ایران شناسی بدون دروغ، 46

آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

مدخلی بر ایران شناسی بی دروغ و بی نقاب، ۴۶

 دنبال کردن دقیق و حوصله مند این مقدمات، به درک و هضم مطالب آتی، که با سرنوشت هر ساکن این سرزمین مربوط است، بسیار کمک خواهد کرد. اصرار من به ورود و تامل در جزییات، برای جا انداختن و اثبات این کلیت پایه است که اقدام و اجرای بی رحمانه ی پروژه ی پوریم، به طورکامل، هستی و حیات بومیان کهن ایران را به گونه ای برچید، که نخستین آثار تجمع و تحرک و تولید و تمدن دوباره در این سرزمین را، بیش از دو هزار سال پس از آن اقدام پلید و به زمان صفویه شاهد می شویم. از جمله ی این نشانه ها، شکل نگرفتن اجتماعات، به صورت شهرهای کوچک و بزرگ و نبود مراکز و نمونه های تولید و لوازم و نیازهای توزیع، مانند کارگاه و بازار و کاروان سرا و حمام و آب انبار و پل و سد، تا زمان استقرار دولت صفوی است و این مهم چندان قابل اعتناست که از مسیر پی گیری آن، از جمله در باب نیشاپور، با توجه به انبوه جعلیات موجود در موضوع این شهر، به گستره ی توطئه ای واقف می شویم که قصد نخست آن پوشاندن آثار آن نسل کشی کامل، و ممتد و بی انقطاع کردن مصنوعی مراحل رشد و تمدن ایرانیان است که با کمال وقاحت و به عنوان بی نمک ترین شوخی تاریخی، آغاز شکوفایی این نو تمدن ایرانی را، از زمان همان اقدام پوریم، یعنی از عصر هخامنشیان می دانند، دورانی که عینا و عملا با افول کامل هستی درخشان ایران کهن ماقبل هخامنشی همزمان شده است!!! در یادداشت پیش با خبر شدیم که درباره ی ابنیه و آثار پیش از صفویه در نیشاپور، جز مشتی افسانه ی خلاف عقل و امکان، از جمله دروازه های چهارگانه ی شهر، که هر صبح و شام خورشید را از هر چهار مدخل به شهر می بردند و شبانگاه از همان مسیرها بیرون می فرستادند، مسجدی با ۱۲ هکتار شبستان و نظایر بسیار دیگر آشنا شدیم و اینک ضمن بررسی تنها مسجد جامعی که از زمان پیدایش واقعی نیشاپور بر جغرافیای ایران، یعنی عهد شاه عباس ساخته اند و هنوز در نهایت بی اعتنایی و غریب ماندگی بر سر پاست، نگاهی هم به تولیدات مجعول و نوساخته ای خواهم انداخت که غالبا به صورت سفالینه و سکه های ضرب نیشاپور از قرون مختلف معرفی می کنند تا در پایان مسلّم شود که نیشاپور نیز همانند شیراز و کرمان و رشت و اصفهان و تبریز و مشهد و دیگر شهرهای بزرگ ایران، تا پیش از استقرار دولت صفوی، بر روی زمین نبوده است.

«مسجد جامع: این مسجد تاریخی از روزگار سلطان حسین بایقرا آخرین امیر صاحب تاج و تخت تیموری به جا مانده و آن را بزرگوار مردی به نام پهلوان علی کرخی فرزند بایزید که مقبره وی نیز در این مسجد است، ساخته و تاریخ بنای آن را به سال ۸۹۹ هجری نوشته اند، عرض مسجد ۷۷ متر و طول آن ۹۴.۵متر و مساحت کل به اضافه ۴۴ متر مربع جلو آمده جنوب مسجد ۷۳۲۰ متر مربع است که ۴۵۹۵ متر مربع آن زیر بناست و در بزرگی رو به شمال دارد». (فریدون گرایلی، نیشاپور شهر فیروزه، ص ۳۱۴)

گرچه تاریخ گذاری ادعایی فوق مستندی در مسجد ندارد ولی حتی اگر همین اطلاعات نادرست در باب این تک مسجد نیشاپور را بپذیریم، باز هم بنای آن با آغاز دولت صفویه همزمان و با فرض قدیم شمردن این شهر، معلوم می شود که مردم نیشاپور مسلمان نبوده و در یک هزاره ی نخست طلوع اسلام، به مسجد نیاز نداشته و نساخته اند و عجیب تر، رفتاری است که ساکنان نیشاپور با همین تک مسجد نوساز شهر خویش روا داشته اند:

تصویر تک مسجد نیشاپور، زمانی که دارای مناره و گلدسته بود، به نقل از صفحه ی ۳۱۷ کتاب گرایلی.

« این تصویر، که شبستان اصلی مسجد جامع نیشابور را نشان می دهد رو به درب شمالی واقع شده است همان طور که در عکس ملاحظه می شود دو مناره در طرفین قرار دارد که متاسفانه امروز وجود ندارد. وجود مناره به عقیده من بر عظمت و ابهت مسجد می افزاید و اصولا سبک ساختمان وجود مناره را ایجاب می کند. اداره اوقاف که مناره ها را برچیده تاکنون به فکر درست کردن آن نیفتاده و امیدوارم هرچه زودتر مناره هایی زیبا زینت بخش این اثر تاریخی گردد و اقدامات عمرانی دیگر در جهت زیبا نمودن آن به عمل آید و به خصوص کتاب خانه بسیار محقر آن را توسعه دهند کتاب خانه مسجد جامع نیشابور بسیار کوچک است و محلی برای وضو گرفتن مومنین ندارد. حوض وسط مسجد برخلاف اصول بهداشتی است موذن پیر مسجد به نام حاجی بلالی که عمرش را وقف خدمت به مسجد نموده و چند هفته بعد از گفتن این مطالب زندگی را وداع گفت با شور و حرارت زیاد از من می خواست که نواقص را منعکس کنم خواسته های منطقی وی و مردم با ایمان نیشابور اقتضا می کند که تحولی شایسته در وضع مسجد به وجود آید با توجه به حفظ جنبه باستانی آن. اما در طرفین درب ورودی شمالی مسجد همان طور که به آن اشاره کرده ام کتیبه هایی از شاه عباس وجود دارد که در طرفین نصب شده و این اشتباه را برای چند سیاح خارجی به وجود آورده که ناخوانده قضاوت کرده اند که بنای مسجد متعلق به شاه عباس اول است». (فریدون گرایلی، نیشاپور شهر فیروزه، ص ۳۱۸)

گرایلی کتاب اش را پیش از انقلاب و در میانه ی سال ۵۷ منتشر کرده و بدین ترتیب معلوم می شود که اداره ی اوقاف یکی از دولت های محمد رضا شاهی، مناره های مسجد نیشاپور را، بدون علم کردن جانشینی برای آن ها، و بی مواجهه با مخالفت مومنین شهر، به کلی برچیده اند!!! این عجیب ترین اقدام و دخل و تصرفی است که بدون ثبت توضیحی در باب آن، نسبت به مسجدی در جهان اسلام صورت گرفته است و آن گاه که می خوانیم مسجد نیشاپور حتی محلی برای وضو گرفتن نیز ندارد، اندکی از اوضاع این شهر و علت اشتهارش به مرکز تجمع یهود در سده های اخیر خبر می گیریم، از کار عطار و خیام و سنایی و عتیق و ابوالفتوح و ابوحفض و قشیری و از این قبیل سر در می آوریم و برای ورود به دوران صفویه آماده می شویم. آیا جست و جوگری را می شناسید که در اسناد اداره ی اوقاف بگردد، علت تخریب مناره های این مسجد را بیابد، تا بفهمیم چه نقص و احتمالا نقشی در این مناره ها بوده است که اداره ی اوقاف، که قاعدتا باید تعمیر کننده ی مساجد مسلمین بوده باشد، فرمان تخریب ابدی این دو مناره را صادر کرده است؟!!!

تصویر تک مسجد نیشاپور، که مناره و گل دسته ندارد، به نقل از صفحه ی ۳۱۹ کتاب گرایلی.

مقایسه ای میان این دو تصویر از تک مسجد نیشاپور، تصرفات بیش تر، از جمله در بالاترین رواق های کوچک دو سمت ورودی اصلی و نیز مدخل شبستان های دو سوی آن و تغییر در جزییات دیگری را نشان می دهد. با این همه غرض اصلی من از گشودن این همه مبحث ظاهرا اضافی در موضوع تک مسجد نیشاپور این است که آشکار کنم نه فقط از نیشاپور کهن پیش و پس از اسلام، تا دوران میانی سلسله صفوی، کم ترین نشانه ای در عرصه فعلی شهر باقی نیست، بل هنوز هم نیشاپور را نمی توان شهری با مشخصات کامل اسلامی شناخت و چنان که ظواهر و نمایشات بیان می کند، گویا این شهر را فقط برای معرفی آرامگاه های خیام و عطار و نوساخته های ملوس و متجددی چون مقبره ی فضل بن شاذان از همراهان امام هشتم و چند بنای از نظر تاریخی گم راه کننده و نوساز دیگر، چون قدمگاه و امام زاده محمد محروق از قرن دوم هجری و مقبره ی سعید بن سلام مغربی از قرن چهارم بر پا کرده اند؛ زیرا که در تنها مسجد آن، حتی نمی توان وضو گرفت و خواندید که بی اعتنایی به بنا، جگر موذن و متولی آن را نیز خون کرده بود. به راستی که چنین می نماید که صفویان هم ساخت این تک مسجد نیشاپور را، به مردم آن شهر تحمیل کرده اند!!!

این همه مقدمات را گذراندم که در تعقیب آن مبحث اصلی پیشین، علامات دیگری بیاورم دال بر این که از ایران اسلامی تا دوران صفویه نیز، همانند روزگار معروف به ایران باستان، به قدر بشقابی نشانه های تجمع و تمدن و تولید نیافته ایم و آن چه را با چنین شناس نامه ای معرفی می کنند، یکپارچه جعل جدید و هدفمند است و از آن که دیدیم در نیشاپور آثاری از تجمع آدمی و بقایایی که بتوان علائمی از رخ داده های تاریخی شناخت، موجود نیست و به خصوص معلوم شد که تک مسجد نیشاپور عمری کوتاه تر از چهار قرن دارد، اگر در صفحه ی ۳۶۶ کتاب رسمی «۷۰۰۰ سال هنر ایران»، با تصویر سمت راست و شرح بی معنا و سر هم بندی شده ی زیر بر آن مواجه می شویم، از وسعت دروغ سازی جاهلانه ی مراکز ایران شناسی بین المللی شگفت زده می مانیم.

«چراغ مسجد: نیشاپور، سده ی دهم میلادی، شیشه ی نباتی رنگ و شفاف با حباب های هوا، تزیینات موجی شکل افزوده از شیشه ی قهوهای تیره. بلندی ۱۶ سانتی متر. قطر۵ /۳۲ سانتی متر. قطر دهانه ۲/۹ سانتی متر. تهران موزه ی ملی. شماره ی شیء، ۲۱۹۲۹.
این چراغ با گردن کمی مایل، شانه های کوتاه، دیواره ی بلند مورب، و پایه به شکل صفحه ی گرد، در بدنه ی بیرونی در امتداد حاشیه دارای چهار حلقه و دو دسته است که یکی از دسته ها در بالا دارای محل تکیه برای انگشت شست است. در داخل چراغ یک شمعدان لوله ای شکل وجود دارد. یک نمونه ی مشابه که دارای حلقه های آویز و تزیینات کم تری است، نیز در موزه ی اسلامی در تهران نگهداری می شود... پیندر ویلسون معتقد است که چراغ هایی به این شکل، پیشگامان قندیل های بزرگ منقوش با لعاب و زر اندود مساجداند که در دوره ی مملوکان در سوریه و مصر تولید می شده اند». (موزه ی ملی، ۷۰۰۰ سال هنر ایران، ص ۳۶۸)

گرچه این حباب چراغ هم، همانند دیگر اشیایی که اعلام می شود در گستره ایران پس از پوریم یافته اند، فاقد گزارش کشف است، ولی احتمالا غزان و مغولانی که به نیشاپور در و دیوار را درهم کوبیده، مساجد و محلات را خراب کرده و میلیون میلیون جنازه به جای گذارده اند، در حالی که خشتی از اصل مساجد باقی نگذارده اند، از روی دل سوزی و برای جبران قلت و حقارت و بی اصالتی اشیاء ایرانی هزاره ی نخست اسلامی در موزه ملی ایران و جهان، از آسیب رساندن به این چراغ پرهیز کرده اند و چون بنا بر روایات کنونی می نویسند سگ ها و گربه های نیشاور نیز قتل عام شده اند، عمده مشکل مورخ این است که چنین جای شمعی ملوس نازنینی را برای رساندن به موزه ی ملی ایران، در آن زمان به دست چه کسی سپرده اند و چه گونه تاکنون به سلامت مانده است؟ با این همه، چراغ مسجد خواندن این شیء گلدان شکل، که اندازه و ابعاد آن از یک لامپ متوسط زمان ما بزرگ تر نیست و دسته های آن استفاده به صورت آویز و در ارتفاع سقف را تداعی می کند، حیرانی دیگری می آفریند که اگر در میان این آویز و قندیل کوچک شمعکی بکارند و به سقف فرستند، که بازتاب نور کرمک شب تابی را هم نخواهد داشت، مثلا برای روشنایی آن شبستان ۱۲ هکتاری مسجد ابومسلم به نیشاپور قرن دوم هجری، چند هزار از این گونه چراغ ها ضرور بوده است؟!!! چنین است که مصادره ی این دست ساخت شیشه ای نیز، به سود تولید و تمدن ایران اسلامی، با بن بست مواجه می شود و چون هنوز مسجد کهنی در نیشاپور نیافته ایم تا با نادیده انگاری و به نحوی این چراغ را بر سقف آن بیاویزیم، پس ناگزیریم آن را برای سازندگان اصلی اش در سوریه و یا مصر پس بفزستیم! نظیر همین داستان را درباره ی تنگ سمت چپ تصویر در کتاب ۷۰۰۰ سال هنر ایران آورده اند، با این تفاوت که نویسنده ی متن کتاب، تنگ را و البته باز هم بدون گزارش کشف، یافته ای از ری معرفی کرده، اما خانم زهره زحفر نامی، که در آغازکتاب او را امین اموال لرستان معرفی می کنند، در پاورقی ذیل شرح این تنگ، به اعتراض تذکر داده است:

«محل کشف این تنگ گنبد کاووس در استان گلستان است و اطلاعات متن صحیح نیست». (موزه ی ملی، ۷۰۰۰ سال هنر ایران، ص ۳۶۸)

اگر یک کتاب رسمی دولتی، در موضوع اشیاء تاریخی، که در تدوین آن قریب پنجاه متخصص زبده ی ایرانی و فرنگی همکاری کرده اند، در حالی که لابد از متن آیین نامه های اکتشاف در باب فاقد ارزش تاریخی بودن اشیاء بدون گزارش کشف باخبرند، ناگزیر می شوند کتاب شان را از تصویر این همه شیء ناشناس و بی گزارش پر کنند و برای خود رسوایی بخرند، پس بدانید که غرض اولیه و اصلی از تدوین چنین کاتالوگ هایی پوشاندن این حقیقت مسلّم تاریخی است که از پس قتل عام فجیع پوریم، تا زمان صفویه، در ایران جامعه ی پویایی که توان عرضه ی علائم حضور متمدنانه و نمونه ی تولید داشته باشد، ظهور نکرده است. مثلا خانم زحفر هم نمی گوید بر اساس کدام گزارش کشف، چنین برافروخته، این تنگ را دست ساخته ای مانده از حوزه ی گلستان می داند، اما از مجموع این درهم ریختگی ها از وسعت شلم شوربای موجود خبردار می شویم که یک کتاب رسمی بین المللی برای معرفی آثار ملی ایران در اروپا و به شرح نویسی هنر شناسان جهان می سازند و ویراستاران خودی جا به جا اغلاط آن را تذکر می دهند! آیا چه حکمتی است که کتاب را از نخست همین ویراستاران ظاهرا از همه چیز آگاه تدارک نمی کنند؟ مگر جز این است که ما هرگز مرکز ملی برای این گونه امور نداشته و هنوز هم نداریم و به تبعیت کامل از کسانی ناگزیریم که از آغاز برای ایجاد انحراف در اندیشه ی تاریخی و مدار هویت شناسی مردم ما تاریخ و ادبیات و باستان شناسی فاقد اساس فراهم کرده اند و سخت مواظب و نگران اند که مبادا سطری بدون کسب مجوز از آن ها به اطلاع عموم رسانده شود؟

حالا بار دیگر به این دو دست ساخته ی سفالین ایران پیش از پوریم و شرح آن ها توجه کنید که باز هم از صفحات ۱۷۸ و ۱۷۹ همان کتاب «۷۰۰۰ سال هنر ایران» برداشته ام:

«ظرف سه قلو بر روی یک پایه: تپه مارلیک، گور ۳۸. ۱۰۰۰-۱۲۰۰ پیش از میلاد. سفال: ۲۵/۲۵سانتی متر، پهنا ۵/۱۵ سانتی متر، قطر دهانه ۳/۷ سانتی متر. تهران، موزه ی ملی. شماره شیء: ۸۱۱۷/۲۵۱۱۷. شماره ی کاوش: ۵۷۶ مارلیک.
ظرف سه قلو از سفال خاکستری رنگ روشن با روکش ظریف خاکستری، صیقلی و تقریبا سالم است. پایه شکسته و وصالی شده و یک قسمت کوچک در لبه ی دهانه مرمت شده است. پایه ی مخروطی به وسیله ی چهار میله ی سفالی باریک به سر جام های ظریف به شکل زنگوله وصل شده است. این ظرف احتمالا از روی الگوی لاله های وحشی ساخته شده که در آغاز بهار در دره های شمالی مارلیک می رویند. (موزه ی ملی، ۷۰۰۰ سال هنر ایران، ص ۱۸۱)

می بینید که مجددا به معرفی اشیاء واقعی و دست ساخته های بومیان ایران پیش از پوریم بازگشته ایم که گزارش کاوش، محل کشف دقیق و اسناد مسلّم باستان شناسی دارند. عمر این شیء، که به نظر می رسد درست ارزیابی نشده، لااقل ۳۵۰۰ تا ۴۰۰۰ سال پیش از زمان ماست. اگر احتمالا امروز، در نظر استاد کار سفالگری، طراحی و اجرای این گلدان مرکب، که در آبدان مشترک اند و می توانند با سه نوع دسته گل مختلف تزیین شوند، کار ساده ای بنماید؛ پیشنهاد می دهم در تقلید از این نمونه، دست و پایی کند تا پس از مدت ها تلاش ناموفق دریابد که چه شیرین اندیشی در زیبا سازی و حجم شناسی متوازن و هنرمندانه در طراحی این پدیده ی نادر و چه کوشش ممتاز استادانه در ساخت آن به کار رفته است. بی شک اگر صنعت سفال و سرامیک و چینی سازان امروز ایران، با رعایت نقوش بدنه و لعاب مناسب و در ابعاد و حجم ها و رنگ های مختلف، از عهده ی پیاده کردن این طرح جادویی شگفت انگیز برآیند و به جای این همه صورتک بدنما، که از داریوش قصاب بومیان ایران و ستون های از آغاز نیمه ساخت تخت جمشید در بازار و برای عوام ریخته اند، بتوانند این الگوی آرایش و تلطیف محیط کار و زندگی را از هنر ذهن و دست بومیان ایران کهن رواج دهند، فصل تازه ای از ظروف گل آرایی و بازار مصرفی بزرگی را به دست خواهد آورد و اگر کسی بتواند در همین گلدان موجود، با شگردهای کامپیوتری، دسته گل هایی همنشین از نظر رنگ قرار دهد و در محیط وب با اشاره به منبع الهام آن به بیننده عرضه کند، بی گمان با فضای آرام و زیبای زندگی در محیط های انسانی پیش از پوریم ایران آشناتر خواهیم شد.

«ظرف با لوله ی ناودانی شکل: تپه مارلیک، گیلان. ۱۰۰۰-۱۲۰۰ پیش از میلاد. سفال: بلندی ۱۸ سانتی متر، درازا ۳۶ سانتی متر، قطر ۱۸ سانتی متر. تهران، موزه ی ملی. شماره شی: ۲۵۲۹۰-۱۳۴۱. شماره ی کاوش:۱۱۰۲ مارلیک.
ظرف کروی شکل با لوله ی آبریز دراز از سفال خاکستری بسیار ظریف، صاف و صیقلی شده ساخته شده است. در سوی دیگر دهانه ی ظرف، روبه روی لوله ی ناودانی شکل دراز، یک نوار با خطوط نقطه چین کنده کاری شده است. این نقوش احتمالا نشان دهنده ی دم یک حیوان است. به این ترتیب می توان خود ظرف را به شکل یک حیوان فرض کرد. سه ردیف خطوط نقطه چین در زیر دهانه ی ظرف و چهلر ردیف در زیر لوله ی ناودانی شکل کنده کاری شده است. ظروفی با اشکال مشابه در گورستان تپه مارلیک، در بسیاری از گورها، به عنوان اشیاء همراه جسد، یافت شده اند». (موزه ی ملی، ۷۰۰۰ سال هنر ایران، ص ۱۸۹)

این شرح ظرف دست چپ در تصویر بالا از آن کتاب رسمی است. این جا نیز با همان همآهنگی و همان تناسب حیرت انگیز و استادانه و کم نظیر مواجهیم که در آثار پیش و به خصوص در آن گوزن و گاو مارلیک و کلورز دیده بودیم، با این تفاوت که در این ظرف، حجم ها و گرافیک کلی کار نرم تر و البته نواندیشانه تر است، خمره ی کوچک بدنه به دمی بسیار ظریف و مرصع ختم می شود، که قرینه ای برای آن در حیات وحش نمی بینیم و گویی دم آرایش شده ی گاوی را بر شکم عنکبوتی وصله زده باشند. نقش اندازی این دم آراسته، که با شکم برآمده ی بدنه در تضاد است، گرچه بیننده را در شناخت مقصد طراح ناتوان می کند، اما در مجموع انعکاس زیبا شناسانه ی مطلوب و مرموزی دارد. در مقابل، منقار آن حواصیل، که به جای لوله نصب شده، در تمامی اجزاء و در کلیت خویش، چندان طبیعی و جان دار و برابر اصل می نماید که گویی در حال بلعیدن دشوار طعمه ای است و به نحوی ضرورت آن شکم برآمده را توضیح می دهد. بازی شگرف هنرمند با دو پدیده ی عینی و ذهنی و کنار هم قرار دادن و تلفیق جان مایه ای شناخته، با هویتی بیگانه، سرانجام به خلق چنان اثر ماندگار و متوازنی منجر شده که چشم از دیدار آن سیر نمی شود. اگر گمان می کنید عرضه ی دوباره ی این نمونه های اجرایی فوق ممتاز و فرا نفیس از هنرمندان ایران کهن ماقبل پوریم، بی هدف و مخل و مطول است، پس به تصویر شش بشقاب اصطلاحا نیشاپوری زیر، که می گویند از قرن سوم و چهارم هجری است و به یادداشت بعد بیش تر توجه کنید، که اندکی از حجم دروغ برنامه ریزی شده ای را که در تخریب ذهنیت امروز ما در باب هستی کهن ایرانیان به کار برده اند، باز سازی می کند.

«با طلوع دین مبین اسلام، هنرهای مختلف به ویژه هنر سفالگری از اهمیت خاصی برخوردار گردید و سفالگران با ابتکارات جدید، پیروی از شیوه های هنری گذشته و سنت های محلی و الهام از آیین نو، صنعت سفال سازی را در بسیاری از مناطق این سرزمین پهناور به حد اعلای شکوفایی رسانیدند. تکامل هنر سفالگری اسلامی سال های متمادی به طول انجامید، در این رهگذر مراکز سفال سازی متعدد هر یک با برخورداری از ویژگی های خاص در اکثر شهرهای ایران پدید آمد، که در این بین شهرهایی چون کاشان، ری، جرجان، سلطانیه و به ویژه نیشاپور، از اهمیت بیش تری برخوردارند و سفالینه های اسلامی متعلق به سده های سوم تا هفتم هجری قمری، غالبا در این مراکز ساخته شده است». (عبدالله قوچانی، کتیبه های سفال نیشاپور، از انتشارات موزه ی رضا عباسی، ص ۴)

در تصاویر زیر فقط ۶ تصویر از یکصد و چهل بشقاب سفالی قلابی را می بینید، که تولید آن ها را به قرون سوم و چهارم هجری در نیشاپور نسبت می دهند و مشخصات آن ها را در کتابی اختصاصی با نام «کتیبه های سفال نیشاپور» ردیف کرده اند. کتاب در واقع اجرای یک شگرد رسوای چند وجهی و برنامه ریزی شده، برای نه تنها حقنه کردن حضور شهری صاحب تولید در قسمتی از ایران، در قرون اولیه ی هجری، به نام نیشاپور است، بل اهداف گوناگونی را دنبال می کند که درک آن موجب اعجاب هر خردمند دور اندیش خواهد شد. پیش از ورود به تحلیل تصاویر کتاب «کتیبه های سفال نیشاپور» تنها متذکر می شوم که اگر از مجعول و نوساز بودن بشقاب های این کتاب نیز صرف نظر کنیم و گفته ی مقدمه نویس آن را بپذیریم که تولید این سفال ها را نشانه ی «اعتلای شیوه های گذشته و سنت های محلی سفال سازی ایران» می شناساند، در حیرت فرو می رویم که چه گونه این بشقاب های به اصطلاح نیشاپوری، که در تمام سطوح معیوب و بی ارزش است را، تکمیل شده ی آن گلدان چند قلو و ظرف با منقار حواصیل و آن گاو کوهان دار مارلیک و یا بشقاب های بی نظیر و پنج هزار ساله ی سیلک در نزدیکی همین نیشاپور امروز بدانیم؟ به گمان من کتاب «کتیبه های سفال نیشاپور» خود سند جان داری در اثبات رخ داد پلید پوریم است که در صورت کهن شمردن این بشقاب ها هم، ناگزیریم نو سفال ساز و صنعتگر ایرانی قرن سوم و چهارم هجری را، مشغول تولید از مبدا صفر بیانگاریم. آن گاه علت این توقف مطلق و پس رفت وسیع توانایی تولید در سراسر شرق میانه را، جز بنیان برافکنی عام، در نسل کشی کامل پوریم، با چه حادثه ی دیگری می توان توضیح داد؟!!

بشقاب ۱۴۰                                          بشقاب ۱۳۲                                         بشقاب ۷۹

این تصویر سه بشقاب به شماره های ۱۴۰، ۱۳۲ و ۷۹ در کتاب «کتیبه های سفال نیشاپور» به عنوان تولیدات قرن سوم و چهارم هجری آن شهر و باز هم ادعایی بدون اسناد و گزارش کشف است. نقش اندازی بسیار ابتدایی بر زمینه های این بشقاب ها از یک بازی ولنگارانه ی بی معنی و بدون اسلوب خبر می دهد، که لااقل از نقص مطلق و مهیب برداشت هنری در نزد سازنده ی آن حکایت می کند. بر حاشیه بشقاب ۱۴۰ چهار بار نوشته اند: «الاناة قبل الرای، پیش از اظهار عقیده بیندیش» و بر بشقاب های ۱۳۲ و ۷۹ آمده است: «الوفاء عزیز، وفا کردن مطلوب است». به این بحث که ادای چنین نصایحی بر کف بشقاب غذا خوری، چندان بی معنی است که به تنهایی سر هم بندی بودن آن ها را آشکار می کند، وارد نمی شوم، زیرا در یادداشت بعد در همین باب مطالبی می آید که خشم را از این همه شرارت سازندگان این دست ساخته های قلابی، در آدمی شعله ور می کند. خط های استفاده شده و اسلوب تحریر حروف در این سه بشقاب که ظاهرا مربوط به یک زمان و یک حوزه ی تولید است، به کلی با هم و با توانایی های تحریر در زمان ساخت ادعایی آن، بی ربط اند و در عین حال و از آن که نوشته ی بشقاب ۱۴۰ پاک شده، پس بدون شک معلوم می شود که سفالگران قرون سوم و چهارم هجری در نیشاپور هنوز تکنیک لعاب اندازی را نمی دانسته اند، حال آن که روکش لعاب بر سفال های چرخ ساز، در نمونه هایی بسیار ممتاز، ار دو هزاره قبل از میلاد، در سراسر شرق میانه شناخته شده است.

بشقاب ۱۰۰                         بشقاب ۸۸                        بشقاب ۶۴

و این هم تصویر سه بشقاب دیگر به شماره های ۱۰۰، ۸۸ و ۶۴ از همان کتاب و باز هم بدون هر گونه گزارش کشف، منتسب به تولیدات قرن سوم و چهارم هجری در نیشاپور. بر هر سه بشقاب نوشته است: «عمل الاخول، ساخت اخول»، که نشان می دهد این بشقاب ها محصول یک کارگاه و در یک زمان است. احتمالا این اخول به جای پوست، بر کف بشقاب های تولیدی اش، تمرین خط می کرده، زیرا که اسلوب نگارش آن ها برابر نیست. مثلا زائده ی انتهایی در پرچم حرف لام، در بشقاب ۸۸، به سمت راست و همان زائده در بشقاب ۶۴ به سمت چپ چرخیده است؟!!! چنین خطایی در نظر اهل فن، به تنهایی قلابی و نوساز بودن مطلق این دست ساخته ها را اثبات می کند، زیرا ابراز چنین تغییراتی در اسلوب نگارش خط عرب قرون اولیه اسلامی، اگر نه ناممکن، لااقل به گذشت زمان های طویل نیازمند بوده است. در ساخت این بشقاب ها نیز چرخ سفالگری به کار نرفته، ضخامت و سطوح لبه های آن یکسان نیست و در مجموع از چنان تولید ابتدایی و بی اسلوبی حکایت می کند که اگر به جای اخول بودم از امضا گذاردن بر این تولیدات بی بها شرمنده می شدم!!! حیرت آور این که نقوش و خطوط بر سطح این بشقاب های غالبا بدون لعاب، از گذشت زمان و تاثیر آب و هوا، تخریب نشده و نوپدید و سالم و شفاف می نمایند!!!

اینک فقط اندکی شهامت نواندیشی و قدرت سنجش و اندک مایه ای از خرد و فاصله گرفتن از گمان های متعصبانه لازم است تا بدبین ترین اشخاص نسبت به این تحقیقات را قانع کند که حتی اگر این بشقاب ها را اصل هایی مانده از قرن سوم و چهارم هجری بدانیم، پس به طور قطع تولید کنندگان آن ها، به خصوص در طراحی هنرمندانه و توانایی های تکنیکی، نمی توانند با تجارب سازندگان آن نمونه های شگفت انگیز مانده از مردم پیش از فاجعه ی پوریم مرتبط باشند. زیرا آن هنرمندان و صنعتگران مجرب و نخبه و صاحب نظر و ظریف و وسیع اندیش، تا آخرین نفر، در آن قتل عام گسترده و سفاکانه ی پوریم نابود شده و آموخته ها و تجارب بی بدیل شان را همراه خود به گور برده اند. بدون شک این بشقاب های ظاهرا نیشاپوری، با فرض قدمت، به روشنی اعلام می کنند که به دست کسانی در آغاز راه استفاده ی دوباره از سفال، بدون چرخ سفالگری و با امکانات فنی ابتدایی و محدود ساخته شده اند. چنین واقعیت ملموسی، آن ادعای تفننی را که سفال های فرضی نیشاپور، صنعت و هنر سفالگری کهن ایران را اعتلا بخشیده به مطایبه ای با عقل و اندیشمندی، شبیه تر کرده است. (ادامه دارد)

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در جمعه دهم فروردین 1386 و ساعت 21:0
ارسال شده در جمعه، ۱۰ فروردین ماه ۱۳۸۶ ساعت ۲۱:۰۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان