ایران شناسی بدون دروغ، 45

آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

مدخلی بر ایران شناسی بی دروغ و بی نقاب، ۴۵

سرانجام خواهم نوشت که از چه راه ملتی را به دامن افسانه و دروغ انداختند، برای شناخت و اثبات بدیهی ترین مراتب حیات و حرکت هم، از آن که وجود نداشته، مجبور به نوشتن شاه نامه ی کوچکی در مباحث گوناگون شدند و بی هراس از صاحب اندیشه و سخنی، تصاویر را چندان برهم چیدند و کلاف را چنان به هم ریختند که دعوت به بازبینی ظواهر، برای یافتن چهره ی اصلی پدیده ها و جست و جوی ابتدای نخ نیز، جرم محسوب می شود و هر عنصری، حتی آثاری از خرابه های شهری کهن، صاحب هویت معینی نمی شود مگر که قصه ای گرداگرد آن را بلند مرتبه و دور از دسترس کرده باشد! به این دلیل اگر طلب کنی که مخروبه های تخت جمشید، از نظر معماری و قدمت کارشناسیشود، یا به کنکاش در احوال و اثبات شخص سلمان فارسی روند، یا واقعیت استقرار مراکز تجمع شهری در ایران پیش از صفویه را مسلّم کنند، از آن که حاصل این تلاش ها، افشای حقیقت خواهد بود، دستپاچه می شوند، به وز وز و زمزمه درمی آیند، عزای بزرگان ناداشته شان را می گیرند، متجاوز به حریم و حرمت شمرده می شوی و با التماس و تمسخر و تهدید و فحاشی و دوباره شماری همان شائبه های شلم شوربا، می کوشند مزاحم سر برنیاورد و خواب تیره و ظلمت اندیشه ی ملتی برنیاشوبد و روشنی نگیرد. در این باب تابوها چنان فراوان و صاحب حشمت و فرند که گاه از صاحب خلقت نیز فراتر انگاشته می شوند. چنان که من باب مثال، سخن ماورای روال از آثار و احوال و قیل و قال های حافظ نیز با ارتکاب ارتداد و استحقاق لعنت برابر است. زیرا سازمان دهندگان شعر فارسی - که برای هر دوره ای چند پیامبر سخن سرا مبعوث کرده اند، تا همچون عروسک های بی تحرکی که ضبط شده ای را مکرر می کنند، ملتی فاقد پیوندهای اقتصادی و سیاسی و تاریخی را، در قرون اخیر، با ملات فرهنگی و در ابیات غزل ها و قصیده ها، تصنعا به یکدیگر بچسبانند و با تیرک و عصای شعر سرپا نگهدارند - نیک می دانند که جان مایه و مضمون آشکار و مکتوم شعر فارسی، دهن کجی و لجاجت با آیات قرآن مجید و سست کردن پایه های عقلانیت و دین است، که حتی در این بیت ظاهرا معصوم و مظلوم و حتی قدسی مرتبت حافظ نیز کمین کرده است:
عشق ات رسد به فریاد گر خود به سان حافظ،
قرآن ز بر بخوانی در چهارده روایت
پس قرآن قدیم و قویم، که خداوند حفاظت آن را ضمانت کرده، در این بیت، قاطعانه و به تصریح حافظ، که می گویند از بر کننده ی قرآن، صاحب لسان غیب و بی خطا در سخن بوده است، با چهارده روایت و نه حتی قرائت، هویت می گیرد و عشق مجرد توصیف ناشدنی، که شیفتگی به پول هم طیفی از آن و اغلب بیان سر پوشیده و خجالتی میل و سکس است، به جای قرآن و خداوند منان راه گشا و فریاد رس آدمی می شود. برداشت یک نوجوان پیشاپیش شیفته ی حافظ شده، از همین بیت او، چنان ویرانگر ایمان او به قرآن است که سعی سازندگان حافظ و دیوان اش را به اجر لازم می رساند و اگر بگویم که شعر فارسی، از مقام خیام تا مولانا و دیگران، برابر برنامه ای معین، جز مقابله با دین و التجای به خرافات وظیفه ای به دوش نبرده و نمی برد و مثلا مولانا، که این روزها جهان را با تصنع و تبلیغ، از آوای او آکنده اند و در کلیساها هم چندی است مولانا می خوانند، ظاهرا حق دارد و هنر می کند و اسرار می گشاید، اگر که می سراید:

ما ز قرآن مغز را برداشتیم،
پوست را پیش خران بگذاشتیم

چنان که این سخن مولوی نیز عرضه ی تخفیفی دیگر در قبول و قرائت قرآن است و چون بپرسی که پوست خر خور قرآن، که مولانا می گوید، کدام آیه ی الهی است و خران کیان اند، فراوان کهنه اندیشان نشئه پسند، به خروش می روند که در و دیوار نان دانی ما، که بر آن نام مفاخر ملی گذارده اند، فرو می ریزی و همین است که این خیل شاعرکان وصله ساز بر الفاظ، یازده سال پس از انتشار کتاب کبیر «مگر این پنج روزه» هنوز با بهت زدگی و بهانه جویی به یکدیگر می نگرند و همانند مرغان تازه تخم، لاینقطع قیل و قال می کنند که: قد قد و قار قار و وای وای!!! و هنوز هم، رسیدن به رتبه شاعری مقام دار در ایران، از آن دست که می شناسیم و هنرشان تحقیر دین است، با ره گیری همان شبه اندیشه ورزی موزون و ماموریت مخصوص شعر فارسی میسر است که در اساس به سایه بردن قرآن، یاد آوری بی حاصلی ایمان، دعوت به برتری مجرد جان و کسب لذت فراوان است و آن گاه که این زمزمه را به ده ها نحوه و نحله از زبان صدها نام ناشناس و به عمد بزرگ شمرده شده، از کودکی در گوش ها به تکرار گفته اند، هر یک از ما لاجرم در آن فضای فرهنگی پرورده شده ایم، که در پنهان، نظارت و حتی عبادت خداوندی را مزاحم می بیند و به جای عقل، به معجزه ی آن واژه ی بی ریشه ی از فرط تکرار جادو نما حواله می شویم، که در تمام ترانه ها به نعره و عشوه بیان می کنند و نمی توان گفت که به تصادف در قرآن عظیم رد پایی ندارد:

از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر،
یادگاری که در این گنبد دوار بماند!

اینک چین های کراهت را بر بینی سطحی اندیشان فراوانی جمع شده می بینم که گاه به گاه، با بساط کردن بی سر و ته چند بیتی خراطی شده و به سختی جا افتاده، که همان دست ساخته قبلی نو لاک و الکلی بد بوتر از پیش خورده است، حضور خود را اعلام می کنند و به به و چه چهی از معتادان نو محاسن تازه از راه رسیده تحویل می گیرند و تا کوک کردن دوباره خویش، سرخوش می مانند. همان کسان که سخنان بی قافیه ی صریح و هشدار دهنده و هشیار کننده حوصله شان را سر می برد، حال شان را به هم می زند و از کوره به درشان می برد و این آمیب و انگل خزنده و بی خاصیت و مخرب شعر فارسی، چنان که این همه دفتر بی معنا و صفحات ادب و احساس مجلات و این اواخر وبلاگ های پر گل و ریحان و بلبل و پروانه و رنگ و جفنگ، خبر دارمان می کنند، نخستین بیماری فرهنگی است که بر ذهن هر نو لغت خوانی چنگ می اندازد که در جای خرد ورزی و عقلانیت آزاد، روز و شب در ابیاتی این چنین، به دنبال هویت و صلاحیت و اندازه گیری افتخارات خویش می گردد.

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت،
آفرین بر نظر پاک خطا پوش اش باد!

چه گمان می کنید؟ در حال حاضر پیش نماز کل فارس، بر گور سراینده ی این بیت، که تربت و نه مقبره نام داده اند، تبرکا مسائل دین می گوید و معتقد و مومن ترین خانواده های ایران، که خداوند را در هر لحظه ناظر و مواظب بندگان خویش می بینند و در میان شان صاحبان فرهنگ زمان تا مادر بزرگی حاضر است که نیم بیش تر روز و شب را بر سجاده می گذراند، در مواقع تنگی در جای خداوند به سراینده چنین بیتی متوسل می شوند، که بوی یهودیت و تلمود می دهد، پاسخ پیچیدگی های زندگی خویش از دیوان او می جویند و به سوی دفتر اشعار او مقدم بر قرآن دست تمنا بلند می کنند و این همه در حالی است که تا قریب دو قرن پیش، چنان که پیش تر تاریخچه ی آن گفتم، هنوز دیوان شعری به نام حافظ نبود و تا قرن گذشته مردم معمول اهل کتاب هم او را نمی شناختند، جزوه ای از او در خانه ای نگهداری نمی شد و خریداری نداشت و ابزار این رسوخ، روشن فکری خیال باف ما است که گاه به صورت موظف و گاه متحیر و مرعوب، منحصرا به شعر خوانی و شعر خواهی و شعر شناسی و شعر سرایی مشغول است، عالی مقام ترین آن ها درحمله به پایه های اسلام و ایمان، از هر خاج و ستاره به دستی پیشی گرفته و حافظ را از آن روی خواسته و خوش داشته و رواج داده و می دهند که «کفر» می گفته است!!!

بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به می خانه
که از پای خم ات یکسر به حوض کوثر اندازیم!

آیا این دعوتی صریح نیست و آیا به راستی دز قرن هشتم هجری و به زمان حافظ نیز برداشت و معنای کوثر در قرآن مبارک را همانند سال های اخیر، حوض می گرفته اند؟!!! آیا در این رمز و راز عجیب نباید تامل کرد که شعر فارسی چوب دست و عصایی است برای کوفتن بر فرق هر اندیشه ای که میل کنید و هیچ صاحب منبر و مسند و محفلی نیست که نتواند شعر فارسی را برای استحکام خواسته ی خود، به هر زمینه که باشد، چون دستک محافظت و تقویتی به کار برد؟!!!

«نام نیشابور به گونا گون صوری درتاریخ آمده است. به شهادت نامه پهلوی، شهرستان های ایران شهر، در اسناد جغرافیایی ایران کهن، شاهپور اول زاده ی اردشیر در خراسان پادشاهی تورانی به نام پهلیزک یا پالزهاک یا پالچیهاک را شکست داد و کشت و در همان آوردگاه نیوه شاپور یا کار نیک شاپور را بنیان نهاد که قله ی فرمان روایی ولایت ابرشهر یا سرزمین اپرنها، که طایفه ای کوه نشین و چادر زی از سلاله ی داهه بودند، گردید». (فریدون گرایلی، نیشاپور، شهر فیروزه، ص ۳)

این چند کلامی است نمونه وار و کوتاه، از آن حکایت که گفتم: نیشاپور را نه از راه جست و جوی خاک و عوامل و عناصر و بازمانده های بر زمین، که باید در میان کلمات کتاب های ناممکن، به روایت آدم های ناموجود از سلسله های ناشناخته و قبایل مفقود، بیابیم. این سراپای داستان شناخت پیشینه ایرانیان و در تمام سطوح است که کلامی سخن درست در باب آن در جریان نیست، انبانی از اوهام است که مغز آدمی را پوک می کند و به پذیرشی ناگزیر و از سر گریز وا می دارد و نیشاپور کهن در این میان یک الگو و شاخص است که عظیم ترین محصول آن شهر، عرضه ی قریب یکصد و پنجاه نام در عرصه ی فرهنگ و در رده های مختلف علوم قدیم است، که جز دو سه نامی در دوران جدید، نزدیک به مطلق آن ها دروغ اند و از سران این بزرگان تازه ساز، عتیق نیشابوری و عطار و خیام اند که چون بقیه، غالبا محدث و مفسر و شاعر و صوفی و در حلقه ی درویشان قرار گرفته اند!

«و نیشابور را شابور بنا کرد و در آغاز «بنا شاهپور» بود، پس « با و الف» را بیافکندند و الف به «یا» بدل کردند و نیشاپور شد. فرزند هرمزد پادشاه استخر که از ملوک بلند همت و با تدبیر و آگاه دل بود و سایه ی همای دولت اش بر تارک شرق و غرب گسترده بود، شهر نیشابور را در کران مرز کهن دژ بنا نمود و به اطراف شهر چهار دروازه به گونه ای بود که بامدادان خورشید از هر چهار به درون شهر می شد و شامگاهان بیرون می رفت. امام حاکم فرموده و آن شهری است که تا ابد پایدار است. هنگام حفر خندق گنجی پیدا شد که هشتاد خروار زر بود بر عامه تفقد کردند. از این جاست که می توان پذیرفت شهری در این دیار پیش از هرمزد هم وجود داشته است، چه گنج بازمانده ی تمدن و فرهنگ کهن تری است». (فریدون گرایلی، نیشاپور شهر فیروزه، ص ۴)

ملاحظه کنید نیازهای شناخت یک شهر در فرهنگ ملی ما را، که گویی نه با سنگ و خاک و آب و خشت و گل، که از آن بقایایی بیابیم، بل با معجزات و خرق عادات بنا کرده اند تا نادیده تسلیم طلسم آن شویم. این جا هنوز برگی از نقل قبل عبور ناکرده، آن شاپور فرزند اردشیر به شاپور فرزند هرمزد تغییر نسل می دهد و حتی کسی متعرض نشده که با رسم الخط پیشنهادی بالا نیز، از «بناشاهپور»، نیشاپور بیرون نمی آید و ساخته نمی شود، زیرا تمام حواس خاصان قصه دوست ما مشغول اعجاب ذوق زده در باب آن نیشاپور بی بدیل زمین است که چهار مشرق در صبح و چهار مغرب در شامگاه داشته است و بی ذوق و وطن و غیرت ملی و پشت کرده به اجداد خردمند شمرده می شود، اگر کسی بر قصه هایی بدین شیرینی و خیال نوازی، که تنها حصه ی ما از جهان بوده، سئوال گذارد و یاد آوری کند که افق های این دنیای پیش چشم، جز یک شرق و غرب ندارد!!! و آن گاه بنگرید مولف کتاب نیشاپور شهر فیروزه را، که نخست و چنان که سهمی از آن گنج به او داده باشند، قول ناشناسی به نام حاکم را، بی چون و چرا می پذیرد، تا مدعی شود نیشاپور حتی از زمان ساسانیان نیز کهن تر بوده است!!!

«حدود بیست سال قبل تصمیم گرفتم زندگی پر ماجرای زادگاه ام نیشاپور را، از بدو تولد تا امروز به رشته ی تحریر درآورم و به پیشگاه فرهنگ این سرزمین تقدیم کنم. شب های زیاد با این پیر کهن سال خلوت کردم و در بزرگ ترین گورستان تاریخ، که به قول حبیب السیر: هزار هزار و هفتصد و جهل و هفت هزار هزار، سوای عورت و اطفال اش در خشم نا به کاران مغول کشته شدند، در معبد مردانگی به ستایش آن زنان و مردان سترگ اش نشستم که خاک نیشاپور را با خون خویش گل گون کردند». (فریدون گرایلی، نیشاپور، شهر فیروزه، ص سه)

این همان سایه ی شعر سرکشیده در اغراق و بی مهار و ضابطه است که برسطور این نثر پوسیده ی بی اساس نیز سنگینی می کند. قلم داری که با چنین باور و احساسی به حیطه ی مقدس تحقیق در موضوعی وارد می شود، آیا کتابی جز «نیشاپور شهر فیروزه» بیرون خواهد داد که بر سراپای آن رنگ تصورات و تعصب و افسانه می بینیم و سر سوزنی مستندات معتبر، جز همان مکتوبات و مجعولاتی ندارد که چون نمونه ی بالا برای نیشاپور هنوز به قدرت استدلال و آثار بر زمین سبز ناشده، میلیون ها میلیون نفوس و ساکن بر می شمارد؟!!! ارقامی که همانند آن گنج هشتاد خرواری و لشکر پنج میلیونی خشایارشا در حمله ی به یونان، چون مخدری بر ذهن عوام کارگر می افتد، چنان که صاحب خرد را به کراهت و کینه می کشاند. مگر این که تصور کنیم نه حبیب السیر و نه گرایلی مفهوم ریاضی هفتصد و چهل و هفت هزار هزار را نمی دانند.

«پاره ای تذکره نویسان و تاریخی مردان را گمان رفته است که تندیسی ستبر پیکر از شاپور اول در نیشاپور وجود داشته است. همسان پیکره ای که از وی در کازرون فارس به پای بوده است. چنین می نماید که شاید نشان گونه ای چون سنگ تراشیده شاپور نمای کازرون در این شهر وجود داشته است و آن ها که بی ذوق و خشن بودند و از تمدن و هنر مایه ای نداشتند این تنواره را نیز مانند پیکره ی کازرون شکسته باشند تا به زعم خویش شهر و مردم نو اعتقاد آن را از شر شیطان آدمی زاده ای که از فرط گناه و خطا مورد خشم و نفرت خدا قرار گرفته و سنگ شده است برهانند». (فریدون گرایلی، نیشاپور شهر فیروزه، ص ۶)

این همان خیال پروری تاریخی است که روشن فکری در خماری مانده ی ما، به هر روز چندین پیکره از حب آن را به کام می اندازد تا از حال خوش خویش خارج نشود و به دیدار واقع امور در جهان اطراف مجبور نباشد. نخست در گمان، برابر الگوی کازرون، که لابد همان سنگ پاره ی تازه تراش ساکن غار شاپور در تنگ چوگان را می گویند، تندیسی ستبر از شاهی که مستند اثبات ندارد، در شهری که هنوز موجودش نکرده اند، بر پا می کند و باز به تبر سرکج خیال آن را می شکند تا سر انجام ناسزای یهود ساخته را روانه ی حال و مناسب احوال عرب مسلمان پیکره شکن بداند که: بی ذوق و خشن و بی هنر و تمدن بودند و پیکره را گناه کاری سنگ شده از غضب الهی می انگاشتند!!! این عاقبت آن روشن فکری در اصل موظف به حفاظت از حقیقت است که در حال حاضر، چون مترسک، تنها جالیز شخم خورده و تخم ریخته ای را می پاید که در آن فقط خیار دروغ های کنیسه و کلیسا سبز شده است.

«نیشاپور در زمان طاهریان پایتخت شد و عبدالله بن طاهر در بیرون شهر سرایی بساخت که دارالامان اش نام کردند و لشکریان هر یک بر گرد آن بنایی بکردند و شهری پدید آمد که شادیاخ خوانده شد. بعد آلب ارسان آن را مرمت کرد و بر پای ماند تا پایان سلطنت سنجر به دست غزان ویران شد به هر حال زمانی نیشاپور را به نام شادیاخ هم می گفتند. شادیاخ اول محله یا دهی بود چنان که ابوالفداء گوید: «از جمله ی آن چه به نیشاپور منسوب است شادیاخ است بر در نیشاپور چون دیهی است که به شهر پیوسته باشد و دارالسلطنه آن جاست». و سوگمندانه امروز اثری از شادیاخ نیست. اما آرامگاه پیر بزرگ خانقاه عرفان ایران، عطار و تربت کمال الملک در همان نقطه ای است که در قدیم بدین نام خوانده می شده است و در جنوب شرقی نیشاپور امروزی است که روزگاری نوشاپور، نیوشاپور، نیو شاه پوهر، دندی شاپور، نیسافور، نسافور، نشاور، نشاپور، نسایا، نیسایا، نیسه فور، نیکه فور، ابرشهر، اپرشهر، برشهر، به شهر، شاد کاخ، شادیاخ، سمنچور و در زبان عرب سمنگور نامیده می شده است». (فریدون گرایلی، نیشاپور شهر فیروزه، ص ۱۰)

مطایبه ای از این شیرین کارانه تر نشنیده بودم که عرب برای حذف حرف چ، که لسان اش بدان نمی گردد، در لغت «سمنچور» آن را به «سمنگور» با حرف گ بدل کند که باز هم لسان اش بدان نمی گردد!!! چنین است که می گویم تمام ذخیره ی کنونی زبان فارسی از شعر و نثر و سیره و حدیث و تفسیر و تاریخ و فلسفه و فسون، که به زحمت زیاد، در ۵۰۰ سال اخیر، با عنوان میراث مکتوب کهن جعل کرده اند، یکسره بر تصورات و تلقینات و زمینه چینی های معین اسلام و عرب ستیز بنا شده و تنها موجب شکاف و شقاق بین مسلمین بوده است. چنان چه اگر از نیشاپور پیش از صفویه بر عین زمین پس مانده ی خشتی را نمی یابیم، در مقابل بر کاغذ و کتاب و در منقولات پر اعوجاج این و آن، که چون اشباح بی نشان و شمایل اند، نیشاپوری می شناسیم که از فرط اشتهار و عظمت به بیست نام مختلف خوانده می شده است!!! این هم از آن اشتهارهاست همانند سپردن منصب بنیان گذاری اصول حقوق بشر، که یهودیان به کورش خراب کننده ی مادر شهر جهان، بابل خردمند، نسبت داده اند!

«اگر سیاح اسپانیولی کلاویخو که به دربار تیمور گورکان می رفته است ناسخته و بی دلیل بل از روی هوی گفته باشد نیشابور از بخش های حکومت ماد بوده است. چرا که دامنه ی فرمانروایی مادها هرگز از مرزهای ری فراتر نرفت و نیشابور را تا آن جا فاصله بسیار است. و تا همدان نیز بسیارتر! بنابراین سفرنامه یا دفتر خاطرات کلاویخو پایه و مایه ای علمی و تحقیقی نمی تواند در این مورد داشته باشد اما چون پذیرفتیم که آب و خاک نیشابور از هم آغاز که جستجوگران مرتع و چشمه سار به دنبال سرزمین های مستعد می گشته اند می توانسته نظرها را جلب کند، شگفت نیست که دسته ای از نژاد کهن آریایی مادها یا پارت ها را هم در دامن خویش جای داده باشد. چرا که بطلیموس حکیم تاریخ نگار و جغرافی نویس باستان که شهره آفاق است و نام اش بر زبان روزگار جاری، و در گوش ایام طنین انداز است، در کتاب ملحمه گفته است: «مدینه نیشابور به طول هشتاد درجه و خمس و عرض سی و نه درجه از اقلیم چهارم خارج و در اقلیم پنجم داخل». گرچه بیش تر مورخان بعدی نیشابور را از بلاد اقلیم چهارم می دانند که به جای خود خواهم گفت». (فریدون گرایلی، نیشاپور شهر فیروزه، ص ۱۴)

چرا گرایلی از سخن کلاویخو جوش آورده، که نیشاپور را از حواشی امپراتوری ماد ناشناس شمرده، و چرا کسی که قتل عام میلیون ها نفر در نیشاپور به دست مغول را می پذیرد، در سخن کلاویخو به دنبال پایه و مایه ی علمی می گردد، نمی دانم! ولی برای شناخت کلاویخو کافی است به سفر نامه اش رجوع کنید که می نویسد ۶۰۰ سال پیش وارد تهرانی شده، که عمر تاریخی و جغرافیایی آن به سیصد و پنحاه سال هم نمی رسد!!! و خنده دار تر از این نیست که گرچه گرایلی نمی تواند نیشاپور عهد ساسانی را به ثبت برساند، اما می داند که بطلمیوس در ۲۰۰۰ سال پیش جای دقیق آن را در اقالیم عالم تعیین کرده است!!!! از این طریق خرد پسندان به تماشای سیاه چاله ی عمیقی می روند که یهودیان برای حفر آن کلنگ قلم را به دست هر یونانی و رومی و ارمنی و هندی و ایرانی موهومی، تا دورترین ایام، بی اعتنا به قاعده ی امکان، سپرده اند!

«مساجد مهم نیشابور: اهم عمارات نیشابور در این سالیان مساجد و کتاب خانه های این شهر است. نخست مسجد عبدالله عامر که وی آن را بر جای آتشکده قهندز ساخت و یزید فرزند مهلب بر آن مناره ای ساخت و دیگر مسجد جامع بزرگ و مقصوره بزرگ که به قول الحاکم بدون شک و خلاف، آن را ابومسلم سردار معروف خراسان بنا نهاد و مساحت آن سی جریب است و هزار ستون دارد! و شصت هزار نفر یک بار در آن اقامه نماز می بندند و در آن آب های روان و حوض های ژرف وجود دارد... منبر این مسجد در تمام خراسان بی نظیر و همانند ندارد و آن را هم ابومسلم در این مسجد بر پای داشته است و مناره ای که ابومسلم در این جامع ساخته بود کوتاه می نمود و از ارزش مسجد می کاست در زمان منصور فرزند طلحه برادر زاده عبدالله طاهر آن را خراب کردند و منار سترگ و رفیعی ساختند و تزیین و تذهیب کردند و جالب این که از سایه این مناره در فصول مختلف سال بر قواعد هندسی ساعات روز معلوم می شد. اما در آن مناره به مرور ایام خللی پدید آمد و اندکی فرونشست و کژگونه شد و عمر و لیث صفاری در عهد خویش آن را ویران کرد و مناره ای دیگر ساخت و نام خویش بر آن نقش کرد و خمارتکین که بعدها بر این شهر دست یافت مناره ای بر آن مسجد افزود و شهرت آن دو مناره چنان بود که کسی همسان آن ها را در دیگر ولایات ندیده بود و مزد استادانی که آن مناره ها را ساختند بودند بیش از دو هزار مثقال طلا شده بود و چنان استوار ساخته شده بود که به هیچ طوفان سهمگین خللی نمی دید گرچه جنبان بود... دیگری مسجدی بود که صحابه رسول خدا هنگام فتح نیشابور در آن ساخته بودند در محلی به نام شاهنبر و آن جا نماز گذارده بودند که مسجدی متبرک بود و صحابه پیامبر بزرگوار خدای، سنگی بسیار قوی و درشت را به بازوی خود بدان مسجد آورده و به علامت قبله نصب کرده بودند و مسجدی نیز در جوار منزل خدام سلطان امام رضا که آن حضرت در آن مسجد هنگامی که در نیشابور اقامت داشت نماز کرده بود قرار دارد و در شمال ابنیه تاریخی و کهن مسجدی معروف به مسجد روی کوه و همچنین مسجد باب معمر که در میان دو مقبره این شهر وجود دارد و مسجدی که گویند هانی فرزند قنبر در آن مدفون است و اخلاف وی نیز در نیشابور به سر می بردند. مسجد رجاء بن معاذ بن مسلم که در شهر است و مسجد دروازه قهندز نیز شهرت عام دارد و گویند که صحابه در آن مسجد نه ماه عبادت کرده اند و مساجد دیگری نیز هست چونان مسجد سراء معار و مسجد امام یحیی متصل به سرای بستان، مسجد ابن حرب، مسجد ایوب الحسن، مسجد جمش، که بسیار متبرک است و از اجابت دعا در این مسجد عجایب و لطایف بسیار بر سر زبان مردم است و دیگر مسجد مطرز، که بر کران بازار است چندان وسعت دارد که هزار کس در آن نماز می گزارند که غزان در سال ۵۴۸ هـ ق آن را ویران کردند و آتش زدند و بسیاری از مردمی که در آن جا پناهنده شده بودند به تیغ بستند و همچنین مسجد پرآوازه جامع منیعی که آن را بزرگ مردی از اهم فقها و علمای نیشابور قرون چهارم و پنجم به نام ابوعلی حسان فرزند سعید منیعی بنا کرده است... از مساجد معروف دیگر مسجد محمد فرزند عقیل که مسجدی بزرگ بود و مرکز تجمع علما و فقها به شمار می آید و گفته اند که موید آی به سردار معروف سنجر سلجوقی در سال ۵۵۶ هنگامی که شافعیان و علویان درگیری و برخورد داشتند به خواست شافعیان به خاطر دشمنی که با علویان داشت آن را ویران کرد و کتاب خانه معروفی داشت. مسجد خباز که مدرسه خبازی نیز خوانده می شد و ابوعبدالله خبازی فقیه مشهور در آن تدریس می کرد. و مسجد باب معقل یا مسجد عقلا که مسجد بازار طعام فروشان بود و این مسجد در شادیاخ قرار داشت و بسیار معروف بود و آن را عبدالله فرزند ابراهیم بابویه عمارت کرده بود. گویند این مسجد را غزان در اواخر سنجر خراب کردند و کتاب خانه آن پنج هزار جلد کتاب در انواع علوم داشت که وقف بر طلاب بود و طعمه آتش غزان شد مسجد کسلان که حوضی متبرک داشت و بسیار بزرگ بود. مسجد دیز که آن را صحابه رسول خدا ساختند و طلبه علوم دین در آن به فراگیری شرعیه اشتغال داشتند آن را نیز غزان ویران کردند و مساجد حیره و ملقاباد که مسجد کهن یا عتیق نامیده می شود و گویا این مسجد دومین که در محله ملقاباد بوده و عتیق نامیده می شده به نام ابوبکر عتیق فرزند محمد نیشابوری دانشمند و عالم عهد سلجوقی که تفسیرش معروف است ساخته شده بود و این دو محله به هم پیوسته است و مسجد ابوعبدالله مطوعی و مسجد احمد فرزند حاج ابوالقاسم که مساجدی بزرگ بود و دیگر مسجد زمجار که در محله زمجار قرار دارد و آن را اصرم فرزند غیاث ساخته است. و مسجد حاکم که آن را یکی از حکام نیشابور به نام ابواسحاق بنیاد نهاده است. و نیز مسجد شیخ ابومحمد عبدالله جوینی از بزرگان قرون چهارم و پنجم در آن تدریس می کرده است. مسجد ابوتراب عبدالباقی مراغه ای و همچنین مسجدی که قاضی صاعد معروف به کمال الدین در آن حلقه درس داشته است و مسجد ناصحیه خوانده می شد و در مقدمه ترجمه رساله قشیریه از قول الغافر روایت کرده است... لیکن در نهایت این مبحث سخن این که به روایت گوناگون ۱۱ تا ۱۸ مدرسه را به عهد خلفا نسبت داده اند مربوط به شافعی های بوده است که غزان خراب کرده اند و یا حنفیان ریشه کن ساخته اند و مدارسی نیز حنفیان داشته اند که به دست شافعیه ویران شده است.... و نیز کتاب خانه مسجد جامع منیعی نیشابور که آن را نیز با مسجدش ابوعلی حسان فرزند سعد نیشابوری از بزرگان قرن پنجم بنا کرده بود و این کتاب خانه بسیار بزرگ و معتبری بود و کتاب های بسیار نفیسی در آن نگهداری می شد. سوگمندانه این کتاب خانه و کتب ارزنده و مهم آن نیز در شعله خشم و جهالت غزان سوخت و نابود شد...» (فریدون گرایلی، نیشاپور شهر فیروزه، ص ۲۵۴-۲۴۲)

از این همه مسجد و مدرسه، که در شبستان یکی از آن ها، شصت هزار به جماعت نماز می گزارده اند و اگر به هر نماز گزار دو متر فضا ببخشیم، شبستان این مسجد به مساحت ۱۲ هکتار می شده، هزار ستون سنگی و سی جریب مساحت داشته و نیز آن بیست مسجد کهن دیگر، هرگز و هیچ کدام به قدر خشتی دو نیمه و سنگ پاره ای، اثری بر جای نمی بینیم، زیرا که یا غزان سوزانده اند و یا حنفیه و شافعیان خراب کرده اند!!! پس گرایلی بگوید که این همه اطلاعات دقیق در جزییات را از کدام نشانه استخراج کرده است؟ برای رسیدن به واقع امر و آن چه را که امروز در برابر چشم داریم و حتی گرایلی آن را مانده هایی از ادوار نه چندان دور، یعنی از زمان صفوی می داند، مناسب است که پس از عبور از این مساجد و مدارس افسانه ای، که یک کاشی ساده ی مانده از محراب یکی از آن ها هنوز پیدا نکرده ایم، به تنها مسجد نیشاپور و مانده از زمان صفویه سرکشی کنیم، که پس از دو سه بار مرمت، هنوز در نیشاپور بر سر پا و قابل دیدار است.

«شهر دیر سال نیشابور با آن که بارها ویران شده و ساختمان ها و کاخ های آن واژگون گشته است و هر لحظه به شکلی این بت عیار برآمده و جلوه کرده و باز تغییر شکل داده است. باز هم کم و بیش از ادوار نه چندان دور نشان ها و یادگارهایی دارد هنوز هم در آن بناهایی است که چندین نسل را خاک کرده و باز ایستاده و استوار بر جای مانده است و امروزه از نفایس و ظرایف ارجمندی به شمار می آید. که در نظر اول توجه تازه وارد را به خود جلب می کند گرچه بعضی از این ساختمان ها از نظر قدمت پشتوانه ای ندارد. چون آرامگاه خیام و کمال الملک نوساز به شمار می آیند. باز هم به خاطر این که مقبره ای چون تربت خیام چند بار جا عوض کرده تا امروز رسیده است، ارزش خاصی دارد و آرامگاه بزرگوار چیره دست نقش آفرینی چون کمال الملک هم اعتبار و ارجش به فرداها پیوند می خورد. از این روی اگر نه هم با رعایت تقدم پیرامون هر کدام از ماندگارها و یادبودهای دیرینه سخنی می گوییم». (فریدون گرایلی، نیشاپور شهر فیروزه، ص ۳۱۴)

ظاهرا ناآرامی آن خیام ناشناس، که از میان رباعی های به نام او ساخته شده بیرون می زند، به رفتارهای پس از مرگ او نیز سرایت کرده و به اعتراف گرایلی می شنویم که چندین بار در زیر زمین جا به جا شده و تعویض مقبره کرده است!!! گرایلی به روشنی می نویسد که آثار معماری های تاریخی که در حال حاضر در نیشاپور قابل دیدار است، برخی به کلی نوبنا و برخی عمری چند نسله دارد و متعلق به ادوار تاریخی دور نیست. مایه ی اعجاب گرانی است که در نیشاپور کنونی فقط همین یک مسجد را می بینیم که در عهد شاه عباس ساخته اند و سرگذشتی شنیدنی و عجیب دارد. (ادامه دارد)

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در سه شنبه هفتم فروردین 1386 و ساعت 22:30
ارسال شده در سه شنبه، ۰۷ فروردین ماه ۱۳۸۶ ساعت ۲۲:۳۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان