ایران شناسی بدون دروغ، 49

آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

مدخلی بر ایران شناسی بی دروغ و بی نقاب، ۴۹

سایه های دروغ در کتیبه ی بیستون چندان غلیظ است که راوی، یعنی داریوش را هم از انبوهی آن در هراس می بینیم و از آن که مطمئن است ادعاهای غیرممکن و بی پایه اش را، مردم همان زمان و آیندگان نیز باور نخواهند کرد، در شرح کوتاه و فهرستواره ای از ۱۹ نبردش در حوزه های مقاومت، به التماس از خوانندگان کتیبه می خواهد تا او را دروغ گو و گزافه باف نپندارند!

«داریوش شاه می گوید: این آن کاری است که من کردم. به خواست اهوره مزدا، در یک سال، پس از آن که شاه شدم، ۱۹ نبرد کردم، به خواست اهوره مزدا، من همه ی آن ها را درهم کوبیدم و ۹ شاه را دستگیر کردم... داریوش شاه می کوید: این اقوام شورشی شده بودند، دروغ آن ها را شورشی کرد، به گونه ای که آن ها به سپاه دروغ گفتند، آن گاه اهوره مزدا آن ها را در دست من گذارد، من با آنان به خواست خود رفتار کردم... داریوش شاه می گوید: این آن کاری است که من به خواست اهوره مزدا کردم، این کار را تنها در یک سال کردم، تویی که زین پس، این کتیبه را خواهی خواند، باشد که آن چه را کردم تو را باور شود، نیندیش که این یک دروغ است، من داوری اهوره مزدا را خواهانم که این درست است و دروغ نیست، تنها در یک سال این کارها را کردم، داریوش شاه می گوید: به خواست اهوره مزدا باز هم چیز دیگری هست که من کرده ام، اما در این لوح سنگی نوشته نشده است به این دلیل که مبادا آن چه من کرده ام به باور زیاد آید، در نظر کسی که بعدها این کتیبه را می خواند مبادا که او نتواند آن را باور کند مبادا بیندیشد که دروغ است. داریوش شاه می گوید: شاهان پیشین، هر تعداد که بودند، آن قدر که من کار کردم کار نکردند، به خواست اهوره مزدا تنها در یک سال این کارها را کردم. داریوش شاه گوید: اکنون آن چه من کردم باید تو را باور آید. آن را پنهان مکن و به دیگران بگو. اگر پنهان نکنی و به دیگران بگویی، اهوره مزدا دوست تو بادا، خاندان تو افزون بادا و زندگی ات دراز باد». (پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، صفحات ۲۴۵ تا ۲۴۸)

روان شناسی و روان پریشی داریوش و اشراف به گوشه ای از داستان امپراتوری بی بهای هخامنشی، از طریق بررسی این متن، ممکن می شود. معلوم نیست به کدام دلیل داریوش می خواهد با اصرار به تاریخ بقبولاند که او کار ۱۹ نبرد و دستگیری ۹ سردار مخالف را در یک سال به پایان برده است و تقریبا التماس و حتی تهدید می کند که مردم زمان او و آیندگان ادعای بی خردانه اش را بپذیرند و آن را دروغ نگیرند و برای تاکید در توانایی و نخبگی های خویش، ابعاد کوشش های یک ساله اش را حتی بیش از شرح ۱۹ نبرد قید می کند و اشاره دارد که از آن رو تمام ماجرا را بیان نمی کند، که نگران ناباوری دیگران است!!! حتی برای قبولاندن گفته های اش به سوگند متوسل می شود، قضاوت را به داوری اهوره مزدا می سپرد و سرانجام برای کسانی که در صحت گفتار او شک نیاورند، ادعیه ی خیر پاداش می فرستد!!! این اصرار و تاکید و تحمیل کودکانه، هنوز در حالی است که کتیبه ی بیستون را بر چنان بلندی دور از دسترسی کنده اند، که خواندن آن تا امروز هم، بدون تدارکات فنی وسیع و بسیج صخره نوردان و بستن داربست ممکن نیست!!! تصور موکد من چنین است که چون کاتبان کتیبه ها با خبر بوده اند داریوش از خواندن آن متن، چنان که خود در بند بیستم ستون چهارم همین کتیبه تایید می کند، عاجز بوده است، انتقام جویانه در چنین مواردی، او را با نگارش این گونه مضامین تمسخر کرده اند!!! چرا که نمونه های دیگری از چنین الدرم های قلدر منشانه و خود بزرگ بینی های مختص عقب ماندگان، در دیگر سنگ نبشته های داریوش نیز آشکارا است.

«داریوش شاه می گوید: اهوره مزدا هنگامی که این زمین را آشفته دید، آن گاه آن را به من داد، مرا شاه کرد، من شاه هستم، به خواست اهوره مزدا اورا دوباره سر جایش گذاردم. آیا هرگز تو می اندیشی این مردمی که داریوش شاه داشت، چه تعداد بودند»؟ (داریوش، کتیبه ی مقبره در نقش رستم، به نقل از لوکوک، ص ۲۶۲)

در این متن داریوش گمان می کند که خداوند، از فرط ناتوانی، زمینی آشفته شده را به او سپرده است که پس از تعمیر دوباره در جای خود بگذارد!!! شباهت و یکسانی بیان، میان کتیبه ی بیستون که ورودی، و کتیبه ی مقبره، که خروجی داریوش از تاریخ شمرده می شود، در عین مغایرت با نوع بیان مثلا کتیبه سنگ بنای شوش، Dsz، چندان حیرت انگیز و ابهام آفرین است که گمان نمی رود این کتیبه ها را به زمان حیات داریوش و از زبان و قول شخص واحدی ساخته باشند. در عین حال ابهامات در باب درک علت حک کتیبه ی مفصلی در بلندی های دشوار عبور و بی گذرنده ی بیستون شاید هرگز گشوده نشود. آن چه را می توان به یقین دریافت این که تدارک کتیبه ی بیستون یک عمل بدون توجیه، غیر ضرور، صرفا نمایشی و مسلما برای جلب توجه آیندگان بوده است، زیرا زمانی که شخص داریوش هم از خواندن متن آن کتیبه به خطی تازه ساخت عاجز بوده، پس به سختی در آن زمان خواننده ای به تعداد انگشتان یک دست می یافته است. آیا بیان بی لگام داریوش در بیستون و به ویژه بی پروایی او در قبول اقدام به کثیف ترین شکنجه های نوع ابوغریبی، حقه ای است که یهودیان نسبت به دستمزد بگیران پیشین خویش، پس از پایان پروژه ی پوریم و بی نیازی به آنان سوار کرده و برای انتقال آدم کشی قوم خود به دوش داریوش هخامنشی، تدارک دیده اند؟!! نشانه های چندی اجرای چنین توطئه ی نهایی از سوی یهودیان را برای گم راه و سرگردان کردن تاریخ شرق میانه تایید می کند، هرچند علائم بیش تری بر ستیز پیاپی و ناموفق داریوش با نیروی مقاومت اقوام، در سراسر منطقه و عدم توانایی نهایی و حتی شکست و قتل او در جریان این نبردها، صحه می گذارد، که اجرای پوریم برای جلوگیری از شکست نهایی، که با نابودی کامل قوم یهود برابر می شد، بزرگ ترین نشانه ی آن است. این ها مسائل فرعی بسیار جذابی است که راه گشایی به جزییات آن، مستلزم ورود دوباره و این بار غیر تبلیغاتی، عالمانه و آکادمیک به اسناد باقی مانده از هخامنشیان و در راس آن ها مندرجات تورات، گل نبشته کورش، کتیبه ی بیستون و دیگر سنگ نبشته های غیر مجعول هخامنشی است؛ اسناد و علائمی که از آغاز دوران جدید و به محض سر برآوردن، یهودیان با وسواس تمام، اختیار اداره و تفسیر و توضیح آن ها را به دست گرفتند و این خود قرینه ای است بر این که اصحاب کنیسه از برملا شدن مراتبی در میان این اسناد، از آن نوع که به همت این تحقیقات، بخش عمده ای از آن و به ویژه موضوع رسوایی پوریم، رمز گشایی شد، نگران بوده اند.

موقعیت آسنه در کتیبه بیستون، نفر اول مقابل داریوش کتیبه ای ظاهرا مناسب مطالعه ی فرشتگان آسمان؟!!!

با این همه کتیبه ی داریوش در بیستون، یک میراث گران بها و تک برگ پر ارزشی است، که به نحوی غیر منتظره ما را با منظری بدون گستره، اما بی نهایت زیبا و غنی از هستی و سرنوشت سردارانی از میان اقوام ایران کهن آشنا می کند که دلیرانه علیه هخامنشیان، برای حفظ استقلال خویش جنگیده اند، خشن ترین و وحشیانه ترین شکنجه ها را دلیرانه تحمل کرده و سرانجام جان باخته اند. تاریخ سازی کثیف یهودانه، این سرداران کهن مقاومت و مردان رزمنده ای را که بی هراس و لجوجانه علیه توطئه ی ربی ها در اعزام آدم کشان هخامنشی به شرق میانه جنگیده اند، در گمان مردم بسیاری در همین سرزمین آن ها، شورشی و پیرو دروغ خوانده می شوند و این نوشته ی وبلاگی، پس از دو هزار و پانصد سال، نخستین بیانیه ی ستایش از این نمونه های شجاعت است که مانند بسیاری دیگر، مظلومانه و در رده ی گم نامان، قهرمانی کرده، بدون یاد آوری و تجلیل تاریخ، مظلومانه جان باخته اند.

این عکس دسته جمعی اسیران در راه مرگ، که هر یک سردار مغلوبی از میان اقوام کهن ایران بوده اند، تنها یادگاری است که تاریخ از شمایل مردم ایران پیش از پوریم می شناسد. این ها همان کسان اند که حتی نام شان در هستی مردم این منطقه ادامه نیافت و از سرزمین و اهلیت شان جز خطابی غالبا نامعین، که به زمان داریوش مصطلح و معلوم بوده است، خبر دیگری نداریم. شاید کسانی بگویند نمونه های مصور مردم زمان هخامنشیان در نقوش پله های تالار آپادانا در تخت جمشید نیز آمده است. اینک بر خردمندان مسلم است که بنای تالار آپادانا هرگز به اتمام نرسیده، چنان مراسمی که آن نقوش معین می کند هرگز برگزار نشده، آن مردم به آن مرکز نیامده و هدایایی به دربار هیچ کس نبرده اند. بنا بر این آن نقوش تصوری و شق و رق و بزک کرده و غیر واقعی، ملاک شناخت طینت و رخساره ی بومیان ایران کهن نیستند، اما با دلایل کامل و لازم می دانیم که داریوش با مقاومت منطقه ای رو به رو بوده و علی رغم موفقیت هایی، چنان به آستانه ی شکست نزدیک شده، که طراحان یهود تنها چاره ی نجات قوم خود از خشم عمومی مردم منطقه را، قتل عام و نسل کشی برنامه ریزی شده و کامل بومیان توانای ایران و بابل و آشور تشخیص داده اند. بنا بر این این صف سرداران مغلوب، یکه نمونه ی دیداری ممکن از ساکنان قدیم این سرزمین است که هجوم هخامنشیان و سرانجام نقشه ی پلید قتل عام پوریم اجازه نداد تا نسل خود را ادامه دهند. مطمئنا هر یک از روندگان در این صف را، باید پیشگامان مبارزه با دروغ و اختناق و تجاوز در ایران گرفت و هر کس دیگر را که چنین مغرورانه در هرکجای زمان و مکان تاریخ پر رنج آدمی، چشم در چشم دشمن، حقانیت آرمان خواهی خود را با نثار خون و تحمل شکنجه اثبات کرده است، باید ادامه ی همین سلسله و از تبار مجازی همین چند چهره ی باقی مانده از بومیان فداکار ایران کهن گرفت. در این جا نیز، به شرحی که می آورم، مایلم چنین گمان کنم که حجار این پانل جاودان، در مصور کردن حالت استقرار و صورت اسیران، در عین رعایت امانت، ملاحظاتی را به سود آنان در نظر داشته است. می خواهم برای تجلیل از این رزمندگان ایران کهن، پس از این همه قرن، تا آن جا که در شمایل سنگی آنان مصور است، نگاهی به مختصات این سرداران کبیر مبارزه با داریوش بیاندازم.

این تصویر آسنه اهل اوژه است. نفر اول صف اسیران که در تصویر مستقل بالا موقعیت استقرار او در برابر داریوش را ملاحظه می کنید. داریوش چه گونگی ظهور و شرح مقاومت و ماجرا و عاقبت او را در کتیبه ی بیستون چنین بیان کرده است.

«داریوش شاه می گوید: هنگامی که گئوماته مغ را کشتم، مردی به نام آسنه، پسر اوپدرمه، در اوژه شورش کرد. او به مردم گفت: در اوژه من شاه هستم. سپس مردم اوژه شورشی شدند. آن ها به طرف آسنه رفتند و او در اوژه شاه شد. آن گاه من یک اوژه ای را فرستادم آسنه را زندانی کردند و به سوی من آوردند. من او را کشتم». (پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، صفحات ۲۲۴ تا ۲۲۵)

 

در اصل کتیبه صورت این آسنه ی اوژی خرد شده است و باز سازی قلمی آن، مردی با جمجمه ای نسبتا کشیده و قدی اندکی کوتاه تر از دیگران را نشان می دهد که موهای کوتاه به سر چسبیده، چشمان و دماغی کوچک، چانه ای پیش آمده و لبانی نازک دارد. او با سینه ی پیش داده، دستان از پشت بسته و طناب بر گردن، مستقیم به مقابل خود و احتمالا به صورت داریوش می نگرد، که درست در برابر او قرار دارد. این مطلب از آن جا مسلم است که نفرات دیگر صف به علت از پشت بسته شدن دست ها، اندکی شانه ها را خم کرده اند، اما بدن آسنه کاملا کشیده و راست است تا بتواند به صورت داریوش که از او بلند تر تصویر شده، نگاه کند. لباس بلند نوار دوخته و آراسته ای، همانند پوشش داریوش، به تن دارد، که او را در ردیف برجستگان و احتمالا اشراف قرار می دهد و به نظر می رسد دست های او را محکم تر از دیگران بسته اند. شرحی که داریوش بر مراتب مقاومت او می آورد، برای ستایندگان سلسله ی هخامنشی بسیار رسواگر است. زیرا معلوم است که مردم اوژه در انتظار رهبر و سرداری برای پیوستن به او و مقابله با داریوش بوده اند، چرا که داریوش در کتیبه اش اعتراف می کند به محض قیام آسنه مردم اوژه از او استقبال کرده و رهبر خویش گرفته اند و اضافه می کند که به محض دست رسی به آسنه او را کشته است. مترجمین کتیبه اوژه را ایلام ترجمه کرده اند، اما سفال و صورت آسنه شباهت معینی با مردم کنونی هیچ قسمتی از ایران ندارد و بدین دلیل باید قبول کرد که گرافیک و ظاهر صورت بومیان پیش از پوریم ایران، با مهاجرینی که پس از اسلام به این سرزمین کوچ کرده اند، شباهت و تطابق آشکاری نداشته است.

این ندینتبیره بابلی است. نفر دوم از صف اسیران، که به نظر می رسد کلاهی چسبان به سر دارد که تضریس دندانه مانند بخش چسبیده به پیشانی، احتمال جعد های مو را نیز می دهد. اما آغاز رستنگاه مو، چندان به کمان ابرو نزدیک است که طبیعی نیست. داریوش شرح مقاومت و ماجرا و عاقبت او را در کتیبه ی بیستون چنین بیان کرده است.

«یک مرد بابلی به نام ندینتبیره، پسر آینایره، در بابل شورش کرد، او به مردم چنین دروغ گفت من نبوکودرچره، پسر نبونید هستم. آن گاه تمام مردم بابل یکپارچه با ندینتبیره همپیمان شدند و بابل شورشی شد او خود شهریاری بابل را به دست گرفت. سپس به بابل به سوی ندینتبیره رفتم که خود را نبوکودرچره می خواند، سپاه ندینتبیره دجله را در اختیار داشت، سپاه در آن جا بود، و آب ها قابل کشتیرانی بودند، آن گاه، من سپاه را بر مشک ها گذاردم، بخشی را بر پشت شتر سوار کردم، برای دیگران، اسبان را آوردم، اهوره مزدا مرا پایید، به خواست اهوره مزدا، از دجله گذشتیم، در آن جا، سپاه ندینتبیره را کاملا شکست دادم، ۲۶ روز از ماه آسیادیه گذشته بود، بدین سان ما نبرد کردیم. داریوش شاه می گوید: سپس، من به بابل رفتم، ولی آن گاه که من هنوز بابل را نگرفته بودم، یک شهر به نام زازانه، در کنار فرات، ندینتبیره که خود را نبوکودرچره می خواند بدان جا آمد، با سپاه، برای نبرد با من، آن گاه، ما نبرد کردیم، اهوره مزدا مرا پایید، به خواست اهوره مزدا، سپاه ندینتبیره را کاملا شکست دادم، بقیه در آب انداخته شدند، آب آن ها را برد، ۲ روز از ماه انامکه گذشته بود، ما بدین سان نبرد کردیم. آن ها به سوی رودخانه فرار کردند، و رودخانه آن ها را برد، ما نبرد کردیم، روز دوم از ماه تبتو، همه ی آن ها را کشتیم و هیچ زنده ای بر جای نگذاشتیم. داریوش شاه می گوید: آن گاه، ندینتبیره فرار کرد با تعداد اندکی از سواران، او به بابل رفت، آن گاه من، خود به بابل رفتم، به خواست اهوره مزدا، هم بابل را گرفتم و هم ندینتبیره را، سپس ندینتبیره را در بابل کشتم. داریوش شاه می گوید: در همان زمانی که من در بابل بودم، این ها مردمانی بودند که علیه من شورشی شدند: پارس، اوژه، مادا، آثورا، مودرایا، پارثوا، مرگوشا، ساتاگوش، سکا». (پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، صفحات ۲۲۴ تا ۲۲۷)

اگر نبرد داریوش فقط با ندینتبیره، بنا بر شرح بالا، چند ماه به طول کشیده، پس چه گونه او مدعی می شود که ۱۹ جنگ را در یک سال به پایان برده است؟!! در عین حال پی یر لوکوک می نویسد که متن به زبان بابلی شرح فوق، مرگ ندینتبیره را، به گونه ی دیگری تعریف کرده است:

«آن گاه ندینتبیره فرار کرد با چند تن از سربازان اش بر پشت اسب. او به بابل رفت آن گاه با یاری اهوره مزدا هم بابل را گرفتم هم ندینتبیره را. در بابل تیر به مقعد ندینتبیره و بزرگانی که با او بودند فرو کردم. تمام ۴۹ نفر را کشتم. این آن کاری است که در بابل کردم». (پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، ص ۲۲۷).

در این جا نیز با تصاویر و مشخصه های یک جنگ آزادی بخش مواجهیم، پرچم دار و پیش تازی که ندای مقاومت را در میان قومی مغلوب سر می دهد، بزرگانی که گرد آواز دهنده جمع می شوند و مردمی که از او حمایت می کنند. آن چه در پایان شرح داریوش از جنگ با ندینتبیره در کتیبه ی بیستون ثبت است، به روشنی معلوم می کند که به محض این که اقوام در حال مقاومت منطقه، از درگیری داریوش با مبارزی توانا با خبر می شده اند، با جنبش گروهی، سردار بومی در حال جنگ با داریوش را حمایت می کرده اند که با کمال تعجب و علی رغم فضای کلی کتیبه، در این مورد پارسیان را نیز در زمره ی شورش کنندگان علیه داریوش پیدا می کنیم؟!!! آیا چه هنگام کار بررسی ملی این کتیبه ی آکنده از دروغ و به خصوص بررسی دو واژه ی پارس و آریا در آن به انجام خواهد رسید؟!!

در کتیبه صورت ندینتبیره به استثنای قسمت گوش، کاملا سالم مانده است. شباهت بسیار زیاد او به شیوخ و عشیره نشینان عرب کنونی، با آن دماغ عقابی و ریش پیش آمده، مرا وا می دارد که بر امکان قبلا طرح شده ی خویش در مدخل درخشان «آکدمی»، ایستادگی بیش تری کنم که قوم عرب، که زبان و خصائلی قدرتمند و خرد پذیر را در میان صحراهای نجد زنده نگه داشته اند، از بقایای گریختگان موفق سرزمین بابل و اکد، پس از شبیخون خونین پوریم بوده اند، که با رد پای حضور آنان تا آتن قدیم هم آشنا شده ایم. چنان که مورخ هنوز نتوانسته است کم ترین بقایای ادامه ی حیات از اقوام کهن ایرانی به دنبال ماجرای هولناک پوریم بیابد و مطمئن است که رسوخ و سکونت دراز مدت یهودیان در سرزمین ایران، امکان جمع آوری دقیق تری از اطلاعات را برای آن ها فراهم کرده و در نتیجه در روز نیاز ضربه ی سخت تر و بنیان بر افکن تری بر اقوام و بومیان ایران کهن وارد آورده اند.

تصویر ندینتبیره در کتیبه ی بیستون مرد بلند قد پهن شانه ای است که قدرت اراده و استقامت از نگاه او نیز قابل دریافت است و چشمان درشت و ابروان بلند و ادامه دارش، بر صورتی کشیده و پر هیمنه اتکای او را به خون و نژادی قدرتمند معلوم می کند. حتی اندک نشانه ای از ترس و واهمه و پریشانی و تسلیم شدگی در چهره ی او نمی بینیم و چنان است که گویی دستان از پشت بسته شده و قرار گرفتن در آن رشته طناب، بر ابهت و وقار او افزوده است. گرده و گردنی ستبر و لبانی فشرده و پر گوشت دارد، که بخشی از آن به زیر سبیلی به قاعده و لبخندی سخت نا آشکار، پنهان مانده است. شال پهن پیچ خورده ای را برکمر بسته و ردای نه چندان بلند و نیم آستینی بر تن دارد. در مجموع هنوز هم تصور می کنم که شمایل عمومی این رزمنده ی بابلی، بسیار با مشخصات مردم امروزین نجد، مکه و مدینه، نزدیک است. باید به این چهره های سنگی که در برابر ماموران یهود در ۲۵ قرن پیش به بهای زندگی و خون خویش ایستادگی کرده اند و پایه های مقاومت امروزین مردم بین النهرین در برابر اسرائیل را در فلسطین و عراق و لبنان ریخته اند، احساس خضوع و احترام کرد. (ادامه دارد)

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در یکشنبه نوزدهم فروردین 1386 و ساعت 18:0
ارسال شده در یكشنبه، ۱۹ فروردین ماه ۱۳۸۶ ساعت ۱۸:۰۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
نویسنده : علی
شنبه، ۰۳ آبان ماه ۱۳۹۳ ساعت ۰۲:۴۴
 
سلام دوست عزیز نوشته وتحقیق زیبا وقابل ستایشی بود .امروز همه ماجوانان درپی تاریخی دیگریم که عاری از دروغ پردازیهای جهود است. با سپاس

 
نویسنده : آراز محبوبی
دوشنبه، ۱۸ شهریور ماه ۱۳۸۷ ساعت ۱۰:۲۸
 
خیلی عالی بود .
واقعآ جای هیچ بحثی رو باقی نمیزاره .
دستتون درد نکنه و خسته نباشین .

 
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان