیدن آثار خشت و گلی عیلامی از زیر آوار زمان، برای محو رد پای حضور بومیان ایران کهن، تمامی آن ها را از صحنه ی تخت جمشید بیرون ریخته و آن فرم و فضای باستانی را به صورت مضحک کنونی در عکس بالا درآورده اند. خوش بختانه این سعی مجدانه ی تیم باستان شناسان یهودی با بن بست آغاز جنگ جهانی دوم مواجه شد و ناچار ادامه ی پروژه ی تخریب آثار عیلامی تخت جمشید را موقتا رها کرده، به حوزه های مدیریت و مرکز فرماندهی خویش بازگشته اند.

«شروع جنگ جهانی دوم که سبب تعجیل در اتمام عملیات گردید، مانع آن شد که اطلاعات مقدماتی حاصله از عکس برداری های هوایی را در روی زمین به طور کامل مورد استفاده و عمل قرار دهیم» (اشمیت، تخت جمشید، ص ۵۷)

از پس پایان جنگ هم بیداری نسبی پدیدار شده در صحنه ی ملی، اوج گرفتن مبارزات ضد استعماری، تغییر دیدگاه موقت در سازمان های مربوطه و بروز تنش های عمده در عرصه های جهانی، فرصتی نگذارد تا به تعقیب و اتمام پروژه ی خود باز گردند و چنین شد که از بخت خوش هنوز قطعاتی ناگشوده و حفاری ناشده در تخت جمشید باقی مانده است که در تصویر بالا با رنگ سبز نمایش داده ام. این یکی دو صفحه ی ناخوانده ی تخت جمشید هنوز می تواند برای حقایق نوینی که درباره ی تاریخ ایران باستان و موقعیت کهن تخت جمشید عرضه کرده ام، تاییدیه و گواهی روشن و بی خدشه صادر کند و بی شک در زیر این چند پانل هنوز ناگشوده و تخریب ناشده ی عیلامی، باز هم می توان از آن ابنیه ی خشت و گلی برچیده شده و دیگر فرآورده های تمدن ممتاز عیلامی، نمونه هایی هرچند سوخته به دست آورد. چنان که سراسر محوطه ی مملو از آوار پر ارتفاع نقش رستم، استعداد بیان واقعیت های پر ارزشی در باب تمدن ایران کهن پیش از هخامنشی را در درون خود پنهان نگه داشته است که باز شکافی آن در مرحله ی نخست محتاج پدیدار شدن یک مدیریت علاقه مند و آگاه در میان مسئولان حفظ میراث کهن ایرانیان است. چنان که در منتهای سمت راست این عکس، سمت جنوب و در خارج از محوطه ی سکو، بقایای مجموعه معابد یونانی را می بینیم، که به رنگ آبی درآورده ام و امروز حتی پاره سنگی از آن ها بر جای نیست و بخش عمده ی مصالح آن را، چنان که پیش تر به شرح گفته ام، برای نوسازی کودکانه و مضحک به اصطلاح کاخ های کورش به چغندر زار پاسارگاد برده اند!!!  

مورخ آن گاه که آثار ظهور کورش را تنها برای مدت بس کوتاهی در بابل، حضور کم دوام داریوش را فقط در بیستون و به میزانی بسیار ناچیز در شوش می یابد و با توجه به غیبت داریوش در تخت جمشید، به طور اصولی می پرسد که خشایارشا، یعنی طراح و سازنده ی تخت جمشید به چه دلیل خود را به این قسمت نسبتا پرت افتاده ی جنوب ایران کشانده و اگر تخت جمشید نیز همانند شوش، حتی یک بلوک ساختمانی به سامان رسیده ندارد، پس مرکز اقتدار و استقرار امپراتوری هخامنشیان در کجای این نجد برقرار بوده، آن داریوش که جنگ نامه ی بیستون را تقریر کرده و آن خشایارشا که خود را ناظر و صاحب کار تخت جمشید می گوید، با سپاهیان و حشم و حواشی خود در کدام گوشه ی این سرزمین بیتوته می کرده اند؟!!! در حال حاضر با توجه به نشانه هایی قانع کننده می توان پذیرفت که وسعت مقاومت منطقه ای منجر به شکست و با احتمال زیاد مرگ کورش و داریوش در جریان نبرد با بومیان ایران کهن شده و ترک بابل و منطقه ی بیستون و شوش و روی آوردن به حوزه ی فارس کنونی، که چند قرن پیش از ظهور هخامنشیان پناهگاه یهودیان تبعید شده ی فریسی بوده است، یک عقب نشینی و آینده نگری از سوی خشایارشا آخرین سرکرده ی هخامنشی محسوب می شود و از آن که همین کوشش برای استقرار در گوشه ی از ایران را نیز گسترش بیش تر مقاومت ناکام گذارد، می توان عنوان کرد که نسل کشی کودتا گونه ی پوریم، آخرین راه حلی است که توطئه گران یهود با همراهی نیزه داران هخامنشی، برای جلوگیری از شکست نهایی در برابر اقوام شرق میانه، بدان متوسل شده اند. در این صورت و بدون کم ترین تعارف و تردید باید قبول کنیم که نیروهای هخامنشی، از زمان ورود کورش به بابل، تا اجرای پروژه ی پوریم، تنها به صورت ایلی، در کومه ها و خیمه ها، آن هم در دورانی بس کوتاه از تاریخ ایران باستان زیسته اند.

صاحبان نگاه غیر متعصب و جست و جو گر و بنیان اندیش و بی نیاز به افسانه های منتشره از سوی مورخین یهود در باب ایران باستان و به خصوص دوران هخامنشیان، آن گاه که در مراجعه به بقایای مانده از مثلا امپراتوری روم و مقدونی و یونان، که سراسر اروپا، از انگلستان تا ترکیه و بین النهرین و تمامی جزایر دریای مدیترانه و از مصر تا لیبی در شمال آفریقا را به صورت نمایشگاهی از پل ها و گرمابه ها و جاده های سنگ فرش و کاخ ها و ورزشگاه ها و معابد و قصور متعدد و مجسمه های با شکوه عهد کهن در آورده و در مقابل در هیچ نقطه ای از جهان کهن و حتی در ایران، با آثار و علائم امپراتوری های دست ساخت یهودیان با نام های هخامنشی و اشکانی و ساسانی رو به رو نیستند، به سادگی با موهوم بودن تمامی خیال بافی های کنونی در باب ایران باستان آشنا می شوند.  

اگر اثبات رسمی نیمه تمام ماندن تخت جمشید و نیز فقدان پایگاه دیگری برای هخامنشیان در حوزه ی داخلی و خارجی، امری مسلم و نهایی است و اگر جز پوریم هیچ علت قابل قبول دیگری برای توقف ساخت و ساز در تخت جمشید نمی یابیم، آن گاه سئوال اصلی به کرونولوژی موجود از امپراتوران هخامنشی منتقل می شود که اگر پوریم حتی ادامه ی ساخت بناهای تخت جمشید را نیز در زمان خشایارشا متوقف کرد، پس آن سلاطین هخامنشی، که ظاهرا ۱۶۰ سال پس از خشایارشا و تا زمان ادعای بی سر و ته حمله ی اسکندر به ایران، با نام امپراتور از آنان یاد می شود، در کجا مستقر بوده اند چه بار تاریخی برده اند، در ایجاد چه اثر مادی و یا تحول تاریخی شرکت داشته اند و حضور و موجودیت آن ها از چه راه اثبات می شود؟!!! ساده و سالم ترین پاسخ مدعی است که داریوش دوم و سوم و اردشیر اول و دوم و سوم، که در سیستم کنونی سلسله ی هخامنشی قرار دارند، جز مجعولانی بی نشان نیستند که در اوهام مورخین یهود شکل گرفته اند و تنها بدان سبب ناگزیر به اختراع آنان بوده اند که به علت وفور اسناد مزاحم و از جمله تاریخ گذاری های همخوان بر سکه های یک سلسله ملت ها، از اروپا تا شرق میانه، که تماما بر مبنای حضور تاریخی اسکندر، از زمانی معین تنظیم شده، به آن ها اجازه نمی داده است که زمان تاریخی ظهور اسکندر و سلوکیان را در حمله ی ساختگی به هخامنشیان نادیده بگیرند. بنا بر این امپراتوران هخامنشی پس از خشایارشا، چنان که بررسی خواهم کرد به وجه مضحکی، چون زباله، برای پر کردن چاله ی زمانی میان رخ داد پلید پوریم و ظهور اسکندر به کار رفته اند، تا اتصال مقدرات هخامنشیان و اقدامات اسکندر مقدونی به یکدیگر میسر و سپردن بار بخش عمده ای از ویرانی های بنیانی ناشی از پوریم، به دوش اسکندر مقدونی، لااقل به صورت ظاهر قابل قبول شود!!!

بدین ترتیب به مقطع نهایی بررسی های هخامنشی از مسیر بازشناخت معماری تخت جمشید وارد می شویم. مطالبی که همراه بسیاری از دیگر مدخل ها، پیش زمینه هایی برای اثبات رخ داد پلید پوریم و عوارض ضد تمدنی ناشی از آن است، مقطعی که با مراجعه به کرونولوژی حیات سیاسی نیزه داران هخامنشی آن ها را در حد یک گروه موقت تخریب کننده و آتش انداز در تمدن شرق میانه کوچک می کند و در جای واقعی خویش قرار می دهد. بنا بر این باید ببینیم که در داشته های کنونی، مورخین یهود امتداد تاریخ هخامنشیان پس از خشایارشا را چه گونه ترسیم و تصور کرده اند:

داریوش اول: از ۵۲۲ تا ۴۶۸ قبل از میلاد = ۳۶ سال.
خشایارشا: از ۴۸۶ تا ۴۶۵ قبل از میلاد=۲۱ سال.
اردشیر اول: از ۴۶۵ تا ۴۲۳ قبل از میلاد=۴۲ سال.
داریوش دوم: از ۴۲۳ تا ۴۰۴ قبل از میلاد=۱۹ سال.
اردشیر دوم: از ۴۰۴ تا ۳۵۹ قیل از میلاد=۴۵ سال.
اردشیر سوم: از ۳۵۹ تا ۳۳۸ قبل از میلاد=۲۱ سال.
داریوش سوم: ۳۳۸ تا ۳۳۰ قبل از میلاد=۸ سال.

این تابلوی تسلط شاهان هخامنشی، از مبداء داریوش اول، که در اسناد کنونی شناخت کرونولوژی هخامنشیان، تقریبا مشترک میان تمام ایران شناسان است، از دوران خشایارشا به بعد، یعنی پس از اقدام پوریم، به قدر پشت ناخنی مستندات تاریخی ندارد و حقیقت مطلق و محض چنین است که در هیچ سند موجود درباره ی هخامنشیان، هرگز و به هیچ صورتی سنه ای ثبت نیست و اکتشافات ایران شناسان غالبا یهودی در این باره که فرضا داریوش اول حکومت کودتایی اش را در سال ۵۲۲ پیش از میلاد برقرار کرده، در حد اکثر اغماض باید به عنوان یک گمانه پذیرفته شود و نه یک شناسه ی قابل اثبات تاریخی و چنین است احوال خشایارشا و پس از خشایارشا نیز گفت و گو از هر نوع حکومت و امپراتور برای هر مدتی، جز شیادی و شوخی سرشار از تمسخر و تحمیق نیست. بدین ترتیب اگر مورخ بخواهد بر مبنای عوارض کنونی باستان شناختی، مدعی طول زمان برای حکومت خشایارشا باشد، از آن که بقایای نیمه کاره رها شده در تخت جمشید صرف زمانی قریب بیست سال برای بالا بردن همین مانده ها را مسلّم می کند، پس آن را با ادعای موجود در باب زمان حکومت خشایارشا، به طور نسبی همخوان می یابد، ولی دوران دراز حکومت داریوش اول، با توجه به بقایای باستانی به جای مانده از او، که تقریبا به کتیبه ی بیستون منحصر است، پذیرفتن ۳۶ سال حکومت برای او بی اساس می شود. با این نگاه رسیدگی به حکومت ۴۵ ساله ی اردشیر دوم، زمانی که از او هیچ نشانه ای در تاریخ هخامنشی بر جای نیست، جز این که تصور کنیم او تمام این زمان دراز را مشغول برنزه کردن خویش زیر آفتاب شوش، بدون استفاده از سر پناه و سقف بوده، امکان و احتمال دیگری وجود ندارد!!!

«با کتیبه های اردشیر دوم، به دنیایی رخنه می کنیم که ظاهرا کاملا جدید است. هرچند تعدادشان بسیار اندک است، اما دارای ابداعات جالبی هستند. از سوی دیگر نبود کتیبه های این پادشاه در تخت جمشید شاید نشانه ی آن باشد که این کاخ دیگر جاذبه ی خود را به نفع شوش، که حتی بنا بر گفته ی نویسندگان یونانی، به پایتخت شاهنشاهی تبدیل شده بود، از دست داده بود». (پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، ص ۱۲۰)

بدین ترتیب با سلطانی در سلسله مراتب هخامنشی آشنا می شویم که باز هم اطلاعات راجع به سلایق او را هم همان مورخین قلابی یونانی می دهند که مدعی آتش زدن تخت جمشید به دست اسکندر شده اند و نه تنها در ۴۵ سال سلطنت خویش به تخت جمشید سر نزده، بل همان چند کتیبه ی درهم ریخته و مختصرش در شوش را بر پایه ستون های دم دست می نوشته است! احتمالا باید او را چنان نزدیک بین بدانیم که قادر به خواندن سنگ نبشته های بالا تر از قد آدمی نبوده است!!!

«کتیبه ای سه زبانه روی پایه ستون ها در قطعات بسیار، که متن آن بازسازی شده است.
من اردشیر هستم، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه مردمان، شاه این زمین، پسر داریوش شاه هخامنشی. اردشیر شاه می گوید: به خواست اهورا مزدا من این کاخ را ساختم، که در دوره ی زندگی ام وقف کردم. اهوره مزدا و آناهیتا و میترا مرا از تمام بدی ها بپایند. نیز هر آن چه من ساختم». (پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، ص ۳۲۸).

برای من قدرت بی منتهای اکتشاف نزد این باستان شناسان و ایران پژوهان و نیز بلند مرتبگی آن ها در صحنه سازی های شیادانه آن گاه آشکار می شود، که می توانند در سلسله ای از سلاطین، که سه داریوش و سه اردشیر دارد، از روی متنی بدون توضیح و شماره، دریابند که تقریر کننده ی این یا آن کتیبه، کدام اردشیر و فرزند کدام داریوش بوده است؟ به یقین و بی تعارف جمع و جور کردن چنین کلاف بی سر و ته از هم گسیخته ای، مرتبه ی این حقه بازان را تا سطح یک پروفسور عالی مقام بالا می کشد!!!!! اما چنین متون تکه پاره و باز نوشته ای را، از آن هر یک از اردشیرهای فرزند هر یک از داریوش ها بیانگاریم، به ما می قبولاند که این ماجرای آناهیتا و میترا احتمالا نه نوساخته هایی بدین سادگی مستند شده، بل هووهای توامی برای اهورا مزدا بوده اند، که اردشیر دوم کافر شده و واقف کاخ برای این نوپیامبران، اسرارشان را برای نخستین بار برای تاریخ فاش کرده است!!! (ادامه دارد)      
 

 

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در شنبه بیست و ششم خرداد 1386 و ساعت 14:0
ارسال شده در شنبه، ۲۶ خرداد ماه ۱۳۸۶ ساعت ۱۴:۰۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
نویسنده : فرناز
دوشنبه، ۲۶ آذر ماه ۱۳۸۶ ساعت ۰۸:۴۷
 
درباره ی بابل مطلب بگذارید

 
نویسنده : رحماني
دوشنبه، ۲۸ خرداد ماه ۱۳۸۶ ساعت ۱۴:۰۱
 
با سلام خدمت همگی

0 و 100
(از مجموعه بحث های مدیریت فرهنگی)
ما عادت کرده ایم همه چیز را 0 و 1 ببینیم ، همین تفکر غلط باعث می شود که نتوانیم در مورد مساله ای تصمیم قطعی بگیریم ، مثلا فکر می کنیم رفیق ما یا خوب است یا بد ، هرگز فکر نمی کنیم مثلا 40 خاصیتش خوب است و 60 خاصیتش بد است ، پس به 40 خاصیت اش ارج بنهیم ، بقیه را رد کنیم

رهایی از این فکر غلط کلید حل معماهای زیادی است
به همین خاطر و به خاطر این تفکر غلط است که ما نمی توانیم حداقل برای خودمان و در خلوت ذهنی خودمان تصمیم بگیریم فلان شخصیت اسلامی خوب است یا بد ، فلان تصمیم درست است یا خیر
این مشکل در همه مسائل زندگی وجود دارد مثلا ازدواج ، خیلی ها ، به طور دقیق نمی دانند ازدواج با دردسرهایش بالاخره خوب است یا بد ،
البته خود این سوال نیز غلط است ، خوب یا بد نداریم ، چقدر خوب یا چقدر بد داریم؟؟؟؟!!!!
اگر ما وضعیت حال حاضر را تشخیص ندهیم ، نمی توانیم برای گام بعد تصمیم بگیریم ، مشکلی که ملت ایران دارد یعنی می گوید فلانی نباشد ، حالا که باشد (برایش موضوعی بغرنج و دست نیافتنی است) این مشکل را در انتخابات مردم (حالا هر انتخابی ) به وضوح می توان دید
مشکل دیگر هم این است که وقتی مساله ای را درست تشخیص ندهی ، هر روز که می گذرد اعصابت را خورد می کند پس به عمل قبلی می رسی ، یعنی این نباشد اما که و چه باشد معلوم نیست
تشخیص و تحلیل درست مسائل ، اولین گام در شناخت حقیقت است

فلان استاد را می شناسی ، خوب که چه، استاد ریاضی است ، خوب که چه، اخلاق خوبی ندارد ،خوب !!!
آیا می شود ازاین جمله نتیجه گرفت پس حل المسائل این استاد غلط است !!!
یا برعکس ، چون اخلاق خوبی دارد ، پس هر اراجیفی گفت باید قبول کنیم

با توجه به اینکه همیشه دروغها در لابلای مسائل حقیقی بیان می شوند ، اینگونه فکر کردن ، بهترین راه برای تفکیک این دروغ و راست از هم و تشخیص حقیقت است
در مورد همه بزرگان این اصل صادق است ، استاد شریعتی انسان بزرگواری بوده اما چون شریعتی است دلیل نمی شود 100 درصد خوب باشد ، ممکن است ما بعضی از اعمال و یا تفکراتش را مثلا نپسندیم!!!

به ویژه شعر فارسی ، با همین شگرد به ایرانیها ، خورانده شد
یک عده اطلاعات عرفانی و لابلای آنها انحراف از مسائل اسلامی و تغییر مفهوم ارزش ها و جابجایی آنها
از خدا بگو بعد به میخانه برو ، از نژاد بگو ، بعد از عرق ایرانی اسلامی بگو و از ساقی بگو از خم ابرو و ...
و متعاقب آن ، ما هم که با نوع فکر کردن حال حاضر هرگز به این مسائل نمی توانیم پی ببریم ؟؟؟!!! و فاجعه از اینجا آغاز می شود ...............................

همانطور که می بینید ، ریشه مشکلات ما در مسائل به ظاهر کوچک نهفته است
بیایید درست فکر کردن را تمرین کنیم

تا بعد ...
اگر اشکالی کلان می بینید حتما کمک کنید تا بحث ها تکمیل شوند
با تشکر

 
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان