ایران شناسی بدون دروغ، 57

 آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

مدخلی بر ایران شناسی بی دروغ و بی نقاب، ۵۷

بدین ترتیب تا همین جا و از قول و قلم نخبه کاوشگران فارس، جمع آمده در کتاب «دانش نامه آثار تاریخی فارس» با اوضاع اجتماعی سرزمین مشهور به فارس، چنین آشنا شدیم که تا زمان زندیه، خانه ی مسکونی و آب انبار نداشته است!!! از منظر بررسی های دوران شناسی و استنتاج های عاقلانه و مفروضات معین و مسلّم، از آن که خطه ی فارس عمدتا خشک و بیابانی و به ذخیره ی آب برای مصارف مختلف محتاج است، پس بدون آن، فاقد قدمت تاریخی و آثار حیات عمومی می شود و ابزار و امور عرض اندام و ادعای حضور را دارا نیست و از آن که کتاب «دانش نامه آثار تاریخی فارس» مدخل «کارگاه های کهن» را ندارد و نمی تواند داشته باشد، چرا که می دانیم در فارس و نیز سراسر ایران، هیچ مرکز تولید باستانی و کوچک ترین نمونه ی تولید، از مبدا پوریم تا مخرج صفویه نیافته ایم، پس به مدخل «بازار» در آن دانش نامه سرکشی می کنم تا معلوم شود که انتظار بازیافت و برخورد با بازاری قدیمی تر از دوران زندیه نیز، در سرزمین مشهور به پارس، بی هوده و عبث است.  

«بازار: بازار که محل داد و ستد و اجتماع است، به مجموعه های مختلفی اطلاق می شود که علی رغم دارا بودن ویژگی های زمانی، مکانی و ساختاری متفاوت، در همگی آن ها داد و ستد جریان دارد و به سبب مرکزیت اقتصادی و مالی نقش ویژه ای در جامعه دارد. بازار سابقه چند هزار ساله در تمدن ایران و جهان دارد. از همان هنگام که انسان موفق به تولید محصول بیش تر از نیاز خود گردید و به فکر مبادله آن با دیگر محصولات و تولیدات مورد نیاز خود افتاد، مراحل شکل گیری بازار آغاز شد. برای این منظور ابتدا فضاهای بازی در مجاورت روستاهای بزرگ به این کار اختصاص دادند که در فصولی از سال و به تدریج در روزهایی از هفته، محل اجتماع، داد و ستد و مبادله منطقه می شد. سپس با گسترش جوامع و مبادلات، زمان، مکان، شکل و ساختار آن نیز دچار تغییرات و تحولات تکاملی گردید و به تدریج از حالت موقت به دایمی و از وضعیت فاقد سرپناه و معماری به ساختارهای معماری متشکل و دایمی تبدیل گردید. در برپآیی بازارها، سنت برآمده از تاریخ در بهره گیری از فضا و هم چنین میراث مبتنی بر ساختارهای شهری کهن نقشی مهم بر عهده داشته است». (دانش نامه ی آثار تاریخی فارس، ص ۶۹)

بدین ترتیب و با این تعریف، که در کتاب دانش نامه ی مورد نظر می خوانیم، بازار یک پدیده ی اجتماعی - اقتصادی کهن است که با پیدایش شهر، از صورت تدارک موقت در هوای آزاد، به سازه و مرکزی پایدار و دایمی و مسقف مبدل می شود، که بنای آن با دیگر سنت های هر شهر و مرکز تجمعی منطبق است. با این داشته ها حالا باید معلوم کنیم که شناسه ی بازارهای موجود در خطه ی فارس، شهر نشینی و ایجاد مراکز داد و ستد ثابت در آن اقلیم را از چه زمانی مسجّل و معرفی می کند.  

بازار جهرم: از بناهای تاریخی مربوط به اواخر دوره زندیه و اوایل دوره قاجاریه است که در مرکز شهر قدیمی جهرم و در نزدیکی مسجد جامع واقع شده است. این بازار که به وسیله حاج محمد حسین خان جهرمی حاکم جهرم (م ۱۲۵۶ هـ. ق) ساخته شده، از دو رشته شمالی ـ جنوبی و شرقی ـ غربی تشکیل گردیده است.
بازار کازرون: مجموعه بازار کازرون که به بازار نو نیز مشهور است، در دوره قاجاریه به جای بازاری ساخته شده که مربوط به دوران صفویه بوده و در حد فاصل میدان مدرسه تا میدان خیرات قرار داشته است. این بازار ساخته شده از سنگ و گچ می باشد و با احداث خیابان «بواسحق» به دو بخش تقسیم شده است.
بازار مرغ: از بازارهای شیراز است که در محله درب شاهزاده در نزدیکی بازار وکیل و پس از اردو بازار واقع در جنوب مسجد وکیل، قرار گرفته است. امداد این بازار به سه راه احمدی می رسد. سقف این بازار L شکل، خرپای فلزی با روکش ایرانیت است و کف آن آسفالت شده است. در انتهای خیابان لطفعلی خان زند، بخشی از بازار، بدون سقف است. در بخش باقی مانده بازار مرغ یا بازار روح الله در سمت غربی بازار لوازم مسی، پوشاک، ظروف آشپزخانه و منسوجات یافت می شود. بازار مرغ و اردو بازار به وسیله بازار مسگرها به یکدیگر متصل می شوند.
بازار مسگرها: از بازارهای شیراز است که در محله درب شاهزاده قرار گرفته است. این بازار که از آجر و گچ ساخته شده است، بازار مرغ و اردو بازار را به یکدیگر متصل می نماید به گونه ای که اردوبازار در جنوب بازار وکیل و در مقابل بازار مرغ قرار می گیرد و در امتداد شرق و غرب نیز بازار مسگرها قرار می گیرد.
بازار مشیر: از بازارهای شیراز در دوره قاجاریه است. این بازار در محله درب شاهزاده و در ضلع شرقی سرای مشیر قرار گرفته است و معماری آن مانند بازار وکیل است. این بازار دارای یک هشتی است که بازار را به دو بخش تقسیم کرده به گونه ای که از سمت غرب به سرای مشیر و از سمت جنوب به اردو بازار منتقل می گردد.
بازار نو: از بازارهای شیراز است که در محله درب شاهزاده، در شمالی ترین راسته شمالی بازار وکیل و در ادامه آن به سمت شمال واقع شده است و تا دروازه اصفهان نیز امتداد دارد. معماری این بازار که در زمان قاجاریه ساخته شده، مانند بازار وکیل است.
بازار وکیل: بازار وکیل مهم ترین بازار شیراز است که در زمان کریم خان زند در محله درب شاهزاده، در کنار مسجد وکیل و در شرق میدان شهدای کنونی (شهرداری) احداث شده است. (دانش نامه ی آثار تاریخی فارس، صفحات ۷۰ تا ۷۶)

این آمار بازارها در سراسر سرزمین معروف شده به فارس است، که می خوانیم قدیم ترین آن ها را در زمان زندیه ساخته اند تا بدون چانه زدن های ریش و چشم سفیدانه، معلوم شود که ظهور بازار هم، در پهنه اقلیم فارس، با پیدایی خانه و آب انبار همزمان است و از آن که ادعای بقای یکی دو آب انبار از زمان صفویه نیز فاقد مستندات و ملزومات و از جمله کتیبه سنگ بنا بود، تا این جا در این نکته تردید نمی کنیم که حتی در مرکز استان کنونی فارس، یعنی شهر شیراز هم، محل تجمع خانوادگی و مظاهر زندگی عمومی، تا زمان زندیه وجود ندارد. آیا چه گونه در این شهر بدون نشانه ی زندگی معمول، حافظ و سعدی ظهور کرده و و اگر تا قرن دوازده هجری، شهر شیراز هم هنوز بازار و خانه و آب انبار ندارد، پس آن راسته بازارها، می خانه ها و مجمع رندان و پستو و خرابات موبدان ادعا شده در دفتر و دیوان ها، کجای شیراز قرون میانی قرار داشته است؟!!! آقایان دندان قروچه نروید، کنج سبیل تغییر کاربردی داده شده ی نازنین تان را نخائید، به این و آن متوسل نشوید و توطئه ی بی حاصل تدارک نبینید؛ زیرا تا زمانی که آثار همزمان حضوری دیرتر از زندیه به اقلیم تان نیابید، هویت و موجودیتی که ادعا می کنید، تنها موجب تفریح خردمندان و تحقیر خودتان خواهد بود. پیشنهاد می دهم که خود را مضحکه ی آیندگان نکنید، ادای کشیشان لجوج قرون وسطی را درنیاورید و گردش زمین به دور خورشید را بپذیرید!!! 

«بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر داشت و چهل بنده ی خدمت کار. شبی در جزیره ی کیش مرا به حجره ی خویش درآورد. همه شب نیارمید از سخن های پریشان گفتن که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله ی فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین. گاه گفتی که خاطر اسکندریه دارم که هوایی خوش است، باز گفتی نه که دریای مغرب مشوش است. سعدیا سفری دیگرم در پیش است اگر آن کرده شود، بقیت عمر خویش به گوشه ای بنشینم. گفتم آن کدام سفر است؟ گفت گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و کاسه ی چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و از آن پس ترک تجارت کنم و به دکانی بنشینم...». (سعدی، کلیات، باب سوم)

گرفتم که بازرگان سعدی صد و پنجاه شترش را با لنج به کیش برده باشد، ولی بپرسم چرا برای سفر به اسکندریه نگران تشویش دریای مغرب بوده، مگر به زمان سعدی از کیش به اسکندریه راه دریایی گشوده و به کار بوده است؟ هرچند گروهی معتقدند که در عهد دقیانوس هم از خلیج همیشه فارس شان به میهمانی اهالی پرو می رفته اند!!! وانگهی فراوانی همه چیز را به فارس شنیده بودیم، جز گوگرد را!!! به راستی که سازنده ی این داستان منتسب به سعدی نیز، در معرفی کالای مشهوری از فارس فاقد مظاهر شهری تا زمان زندیه، سرگردان بوده است و سئوال آخر را نیز بپرسم که برد یمانی آن بازرگان را در کدام بازار پارس به زمان شیخ اجل می فروخته اند؟!!! آن چه را که اینک به یقین می دانم چنین حکم می کند که شعر فارسی متولد شده در دوران صفویه، بیش از شیرین زبانی ادبی، در کار تلقین و تدارک مدارج اقتصادی و سیاسی و فرهنگی یافت نشدنی، در ایران پیش از صفویه بوده است!!!

«در ستایش عطا ملک جوینی، در ستایش اتابک مظفرالدین سلجوق شاه، در ستایش اتابک محمد، در مدح ابش بنت سعد، در ستایش قاضی رکن الدین، در ستایش شمس الدین حسین علکانی، در ستایش اتابک سعد بن ابوبکر، در ستایش شمس الدین محمد جوینی، در مدح امیر انکیانو، در دح امیر سیف الدین، در انتقال دولت از سلغریان به قومی دیگر، در ستایش ملکه ترکان خاتون، در زوال خلافت بنی عباس...». (تیترهایی از بخش قصائد کلیات سعدی)

آیا نباید از این عالی مقامان بالا، جز در مسطوره های نظم و نثر، اثری مادی و قابل لمس و ماندگار نیز به دست آمده باشد؟ بدین ترتیب دیوان های شعر فارسی هم، متمم و مویدی آهنگین بر آن دسته کتب قلابی تاریخ می شود که برای عوام از مراتب اقتصادی و سیاسی و سلسله و شخصیت های حکومتی در ایران هزاره ی نخست اسلامی داستان های قافیه داری می بافد که همان به کار آوازه خوانی و زورخانه گردانی می آید. ظاهرا بخشی از این بزرگان، که در قصائد سعدی هویت تاریخی و رفتاری و اخلاقی گرفته اند، در شیرازی می زیسته اند که گرچه یک خانه و آب انبار و بازار پیش از عهد کریم خان ندارد، اما از زمان بنی امیه در ضراب خانه های اش، به هر نامی که بخواهید، سکه ضرب می کرده اند!!! لایزال بنیانهم الذی بنواریبة فی قلوبهم الا ان تقطع قلوبهم و الله علیم حکیم. 

اینک از زنگ تفریح بیرون شوم و به تخت جمشید سرکشی کنم که غریب و مهیب داستانی از جعل و دروغ در باب آن پراکنده اند. در این مقوله، چنان که از پیش وعده بود، قصد آن دارم تا به ماجرای زمان شناسی دوران تسلط نیزه داران هخامنشی در ایران، تا زمان رخ داد پوریم، رسیدگی کنم که به نظر می رسد دورانی بسیار کوتاه و بدون آثار ماندگار بوده است. بدون شک و برابر اقدامات پیش چشم، آن دارایی عمده را که تبلیغات کنونی به عنوان ادله ی حضور و قدرت هخامنشی به زمان ما معرفی می کند، جز مخروبه های تخت جمشید و چند کاسه و پیاله ی طلای نوساز نیست و اگر یافتن رد پای سلطه و اقتدار امپراتوری روم، در سراسر اروپا، با مظاهر پل و جاده های سنگ فرش و حمام و ورزشگاه و معابد و قصور متعدد از انگلستان تا مصر و ترکیه و بین النهرین میسر است، نشان محقر و مختصر حضور هخامنشیان از تخت جمشید و بیستون آن سو تر نمی رود و کسی توضیحی بر این نکته ندارد که آن ۱۲۷ ایالت، با چه علائمی خود را هخامنشی معرفی می کنند؟!!! بدین ترتیب مباحثی که در چند یادداشت بعد در این باره عرضه می شود از عمده و جدی ترین مدخل های شناخت مسائل ایران باستان است که در عین حال ارتباط کامل با آن، صرف توجهی ویژه را طلب می کند.

بیرون از باور تبلیغاتی موجود، در تخت جمشید اثری از حضور داریوش دیده نمی شود و در حالی که از خشایارشا در نقاط مختلف تخت جمشید، قریب پانزده کتیبه ی قابل تایید می شناسیم، از داریوش اول هخامنشی هیچ کتیبه مسلّم و قابل اثباتی، که ظن جعل بر آن نرود، نمی بینیم!!! این مطلبی است که برای ورود به آن عبور از مقدماتی ضروری است. نخست این که بدانیم نوشته های مانده بر آن گروه از ابنیه ی تخت جمشید که بر خود کتیبه ای دارند، یعنی دروازه ی ورودی، آپادانا، سه دروازه، تچر و هدیش، عمدتا و یا کاملا متعلق به خشایارشا است، تا آن جا که جز بنای صد ستون، که فاقد کتیبه است، دیگر ابنیه سنگی تخت جمشید را بر مبنای سنگ نوشته های آن، بی تردید و انحصارا باید بنای خشایارشایی شناخت. اما از داریوش، آن هم به اشتراک، فقط در تچر کتیبه ی کوچکی باقی است، که با نمونه ی حکاکی جدید که بر آن جرز شکسته دیدید، و به دلایل دیگر، به هیچ روی نمی توان نقر آن به زمان داریوش را مسلم گرفت. آن گاه باید توجه کرد که به استثنای کتیبه ی بی تردید تازه حک شده ای از اردشیر سوم، هیچ شاه دیگر هخامنشی، جز خشایارشا، در تخت جمشید کتیبه ندارد و داریوش دوم و سوم و اردشیرهای اول و دوم، با وجود ادعای سال های دراز حکومت، کم ترین رد پایی، اعم از نوشته و ابنیه، در تخت جمشید باقی نگذارده اند!!! پس ابتدا به بررسی کتیبه های خشایارشا در تخت جمشید و سپس  آن چند سنگ نوشته ی منتسب به داریوش بپردازم، که تمامی آن ها را با قصد وارد کردن او به تخت جمشید و اختراع زورکی سلسله و امپراتوری قلابی هخامنشی، در دوران اخیر فراهم کرده اند. سلسله ای که از پس پوریم، یعنی در دوران سلطه خشایارشا، دیگر نشانه ی تاریخی ندارند و یاد آوری کنم که این مورخ به کتیبه های ثابت و نصب شده بر دیوار تخت جمشید اعتبار تاریخی می دهد و آن خرده ریزهای دیگر از ظرف و مهر و وزنه و سجاف نوشته را، که معلوم نیست با مدد چه معجزه ای بر برخی از آن ها فقط نام داریوش باقی مانده، غیرمعتبر و قلابی می داند:

این کتیبه خشایارشا در دروازه ی ورودی و نخستین علامت حضور او در ابنیه ی تخت جمشید است. اندک تردیدی در قدمت و کهنگی آن نداریم و متن آن به روشنی گواهی می دهد که خشایارشا به هنگام بنای دروازه ی ورودی تخت جمشید، سلطان سلسله بوده است:

«Xpa، کتیبه ی سه زبانه، در چهار نسخه، روی دیواره های درونی دو گذرگاه در با شکوه، در خشایارشا یا در ملل، که به صفه راه دارد. موضوع اصلی مسلما ساختن رواق است:
اهوره مزدا ایزد بزرگ است، که این زمین را در این جا آفرید، که آسمان را در آن بالا آفرید، که مردم را آفرید، که شادی را برای مردم آفرید، که خشایارشا را شاه کرد، یگانه شاه از بسیار، یگانه فرمان روا از بسیار، من خشایارشا هستم، شاه شاهان، شاه مردمان با تبارهای بسیار، شاه روی این زمین بزرگ تا دور دست، پسر داریوش شاه هخامنشی، خشایارشا شاه می گوید: من این دروازه ی تمام مردم را ساختم، (بناهای) خوب بسیاری نیز وجود دارد که ساخته شد در این پارس که خود من ساختم و پدرم ساخت. هّر آن چه افزون بر این ساخته شد که خوب به نظر می آید، همه ی این ها را ما به خواست اهوره مزدا ساختیم. خشایارشا  شاه می گوید: اهوره مزدا مرا و شهریاری مرا بپاید و آن چه را من کردم و آن چه را پدرم کرد، اهوراه مزدا این ها را نیز بپاید». (پیرلوکوک، کتیبه های هخامنشی، ص ۳۰۱)

لغت بناها در متن بالا فرض کتیبه خوانان است و در اصل سنگ دیده نمی شود و لوکوک در ذیل نقل آن، به عنوان شرح، دو تذکر را اضافه می کند: نخست این که صفت خوب برای ساختمان در متون هخامنشی نوپدید است و به جای زیبا نشسته است، پس نمی توان آن فرض «بناها» را با یقین کامل قبول کرد و دیگر این که «خشایارشا اغلب داریوش را در کارهای مختص به خود سهیم می کند»!!! آیا این را شگردی برای مخفی کردن مرگ سریع داریوش بدانیم؟!! زیرا بنا بر روال، منطقی تر این که داریوش خشایارشا را در انجام کارها سهیم و همراه بداند و نه برعکس؟!! اگر خشایارشا در این کتیبه ی ورودی خود را فرزند داریوش اول و شاه می خواند و از اهورا مزدا حفاظت سلطنت خود را درخواست می کند، پس مسلم است که به زمان ساخت این دروازه داریوش زنده نبوده تا در بنای آن با او شریک شود!!! ادعای دیگر خشایارشا که می گوید بناهای خوب بسیاری در پارس به وسیله ی او و پدرش ساخته شده، لااقل با بقایای کنونی که از هخامنشیان در سراسر این سرزمین می شناسیم، مصداقی جز همین تخت جمشید ندارد، آیا او تخت جمشید را پارس خوانده است؟ در این صورت آن چند شورش رخ داده به وسیله پارسیان را، که داریوش در کتیبه ی بیستون بر می شمرد، شورش هایی برخاسته از تخت جمشید بدانیم و اگر پارس را تخت جمشید فرض نکنیم، پس آن ابنیه ی دیگر که خشایارشا ادعای ساخت آن را در پارس دارد، جز تخت جمشید در کجا بیابیم؟!!! ابهام های فرعی و مجهول و مشکوک در متون کتیبه های هخامنشی، چندان فراوان است که گشودن راز دقیق آن موکول به باز خوانی کامل و ملی کتیبه ها و از جمله تعیین تکلیف با واژه ی فارس در این نوشته ها می شود که امری در حال انجام  است، اما به هر حال این نکته برای مورخ مسلّم است که بنای هیچ بخشی از پانل های ساختمانی تخت جمشید، به پایان نرسیده و به طور عام این گفتار خشایارشا در این کتیبه که کارها را تمام شده پنداشته، مصداق خارجی و عملی و عینی ندارد.

این هم نمونه ی تصویری کتیبه ی خشایارشا در بدنه ی سکوی شمالی و شرقی آپادانا، که به زبان های میخی داریوشی و بابلی و ایلامی نصب شده است. در این جا نیز با مضمونی کهن و واقعی رو به روییم و متنی را می خوانیم که با زبان معمول خشایارشا در دیگر کتیبه های اش همخوان است.

«Xpb، کتیبه ی سه زبانه در دو نسخه، یکی در سمت راست پلکان شمالی و دیگری در سمت چپ پلکان شرقی آپادانا، موضوع فعالیت ساختمان سازی شاه است.
اهوره مزدا ایزد بزرگ است که این زمین را در این جا آفرید، که آسمان را در آن بالا آفرید، که مردم را آفرید، که شادی را برای مردم آفرید، که خشایارشا را شاه کرد، یگانه شاه از بسیار، یگانه فرمان روا از بسیار، من خشایارشا هستم، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه مردمان با تبارهای بسیار، شاه روی این زمین بزرگ تا دور دست، پسر داریوش شاه هخامنشی، خشیارشا، شاه بزرگ می گوید: آن چه من در این جا کردم و آن چه من در جای دیگر کردم، همه ی این ها را به خواست اهوره مزدا کردم، اهوره مزدا مرا بپاید، با ایزدان، و نیز شهریاری مرا و آن چه را من کردم». (پیرلوکوک، کتیبه های هخامنشی، ص ۳۰۲)

این متن هم تقریبا و در نقاط عمده تکرار همانی است که بر سر دروازه ی ورودی نوشته اند. در این جا نیز خشایارشا خود را شاه بزرگ می خواند و گویا از سر بی وفایی و یا حواس پرتی فراوش می کند که پدرش داریوش را در بنای آپادانا سهیم کند و درست به همین علت است که در زمان ما و چنان که بررسی خواهم کرد، کسانی صلاح دیده اند این نسیان خشایارشا را جبران کنند و تاکنون نمی دانیم از کجای تالار آپادانا چند لوح طلا و نقره از قول داریوش خارج کرده اند مبین این که داریوش در بنای آپادانا سهیم بوده است!!! شرح و سرنوشت این لوحه های طلا و نقره داریوشی، که ادعا می کنند به زمان رضا شاه، در تالار آپادانا یافته اند، به میزانی مضحک است که به تنهایی برای هو کردن ایران شناسی بی سر و سامان کنونی کفایت و دست تنگی و توسل به هرگونه حقه بازی نزد متولیان و متصدیان آن را اعلام می کند. امروزه افتضاح کشف این لوحه های طلا و نقره ی داریوشی در تالار آپادانا چندان اوج گرفته و اسباب تمسخر شده که اصل آن را مفقود کرده اند تا امکان بررسی متن و اثبات مجعول بودن آن میسر نباشد. کتیبه هایی که متن آن کلام به کلام و مو به مو کپی کشیده ای از کتیبه قلابی همدان است و کم ترین اشاره ای به امور ساختمانی در آن نمی بینیم!

«Dph، سنگ نوشته ی سه زبانه در چهار نسخه، دو تا روی الواح طلایی و دو تا روی الواح نقزره ای. متن مشابه کتیبه ی یافت شده در همدان است.
«داریوش شاه بزرگ است، شاه شاهان، شاه مردمان، پسر ویشتاسپه هخامنشی،. داریوش شاه می گوید: این شهریاری است که من دارم از سکاها که آن سوی سغدیانه هستند تا حبشه، از هند تا لیدیا، همان که اهوره مزدا بزرگ ترین ایزدان مرا داد». (پیرلوکوک، کتیبه های هخامنشی، ص ۲۷۵)   

 

احتمالا یا داریوش نمی دانسته برای سنگ احداث بنا باید چه متنی را بنویساند و یا جاعلان این کتیبه های فلزی سنگ بنا نمی دانسته اند متن مناسب را از کجا بردارند!!! و شگفت آور تر این که داریوش در حالی کتیبه ی خود را، برابر ادعاهای موجود، در زمین دفن کرده است که بر بدنه دیواره های شرقی و غربی آپادانا دست کم شش پانل نوشتاری خالی مانده از قماش نمونه ی بالا، قرون متمادی منتظر کسی است که شرحی بر آن بنگارد. (ادامه دارد)   

 

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در پنجشنبه سیزدهم اردیبهشت 1386 و ساعت 5:0 | 18 نظر
ارسال شده در پنجشنبه، ۱۳ اردیبهشت ماه ۱۳۸۶ ساعت ۰۵:۰۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان