ایران شناسی بدون دروغ، 58

 آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

مدخلی بر ایران شناسی بی دروغ و بی نقاب، ۵۸


 

 

امورات هیچ شهر و ده اسلامی بدون حمام نگذشته است. تاکید بر نظافت عمومی و وجوب انجام شست و شوی سراسری، به دنبال انجام یک سلسله از مراتب معمول و روزمره، حمام را به نخستین مکان عام المنفعه ی مورد نیاز در مراکز تجمع اسلامی تبدیل کرده است. در عین حال، معماری مخصوص حمام و کاربرد مصالح بسیار مقاوم در آن، حمام را از ماندگارترین نمونه های ابنیه ی اسلامی، در ردیف بازار و مسجد و آب انبار و کاروان سرا قرار داده است. 

«بنای حمام های قدیمی به جهت سهولت دسترسی به سیستم آب رسانی، گرم شدن فضای داخلی در زمستان و استحکام بنا، پایین تر از سطح معابر اطراف ساخته می شدند. این حمام ها دارای سه بخش مجزای ورودی و بخش های مرتبط با آن، بینه و فضاهای مرتبط با آن و گرم خانه با فضاهای جانبی مرتبط با آن هستند. طراحی حمام های قدیمی به گونه ای است که هر فضا به وسیله ی هشتی مانندی از فضای دیگر جدا می شود تا دما و رطوبت هر فضا نسبت به فضای مجاور تنظیم گردد». ( دانش نامه ی آثار تاریخی فارس، ص۱۸)

معمولا دسترسی به فضای داخلی حمام های قدیمی، پس از فرود از چند ده پله به زیر زمین میسر بود. این شگرد حفاظتی ممتاز، در برابر جریان و کوران هوا، حفظ گرمای داخلی بنا، محافظت بیش تر در مقابل زمین لرزه ها و نیز فراهم آوردن فرصتی برای ایجاد هم هوایی میان محیط مرطوب و گرم حمام با فضای باز گذرگاه، برای مشتریانی که از حمام خارج می شدند و نیز به کاربری مصالح ساختمانی بسیار مقاوم در برابر رطوبت، حمام های عمومی قدیم را از ماندگارترین نمایه های مورد نیاز اجتماع معرفی و عمر و دوام دراز آن ها را تضمین می کرده است، چندان که انهدام و محو کامل نشانه های هیچ حمامی را، به دلیل قرار گرفتن آن در زیر سطح زمین، نمی توان پذیرفت و بی شک اگر در حوزه ای، حمامی در دو هزاره قبل هم بنا شده باشد، بقایای آن قابل بازیابی است، چنان که بازمانده حمام های رومی در سراسر اروپا تا انگلستان را می توان رد یابی کرد. با این مقدمات اینک به جست و جوی بقایا و بنای حمام های مانده در فارس رویم و معلوم کنیم کهنه ترین حمام ساخته شده در اقلیم فارس متعلق به چه دورانی بوده است؟

 

«حمام بیدکرز: حمام بیدکرز یا بیژن، هرمان و یا ارسلان باباخانی از آثار قاجاریه است که در شهرستان نورآباد ممسنی، بخش ماهور میلاتی و در غرب روستای بیدکرز واقع شده است.

حمام پهلوانی: از آثار تاریخی دوران قاجاریه است که در شهرستان اقلید، روستای آسپاس و در روستای پهلوانی واقع شده است.

حمام تاریخی میمند: از آثار تاریخی دوران قاجاریه است که در شهرستان فیروز آباد، بخش میمند، جنب مسجد جامع میمند واقع شده است.

حمام توکلی: از آثار دوران پهلوی در شیراز است که بین فلکه احمدی و خیابان لطفعلی خان زند واقع شده است.

حمام حکیم: از آثار دوران قاجاریه در شیراز است که در خیابان احمدی در بازارچه ی حاج زینل واقع شده است.

حمام خواجه: حمام خواجه از ابنیه ی دوران قاجاریه است که در کنار بازار قدیمی شهرستان داراب قرار دارد.

حمام قلعه ی باستانی ایزد خواست: از آثار دوره ی صفوی است که در ضلع غربی خیابان اصلی قلعه ی ایزد خواست نزدیک به روستای ایزد خواست و در مسیر آباده - اصفهان بنا شده است.

حمام کهنه خرامه: حمام کهنه خرامه یا حمام گلستان از آثار تاریخی دوران صفوی است که در میان بافت قدیم خرامه در کنار تپه ی باستانی بهرام گور در میدان طالقانی پشت مسجد جامع خرزامه واقع شده است.

حمام گودی: از آثار تاریخی دوران قاجاریه است که در میان بافت قدیم شیراز، فلکه آستانه جنب امام زاده سید علاء الدین حسین واقع شده است.

حمام وراوی: از آثار تاریخی اواخر دوران قاجاریه  و اوایل دوران پهلوی است که در فاصله ی ۲۰ کیلومتری ضلع شرقی شهر مهر قرار دارد.

حمام وکیل: از بناهای دوران کریم خان زند است که در شیراز، در محله ی میدان شاه، جنب مسجد وکیل قرار گرفته است. (دانش نامه ی آثار تاریخی فارس، ذیل مدخل حمام)

بدین ترتیب تنها به ۱۱حمام قدیمی، مانده از هزاره نخست اسلامی، در اقلیم پهناور پارس برمی خوریم، سهم شیراز فقط سه حمام است که کهنه ترین آن ها را باز هم ساخته هایی از دوران زندیه تشخیص داده اند!!! مگر زبان بیان بی تاریخ بودن خطه فارس، سلیس تر از نمایش فقدان عناصر اصلی مورد نیاز در شکل گیری مناسبات و ملزومات اجتماعی، از جمله نبود خانه و بازار و حمام و آب انبار و حمام نیز ممکن است؟!! اگر شیراز در زمان زندیه نیز تنها با یک حمام نیازهای جمعیت خود را برطرف می کرده، پس این پایتخت فرهنگی ایرانیان، در این زمان نه چندان دور هم، جز قصبه ای بزرگ نبوده، جز یک راسته و محله و حد اکثر بیش از پنج هزار جمعیت نداشته است. در این صورت آیا پذیرش این مطلب دشوار می شود که ۳۵۰ سال پیش از زندیه، یعنی به دوران حافظ، در جای شیراز کنونی، تنها خشکه بیابانی پهن بوده است؟!! اگر کسی روش دیگری می شناسد و قرائن دیگری دارد که از طریق آن اثبات مرکز تجمعی به نام شیراز و یا هر نام دیگر، در محیط کنونی این شهر، به قرن هفتم هجری را ممکن می کند، پس بسم الله، بیاورد تا بشنویم!!! به راستی اگر فارسیان و فارس سازان حتی نتوانند حافظ خود را به صحنه تاریخ و تولید ادب فارسی برانند، پس بار گران مسئولیت آن قوم پرستی دروغین و قلابی را بر دوش می برند که صد سال است، به اشاره ی سر انگشت یهودیان، دشمنی و دوری از یکدیگر را، برای مردم این سرزمین سوقات آورده است!!! 

 

بدین ترتیب از این فرصت تفریحی هم بیرون می زنم، به تخت جمشید نیمه تمام در جست و جوی داریوش باز می گردم و به تچر یعنی خانه ی اختصاصی داریوش وارد می شوم. آیا او را در آن جا خواهیم یافت و نشانی از این صاحب خانه در تچر پیدا می شود؟!!

 

 

بدون توجه به وصله های ناجور در دو قسمت بالای این کتیبه های خشایارشا، که در سه زبان بر دیواره ی جنوبی آپارتمان کوچک داریوش در تخت جمشید نصب است، می دانیم که کپی دیگری از همین متن بر دیوار شرقی حیات تچر و نسخه ای هم بر جرز غربی آن دو جرز پیش تر نمایش داده شده ی ایوان خانه ی داریوش گذارده اند، که با قلابی بودن کتیبه ی سمت شرق آن آشنا شده ایم.

«Xpc، کتیبه ی سه زبانه در سه نسخه، دیواره های غربی، جنوب و شرق تچره. مضمون آن ساختن بنا توسط داریوش است.

اهوره مزدا ایزد بزرگ است، که این زمین را در این جا آفرید، که آسمان را در بالا آفرید، که مردم را آفرید، که شادی را برای مردم آفرید، که خشایارشا را شاه کرد، یگانه شاه از بسیار، یگانه فرمان روااز بسیار، من خشایارشا هستم، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه مردمان با تبارهای بسیار، شاه این سرزمین بزرگ تا دور دست، پسر داریوش شاه هخامنشی. خشایارشا، شاه بزرگ می گوید: به خواست اهوره مزدا، پدرم داریوش شاه این کاخ را ساخت. اهوره مزدا مرا بپاید با ایزدان، همچنین آن چه من ساختم و آن چه پدرم داریوش شاه ساخت. اهوره مزدا این ها را بپاید با ایزدان». (لوکوک، کتیبه های هخامنشی، ص ۳۰۳). 

لوکوک آن متن تازه کنده شده بر جرز شرقی ایوان کاخ داریوش را، که کپی جرز غربی آن است، به حساب کتیبه های تچر نیاورده است. یا در زمان تدوین کتاب اش هنوز آن جرز شکسته با کتیبه ی تازه نوشته را بالا نبرده بوده اند، که با توجه به تاریخ تالیف آن بعید می نماید، یا لوکوک به آن میزان درایت داشته است که کتیبه ی نوشته بر یک ستون تازه ساخت را رسمی نپندارد! برای طبیعی شمردن متن این کتیبه، آن جا که خشایارشا می نویسد: «پدرم داریوش شاه این کاخ را ساخت»، باید این قید را اضافه کرد: «که اهورا مزدا رحمت اش کند»! زیرا اگر صاحب اصلی کاخ در زمان سلطنت و زندگی خود ادعای ساخت بنا را نکرده و فرزندش، آن هم با عنوان سلطان، پدرش را سازنده ی آن معرفی می کند، پس بدون شک جایی از این لابیرنت کتیبه های هخامنشی در تخت جمشید معیوب است، مگر این که گمان کنیم خشایارشا در فقدان پدر و زمانی که بر جای او نشسته، کتیبه های دیواره های تچر را نقر کرده است. در این صورت هم باید فورا بپذیریم که بنای تچر به زمان سلطنت خشایارشا هنوز تمام نبوده است و آن گاه بلافاصله این سئوال دیگر پدیدار می شود که: در این حال داریوش شب را در کجای تخت جمشید صبح می کرده است؟!! وانگهی اگر به متن کتیبه های خشایارشا در دروازه ی ورودی، سکوی آپادانا و دیواره های تچر رجوع کنید، از یکسانی تذکرات در آن یکه می خورید. بیننده از خود می پرسد خشایارشا چه ضرورتی در این تکرار می دیده است که در محیطی بسیار محدود، بر کنار یک کاخ کوچک، با همان متنی که برای دروازه ی ورودی و آپادانا به کار برده، ضمن معرفی چند بارهع ی خود به تاریخ، سه بار دیگر هم یاد آوری کند که پدرش کاخ ساخته است؟!!! آیا دلیل این کار را محدودیت واژگان کاربردی در زبان میخی داریوشی بدانیم که به محدودیت بیان و تجدید و تکرار یک متن واحد در این زبان بی هویت و تازه ساز و فرمایشی منجر شده، یا این گونه بازی های فرهنگی را به حساب تمسخر منشیان ایلامی و بابلی نسبت به زمام داران هخامنشی بپنداریم، که به اعتراف خودشان خواندن نمی دانسته اند؟!!!

 

 

«Xpd، کتیبه ی سه زبانه در چهار نسخه، که روی دالان و پلکان هدیش ( بنای معروف به کاخ اختصاصی خشایارشا در تخت جمشید) حکاکی شده است.

اهوره مزدا ایزد بزرگ است، که این زمین را در این جا آفرید، که آسمان را در بالا آفرید، که مردم را آ فرید، که شادی را برای مردم آفرید، که خشایارشا را شاه کرد، یگانه شاه از بسیار، یگانه فرمان روااز بسیار، من خشایارشا هستم، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه مردمان با تبارهای بسیار، شاه این سرزمین بزرگ تا دور دست، پسر داریوش شاه هخامنشی. خشایارشا، شاه بزرگ می گوید: به خواست اهوره مزدا، من این کاخ را ساختم. اهوره مزدا مرا بپاید با ایزدان، و نیز شهریاری مرا و آن چه را من کردم». (لوکوک، کتیبه های هخامنشی، ص ۳۰۳).  

بفرمایید، این هم نمونه ای دیگر و این بار در هدیش، که خشایارشا متن واحدی را چهار بار بر در و دیوار تکرار کرده است. تنها تفاوت متن این کتیبه با آن چه سه بار در تچر تکرار شده، این است که به جای «پدرم داریوش این کاخ را ساخت»، می نویسد: «من این کاخ را ساختم»!!! در مجموع و تا همین جا و با مراجعه به کتیبه های خشایارشا در تخت جمشید، با چهار پز مختلف از طرح ادعا از زبان خشایارشا رو به رو می شویم: نخست می نویسد که دروازه ملل را به اشتراک پدرش داریوش ساخته است، آن گاه کار ساخت بنای آپادانا را به اراده انفرادی خود مربوط می کند، سپس بالا بردن بنای تچر را اختصاصا به پدرش وامی گذارد و سرانجام بار دیگر در بنای هدیش حضور پدر را ندیده می گیرد و بنای آن را به خود نسبت می دهد!!! اگر داریوش را پدر خشایارشا شمرده اند و تاریخ تسلط او را قریب چهل سال بر خشایارشا مقدم گرفته اند، ولی در همه جا سخن گوی ساخت تخت جمشید را خشایارشا می بینیم، پس طبیعی است که داریوش در تدارک مجموعه ی تخت جمشید غایب شناخته شود. بدین ترتیب، در یک بررسی عاقلانه و با برداشت از متن این کتیبه ها زمان شناسی دوران حیات و حضور و سلطنت داریوش نا ممکن می شود. اگر بنا بر قبول های کنونی، فرض را بر این بگیریم که داریوش بنیان بناهای تخت جمشید را با ساخت تچر آغاز کرده، اما کتیبه های اطراف آن را خشایارشا و در زمان سلطنت اش نوشته، پس بدون شک باید که داریوش در حین بالا بردن بنای تچر مرده باشد، آن گاه با کتیبه ی دروازه چه باید کرد که خشایارشا داریوش را در بنای آن سهیم می گوید؟ اگر گمان کنیم که پدر و پسر کار ساخت ابنیه ی تخت جمشید را به اشتراک و همزمان از دروازه ی ورودی و تچر آغاز کرده اند، پس چرا فقط از اشتراک ساخت بنا در دروازه ی ملل صحبت می شود و از آن که کتیبه ی فراز دروازه به نام خشایارشا و به زمان سلطنت اوست، پس باز هم باید که داریوش را در ابتدای بنای دروازه ی ورودی مرده تصور کرد و گرنه طبیعی بود که مضمون کتیبه ی دروازه از زبان داریوش نوشته شده باشد، که به همکاری فرزندش در بنای آن اشاره ای کند. این که در همه جای تخت جمشید خشایارشا راوی فنی و رسمی ساخت و ساز ابنیه هاست، خود به خود حضور داریوش را از تخت جمشید حذف و کار خانم کخ را دشوار می کند که مجبور است نام کتاب اش را به «از زبان خشایارشا» تغییر دهد!!! مطمئن باشیم که ایران شناسی پر از حقه بازی و مخلوق ناخلف و حرام زاده ی دانشگاه های کنیسه و کلیسایی غرب، تا ابد هم قادر نخواهند بود که رمز کتیبه های تخت جمشید را در ارتباط با کرونولوژی و دوران شناسی سلسله ی هخامنشی بگشایند، مگر این که از شیادی های به کار زده ی خویش در این گونه موارد پرده بردارند!!! در عین حال آن یکی دو سنگ نبشته ی مختصر که در تچر و در دیواره ی جنوبی صفه متعلق به داریوش می گویند، به دلایلی که در یادداشت بعد می آورم، نیازمند به بازبینی و تعیین محدوده ی صحت آن هاست و این نمایش نامه ی بررسی مخروبه های تخت جمشید آن گاه به اوج شکوه خود در فانتزی بافی و گمان پروری و دروغ سازی می رسد که اینک می دانیم هیچ قسمتی از ابنیه ی آن مجموعه، به نیمه ساخت نیز نرسیده و در ابتدای اجرا متوقف مانده است!!! (ادامه دارد)

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در یکشنبه شانزدهم اردیبهشت 1386 و ساعت 6:30 | آرشیو نظرات

ارسال شده در یكشنبه، ۱۶ اردیبهشت ماه ۱۳۸۶ ساعت ۰۶:۳۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان