ایران شناسی بدون دروغ، 48

آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

مدخلی بر ایران شناسی بی دروغ و بی نقاب، ۴۸

 

به دنبال آن مقدمات تشریحی، که درقالب مقایسه ی کیفیت تولید ماقبل و مابعد قتل عام پوریم، به قصد اثبات آثار و تبعات مخرب و منفی آن نسل کشی گذشت؛ اینک اجازه می طلبم خلاصه و گزیده ای از دو مطلب دیگر را، از قسمت چهارم کتاب ساسانیان، که فرصت انتشار نیافت، بیرون کشم و به عنوان زیر ساخت محکمی برای مباحث مربوط به پوریم، در ادامه عرضه کنم و در آغاز بگویم که صاحب این گفتار، به بازاندیشی آزاد و خروج از جمود تعصب ندا می دهد، دکانی برای انتشار خویش نگشوده و به راه کلام سوارانی نمی رود که بر زین تریبونی می نشینند، جماعتی مغروق درسکوت، مرعوب دکوربندی رنگین و نمک گیرشده در پذیرایی های معمول را، به مدد الفاظی جمع کرده از همه جا، به مخدر سخنی در علوم و فنون و فلسفه و ادب و مذهب و منطق و الهیات و عرفان و تصوف و شعر و شاعری، معتاد می کنند، تا از تعقل و قدرت سنجش خویش دست کشند و به اصل و بحثی، مگر از قول و زبانی معین، توجه نکنند. در این جا اندک اندک، گوشه ی پرده هایی کنار زده می شود که نگاهی به درون آن، تمایل به تجسس مستقل را تحریک و آتش کنجکاوی را تیزتر می کند. چنان که می خواهم به بازبینی سریع ولی عمیق و بی سابقه ای از متن کتیبه ی بیستون داریوش دعوت کنم که در پی آن و به خواست خداوند، سرسخت ترین دشمنان دانایی های نو در موضوع تاریخ ایران را، بیش از این به انزوا خواهد راند و در جای خود خواهد نشاند.

در آغاز بگویم روال این بررسی برافراشتن منفرد هیچ سندی نیست و پیوسته تسلسل و تایید مجموعه ای از عوامل و آثار و اسناد متواتر را دنبال کرده است و از آن که اهمیت اثبات رخ داد پلید پوریم و تبعات و عواقب ضد تمدنی آن، در واقع به معنای باز گرداندن تمام دانش آموزان و اساتید مدرسه ی تاریخ جهان به کلاس اول است، پس به نظر می رسد کاوش زوایای عامدانه پنهان مانده ی نشانه های آن رخ داد پلید، که کار عظیم و بس دشواری است، به خصوص برای اقناع آن گروه که به دلایل متفاوت و مختلف علاقه ای به برملا شدن حقیقت ندارند، ضرورتی دست اول و تعیین کننده دارد. به همین دلیل اتلاف وقت برای اثبات صحت نقطه به نقطه ی هر سند تاریخی عبث است، زیرا به جز قرآن، بر صحت مطلق هیچ مکتوب تاریخی اعتباری نیست و این نه ادعایی متعبدانه که محققانه است. از این منظر، گرچه نخستین اشاره ی تاریخی به حادثه ی پوریم را در ضمیمه و ذیل تاریخی تورات و در کتاب استر خوانده ایم، اما توسل به دیگر اسناد و آثار، می تواند درستی و یا نادرستی هر بخش از ادعاهای مندرج در آن کتاب را معلوم کند و از این منظر و به گمان این محقق یکی از اصلی ترین اسناد در موضوع حادثه ی بنیان برافکن پوریم، توجه به گوشه هایی از داده های مندرج در کتیبه ی بیستونی داریوش است، که باز هم مانند همیشه از دید دیگر بررسان این کتیبه پنهان مانده و برای نخستین بار برای قضاوت کارشناسانه، در چند یادداشت پیاپی عرضه می کنم.

در تصویر کلی، پس از تورات و گل نبشته بابلی کورش، کتیبه داریوش دربیستون، سومین سند شناخت دار و دسته ی هخامنشی شمرده می شود. دسته بندی و ارزش و عنوان گذاری این سه سند، بخش تاریخی و مطالب ذیل تورات را، در زمره ی اسناد مقدماتی و پیش از ظهور قدرت هخامنشی، گل نبشته ی بابلی کورش را متن آغازین ظهور آن ها و کتیبه بیستون را به معنایی آخرین سند اصلی هخامنشی معرفی می کند؛ زیرا حصه ی قابل تایید و غیر جاعلانه ی خرده کتیبه های بعدی، در این جا و آن جا، منتسب به داریوش و یا دیگر سران هخامنشی، چنان که بررسی خواهم کرد، نه فقط بسیار معدود است، بل عمدتا جز تکرار بخش های معینی از همان کتیبه ی بیستون نیست. دیگر اهمیت کتیبه بیستون در این است که با برشمردن اجداد حکومتگر داریوش، پیشینه ی تاریخی و حضور دراز مدت منطقه ای برای هخامنشیان می تراشد، چنان که کتیبه ی منتسب به داریوش سوم، در ضلع غربی بنای نیمه کاره و به خود رها شده ی تچر، پسینه و دنباله ی سلاطین هخامنشی پس از داریوش را معرفی می کند و از آن که درستی ادعاهای اجداد ساز داریوش در کتیبه بیستون قابل اثبات نیست و نوکنده و مجعول بودن کتیبه داریوش سوم هم، چنان که به مبحث آن وارد خواهم شد، محرز است؛ پس اطلاعات موجود درباره ی امپراتوری هخامنشیان، لااقل از زمان داریوش، به وجهی دل خراش بر دروغ استوار است.

بدین ترتیب سند کتیبه ی بیستون داریوش نیز بخش های تاریخی قابل دفاع و محرزی دارد که می توان به مدد و با وسیله و واسطگی دیگر عوامل و آثار و نشانه ها مستحکم و مسلّم کرد و نیز حاوی ادعاها و اطلاعاتی است که دیگر عناصر و حوادث قابل تایید تاریخی بر آن ها صحه نمی گذارد. آن چه را که تا این مرحله می توان اعلام و به گونه ای محکم اثبات کرد، این که از قریب ۴۷ کتیبه ی ریز و درشت و متنوعی که اینک به داریوش نسبت می دهند، ۳۹ کتیبه و خرده نوشته و مهر و غیره، که با این علائم شناسایی می شوند: De, Dg, Dh, Dpa, Dpb, Dpc, Dpd, Dpe, Dsa, Dsb, Dsd, Dse, Dsf, Dsa, Dsb, Dsd, Dse, Dsf, Dsg, Dsi, Dsj, Dsk, Dsl, Dsm, Dsn, Dso, Dsp, Dsq, DSs, Dst, Dsu, Dsv, Dsw, Dsx, Dsy, Dsab, Dza, Dzb, Dzc, Dw. به طور قطع جعل جدید و در زمره اعمال شیادی های متداول در موضوع داریوش هخامنشی است و بنا بر این، اثبات حضور مستمر و طولانی داریوش در آن سلسله، چنان که زمان شناسی کنونی تاریخ هخامنشیان ادعا می کند، با تکیه ی منفرد بر مطالب کتیبه ی بیستون معتبر و قابل قبول نمی شود و چنان که در زیر می خوانید، ظهور و غروب داریوش، درست برابر ظهور و غروب کورش، بسیار کوتاه مدت و مقطعی و بدون آثار است، که خود از وسعت و اهمیت و گستردگی مقاومت منطقه ای در برابر این دو نمودار خون ریز امپراتوری هخامنشیان، کورش و داریوش، خبر می دهد، مقاوتی که چندان کار را بر یهودیان و بازوی نظامی آن ها تنگ گرفت، که راهی به جز قتل عام برنامه ریزی شده و کودتا گرانه در مقابل یهود برای تضمین بقای قوم خود باقی نگذارد. بدین ترتیب و به طور کلی دوران حضور سیاسی و نظامی و تاریخی هخامنشیان، در میانه ی حکومت خشایارشا و پس از موفقیت های اولیه و اطمینان بخش پوریم بسته می شود. دنبال کردن دقیق مطالبی که در چند یادداشت آتی این وبلاگ نصب خواهد شد، صاحب نظران بی غرض تاریخ ایران و جهان را از قید دروغ های ساخته شده حول محور و موضوع هخامنشیان آزاد می کند و آن چه را اینک در این یادداشت برجسته می کنم، شناسایی پوریم از طریق دنبال کردن داده های قومی، اسامی مناطق و مراکز جغرافیایی، اطلاعات تقویمی و نام های اشخاص در کتیبه ی بیستون است. از این پس نقل های مربوط به مبحث جاری را از کتاب کم تر تبلیغی «کتیبه های هخامنشی» بر می دارم که کاری از «پیر لوکوک» فرانسوی و از اساتید نوخاسته در موضوع هخامنشیان است که به نظر می رسد نسبت به تبلیغات کنیسه، از آن که ظاهرا یهودی نیست، تعهد کم تری از خود نشان داده است. با این قید که ضرورتا همه جا و در تمام موارد، اسامی خاص را از متن اصلی سنگ نبشته و برابر قرائت آن چه در کتیبه حک است آورده ام و به ترجمه ی مصطلح و تصور شده ی آن ها اعتنایی نکرده ام، زیرا مثلا برای تایید و تبعیت از بازگرداندن واژه ی «اوژه» در کتیبه، به «ایلام»، مبانی و مستندات قابل قبولی ندیده ام.

«داریوش شاه می گوید: این ها مردمانی هستند که پیرو من اند، به خواست اهوره مزدا، من شاه آن ها شدم: پارسه، اوژه، بابیروش، ثورا، اربایه، مودرایه، تی یی دریه یا، سرد، یئونه، ماد، ارمینه، کت پتوکه، پارثو، زرنکه، هرایوا، وارزمی، باختریش، سوگود، گندار، سکه، ثته گوش، هروواتیش، مکه. روی هم ۲۳ مردم». (پیرلوکوک، کتیبه های هخامنشی، ص ۲۱۸).

بعدها و در کتیبه های دیگری از داریوش، که تایید صحت تمامی آن ها با قرائنی، که خواهم گفت، به کلی غیرممکن است؛ داریوش این لیست ۲۳ قومی را، از جمله در کتیبه ی مقبره اش، Dnb، تا ۳۰ قوم و خشایارشا در سنگ نبشته ی مطلقا نوساخته و مجعول و سرگردانی که می نویسند در میان خاک های تخت جمشید و نسخه ی دیگری از آن را در میان خرابه های پاسارگاد یافته اند!!! تا ۳۲ قوم افزایش می دهد، که در میان شان سه نوع به اصطلاح سکایی: سکا تی یی پردریه، سکا هئو مه ورکا، سکا تیگر خئودا و اقوام دیگری به شرح زیر اضافه شده اند: اسه گرته، هیندوش، دها، سکودر، اکئوفچیا، پوتایا، کوشیا و کرکا. با این همه در متن کتیبه ی بیستون، اضافه بر این سرزمین ها و اقوام، مثلا در بند دوم ستون دوم، ازخطه و مردم «مرگوش» یاد می شود که علیه داریوش جنگیده اند. در مرحله ی کنونی، از هیچ راهی نمی توان اقوام برشمرده در کتیبه های هخامنشی را شناسایی کرد و ترجمه و تعبیرهای موجود، از آن قبیل که مثلا پوتایا را لیبی، کوشیا را حبشه، اوژه را ایلامی، مودرایه را مصری و یا مرگوش را مرو دانسته، فاقد هر نوع ادله و یا حتی قرینه ی مستقیم و قابل ادراک و پاره ای از آن ها اشتباه فاحش و واضح است و به همین ترتیب و به استثنای ترجمه ی بابیروش به بابل، که مدارک تایید کننده ای از جمله همراهی با نام نبوکد نصر دارد، آن چند قوم نام برده در کتیبه ها، که شباهت هایی در اسامی با اقوام کنونی این خطه، چون اربایه و ارمینه و وارزمیه دارند، نمی توان دلیل همسانی هویت این دو تلفظ گرفت و بر همین اساس نام پارسه در کتیبه های هخامنشی را با هیچ منطق و مدرکی نمی توان و نباید خطه و مردم کنونی فارس و ضمائم پر هیاهوی تاریخی - فرهنگی آن ها دانست، زیرا تا زمان صفویه هیچ کس از معنای لغت فارس و اطلاق آن به سرزمین و یا قومی در ایران، با خبر نبوده و این الصاق هم همانند بسیاری الصاق های دیگر، کاملا تازه ساز و جدید است، چنان که یافتن کم ترین رد پا و علائم مادی استقرار شهری با نام شیراز، پیش از حضور کریم خان در آن، میسر نیست!

بدین ترتیب کتیبه ی بیستون به حضور اقوام متعددی در شرق میانه اعتراف دارد، که به دنبال خشایارشا تاکنون، از هویت تاریخی و منطقه و محل اقامت جغرافیایی آنان مطلقا بی خبریم و شناخت برخی از آن ها، از جمله بابلیان و آشوریان و ایلامیان، تنها به مدد اشارات تورات میسر شده است. در واقع اطلاعات درباره ی این اقوام، که زمانی از زبان داریوش واقعیت و وجود داشته اند، اینک بدان جهت از حافظه تاریخی و جغرافیایی انسان پاک شده، که قتل عام کامل پوریم حامل و منتقل کننده ی میراثی از آن ها باقی نگذارده بود!

اسامی اشخاص زیر در کتیبه ی بیستون نیز، به عنوان راه نمای شناخت قومی و جغرافیایی، کاربردی ندارند و اشاره احتمالی داریوش به سرزمین آن ها هم، از آن که مفهوم محل معینی را نمی گیرد، هدایتگر مطلبی نیست: داریوئوش، وشتاسپه، ارشامه، آری یا رمنه، چش پش، کورئوش، کبوجی یه، بردی یه، گئوماته، اثرینه، اوپدرمه، ندیتبئیره، ائینه ایره، نبوکدرچره، نبونئیته، مرتی یه، چیچخرائیش، ایمنیش، فرورتیش، خشتریته، اووخشتره، ویدرنه، دادرشیش، وئومیسه، چیثرتخمه، تخمسپاده، فراده، وهیزداته، ارتوردیه، ویوانه، ارخه، هلدیته، ویدفرنا، وایسپاره، اوتانه، سوخره، گئوبرووه، مردونی یه، ویدرنه، بگابیگنه، بگ بوخشه، داتووهیه، اردومنیش، وهئوکه، اتمئیته و اسکونخه. تمام این نام های به کلی ناشناس و در فرهنگ جاری امروز، بی معنا و بدون کاربرد، چنان که متن کتیبه ی بیستون معلوم می کند، به دوران هخامنشیان در حوزه های مختلف شرق میانه مصطلح و جاری و حاوی معنی بوده است. نام هایی که پس از هخامنشیان و یا درست تر بگویم، پس از پوریم، ناگهان و به کلی از فرهنگ عمومی حذف می شوند و تا هم امروز کسی را نمی شناسیم که در تمام شرق میانه و در طول زمان پیش و یا پس از اسلام، که جوشش دوباره ی حیات در غرب اسلامی آغاز می شود، از چنین نام هایی برای خواندن خود و یا فرزندان و خانواده اش سود برده باشد. تاریخ و فرهنگ منطقه ی ما، بیرون از اشارات کتیبه ی بیستون، دیگر چش پش و اثرینه و ندیتبئیره و چیچخرائیش و وهیزداته و گئوبرووه و سوخره و اسکوخه را نمی شناسد و این اسامی، شخص و چیزی را به یاد کسی نمی آورد. اینک در سراسر ایران نام و واژه ای را، اعم این که بر شخص و شیء و حیوان و اجزای طبیعت و غیره نهاده باشند، منطبق با هویت کهن نمی بینیم، به طور مطلق کلمات جاری در تمام عرصه های هستی و حیات، نمای پیش از اسلام ندارند و یافتن نشانه ای بر سنگ و چوب و پوست و چرم از دوران ماقبل اسلام، که در آن از اسامی امروز آدمیان و غیر آدمیان، نبات و جماد استفاده شده باشد، ناممکن است. آیا هخامنشیان بر سر آن فرهنگ و هستی پر نشانه ی پیش از خویش در منطقه ی ما چه آوردند، که پس از غیبت آنان دیگر کم ترین اثری از آن، حتی در اندازه ی تکرار کاربرد نام اشخاص هم به جای نیست؟ این حقیقتی است که نام بودا و کنفوسیوس در شرق دور، نام داود و سلیمان و موسی در بین النهرین و نام زئوس و کوه المپ از هزاره های پیش، به طور پیوسته در ذهن بشر جای داشته و بر زبان آدمیان جاری بوده است ولی فرهنگ و تمدن انسانی حتی یک نام از یادگارهای ایرانیان پیش از پوریم، جز این ناشناسان به یاد نمی آورد که از کتیبه ی بیستون در صد و پنجاه سال پیش استخراج کرده اند!!! چنان که تنها آن اسامی تاریخی و جغرافیایی از منطقه ی بین النهرین، چون نبوکد نصر و نبونئید و بابل و آشور و ایلام و شوش، باقی مانده و قابل شناسایی است که ارتباط آن ها با تاریخ و سرگذشت یهود، ذکر نام شان را در بخش تاریخی تورات ناگزیر کرده است.

به همین ترتیب، کتیبه ی بیستون اطلاعات جغرافیایی و اسامی دیگری، به صورت نام مناطق و شهرها و دژها و رودها و کوه ها و ماه های سال منتقل می کند که اینک مفهوم تمامی آن ها از منظر تاریخی و جغرافیایی و فرهنگی و زمان شناسی و تقویم مطلقا تاریک است و راهی برای رمز گشایی حتی یکی از داده های زیر نمی یابیم: منطقه ای به نام یئیشی یا اووادا، کوه ارکدریش، ماه وی یخنه، ماه گرمپده، ماه باگیادئیش، دژ سیکیئووتیش، ناحیه ی نسایه، تیگره که معلوم نیست نام چیست، کتیبه پناهگاه ندئیتئیره شناسانده و امروز دجله ترجمه می شود، ماه اثری یادییه، شهر زازانه در نزدیکی اوفراتو، که باز هم تعلق آن معلوم نیست، ماه انامکه، سرزمین مرگوش، شهر کوگنکا، شهر ماروش، سرزمین کمپنده، دهی به نام زوزه در ارمینه، ماه ثورواهره، دژ تیگره در ارمینه که لااقل یا دجله خواندن تیگره از سوی مترجمین و یا ارمنستان کنونی دانستن ارمینه در کتیبه ی بیستون را ابطال می کند، دژ اویما باز هم در ارمینه، ماه ثائیگرچیش، سرزمین ایزلا، سرزمین آئوتی یاره، شهر کدرش، ماه ادوکنئیشه، شهر اربئیرا، سرزمین ورکانه، شهر ویشپه اوزاتیش، ماه اثری یادییه، شهر تاروا، سرزمین یائوتی یا، شهر یدایا، شهر اووادائیچیه، سرزمین دوباله و بالاخره ماه ورکزنه. اطلاعات مانده از بشر، پس از زمان خشایارشا، یعنی پس از اجرای پروژه ی پلید پوریم، دیگر نشانی از این شهرها و دژها و کوه ها و مناطق جغرافیایی و اسامی تقویمی نمی دهد و همانند نام اشخاص و اقوام، هیچ کس تعبیر آشکار ساز و یا آدرس قابل شناخت بر این کلمات نگذارده است. تمام این مطالب و احوال قطع کامل و یکباره و غیرقابل انتقال آثار و فرهنگ مجموعه ای از اقوام را اثبات می کند که در زمانی معین و به طور همزمان از صحنه ی حضور مادی غایب شده و از مظاهر تولید و رشد باز مانده اند. آیا چه حادثه ای، جز پوریم، می تواند موجب محو سراسری و همه سویه ی ساکنان کهن شرق میانه و ایجاد چنین خلاء و نسیان پر دامنه ای در شناسایی هویت و فرهنگ کهن آنان، تا اندازه ی مفقود شدن مطلق نام اشخاص نیز شده باشد؟ اگر چنین اسامی قومی و شخصی و محلی را که اینک در ذهن تمام ساکنان شرق میانه گنگ و بی معناست، زمانی ابزار انتقال اصلی ترین معانی و شناسایی شخصی و قومی و محلی بوده است، پس باید بپذیریم بدون واقعه ی بنیان برافکن پوریم، لااقل ایرانیان کنونی با زبان دیگری جز آن چه امروز مصطلح است، سخن می گفتند و نام های دیگری بر خود داشتند. این یک فرض باز سازی ناشدنی ولی مبحث ذهنی درخشانی است که از طریق آن نوساخته و بی ریشه بودن زبان فارسی جاری به سهولت اثبات می شود.

«داریوش شاه می گوید: این مردمان که از من پیروی می کنند، به خواست اهورامزدا بندگان من بوده اند، به من خراج می دادند آن چه از طرف من به آن ها گفته می شد، خواه شب بود یا روز، آن ها آن را می کردند». (پیرلوکوک، کتیبه های هخامنشی، ص ۲۱۸).

تنها مطالبی که از کتیبه ی بیستون قابل ادراک و اقبال است و فهم آن نیازی به تجسس مخصوص ندارد، همین ابراز وجود نوع هخامنشی است که داریوش، پس از برشماری نام ۲۳ قوم کهن ساکن این سرزمین، که با تولید هنرمندانه و نگاه لطیف آنان به دنیای اطراف، پیش از این آشنا شدیم و با فاصله ی کوتاهی پس از نقر کتیبه ی بیستون ناپدید و محو شده اند؛ اذعان می کند که اقوام و بومیان ایران را بنده خود کرده، تا شبانه روز از او اطاعت کنند و خراج بپردازند!!! این که باستان ستایان احمق ما خود را از سلاله این مردک فرهنگ کش و خون ریز و بنده ساز و باج گیر می دانند، آشکارا از پیشینیان ممتاز خویش جدا می شوند و تبار خود را با افتخار به قلع و قمع کنندگان هستی کهن ایرانیان می بندند، از عجایب قدرت یهودیان در مسخ تصورات تاریخی این جماعت است.

«داریوش شاه می گوید: در میان این مردمان مردی که وفا دار بود من او را پاداش می دادم، کسی را که خائن بود من او را تنبیه می کردم، به خواست خدا این مردم قانون مرا گرامی می داشتند و بنا بر آن چه به آنان گفته می شد، به همان ترتیب عمل می کردند». (پیرلوکوک، کتیبه های هخامنشی، ص ۲۱۹).

در این جا نیز با دومین قانون هنوز پا بر جای متجاوزین رو به روییم: تسلیم شدگان به بندگی و بردگی پاداش می گیرند و معترضان و قیام کنندگان برای کسب آزادی، تنبیه می شوند! داریوش در همین نقل نیز متوسل به دروغ است زیرا تلقین می کند که مردم قانون او را گرامی داشته، از او اطاعت کرده اند و آن گاه که به شورش های متعدد و مقاومت های پیاپی علیه خود، که همه جا با حمایت عمومی همراه بوده، در همین کتیبه اعتراف می کند، اندازه عوام فریبی و وارونه گویی عامدانه او درموارد معین و مخصوصی از متن کتیبه بیستون آشکار می شود، که نشانه های روشنی از آن را به زودی خواهید خواند. (ادامه دارد)

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در جمعه هفدهم فروردین 1386 و ساعت 22:30
ارسال شده در جمعه، ۱۷ فروردین ماه ۱۳۸۶ ساعت ۲۲:۳۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان