ایران شناسی بدون دروغ، 38

آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

مدخلی بر ایران شناسی بی دروغ و بی نقاب،

 

بدین ترتیب، اگر این مجموعه افسانه های نادرست مربوط به مغول و حواشی آن را بپذیریم، پس یکی از برجسته ترین ترک و عرب ستیزان ایران، یعنی سود آور، مستقیما اعتراف کرده است که نخستین شاه نامه ها را مغولان نوشته و مصور کرده اند! پس چرا مغولان، به این سبب که مهم ترین سند هویت کاغذی فارسیان را از زیر آوار بی اعتنایی زمان بیرون کشیده اند، از سوی قوم فارس ستوده نمی شوند؟ و این سئوال دیگر که اگر آن تمرکز سیاسی پیش از مغول، با عناوین طاهریان و صفاریان و غزنویان و سلجوقیان و غیره برقرار بوده، چرا سلسله های پس از قرن چهارم این مجموعه، اعتنایی به شاه نامه نداشته و ردی از شاه نامه خواهی خود آشکار نکرده اند؟ و در نقطه ی مقابل نیز پرسش مقابلی پدیدار می شود که چرا مغولان و تیموریان، نسبت به تکثیر و تهیه و آرایش شاه نامه چنین حساس بوده، از خدمت به فرهنگ فارسیان بی مدرک و نشان تاریخی، چه ثمری می برده اند؟ و چون هیچ یک از دو سوی این ترازوی سئوال پاسخ وزینی نمی بیند، پس این نو دکان شاه نامه شناسی، کالای اثباتی و عقلی ندارد و سئوال بنیانی دیگری سر بر می آورد که نو نویسان شاه نامه کیان اند، چرا آن را کهن وانموده اند و از تدارک این کتاب با چنین برچسبی چه انتظاری داشته اند؟ پاسخ ساده به تمام این سئوالات، در این مقصد و منظور قابل ادراک خلاصه می شود که: با هیاهوی حیات در افسانه های شاه نامه، سکوت دو هزار ساله ی حاصل از پوریم، در حوزه ی سیاست و فرهنگ و تجمع و تولید را پوشانده اند!!!

اهل نظر گرچه اینک برکناره می روند ولی یقین دارند که زمان محاکمه دروغ نزدیک است و دیری نخواهد گذشت تا بر همگان آشکار شود که پوشندگان پیراهن تاریخ و ادب و هستی و هویت تلقین شده ی کنونی، از بسیاری پوسیدگی تار و پود این قبا، باد هر سئوال را موجب تباهی و واریز آن می بینند، خود را از مسیر وزش آن کنار می کشند و سئوال دهنده را به غریبگی و تخریب متهم می کنند، زیرا که هر پرسشی، چون مقراض، گوشه ی دیگری از این پوشش تنگ و بی دوام رنگین را می درد و آن پیکره ی نزار و مافنگی، اما رنگ و روغنی را، که اینک مترسک استقرار تاریخی خویش می انگاریم، برهنه تر می کند. آیا صدای این سکوت عمیق، که گاه به ناله ی احتضار ناسزا سرایی خراشیده می شود را نمی شنوید که علامت درماندگی در ادای پاسخ به این سئوال اساسی است: چرا در هزاره نخست اسلامی، سرزمین ایران فاقد لوازم و نشانه های حیات اقتصادی و سیاسی پیشرفته و از جمله بناهای عام المنفعه، چون کاروان سرا و بازار و حمام و آب انبار و قصر حاکم و امکانات تولید و تبادل کالا بوده است؟!

 

در این کشتی سوراخ شده ی باستان ستایی و لبریز از کالاهای فاسد نژاد پرستی، که هر روز بیش تر در عمق اقیانوس واماندگی فرو می رود، موش های هراسانی، جیغ زنان در گریزند، ناخدایی نیست که بر سبیل نمایش هم، برای نجات سرنشینان خوش خیال خویش، فرمانی مایوسانه صادر کند و دیده نمی شود کسی برای برون رفت از این گرداب، قایقی به آب اندازد. آن بادبان باستان ستایی و دشمنی قومی و رجز خوانی برای عرب و اسلام و ترک و یونانی و مغول، پایین کشیده شده، تیرک های آن شکسته و در همین حال سایه سرسبز جزیره حقیقت در افق نزدیک دیده می شود، هر یک از سرنشینان پیشین این کشتی، که تاب و تمنای زندگی دوباره در این جزیره را دارد، پس باید که دست و پایی بزند!

«کاتبان، مدیران و مورخان، به دلیل آن که در کارهای روزمره ی خویش از خطاطی استفاده می کردند، با این هنر بیش تر آشنایی داشتند تا با هنر نقاشی، که نمونه های آن در گنجینه ها حفظ و نگه داری می شد و دور از دسترس بود. بنابراین، گزارش های آن ها درباره نقاشان و هنر نقاشی، معمولا کلیشه ای و با حداقل توصیفات بود. خواندمیر درباره نقاش معاصر خود، بهزاد، ۹۴۱ ـ ۸۷۱ هجری، می گوید: «استاد کمال الدین بهزاد مظهر بدایع صور است و مظهر نوادر هنر، قلم مانی رقم اش ناسخ آثار مصوران عالم و بنان معجز شمیم اش ماحی تصویرات هنروران بنی آدم». چنین ستایشی درباره سبک و شایستگی های کسی که سرپرست کتاب خانه ـ کارگاه سلطنتی صفویه شد، البته اطلاعات چندان زیادی درباره ی او به ما نمی دهد. شاید بهزاد به دلیل کهولت سن در آن زمان نمی توانست چندان فعال و پرجنب و جوش باشد، ولی حضور و راهنمایی های ارزنده ی او، باعث پیشرفت نقاشان پیر و جوان در عهد صفوی و سرانجام منجر به ایجاد سبک نقاشی جدیدی در قرن دهم هجری شد. به اعتقاد وقایع نگاران ایرانی، بهزاد، آخرین نقاش است و نام اش به جای نام مانی قرار گرفته و نیر در مقایسه با دیگر نقاشان، برتر دانسته شده است. از آن پس، بسیاری از نقاشان آثار خویش را به نام بهزاد جعل می کردند تا بل که بتوانند به آثار خویش اعتبار و ارزشی بخشند که این مساله در تشخیص آثار اصیل بهزاد البته مشکلاتی ایجاد کرده است». (هنر دربارهای ایران، ابوالعلاء سودآور، ص ۹۵)

حتی سود آور نیز، که سال ها پس از اختراع مانی به توصیف او پرداخته، از مقدمه چینی لازم برای وارد کردن او به کتاب اش عاجز مانده است، بهانه ی مهملی می آورد که چون خطاطان از نقاشان خوش دل نبوده اند، درباره ی این گروه گزارش درستی نداده اند و از این که خواند میر به جای شناساندن درست بهزاد به فصاحت کلام و تعارفات متکلف رو می کند، ناخشنود است. اوج این خارج نوازی دوره گردانه و بد صدا آن جاست که کار بهزاد را با آثار مانی می سنجند!!! شاید که این عقب ماندگان، بدون اعلام به مشتاقان، یک گالری مملو از آثار مانی جایی پنهان کرده اند که چنین مقایسه ای برای آن ها میسر شده است؟ و چون از مانی جز نامی در شاه نامه نیست و از آن رسواتر حتی هنوز تابلویی به دست ندارند، که قاطعانه کار بهزاد بدانند، پس جز این نیست که بی محابا دروغی را با دروغ دیگر سنجیده، کوری را عصا کش کور دیگر کرده و با یک سیلی دو صورت باسمه ای را سرخ نگه داشته اند! سود آور در عین حال وقایع نگارانی را می شناسد که معتقدند بهزاد در انتهای یک سلسله و صف از نقاشان اواخر تیموری و اوائل صفوی ایستاده است و اگر از آن ها نامی بخواهیم، از میرک و شاه مظفر می گویند تا کار جست و جوی بی نتیجه و بدون راهنمای آنان، بر دوش ها سنگین تر شود و تاب دنبال کردن موضوع را نیاورند!

«بهزاد، کمال الدین، نامدارترین نقاش ایرانی. او در زمان سلطنت آخرین حکمران تیموری، سلطان حسین بایقرا، در هرات به اوج شهرت خود رسید. بهزاد را غالبا با مانی، نقاش افسانه شده مقایسه کرده اند. سبک او با بهترین طراحی، رنگ های جواهر مانند و نقاشی طبیعت گرای موشکافانه اواخر تیموری مترادف است. به رغم آوازه بهزاد، آگاهی درباره زندگی او نسبتا اندک، عاری از جزئیات، و گاه ضد و نقیض است، و با آن که نسخه های خطی مصور و مرقع های نقاشی متعددی به این استاد بزرگ منتسب گردیده، یا گفته شده که سرپرستی کارگاه های پدیدآورنده ی این آثار را عهده دار بوده است، روی هم رفته، تنها شماری از آن ها را می توان به طور مسلم کار او دانست». (دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ص ۱۶۷)

این جا نیز همان تعارفات، مکرر می شود و گرچه بهزاد رستم دستان و اشکبوس و سهراب و رخش نیست که نیازمند افسانه باشد، و می گویند هنرمند بزرگی از چهار صد سال پیش بوده و باید که گام به گام زندگی او ثبت و قابل شناخت شود، اما اگر دائرة المعارفی خودمانی، که به امور داخلی و خانگی مشرف تر و مسلط تر است، اعلام می کند که آگاهی درباره ی بهزاد به رغم آوازه ی بزرگ اش عاری از اطلاعات جامع و گاه ضد و نقیض است، آن گاه بپرسیم که این آوازه ی بلند، بدون اطلاعات و ابزار، از کدام حنجره بیرون آمده و اگر بهزاد نیز به صف دراز ناشناسان تاریخ پس از هخامنشی در ایران می پیوندد و معلوم می شود که اختراع او نیز یک چاره اندیشی برای مکتب دار کردن این همه مینیاتور است که از مادر بزرگ تا نوه ی خانوارهای یهودی در دوران معینی ساخته اند، که یک تابلوی دست ساز آنان هم امضای هنرمند را ندارد، پس ورود ناگهانی و پر هیاهوی استاد بزرگ صاحب اسلوب و مکتب در تولید مینیاتور، که گویا سبکی در هنر ملی را چنان به نهایت رسانده است که گروه گروه از او تقلید هم کرده اند، در مجموع شگردی است تا آن دست سازهای خانوادگی، خصوصیات یک عرض اندام هنر ملی را به خود بگیرد و علم داری چون بهزاد بیابد! اشکال کار فقط در این است که آدرسی از بهزاد به دست نداریم زیرا که سازندگان این اسامی بلند مرتبه نیک می دانند که اگر آدرس معین و قابل پی گیری ارائه دهند، در رجوع جست و جو گران جای خالی چنان خلقتی معلوم خواهد شد.

«نخستین استاد در دوره سلطان حسین، فرزند هنرمند دربار ابوسعید، یعنی منصور می باشد. این نقاش، شاه مظفر، که به واسطه ی مهارتش به شدت مورد ستایش بود، در سن بیست و چهار سالگی درگذشت، و امروزه هیچ یک از آثار او شناخته شده نیست. اما نقاش دیگری به نام میرک، که سید بود، شناخته شده تر است. وی همچنین، پیش از آن که یک نقاش مینیاتور شود، خوشنویس و مذهب و نقاش آثار تاریخی بود. او به مقام ریاست کتابخانه ی سلطان حسین رسید و بلافاصله پس از تصرف هرات توسط شیبانی خان ازبک به سال ۱۵۰۷ میلادی از دنیا رفت. اما به نظر می رسد که بزرگ ترین کار وی این بود که استاد بهزاد آینده را که در کودکی یتیم شده بود تربیت نمود. او از آغاز سلطنت فعال بود، اما پیش از ۱۴۸۵ میلادی هیچ کاری را نمی توان به وی نسبت داد». (باسیل گرای، نقاشی ایرانی، ص ۱۰۹، متن اصلی)

این تابلو را از صفحه ی ۱۰۴ کتاب سود آور برداشته ام، تنها دلیل این که چنین صحنه ای را نقاشی به نام بهزاد مصور کرده، این است که در حاشیه ی آن کسی نوشته است: «کار استاد بهزاد» ! که نگفته الحاقی بودن آن آشکار است، زیرا هیچ هنرمندی خود را استاد و به صورت سوم شخص غایب نمی خواند. اما گرفتاری های این مینیاتور به همین جا ختم نمی شود:

«۳۶آ. دو کشتی گیر

منسوب به شاه مظفر

ابعاد: ۸/۹�۵/۵۱ سانتی متر

شاه مظفر که می خواست به به ترین وسیله ای، ناسپاسی و حق ناشناسی مجدالدین در حق ولی نعمت خود، امیر علی شیر را نشان دهد، داستانی از گلستان سعدی انتخاب کرده، به تصویر کشید. در این داستان حکایت قهرمان کشتی گیری مطرح می شود که سیصد و شصت فن می داند و هر روز یک فن را به شاگرد خود می آموزد و تنها یک فن را به او آموزش نمی دهد... خوش نویسی حاشیه ی چپ نقاشی، منسوب به بهزاد است، گرچه بسیاری از محققان چنین انتسابی را پذیرفته اند ولی در مقایسه با آثاری که از بهزاد نیست، این اثر تکذیب شده است. در این اثر بیش تر سبک نقاشی شاه مظفر به کار گرفته شده است». (سود آور، هنر دربارهای ایران، ص ۱۰۵)

تخصص ممتازی می طلبد که بتوان شناخت اثری را نه با سنجش با کار دیگر همان هنرمند، بل با مقایسه با کار دیگران تایید یا رد کرد!!! و از آن که از شخص بهزاد تابلوی معینی نمی شناسیم، پس با این روش مینیاتورهای موجود در جهان تنها به دو دسته تقسیم می شوند: تابلوهایی که نقاش مشخص و شناخته شده دارند و بقیه ی تابلوها که کار بهزاد بوده است!!! سود آور، این هنر شناس و باستان پرست بزرگ، که حتی از خیالات پنهان نقاش تابلو، در کوچک ترین حجم اختصاصی آن نیز با خبر است و می داند که اثر را به چه قصدی کشیده، نمی دانیم چرا حاشیه ی سمت چپ نقاشی را نخوانده و آن را کاری از «شاه مظفر»، یک نقاش مجعول و بی اثر و سرگذشت از دربار سلطان حسین بایقرا معرفی می کند، که خود سلطان حسین، حتی از این نقاشان نیز بی محل و بی نشان تر است و او را در این تابلوی مینیاتور، تکیه زده بر تختی می بینیم که بر میان زیر پایی مقابل آن، نقش یک ستاره ی داود کامل جلوه می کند تا از طریق این اثر انگشت آشکارا یهودی شناخت سازنده ی این مینیاتور بر ما سهل تر شود! کار شناسی ویژه ی سود آور، در انتساب تابلوی دو کشتی گیر به شاه مظفر، از روی سبک اثر، آن گاه که هیچ نمونه ای از کار شاه مظفر هم معرفی نکرده اند، بسیار ممتاز و انحصاری و استادانه و البته ناشیانه و عوام فریبانه شده است!!!

باسیل گرای، خلاف سود آور، شاه مظفر را در اوایل عمر به گور می فرستد و معتقد است که هیچ اثری از او به یادگار نمانده است. پس ابتدا از گرای بپرسیم که بدون نمونه ی کار از کجا با خبر شده که چنین نقاشی در جهان ظهور کرده و به واسطه ی مهارت اش مورد ستایش بوده است؟ تمام مندرجات موجود در باب تاریخ و فرهنگ و هنر و ادب ایران از همین قماش است، ادعاهای بزرگی که ذره ای نمایه ی قابل معرفی ندارد. بدین ترتیب یا گرای از این تابلوی دو کشتی گیر مظفر، که معرف آن سود آور است، بی خبر بوده و یا سود آور از عقیده ی گرای در باب شاه مظفر نقاش چیزی نمی دانسته است!

«مرحله ی بعدی زندگی بهزاد و حرفه اش موضوع گفت و گوهای فراوانی بوده است. غالب پژوهشگران معتقدند که وی سال های واپسین زندگی را در تبریز سپری کرد، اما تاریخ انتقال او از هرات به پایتخت تازه ی صفوی روشن نیست. در فرمانی از سوی شاه اسماعیل، که تاریخ ۹۲۸ ق دارد، بهزاد به سرپرستی کتابخانه ی سلطنتی منصوب شده است، این امر ظاهرا اشاره بر امکان انتقال هنرمند به تبریز، در زمان سلطنت شاه اسماعیل دارد. با این همه، تاریخ این سند موجب بحث هایی شده است. این سند جزو گزیده ای از نامه های دیوانی در «نامه ی نامی» خواندمیر صحافی شده است (کتابخانه ی ملی فرانسه) که تاریخ ۹۲۵قمری دارد، از این رو، بر پایه ی گاه نگاری، تاریخ فرمان ۳ سال دیرتر ثبت شده است. نسخه ی بدون تاریخ دیگری اکنون در مسکو نگاهداری می شود، سدیگر نسخه ی مختصری است در کتابخانه ی دفتر دی.ان هند که در ۱۷۹۷ م برای یک حامی هنرمندی نوشته شده است. بر پایه نوشته دیکسن و ولش چندین نسخه دیگر نیز در مجموعه های روسی، ایرانی و هندی موجود است که نیازمند پژوهش اند». (دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ص ۱۶۷)

ملاحظه می کنید دم های دراز بیرون زده ی خروس رنگین جعل را؟ آخر کجا باید به دنبال یک سند از تاریخ ایران بگردیم که نیازمند دادگاه برای اثبات صحت آن نباشد؟ در این جا سازندگان فرمانی خطاب به بهزاد از جانب شاه اسماعیل، برای تصدی شغل سرپرستی کتاب خانه ی سلطان، که تاریخ ۹۲۸ دارد، آن را در مجموعه ای گنجانده اند که ۳ سال پیش از ابلاغ آن نامه، جمع آوری شده است!!!

«قاضی احمد و دوست محمد هر دو او را وابسته به شاه طهماسب دانسته اند و هیچ اشاره ای به پیوند وی با شاه اسماعیل نکرده اند. بر پایه ی گزارش قاضی احمد کتابخانه ی شاه طهماسب پیش از رسیدن بهزاد به تبریز ایجاد شده بوده، و سلطان محمد به شاه درس نقاشی می داده است . مدرکی دیگر برای احتمال به تبریز آمدن بهزاد پس از جلوس شاه طهماسب، جنگی با تاریخ ۹۳۰ ق است که اکنون در گالری هنر فریر واشنگتن نگاهداری می شود و دارای یک مجلس نقاشی مشهور پیر و جوان کار بهزاد است. قاضی احمد نیز از یک نسخه ی خمسه ی نظامی به خط شاه محمود نیشابوری و با تصویر بهزاد نام می برد. بنابر نوشته ی دوست محمد، بهزاد در تبریز درگذشت و در جوار شیخ کمال خجندی، عارف و شاعر مشهور به خاک سپرده شد. گاه نگاره ی (ماده تاریخ) «خاک قبر بهزاد» درگذشت او را در ۹۴۲ قمری نشان می دهد. قاضی احمد مدعی است که بهزاد در هرات درگذشته است. غالب منابع تاریخی و زندگی نامه ها آراء متفاوتی درباره ی مهارت هنری بهزاد ارائه کرده اند. خواندمیر، یکی از همزمان های بهزاد و عضو محفل سلطان حسین بایقرا ـ محفلی که امیر علی شیرنوایی و بهزاد را در بر می گرفت، ضمن تحسین ظرافت قلم او و درک طبیعت گرایی اش، او را به مانی تشبیه کرده است. پژوهشگران زمان حاضر عمدتا علاقه مند به تشخیص سرشت کار بهزادند که مسلما کاری تقریبا غیرقابل ممکن است، زیرا با آن که تنها معدودی از کارهای او شناخته شده است، به دلیل آوازه ی او، هنرمندان طی سده ها برای افزایش اهمیت هنری و ارزش مادی کارهای خود نام وی را به آن ها الحاق کرده اند. همان طور که در منابع آغازین آشکار است، بهزاد عضوی از گروه نقاشان اواخر سده ی ۹ قمری هرات شامل چهره های درخشان دیگری مانند میرک، مظفر علی و قاسم علی جوان تر است که به سبک مشابهی کار می کردند». (دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ص ۱۶۹)

چنین که ملاحظه می کنید از همه چیز و در هر موضوعی اسناد متعدد و متنوع وجود دارد، اگر شما یکی را نپذیرید بی درنگ دومی را از کلاه شان بیرون می کشند. چنان که یکی بهزاد را در زمان شاه اسماعیل کتاب دار دربار می گوید، اما قاضی احمد و دوست محمد او را وابسته به دربار شاه طهماسب می شناسند. جنگی داریم که بهزاد را در زمان طهماسب به تبریز می کشاند و نامه هایی که او را در زمان شاه اسماعیل به خدمت می گمارد. دوست محمد می گوید که بهزاد در تبریز مرده است، اما قاضی احمد قبر او را در هرات نشان می دهد. پژوهشگران علاقه مندند که از عمر و آثار بهزاد بیش تر مطلع شوند، اما مدخل نویس دائرة المعارف نصیحت می کند که کار بی هوده ای است، زیرا که از فرط کپی کشی تشخیص کار واقعی بهزاد نامیسر است. تمام این عوالم و مظاهر را می توانید درباره ی هر شخص و موقعیت تاریخی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی دیگر پیاده کنید. زندگی و کار فردوسی نیز روایت های متعددی دارد که با یکدیگر آشتی نمی کنند، مزدک و مانی و زردشت های گوناگونی ساخته اند که گاه با شش هزار سال فاصله ی زمانی از یکدیگر در تاریخ ما ساکن اند، همین مراتب را در زندگی سعدی و حافظ هم پیدا می کنید و معلوم نیست به کدام دلیل نام آوران سر برآورده در ایران، تا این حد سرگردان و بی شاهد مانده اند؟!! تمام کتاب های کهن بدون استثنا اینک فقط نسخه هایی قرن ها پس از مولف خود دارند و اگر بخواهید به علت اصلی این بی شکلی تاریخ و ادب و فرهنگ در ایران مشرف شوید، پس بدانید که سازنده ی تحرک اجتماعی دروغین، در دو هزار سال فاصله ی میان پوریم تا صفویه یهودیان اند، قصد اختفای نسل کشی کهن خویش را داشته اند و در این مورد از شگرد دروغ بافی غول آسا و غیر قابل مقاومت پیروی کرده اند! (ادامه دارد)

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در سه شنبه هشتم اسفند 1385 و ساعت 14:30
ارسال شده در سه شنبه، ۰۸ اسفند ماه ۱۳۸۵ ساعت ۱۴:۳۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان