ایران شناسی بدون دروغ، 53

 آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

مدخلی بر ایران شناسی بی دروغ و بی نقاب، ۵۳

بی شهامتی و بزدلی، اساس اقامت آدمی در واپس ماندگی و ابراز مداومت در نادانی است. کسانی که از دیدار با حقیقت می هراس اند، به گذراندن امور با مواجب دروغ عادت کرده اند و چون شنیده اند که آریایی، یعنی ناشناس ترین قوم زمین اند، از باد هوا خود را صاحب امپراتوری های پیشدادیان و هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان فرض می کنند، به ذوالقرنین و سلمان فارسی دل خوش اند، گمان می کنند پس از اسلام به همت طاهریان و صفاریان و سایه هایی با نام ابومسلم و استادسیس و بابک با مسلمین جنگیده اند، دچار این توهم اند که سلطان محمود ۱۹بار به هندوستان هزار سال پیش لشکر برده، تا بتکده ای را خراب کند و بازگردد و در حالی که یک کاروان سرا در هزاره ی نخست اسلامی نساخته اند، این جا را گذرگاه تجارت ابریشم جهان می گویند و چون در بطون خویش بی بنیه اند، برای ابراز وجود به تیرک های پوسیده، یعنی اوهامی از قرون و هزاره ها تکیه می زنند و اگر شمعک کورش و داریوش و فرهاد اول و یزد گرد دوم و فردوسی و حافظ و خیام و مولانا را از زیر هستی شان بیرون کشیم، بر زمین می غلطند، در هوا معلق می شوند و کلامی از نزد خویش برای عرضه ندارند و جرات نمی کنند بیاندیشند که بیان دلکش بودن هوا و سرکش بودن یار و ناگهان از در در آمدن دلدار، به بالین عاشق زار، حتی اگر با کلامی معادل اعجاز هم عرضه شود، نه فقط اعتبار تمدنی برای هستی و هویت مردمی گریخته بر قلاع و قله های کوه نمی سازد، بل خردمند را از سر تفریح، دچار این سرگشتگی می کند که در سرزمینی فاقد حمام، یار برای رفتن به دیدار و یا برگشت از وصال، کجا شست و شو می کرده است؟!!! آیا عجیب نیست که خطبا و علمای ما و آنان که از حرفه و انبان حرف نان می خورند، از صاحب کرسی دانشگاه و شبه روشن فکر نشست گردان هفتگی در تلویزیون و اداره کننده ی منبر و مجلس و موعظه، سخن این روزگارشان را هم، از فرط ناداری نظر، به زبان این دیروزیان ناشناس مالک دیوان و شعار، بیان می کنند؟!!! حالا کسانی که بدون ترنم غزل خواب شان نمی برد و دکان شان نمی گردد، دندان به هم می سایند و خط و نشان می کشند که پورپیرار علیه مفاخر ملی ما علم افراشته است و یک دم هم گمان نمی کنند که سازندگان این سرگرمی غزلیات، ربایندگان گوهر از کودکان به ازای آب نبات اند!!! گوهر ایران کهن و شرق میانه که در پوریم بر زمین کوبیدند و نابود کردند و در دوران جدید چند مینیاتور رنگین و دفتر شعر آهنگین برای سرگرمی اهالی نوپدید، با سود بردن از شگرد و شیوه های جعل، در جای آن نشاندند تا عواقب مصیبت بشری پوریم پنهان مانده باشد!!!

می خواهم پیش از مبحث صفویه، به مطالبی وارد شوم که نور تازه ای بر زوایای مباحث پیشین بیافکند و مروری دیگر بر مدخل اصلی این گفتارها شود که: شرق میانه تا زمانی که نیزه داران هخامنشی به عنوان بازوی نظامی یهودیان به این خطه سرازیر نشده بودند، گاهواره ی تمدن آدمی بوده و مقاومت جمعی مردم آن، در برابر هجوم هخامنشیان، سرانجام یهودیان را، در توطئه ای از پیش طراحی شده با نام پوریم، به اجرای چنان نسل کشی عام متوسل و مجبور کرد که از زمان آن جنایت تمام، تا پیدایی دولت صفوی، به درازای ۲۲۰۰ سال، اثری از تجمع و تمدن و تولید در ایران دیده نمی شود، زیر بنای اقتصادی و سیاسی و به طور طبیعی مظاهر فرهنگی مفقود است و آن چه را در این باب مدعی می شوند، از الف تا یا و بدون استثنا مجعول و نامحتمل است و برای عبور از این مقدمات، نخست به رد کرونولوژی و زمان شناسی موجود در باب هستی سلسله ی هخامنشی بپردازم، مطلبی که اساس و زنجیره ی دروغ پردازی های کنونی را از هم می گسلد و اثبات می کند که جهان هرگز شاهد شکل گیری یک مجتمع سیاسی متمرکز، با نام امپراتوری هخامنشی نبوده است.

این تصویر امروزین محوطه تچر، یعنی کاخ منسوب به داریوش اول است، که پس زمینه اصلی عکس را می پوشاند. در دو سوی رواق ورودی بنا، دو ستون بلند حمال برپاست که با فلش نمایش داده ام و تمام این یادداشت مفصل و مصور، گرد ماهیت و احوال این دو ستون رواق می گردد. زمان تسلط داریوش اول را، احتمالا به مدد اسطرلاب، ۳۶ سال، از ۵۲۲ تا ۴۸۶ قبل از میلاد گفته اند و نوشته اند که کار ساخت مجموعه ی تخت جمشید، از بالا بردن کاخ او آغاز شده است. امروز می توانیم با ده ها دلیل و مستند معماری و فنی و ارائه ی گواهی آگاهان و نخبگان، مقتدرانه و به طور مسلّم اثبات کنیم که بنّا سازی این مجموعه ی کوچک سنگی در همین مرحله ای که در عکس می بینید، نیمه کاره به خود رها شده است، هرچند که فرزند داریوش بر کتیبه ی xpc در جرز غربی و سمت چپ همین رواق، به آیندگان اطمینان داده باشد که پدرش کار ساخت این بنا را تمام کرده و صاحب خانه شده است!!!!!

«اهورا مزدا ایزد بزرگ است، که این زمین را در این جا آفرید، که آسمان را در آن بالا آفرید، که مردم را آفرید، که شادی را برای مردم آفرید، که خشایارشا را شاه کرد، یگانه شاه از بسیار، یگانه فرمانروا از بسیار، من خشایارشا هستم، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه مردمان با تبارهای بسیار، شاه این زمین بزرگ تا دوردست، پسر داریوش شاه هخامنشی، خشایارشا شاه بزرگ می گوید، به خواست اهورا مزدا، داریوش شاه، پدرم، این هدیش را ساخت». (پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، ص ۳۰۳)

جای شگفتی بسیار است که فرزند سازنده ی ساختمانی، با بافتن دراز آسمان و ریسمان درباره خویش و گذر از مقدماتی مطول و به شهادت طلبیدن خداوند آفریننده ی کائنات، نزد آیندگان ضمانت بسپارد که پدرش برای خود خانه ساخته است!!! میزان مسخرگی مقصود در این کتیبه به حدی است که آدمی را دچار استیصال می کند! آیا چنین یادآوری بی معنایی، بر دیوار ملک دیگران، خود دلیل نوپدید بودن این متن، با منظوری که خواهم گفت، شمرده نمی شود؟

«داریوش شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه مردمان، پسر ویشتاسپه هخامنشی، که این تچره را ساخت». (پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، ص ۲۷۰)

چنان که می خوانید، در عین حال، سازنده اصلی بنا، داریوش اول، در گوشه دیگری از همین بنا و بدون خطابه ی دراز مقدماتی، اعلام می کند بنا را، که بر آن نام تچره می گذارد، ساخته است و از آن که فرزندش همین بنا را به نام هدیش می شناسد، پس نخست بپرسیم یاد آوری مجدد و موکد خشایارشا بر ساخته شدن بنا به دست پدر، با وجود یادداشت پیشین صاحب بنا، چه ضرورتی داشته و چرا نام گذاری داریوش بر بنا را تعویض کرده است؟!! آیا تمام این مراتب بی اساس و غیر لازم و درهم و مغشوش، ظواهر یک توطئه ی جدید را با هدفی نو آشکار نمی کند؟!!! و سراپای این ماجرا زمانی صورت فکاهی کامل به خود می گیرد، که اینک با ده ها سند فنی یقین داریم که نه فقط ساخت این تچر و یا هدیش، بل سراسر عرصه ی تخت جمشید، هرگز به اتمام نرسیده است!!!  

این قدیم ترین عکسی است که از محوطه ی جنوب غربی تخت جمشید، پیش از خاک برداری ها به دست داریم. در قسمت بالای تصویر، بنای تچر به قول داریوش و هدیش به قول خشایارشا را می بینید که ستون شرقی مدخل رواق آن، که با علامت فلش نشان داده ام، از قسمت پایین شکسته است و بیش از قریب یک متر ارتفاع ندارد.   

در این دو تصویر قدیمی نیز، موقعیت این دو جرز مدخل رواق کاخ منسوب به داریوش دیده می شود: جرز سمت چپ یا سمت غرب، کامل است و جرز سمت راست و یا سمت شرق را شکسته و کوتاه شده می بینیم که بر بالای آن فلشی قرار داده ام. 

این عکس نیز از نخستین تصاویری است که پس از خاک برداری های اولیه از همان محوطه گرفته اند. جرز فلش خورده ی سمت راست هنوز به صورت شکسته دیده می شود و در میان حیاط پلاک سنگی بزرگ مربع و مسطحی افتاده، که باز هم با فلش نمایش داده ام و خود پایه ی مبحث دیگری است، رسوا کننده ایران شناسی سراپا شیادی و دروغ، که به مدد الهی بدان خواهم رسید. پرویز رجبی در پاورقی ۲ صفحه ۱۱۲ کتاب سفرنامه ی نیبور با ارجاع به همین عکس  نوشته است:

«در طرفین ایوان کاخ داریوش، دو پایه ی سنگی وجود داشته است که از این دو پایه، پایه ی غربی هنوز پا برجاست و نیمی از پایه ی شرقی به داخل حیاط افتاده است».

چرا نوشتن دروغ درباره ی معمول ترین مسائل ایران باستان برای این حضرات تا به این حد سهل و آسان شده است؟!! آیا در میان بقایای پراکنده ی مانده بر زمین، در اطراف جرز شکسته، یا در حیاط، کم ترین اثری از بخش خرد شده ی جرز می بینید و قطعه ای از اصل سرنگون شده ی قبلی برای وصّالی دوباره باقی و برجا است؟ این عکس در عین حال مدرک محکمی است که اثبات می کند تمام آرایه های کنونی در کنار پله های شرقی حیاط تچر را، که در اولین تصویر این یادداشت می بینید، در دوران اخیر جا گذاری کرده اند و در این عکس از محوطه ی تازه خاک برداری شده، تنها اثر مختصری از آن ها بر جاست.  

در عکس سمت چپ شاهدیم که جرز کوتاه را وصله کرده اند و با سنگی به کلی ناهمرنگ و نوساز و با سود بردن از سیمان و خاک سنگ، کوشیده اند تا قرینه ی جرز سمت چپ محوطه ی رواق را بسازند. در تصویر سمت راست، محل اتصال قسمت کهنه با بخش نوساز، بزرگ نمایی شده تا به قدرت وصله پینه کردن امور در تخت جمشید آگاه شوید و دو گانگی رنگ سنگ، پس از وصله ی دوباره ی جرز را مشاهده کنید.  

این دو عکس نیز دو نما و از دو زاویه ی مختلف، از محل وصالی چند رنگ و تفاوت ماتریال در قسمت زیر و بالای جرز شرقی ایوان کاخ منتسب به داریوش اول را ارائه می دهد. در منظر هیچ صاحب اندیشه ی معمول نیز کم ترین تردیدی در این امر باقی نمی ماند که جرز سمت شرق مدخل رواق کاخ داریوش اول، از محل شکستگی به بالا، به کلی تازه تولید است و حتی از ابعاد دقیق جرز سمت چپ رواق کاخ هم تبعیت نمی کند.

 

اما شگفت تر از این، در سراسر صحنه های حقه بازی و چشم بندی جهان رخ نداده است که بر قسمت تازه ساز همین جرز وصله خورده، کتیبه ای به سه زبان نقر کرده اند!!! سازندگان کسری های شکسته این جرز،  چون از نزدیکی محل قبر خشایارشا باخبر بوده اند، احتمالا روح او را برای حک کتیبه ای تازه به خانه ی قدیم پدرش دعوت کرده اند!!! کم ترین سودی که از این شیادی مملو از وقاحت بی کرانه نصیب مورخ و محقق می شود این است که به مردم و اهل فن تذکر دهد و بقبولاند که تدارک و حکاکی هر متنی به زبان های میخی داریوشی و بابلی و ایلامی، برای ایران و شرق شناسی آلوده ی کنونی، مثل خوردن آب هندوانه است. مطلبی که در ادامه ی این یادداشت ها بسیار به کار خواهد آمد.

«Xpc = خشایارشا/پرسپولیس C : سه زبانه، در سه نسخه، نسخه ی ca روی ستون عمودی غربی رواق کاخ داریوش، فارسی باستان ۱۵ سطر، عیلامی ۱۴ سطر، اکدی ۱۳ سطر، نسخه ی cb روی دیوار مرزی جنوبی صفه که کاخ روی آن قرار گرفته است. هر تحریر ۲۵ سطر. نسخه ی cc روی ستون ویران شده ی شرقی رواق، تعداد سطرها برابر با نسخه ی ca، اما تقسیم بندی سطرها اندکی متفاوت است». (رولاند. ج. کنت. فارسی باستان، ص ۳۷۸)

باید برای یافتن مردمی عوام، که بتوانند مانند این دست پروردگان دانشگاه های کنیسه وکلیسایی غرب، ذهن و عقل و فهم و آگاهی آدمی را به تمسخر بگیرند، گرد جهان بگردیم و به احتمال زیاد هیچ کس را در مقیاس شیادی آنان نیابیم. اینک سئوال دیگری طرح می شود که چرا این حضرات بلند مرتبه ی سلاطین هخامنشی، که می گویند دانش و حکمت و اندیشه و آزادی و قدرت بیان را برای نخستین بار به مردم منطقه ی ما پیش کش کرده اند، از چه رو در ادای مطالب دچار تنگی موضوع بوده اند، که غالبا یک سخن بی ارزش و واحد را تا قریب بیست بار در این گوشه و آن گوشه به تکرار بر سنگ ها نویسانده اند؟!! آیا زبان آن ها جز ستایش  مکرر از خویش و تذکر سلسله مراتب آباء و اجداد خود، به چیز دیگری نمی گشته و توان دیگری نداشته است؟!!  (ادامه دارد)    

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در شنبه یکم اردیبهشت 1386 و ساعت 14:0
ارسال شده در شنبه، ۰۱ اردیبهشت ماه ۱۳۸۶ ساعت ۱۴:۰۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان