ایران شناسی بدون دروغ، 60

آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

مدخلی بر ایران شناسی بی دروغ و بی نقاب، ۶۰

هر یک از جعلیات دست ساز دانشگاه های کنیسه و کلیسایی غرب و پاورقی های خودمانی آن، که در حوزه ی تاریخ و باستان شناسی و اکتشاف و هنر و مرمت و غیره بیرون داده اند، اینک برای نقد ما چون نخبه جواهری گران بها صاحب ارزش است، چنان که قدر سفرنامه ی قلابی نیبور را همان اندازه می دانم که «دانش نامه ی آثار تاریخی فارس». زیرا کسانی با زحمت زیاد، همان فرآورده های موهوم غربی را به صورت مجموعه درآورده و جست و جو برای یافتن آن ها را آسان کرده اند. اینک روند تدوین چنین دانش نامه هایی، هرچند که به داده های حوزه ی کوچکی چون فارس مربوط شود، چنین است که مدخل نویسان در اتاق کوچک یا بزرگی اتراق می کنند، تا جایی که بتوانند کتاب ورق می زنند و مکتوبات موجود را برای دوخت قبای دیگری از دروغ، وصله پینه می کنند. آن ها غالبا از هویت مدخل خود بی خبرند، در بیش تر مواقع از نزدیک موضوع مورد نظر را ندیده اند و برای آنان حقیقت همانی است که مردک یهودی ظاهرا ایران شناس سراپا متصل به کنیسه ای، در صد سال پیش، مدعی شده است!!! بدین ترتیب چنین دانش نامه ها و دائرة المعارف هایی مجموعه ای از گمانه های متضاد اند: آن گاه که سر و کارشان با مانده های مادی تاریخ است، سر به زیر و مظلومانه و شاید هم ناخواسته و ناگزیر مجبور به این اعتراف اند که چیزی در بساط برای نازیدن ندارند و زمانی که به تفسیر و تولید خیال، در مبانی ذهنی تاریخ می پردازند، هر مدخلی را از فرط گزافه بافی به شاه نامه ی کوچکی بدل می کنند!!! سعی مدام من این بوده است که سرسختانه و با بررسی پنهان ترین زوایای پدیده های تاریخی، از مادی و ذهنی، کسانی را متوجه کنم که دریافت و دیدار از حقیقت، نیاز به عبور از مراتب و مسیر بنیان های راه نما دارد و از پس دو سده شیفتگی و شوق بی محتوا و بچگانه و بدلی، اینک زمان آن است که اندکی هم بیندیشیم که آیا به راستی یک سرزمین خشک و تفتیده در آفتاب، بدون کاروان سرا، یعنی ایستگاه های پلکانی استراحت و تامینات، می تواند مسیر و جاده ی تجارت ابریشم و یا هر مال و بار دیگر بین شرق و غرب و یا جنوب و شمال شمرده شود؟ و اگر به دلیل طبیعت مطلب چنین مقوله ای ناممکن است، پس اندک تاملی کنیم که چه کسان و برای کسب کدام سود و با چه منظور، از قبیل چنین توهماتی را در ذهن ایرانیان کاشته اند؟!!

 

همین طور است ماجرا و محتوای سفرنامه ی نیبور، که یکی از اصلی ترین تولیدات فنی و فرهنگی ایران شناسی دو سده ی اخیر و دیباچه ای است بر آن دفتر دروغ که بعدها تاریخ ایران باستان و ایران اسلامی نامیده اند. من به زودی با عرضه ی نمونه های لازم از کتاب سفرنامه ی نیبور، هرگونه تردیدی در باب نادرستی و یا لااقل دست بردگی وسیع در آن را برطرف خواهم کرد، اما از آن که می دانم مدخل های نوگشوده ی این وبلاگ در مباحث جدید، آن چنان بهت زدگی ظاهرا درمان ناپذیری در لایه های مختلف اجتماع پدید آورده که بیش و کم گروهی را نسبت به دنبال کردن مطلب دچار دل زدگی کرده و کسانی که بدون خواندن دو سه غزل از حافظ و نظایر او، شب و روز را تمام شده نمی گیرند، تحمل شنیدن و خواندن این مطلب نو را نداشته اند که راه نمایان شیرین سخن و صاحبان غزلیات آسمانی و گشایندگان درهای دانایی غیب بر او، از منظر تاریخی و دورانی قلابی اند و هستی و محصولات شان جزیی از تولیدات کارگاه کسانی است که مایل اند در ذهن عمومی ملتی چنان تخدیر و توهمی بیافرینند و چنان با قافیه سرگرم شان کنند که دنبال هستی کهن خویش و بر باد دهندگان آن نباشند. چنین است که می خواهم همین کتاب سفرنامه ی نیبور را دست مایه ی دیگری بر اثبات اصلی ترین مبحث جاری قرار دهم که شهری با هویت و نام شیراز، پیش از برآمدن زندیه، در پهنه ی اقلیم به اصطلاح فارس نبوده است تا از آن پیامبران شیرین سخن زبان فارس ظهور کنند!!! 

  

 

این اصل و ترجمه ی نقشه ای است که در صفحه ی ۲۵۵و ۲۵۶ نسخه ی فارسی سفرنامه ی نیبور آمده است. در واقع آن نقاشی قبل چشم انداز از دور و این یکی محتوای درونی شهر شیراز از دیدگاه نیبور در قریب ۲۵۰ سال پیش را نشان می دهد که در آن محل دروازه ی اصفهان و دروازه ی باغ شاه و دروازه ی سعدی و دروازه ی کازرون و دروازه ی قصاب و دروازه ی شاه داعی و نیز بنای شاه چراغ و آستانه ی سید و یا زید الحسین معلوم شده است و همین. محوطه ی بازار و مسجد و مدرسه و ارک وکیل و یا محل مسجد عتیق و مسجد نو و مسجد مشیر و مسجد نصیرالملک در این رسامی علامت نخورده و با احتمال فراوان و برابر آن چه در یادداشت قبل عرضه شد، علی رغم ارائه ی نام های غلط درباره ی مساجد، چنان که این نمودار نیز تایید می کند، نیبور مسجدی را در شیراز عهد کریم خان شناسایی نکرده و نام و مکان هیچ یک از آن ها را در رسامی بالا نیاورده است.

«شهر شیراز در کفه ی بزرگ و حاصل خیزی قرار دارد. این شهر دیواری با خندق دارد. این دیوار، مثل دیگر قلعه های جدید ایران، فقط از خشت و خاک ساخته شده است. در حدود یک سوم از محدوده ی داخل دیوار زیر بنا است و بقیه یا ویرانه است و یا مزرعه ی گندم. در عین حال به نظر می رسد کریم خان، که بزرگی کنونی اش را مخصوصا مرهون دلاوری ها و دوستی های مردم شیراز است، می کوشد این شهر را دوباره به عظمت برساند، نه تنها خود او در این جا کاخی با باغ زیبایی ساخته است، متشخصین شهرهای دیگر را هم وا می دارد که به این شهر کوچ کنند». (نیبور، سفرنامه، ص۶۴) 

این مشخصات کامل یک شهر نوبنیاد و در حال احداث است: اطراف مزرعه ای را حصار کشیده و در دو سوم اول دوران تسلط زندیه در یک سوم آن ابنیه هایی ساخته اند، بقیه نیز یا بایر است و یا هنوز در آن گندم می کارند!!! بانی شهر یعنی کریم خان می کوشد مردم اطراف را به درون آن فرا بخواند و با ساخت بازار و مسجد و مدرسه و باغ به آن رونق دهد. اگر این نوشته ی نیبور و نقشه اش را واقعی بپنداریم، پس بر روی نام شیراز کهن خط کشیده ایم و اگر او را کذاب و مجعول بدانیم، آن گاه بر موجودی کامل تاریخ ایران باستان خاک پاشیده ایم!!! نیبور در سمت راست نقشه و بیرون از حصار شیراز دو مکان را با اسامی میر حمزه و مقبره ی حافظ در بیابان علامت زده است، که در یادداشت قبل در باب آن ها سخن کافی به میان آمد.

 

 

در این جا آن رسامی نیبور را با بخش همخوانی از نقشه ی شیراز امروز منطبق و مکان مشهورترین ابنیه ی باستانی درون و بیرون این محوطه را معلوم کرده و شماره زده ام: ۱. مقبره ی امروزین سعدی، ۲. مقبره ی امروزین حافظ، ۳. مکان امروزین دروازه ی قرآن، ۴. محل امروزین ارک کریم خان، ۵. محل امروزین مجموعه ی بازار و مسجد و مدرسه ی وکیل، ۶. محل مسجد نو، ۷. محل شاه چراغ، ۸. محل مسجد عتیق، ۹. محل آستانه ی علاء الدین حسین، ۱۰. محل مدرسه ی خان و ۱۱. محل آرامگاه میر حمزه. نیبور از میان تمام امکنه ی باستانی کنونی، که اینک درون محدوده ی حصار رسامی او قرار دارد، تنها شاه چراغ و آستانه ی سید الحسین را شناخته و رسم کرده است. اگر بر مبنای همین مستندی که آقایان بر چشم خود می گذارند و در صحت آن تردید نمی کنند، مدعی شوم که در زمان نیبور هم هنوز هیچ مسجدی در شیراز ساخته نشده بود، چه فرمایش می کنند؟!!! اگرنیبور در جنوبی ترین قسمت این رسامی، محل انبار باروت و یک کارگاه موهوم را هم علامت زده، چه گونه از مسجد عتیق و غیر آن نام نبرده و مکان آن را رسم نکرده است؟!! جالب ترین مطلب در این رسامی این است که نیبور جایی را با نام دروازه ی قرآن نمی شناسد و در متن و یا این رسامی اش اشاره ای به چنین مکانی ندارد و اگر بنا بر مشهور و ادعاهای موجود، که از جمله در دانش نامه ی آثار تاریخی فارس آمده، باور کنیم که دروازه ی قرآن را عضد الدوله دیلمی به قرن چهارم هجری به شیراز با قصد حفاطت مسافران از چشم زخم راه ساخته است و اگر دروازه ی اصفهان در عهد نیبور هم، با محل کنونی این دروازه ی قرآن، لااقل یک کیلومتر فاصله ی راه دارد، و اگر به طور طبیعی شیراز عهد مثلا آن دیلمی را کوچک تر بیانگاریم، آن گاه به این گمان می رسیم که عضدالدوله در انتخاب محل ساخت این دروازه، توسعه ی امروزین شهر شیراز را نیز در نظر داشته و دروازه ی قرآن اش را کنار خروجی امروزین شیراز به اصفهان ساخته است!!! تاریخ و افتخار سازان موهوم و ملی کنونی، می توانند بدون فوت وقت این دوراندیشی آن دیلمی را نیز در دفترچه افتخارات قلابی خود ثبت کنند تا برای آیندگان محفوظ بماند!!!

 

وانگهی اگر ابعاد حصار نیبور را منظم و با میزان مقیاس نقشه محاسبه کنیم، حصار داخلی شیراز عهد کریم خان در مربعی با اضلاع اندکی بیش از یک کیلومتر و به وسعت یک مزرعه ی حد اکثر صد و پنجاه هکتاری می گنجیده است، که خود فقط یک سوم آن را معمور دانسته، و اگر برای هر نفر، اعم از خانه و شارع و محل کار و دیگر مضافات، حتی کم تر از عرف زندگی آدمی، ۱۵۰ متر مربع فضا منظور کنیم، پس در شیراز آن عهد، جز چند هزار نفوس نمی زیسته و از آن که اندک اثری از یک عمارت ماقبل کریم خان، در این مربع کوچک در حال ساخت و ساز دیده نمی شود و ادعای فراخی و وسعت بیش تر شهر در دوران مقدم بر کریم خان، ادعای به راستی سخیفی خواهد بود، پس باز هم اثبات دربارها و بارگاه ها و بازارها و کاروان سراها و مساجد و می خانه ها و خرابات و خراباتیان و مکان قدیم زردشتیان و دیگر متعلقاتی که سعدی و حافظ در اشعار و آثار شان، خود را به میان آن انداخته اند، به کلی ناممکن می شود و نمی دانیم آن یار حافظ با قدحی در دست، به کدام دیر مغان می رفته است؟!!! از این باب است که خردمندان این ملک را می خوانم تا در موضوع هستی و هویت ملی خویش فاضلانه و نه متعصبانه  بیاندیشیم و افسانه های تفرقه افکن موجود را تایید و دنبال نکنیم. بدین ترتیب بار دیگر با یقین و استحکام کامل مدعی می شوم که شیراز را کریم خان و سواران و ایل همراه او در جایگاه کنونی آن برآورده اند و جست و جوی هستی پیشین برای آن، تجسس بی حاصلی خواهد بود.

«آخر سپتامبر ۱۷۶۰ نیبور به کپنهاگ رفت، اعضای دیگر گروه هم در کپنهاگ جمع شده بودند. در این جا ابتدا به نیبور درجه ی ستوان مهندسی داده شد. او از تواضع از قبول عنوان پروفسوری خودداری کرد و خود را شایسته ی عنوان پروفسوری نمی دانست. این بلند نظری، برنستورف را بر آن داشت که هزینه ی سفر گروه را در اختیار او بگذارد. اعضای دیگر گروه عبارت بودند از: پروفسور فردریک کریستیان فن هافن، زبان شناس و طبیعی دان سوئدی. پروفسور پتر فورسکال. دکتر کریستیان کارل کرامر. نقاش آلمانی گئورگ ویلهلم بارنفایند و همچنین یک خدمت کار سوئدی به نام برگ گرن. روز هفتم ژانویه ی ۱۷۶۱، شش مرد گروه، در عرشه ی کشتی جنگی گروئنلند، سفرشان را از گپنهاک شروع کردند. تقدیر این بود که فقط یکی از این شش نفر، یعنی کارستن نیبور، دوباره اروپا را ببیند. وظایف گروه، در ۴۳ ماده، در ماه دسامبر ۱۷۶۰، یعنی کمی پیش از شروع سفر، به اطلاع نیبور رسانده شده بود: گروه اکتشافی به عربستان می رود، در این جا هرقدر که امکان داشته باشد، کارهای تحقیقی و اکتشافی انجام خواهد گرفت. گروه از طریق استانبول به اسکندریه و قاهره و از مصر به سینا و از طریق دریای سرخ به مکه می رود. اقامت در عربستان دو سال و اگر لازم باشد سه سال طول خواهد کشید. اولین وظیفه ی افراد گروه این خواهد بود که زبان عربی را تا جایی که ممکن است خوب یاد بگیرند. آن ها بایستی داخل و همچنین سواحل عربستان را خوب بگردند. هر کدام از افراد گروه بایستی دفتری برای نوشتن خاطرات و مشاهدات روزانه ی سفر داشته باشد و از این دفتر در هر فرصت مناسبی رونوشتی به آدرس خانه بفرستد. برای خرید کتاب های خطی و کهنه، به قیمت مناسب، ۲۰۰۰ تالر اعتبار وجود دارد. افراد گروه باید بکوشند تا برای سئوال های پروفسور میخائلیس و همچنین سایر دانشمندان اروپا جوابی پیدا کنند... پروفسور فن هافن آداب و سنن کشورها را، مخصوصا کشورهایی را که در پرتو کتاب مقدس و قوانین یهودی قرار دارند، مورد مطالعه قرار دهد». (نیبور، سفرنامه، ص ۲۲).

تمام علائم یک ماموریت در بنیان یهودی، برای جست و جوی عوارض تاریخی حضور کهن آن قوم در شرق میانه از این متن پدیدار است و نکاتی را روشن می کند که شاید کسانی را به تامل باز هم بیش تر در مسائل تاریخ ایران وادار و یا مشتاق کند. نخست این که تدارک عناوین قلابی مهندس و زبان شناس و دکتر و پروفسور، برای این گونه ماموران، مانند بخشیدن جفتی کفش برای سهولت راه رفتن آسان بوده است و این که اگر قرار باشد یک مسیون قلابی تدارک ببینند، زیر آب کردن سر آدم های اضافی گروه که شاهدی بر حقه بازی و دروغ بافی آنان نباشند، همانند همین گروه نیبور، هرگز دشوار نبوده است و سرانجام این که مسیر عبور و هدف چنین جمع آوران و غالبا سازندگان سند تاریخی، برای حفاظت یهود از ضربه ی برملا شدن ماجرای پلید پوریم، گام به گام و لحظه به لحظه و ماده به ماده، از پیش تنظیم شده و این حضرات سخت کوش و ظاهرا حقیقت یاب، تنها مطالبی را تایید کرده اند که از نخست مامور به تلقین آن بوده اند. (ادامه دارد)

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در دوشنبه بیست و چهارم اردیبهشت 1386 و ساعت 0:30 | آرشیو نظرات
ارسال شده در دوشنبه، ۲۴ اردیبهشت ماه ۱۳۸۶ ساعت ۰۰:۳۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان