ایران شناسی بدون دروغ، 52


این تصویر برای سهولت در پیدا کردن جایگاه و پوشش و حالت چهره ی اسیران ، تا پایان این بررسی ثابت خواهد ماند.

آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

مدخلی بر ایران شناسی بی دروغ و بی نقاب، ۵۲

پس از مدت ها مکاشفه سرانجام هم نتوانستم به ماهیت دقیق و کامل این زائده سنگی فلش خورده و انگشت مانند پی ببرم که چون میخ و «گوه» در انتهای نقش شمش فرو کرده اند، اضافات بلند بیرون مانده ای دارد و ظاهر نقش نشان می دهد که هنگام کوبیدن این گوه، بخشی از کلاه اهورامزدا تخریب جدید شده است. این زائده ی سنگی تازه دست کوب شده ی سایه دار و بلند، که به صورت مانع، بخشی از دایره ی بیرونی شمش را در قسمت پایین قطع کرده، احتمالا به عنوان حائلی برای ممانعت از برگشت و استحکام آن وصله ی سنگ به کار برده اند که بیان واضح دست کاری نو در لوگوی بالای اهورامزدا در کتیبه بیستون است. باید به دنبال فرصتی برای دیداری دیگر از بیستون باشم و به نحوی از کار این «گوه» سر درآورم و تا آن زمان اگر کسی پیش قدم شد و رمز این زائده ی سنگی را گشود، دیگران را بی خبر نگذارد. اما هنوز برای باز کردن سایر اسرار و درک درس های مضبوط در این سنگ نگاره، باید به نکته ی بس شگفت آور دیگری بپردازم، که جای تامل بسیار دارد:

به سنگ لوله ای شکل سایه داری که مانند یک گوه در زیر لوگوی شمش کوبیده شده دقت کنید که ادامه ی آن دایره ی بیرونی نقش شمش را بریده است!!! وجود این گوه و جا زدن ناشیانه ی نقش شمش به خوبی تعویض جدید این نقش را اثبات می کند.

اگر مسلّم است که این تصویر مردان به یک طناب بسته شده، سمبلیک است و اگر لااقل بخش مربوط به نحوه ی مقاومت و مبارزه و مرگ این سرداران را از مطالب کتیبه ی بیستون باور کنیم، پس سرنوشت غم بار هریک از آن ها در زمان و مکان و نحوه و روندی متفاوت رقم خورده و اگر طبیعی بدانیم که حجاران این کتیبه ها و نگاره ها مدت ها پس از پایان ماجرا مشغول نقش اندازی شده اند، پس چه گونه و بر مبنای چه الگو و منبعی جزییات چهره ی این اسیران را بر سنگ آورده اند؟!!! زیرا اگر حفظ نام و تعلق قومی و منطقه ای را ممکن بدانیم، آن گاه مشخصات تصویری آن ها از چه راه به حجار منتقل شده است ؟ بی شک نمی توان گروهی سنگ تراش را در موقعیتی قرار داد که قبلا با این نفرات دیدار کرده باشند، ولی شاید بتوان گفت علاوه بر منشیان و یادداشت برداران، تصویرگران و صورت سازانی نیز هنگام مجازات، از چهره این سرداران بر پارچه و پوستی گرته برداشته اند و هر چند هیچ نمونه ای از آن ها به دست نیامده، اما ضرورت وجود چنین نقاشان چیره دستی با سند این همه حجاری ممتاز و شاه کارهای چهره پردازی در سراسر شرق میانه و مصر و دیگر مراکز تجمع دنیای کهن، از یونان و روم باستان تا خاور میانه و چین و هند و خاور دور مسلّم است و وسواس بیان وقایع مهم، از طریق ثبت و مصور کردن بر سنگ و سفال و غیره، چندان همه گیر و وسیع بوده است که مثلا چینیان وجود نظم در لشکری را، با ساخت نمونه های سفالین هزاران سرباز در اندازه ی طبیعی و با تمام جزییات دیداری، مجسم کرده اند، اما عجیب است که این به اصطلاح امپراتوری هخامنشی، جز تقلید کودکانه از نمایشات بین النهرین و تکرار و برداشت از چند نقش مختصر و متعلق به منابع دیگران، مستند سنگی و سفالی دیگری در آن به اصطلاح ۱۲۷ ایالت زیر نگین خویش نساخته و فرضا خشایارشا و داریوش به صرافت نیفتاده اند که به جای در رسن کشیدن این چند سردار مقاومت، که شرح نفرت عمومی از هخامنشیان را باز می گوید، مثلا از آن لشکر کشی های دریایی پنج میلیون نفره ی خود به یونان و پیروزی و شکست های شان برای یاد آوری ابهت و ایستادگی خویش به تاریخ، یادگاری باقی گذارند تا ایران شناسان امروز مجبور نباشند با توسل به ده ها تفسیر یکی قلابی تر از آن دیگری، اشاره ی به این یا آن حادثه ی مربوط به جنگ و صلح ایران و یونان را از نقاشی یک کوزه ی بدون هویت بردارند؟!!! مورخ معتقد است که کتیبه پردازی داریوش و رجز خوانی او و فرزندش برای سرکوب چند قوم محلی آزاده و آرام اندیش و هنرمند و در عین حال پرهیز آن ها از ارائه اسناد اثبات کننده ی اقتدار منطقه ای خود، از آن روست که سراپای این احتشام خالی بندانه ی هخامنشی، چنان که به زودی و با خواست الهی بررسی خواهم کرد، جز جرقه حادثه ی کوتاه مدتی در شرق میانه، برای اجرای ماموریتی از جانب یهوه نبوده، که ناکامی در اجرای آن، بر اثر مقاومت گسترده ی مردم مورد هجوم قرار گرفته، در سراسر منطقه، سرانجام با انجام پروژه ی پلید پوریم، خاتمه یافته است!!! پس به تجسس برای شناخت اسیران داریوش در بیستون بازگردم.

این صورت وهیزداته و همانند مرتیه، که پیش تر شرح حال او گذشت، اهل فارس است. ششمین چهره از میان صف اسیران. موها و دنباله بسته شده و حالت پفالود و پهن صورت این وهیزداته و لباس و کفش و زائده بالاپوش اش، که در جای آستین به کار رفته و نقوش حاشیه های لباس و حتی کمربند او با آن فارسی دیگر، مرتیه، همانند است. بنا بر اظهار کتیبه و چنان که پیش تر خواندیم، مرتیه گرچه اهل فارس بود ولی در اوژه قیام کرد که مکان جغرافیایی هیچ یک را به درستی نمی دانیم و خواندیم که عدم اطمینان مردم اوژه به مرتیه، و شاید هم به سبب انتساب اش به فارس، موجب شکست و دستگیری و تحویل او به داریوش، وسیله ی مردم اوژه شد. اما داستان وهیزداته بسیار مفصل و طولانی و آموزاننده است. او چنان که در کتیبه به شرح آمده، در قسمت های مختلف فارس کانون های مقاومت علیه داریوش به پا کرده و خلاف مرتیه مورد استقبال وسیع نظامیان و مردم فارس قرار گرفته است!!! اما پیشاپیش بخوانیم که داریوش نحوه و مراحل و عاقبت شورش او را چه گونه شرح می دهد:

«داریوش شاه می گوید: «مردی به نام وهیزداته، شهری به نام تاروا در سرزمین یائوتیا، در پارس، او از آن جا برخاست، در پارس شورش کرد، برای دومین بار، او چنین به سپاه گفت: «من بردیا هستم، پسر کورش»، آن گاه، سپاه پارس که در کاخ بود، و پیش از این از یدایا آمده بودند، علیه من شورشی شدند، سپاه به طرف وهیزداته رفت، او در پارس شاه شد. داریوش شاه می گوید: «آن گاه سپاه پارس و ماد را که با من بودند فرستادم، یک پارسی به نام ادتوردیه، بنده ی من، او را سردارشان کردم، باقی سپاه پارس در پی من به سرزمین ماد آمدند، سپس، ارتوردیه با سپاه به پارس رفت، هنگامی که به پارس رسید، شهری به نام رخا، در پارس، در آن جا وهیزداته، که خود را بردیا می خواند، با سپاه برای نبرد، به سوی ارتوردیه رفت، سپس، آنان به نبرد پرداختند اهوره مزدا مرا پایید، به خواست اهوره مزدا، سپاه من کاملا سپاه وهیزداته را شسکت داد، ۱۲ روز از ماه ثورواهره گذشته بود، بدین سان آن ها به نبرد پرداختند. داریوش شاه می گوید: «آن گاه، وهیزداته با تعداد اندکی از سواران گریخت، او به پایشیا هووادا رفت، از آن جا سپاهی را جمع کرد، و باز یک بار، به سوی ارتوردیه راه افتاد برای نبرد، کوهی به نام پرگه، در آن جا آنان نبرد کردند، اهوره مزدا مرا پایید، به خواست اهوره مزدا، سپاه من کاملا سپاه وهیزداته را شکت داد، ۵ روز از ماه گرمپده گذشته بود، بدین سان آنان به نبرد پرداختند، و وهیزداته را دستگیر کردند، و مردانی را که وفاداران اصلی او بودند دستگیر کردند». داریوش شاه می گوید: «آن گاه، این وهیزداته و مردانی را که وفاداران اصلی او بودند، شهری به نام هووادیچیه، در پارس، در آن جا تیر به مقعدشان فرو کردم». داریوش شاه می گوید: «این آن کاری است که من در پارس کردم». داریوش شاه می گوید: «این وهیزداته، که خود را بردیا نامید، سپاهی را به ارخوزی فرستاد، یک پارسی به نام ویوانه، بنده ی من، ساتراپ در ارخوزی، علیه او، و او مردی را سردارشان کرد، او به آنان چنین گفت: «بروید، با ویوانه و سپاهی که داریوش را شاه می خواند بجنگید»، سپس، این سپاهی که وهیزداته فرستاده بود به سوی ویوانه، برای نبرد، به راه افتاد، دژی به نام کاپیشکانی، در آن جا آنان نبرد کردند، اهوره مزدا مرا پایید، به خواست اهوره مزدا، سپاه من کاملا سپاه شورشی را شکست داد، ۱۳ روز از ماه انامکه گذشته بود، بدین سان آن ها نبرد کردند». داریوش شاه می گوید: «باز هم یک بار دیگر شورشیان گرد هم آمدند، برای آغاز نبرد به سوی ویوانه رفتند در سرزمینی به نام گندوتوه در آن ا آنان به نبرد پرداختند. اهوره مزدا مرا پایید، به خواست اهوره مزدا، سپاه من سپاه شورشیان را کاملا شکست داد. هفت روز از ماه ویخنه گذشته بود، بدین سان آنان به نبرد پرداختند. داریوش شاه می گوید: «آن گاه این مرد که سردار این سپاه بود که وهیزداته در برابر ویوانه فرستاده بود، با تعداد اندکی سوار گریخت، او به راه افتاد، دژی به نام ارشاده، در ارخوزی، تا آن جا رفت، سپس ویوانه با سپاه در پی آنان رفت، در آن جا او را گرفت و مردان را کشت که وفادار اصلی او بودند. داریوش شاه می گوید: «آن گاه این مردم از آن من شدند، این آن کاری است که من در آرخوزی کردم». (پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، صفحات ۲۳۸ تا ۲۴۳)

این طولانی و دامنه دارترین شرح مقاومت در برابر داریوش است، که به عنوان جذاب ترین شوخی تاریخ هخامنشی، معلوم می کند که مردم فارس هم با حمایت های متوالی از سرداری به نام وهیزداته و دیگر فرماندهان سپاه که او انتخاب می کرده، در سرزمین فارس با بر پا کردن شورش، نفرت شان از داریوش را اعلام کرده اند!!! همین جا بگویم مشخصات این سرزمین پارس، که داریوش در کتیبه آدرس می دهد، با فارسی که اینک می شناسیم هیچ قرابتی ندارند! زیرا که کتیبه نام شهرها و مناطقی چون تاروا، یائونیا، یائودا، پائیشیاهوادا، پرگه، هوادیجیه، کاپیشکانی، گندوتوه، و ارشاده را در پارس بر می شمرد که همانند اسامی مناطق و سرزمین های دیگر، در حال حاضر قابل شناسایی تقریبی هم نیست و این دلیل واضحی است که قتل عام پوریم مراکز تجمع آن منطقه ای را هم که داریوش فارس می شناخته درهم کوبیده است، چنان که سازندگان تخت جمشید را در حین کار قتل عام کردند و موجب شدند که آن مجموعه ابنیه تاکنون نیز نیمه کاره و به خود رها شده بماند. بعدها و به خواست خداوند سخن نهایی را درباره ی مجموعه ی تخت جمشید خواهم نوشت تا معلوم شود که اگر هیچ مرکز سیاسی پس از خشایارشا وسوسه نشده تا آن ابنیه ی نیمه تمام را به پایان برساند و مورد استفاده قرار دهد خود بزرگ ترین دلیل است که وسعت و عمق عواقب ضد تمدنی پوریم، به طول ۲۲۰۰ سال و تا زمان صفویه اجازه نداده است که در این سرزمین مراکز تجمع و تولید و توزیع و مدیریت سیاسی قدرتمندی شکل بگیرد، تا این یا آن سودای فرهنگی و اشرافی و از جمله تکمیل و بهره برداری از ابنیه ی نیمه تمام تخت جمشید را در سر بپروراند.

مطلب بدیع در مورد وهیزداته این است که او خود را بردیا فرزند کورش خوانده است و تمام مردم و به قول کتیبه، حتی سپاهیان اهل فارس که در کاخ داریوش بوده اند، بلافاصله به وهیزداته پیوسته اند!!! اگر نام بردیا برای مردم و حتی سپاهیان کاخ داریوش چنین جذابیتی داشته است که موجب برپایی شورش و بلوای عمومی بر ضد داریوش شود، و اگر می دانیم تاریخ یهود بردیا و کمبوجیه را عناصر ضد یهود و بخت النصرهای ثانی خوانده است، پس سراپای این مقاومت ها در واقع علیه استیلای پنهان یهودیان بوده، که نیزه داران هخامنشی را رهبری می کرده اند و حضور ناشناس و آنوسی مسلک همین یهودیان در همه جا و به احتمال حتی در میان نزدیکان سران مقاومت، موجب عدم موفقیت کامل سرداران ستیزه با داریوش، علی رغم این همه جان فشانی شده است. همین مطلب از زاویه ای دیگر نشان می دهد که میان سلاله داریوش با کورش بنیان گذار جز خصومت و ستیزه برقرار نبوده و چنان که همه جا ثبت است، داریوش عنصری یهودی بوده است که برای بازگرداندن استیلای از دست رفته یهود در میان قبیله و فرزندان کورش، به کودتای هفت نفره ی برق آسایی دست زده که به مرگ فرزندان کورش و انتقال قدرت به او انجامیده است. اما هنوز داستان وهیزداته نکته قابل اندیشیدن دیگری نیز عرضه می کند که چرا داریوش علی رغم این مقاومت طولانی و دامنه دار و خطرناکی که وهیزداته با توسل به نام بردیا به راه انداخت، چنان که در مورد فرورتی و چیژتخمه مرتکب شد، دستور مثله و بد شکل کردن وهیزداته را نداده است؟!!!

این فراده ی مرگوشی است که برابر معمول نمی دانیم نام کدام منطقه است. هشتمین سردار در صف اسیران بسته به طناب. لباس ساده ی بی نقش با دامنی بلند و کلوش و کمربند معمولی باریکی دارد. موفقیت بس استادانه ی حجار، در نمایش نگاه مغرور و محکم و کج کلاهانه و پوزخند پر تمسخر فراده، در این نقش برجسته، از بدایع صنعت حجاری است و از همدلی حکاک با قربانی، که پیش تر به اشاره آوردم، خبر درست می دهد. بینی به قاعده و تیرک دار و متوازن او حالت نگاه پر سطوت و بی اعتنا و تحقیر کننده و هیچ انگارش با آن گردن به عمد کشیده شده را، محافظت و تقویت و به تبار آزادگانی ملحق می کند که جز برای ستیزه در مسیر حق زاده نشده اند. اما نخست ببینیم که داریوش درباره ی او و مقاومت و سرانجام اش چه نوشته است:

«داریوش شاه می گوید: «سرزمینی به نام مرگوش علیه من شورشی شدند، مردی به نام فراده، اهل مرگوا را رهبر خود کردند، آن گاه، من یک پارسی به نام دادرشی را به مقابله او فرستادم، بنده ی من، ساتراپ در باختریا، با او چنین گفتم: «برو، سپاهی را که مرا نمی خواند درهم بکوب»، سپس، دادرشی با سپاه به راه افتاد، او با مرگوشیان نبرد کرد، اهوره مزدا مرا پایید، به خواست اهوره مزدا، سپاه من کاملا سپاه شورشی را شکست داد، ۲۳ روز از ماه آسیادیه گذشته بود، بدین سان آن ها به نبرد پرداختند». (پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، ص ۲۳۷)

این شرح کوتاه درباره ی فراده تنها متنی است که نمی دانیم چرا به آدم کشی و مثله کردن و بر نیزه نشاندن ختم نمی شود. ظاهرا این کوتاه گویی را نمی توان بر کمبود فضادر کتیبه مربوط کرد زیرا که در فضای فراز سر فراده هنوز برای نوشتن بیش تر، جای خالی دیده می شود. تنها نکته ی قابل بحث در این جا خوش خیالی و ساده انگاری و هپروت بافی مترجمین و شرح نویسان بر احوال این کتیبه است. آنان که بسیار مشتاق اند دست های داریوش فارسی را تا ثریا نیز دراز کنند، این جا برای حضور او در آسیای میانه علاقه داشته اند که مرگوش را مرو و باختریا را بلخ ترجمه کنند. به شرط عمر و امکان و مدد الهی به زودی و در یادداشت های بعد تکلیف این شبهه پراکنی های از سر نادانی را روشن خواهم کرد.

و سرانجام این نهمین نفر در صف اسیران نقش شده در کتیبه ی بیستون است. داریوش درباره ی اعمال و عاقبت او هیچ شرحی در کتیبه نیاورده و تنها به کوتاهی فراز سر او نوشته اند: این سکوخه از سکا است. به نظر می رسد که داریوش برای بافتن داستان و حماسه های سرکوب درباره ی اسیران دچار بی حوصلگی شده، از شرح و بسط درباره سکوخه صرف نظر کرده و یا انبان داستان سرایی های اش به انتها رسیده است. به راستی جرییات مدارج مندرج در کتیبه ی بیستون را نشانه های دیگر تایید نمی کندددد و تنها با خبر می شویم که داریوش در محاصره ی مقاومت منطقه ای به دور خود می چرخیده و بدون کسب نتیجه به این سو و آن سو می تاخته است. من قرائنی می شناسم که با قدرت اثبات می کند که داریوش نیز مانند کورش، در نخستین سال های ورودش به صحنه ی ستیزه با مردم منطقه احتمالا در یکی از این نبردها جان باخته است. اما اینک فقط از چهره ی این سکوخه در شگفتم که چه گونه شمایل این سکایی، که باید با سفال و صورت مغولان ترسیم شده باشد، مانند قاضی القضات باشتین در سریال های تلویزیونی و تصاویر فتحعلی شاه حجاری شده است؟!!! شاید هم کسانی بر خود ببالند که سکاهای با این شمایل همان آریایی های از آسمان افتاده بوده اند، اما درست تر این که بر مبنای تلقینات ایران شناسان اکثرا شیاد و نادان، از «سکا» ی مندرج در کتیبه بیستون یک قوم موهوم ساکن ماوراء النهر نسازیم. (ادامه دارد)

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در سه شنبه بیست و هشتم فروردین 1386 و ساعت 8:30
ارسال شده در سه شنبه، ۲۸ فروردین ماه ۱۳۸۶ ساعت ۰۸:۳۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان