ایران شناسی بدون دروغ، 29، نسخه فلورانس

آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

مدخلی بر ایران شناسی بی دروغ و بی نقاب، ۲۹

به دید نو اندیشان و اصحاب خرد، اینک که هیچ کس نتوانست برگی دست نوشته به زبان فارسی را آدرس دهد که تاریخ تحریر ماقبل قرن پیش آن را آزمایشگاهی تایید کرده باشد، پس این مبحث را می توان به سود نظریات مطروحه در این مقال، بسته گرفت و باور و قبول کرد که کتاب شاه نامه تدارکی از دوران جدید است و اگر بخواهم کار را بر آنان آسان گیرم و از سرگردانی و صرف وقت درکتاب خانه ها و آزمایشگاه های تشخیص نجات دهم، ارفاقا حضور زبان فارسی در ماقبل صفوی را می پذیرم، اگر بتوانند سنگ قبر و سفالینه و پارچه ی مسطور و هر نمونه ی دیگر را به منتظران ارائه دهند، که دو لغتی به زبان فارسی با دیرینه پیش از صفوی بر آن نقش و نوشته باشد و از عهده ی  اثبات ادعای قدمت آن نیز برآیند و از آن که اغلب سفال های سالم یافت شده در ایران، با حیرت تمام، فقط به دو شهر کاشان و نیشابور منتسب است و نه اصفهان و شیراز و همدان و اهواز و کرمان و غیره، و دو شهر نیشابور و کاشان نیز، اشتهار به مرکز تجمع یهود ایران دارد، آن چند پارچه ظروف سفالین محدود و منتسب به قرن هفتم هجری، با ابیاتی از اشعار ناشناخته فارسی و از قماش زیر را، در حالی که تمام دیگر نمونه ها به خط عرب و غالبا متعلق به بین النهرین است، به یقین در زمره جعلیات جدیدی می دانم که برای کیسه بری مجموعه داران و یا اخلال در تصورات تاریخی و فرهنگی ما، در هندوستان و ترکیه و شرق اروپا، به سبکی جعل کرده اند که در دانشگاه های پر آوازه غرب، کرسی آموزش مخصوص دارد و این هنوز در صورتی است که این همه سفال سالم ساخت نیشابور و کاشان، در شرایطی که از شهرهای دیگر ایران، نمونه ای ندارند و نشان نمی دهند، اصل مسئله را با سئوال و شک نپوشاند. همین پدیده را چه گونه باید توضیح داد؟ یا در ایران جز نیشابور و کاشان، شهر و مرکز تجمع نبوده و یا ناگزیریم تکنیک ساخت سفال دوران اسلامی ایران را، به انحصار مردم این دو شهر درآوریم! آن گاه سئوالی تازه سر بر می آورد که مردم این دو شهر چنین توانایی را چه گونه کسب کرده اند که دیگران از آن نصیبی نبرده اند، آن هم در سرزمینی که از شمال تا جنوب و شرق تا غرب آن، قرن های متمادی، پیش از رخ داد پلید پوریم، با نمونه هایی که از مراکزی چون سیلک و مارلیک و جیرفت و ایلام به دست آمده، با مردم و اقوامی آشناییم که ابداعات فنی و هنری آنان در ساخت سفال و ظروف سنگی و فلزی، موجب شگفتی صنعتگران و هنر شناسان امروز جهان است؟!!

اینک اشعار فارسی نقش شده بر این کاسه و کوزه را بخوانیم که خود بیانیه ای در باب معرفی قدرت حیرت انگیز جاعلین حرفه ای اورشلیمی و اروپایی است. پارچ و کاسه ای که نمی دانیم با چه تمهیدی، در عمر ۷۰۰ ساله خود، همچنان به صورت نخستین، چنان به سلامت گذشته که همان نازنین و نازک دسته اک اش نیز بنشکسته است؟!

 «همواره تو را عز افزون باد، اقبال تو بگذشته ز حد بیرون باد. تا هرچ از این کاسه به کام تو رسد، ای صدر جهان تو را به جان افزون باد. دانی که چراست ای پسندیده من، بر اشک دو دیده ستم دیده من. می کشاند در آرزوی لب تو، آب از دهن مردمک دیده من. ای گرسنه مهر تو سیران جهان، ترسان ز فراق تو دلیران جهان. با چشم تو آهوان چه دارند به دست، ای بند شیران جهان».

(ارنست گروبه. سفال های اسلامی، ص ۲۱۶)

  

« نمونه ای از سفال های ساخت کاشان از قرن هفتم هجری با نقش اشعاری به فارسی  »

 وجود چنین ابیات سست بی صاحب و گاه بی معنی و بریده و بی دنباله، که بر بشقاب و پارچ تازه از کار درآمده و بی نقص و عیب بالا نوشته اند و ساخت آن برای سازندگان کاپوس نامه ها و دیوان ها و صدها تابلوی مینیاتور نفیس، که نوبت بررسی آن ها نزدیک است، سرگرمی کوچکی است و در صورت اصرار به قدمت نیز، فقط می تواند اشعاری حاصل ذوق سفالگری از قرن هفتم هجری شناخته شود، این سئوال را می تراشد که چرا سفالگران با ذوق نیشابور و کاشان، از این همه رباعیات خیام و یا اشعار شاعران قرن چهارم و پنجم و ششم، چیزی نمی دانسته اند تا چنین ابیات خامی از خود بیرون نریزند که خریدار را منصرف می کند و می رماند؟! چنین است که هر شیء که قصد بیان گوشه ای از تاریخ و ادب و فرهنگ این سرزمین را دارد، از کتیبه و کوزه و کلاه و کمربند و سکه و خنجر و کتاب، به بازبینی دقیق و بدبینانه خودی نیازمند است تا با رجوع به مجعولات، برای مردم این سرزمین هویت و تاریخ و فرهنگ نسازیم. این مطالب مقدمه است بر مباحث تکمیلی بعد، که با بررسی جامع و همه جانبه ی نمونه های هنری موجود و منتسب به اقالیم و قرون مختلف در ایران، نبود کاربرد زبان فارسی و اصولا تدارکات فرهنگی و تلاش های تولیدی تا پیش از صفویه را قاطعانه اثبات می کند. بدین ترتیب تعقیب ادله و عرضه ی اسناد، در این باب که شاه نامه ی پیش از صفویه نداریم، غیر ضرور و دوباره کاری می شود. چرا که اینک نه تنها قدمت شاه نامه، که دفتر بسیاری از ذخیره های فرهنگی و بیانی و لغوی و دواوین و غیره، به زبان فارسی، که به ایام دور منسوب می کنند، بسته شده می نماید و به جای اظهار غرورهای کاذب، ضرورتی جز این در برابر نداریم که علت این همه جعل و منظور از ساخت و تهیه ی این تل دروغ های متنوع و متعدد و متعفن را بیابیم.

« سمت راست تصویر برگ مجعولی از «چهار رساله» ابن سینا به خط عمر خیام!!!؟ با تاریخ ۴۷۵  »
« و سمت چپ تصویر برگ مجعولی از دیوان امام زین العابدین، با تاریخ کتابت ۲۹۹ هجری. »

بر این اساس موظفم همان مسیر تجسس را دنبال کنم و نشان دهم که ماموران صدور شناس نامه ی قدیم برای شاه نامه، تا چه اندازه تهی دست بوده اند و دیدیم تنها متن انتقادی شاه نامه، که با کنار هم چیدن چند نسخه ی ظاهرا کهنه، در چهل سال پیش، به سعی برتلس و انستیتوی خاور شناسی اتحاد شوروی تدارک شد، فقط به چهار نسخه ی قدیم متکی بود که شرح شان را آوردم وقول بررسی آن ها را دادم و از جهت احصاء نیز، از قول افشار، به نسخه ای بس تی تیش مامانی اشاره کردم که همین اواخر و چنان که گویی از آسمان افتاده باشد، از کتاب خانه ی سلطنتی سر درآورده و بر اساس مقدمه ی قرن نهمی آن، شاه نامه ی بایسنغری نام داده اند و سبب های اثبات نو ساخت بودن آن را خواندیم و معلوم کنم و نشان دادم که حتی جست و جوگران انستیتوی خاور شناسی اتحاد شوروی نیز چهل سال پیش، وجود چنین نسخه ای را تایید نکرده و مورد استفاده قرار نداده اند! و آن گاه که نبود کامل و ناهمخوانی تمام این موضوع با دیرینه ی مورد ادعا در باب فردوسی و شاه نامه بر عموم آشکار شد، ناگهان از سوراخ دیگری نیمه شاه نامه ای یافته و ارائه داده اند که پدر بزرگ مجعولات دیگر و به شاه نامه ی فلورانس مشهور شد! تا بار دیگر از این همه بی چیزی خود تعجب کنیم که هر کاسه و کوزه و کتاب و شخص منسوب و مربوط به خویش، از کاسه بشقاب ساسانی تا ملای رومی را، که مایلیم بلخی هم بشناسانیم، در به در دیارهای دیگر ببینیم!

«به نام خداوند اهل کتاب، توانا بود هر که دانا بود (!؟)

به آگاهی جناب عالی و خوانندگان مجله ی شما می رسانم که ساختگی بودن نسخه فلورانس، ادعایی که در «نامه بهارستان» شماره ۲ چاپ شد و خوانده می شود، کاملا نادرست و گم راه کننده می باشد، زیرا:

1. نسخه خطی شاه نامه فردوسی مورخ ۶۱۴ هجری قمری، که در کتاب خانه ی ملی فلورانس خوش بختانه نگه داشته می گردد، دست نوشته فارسی اصیل و کهن و قشنگ است. هم از دیدگاه ساختار باستان نویسی آن یعنی ماده کاغذ و مداد و خط و تزیین و صفحه بندی، هم بر پایه ی اسناد و مدارک تاریخی آن کتاب خانه.

2. همان نسخه، مستند است که اواخر قرن شانزدهم میلادی، یعنی بیش از چهار صد سال پیش، از مصر به کوشش دانشمند و جهانگرد، جرولامو وچیتی به رم و سپس فلورانس آورده شد.

3. همان نسخه فقط یک قرن پیش در سال ۱۹۰۳ میلادی در فهرست آن کتاب خانه ثبت و معرفی شد و تحت عنوان «در تفسیر قرآن به زبان عرب از نگارنده ی گم نام»، رجوع کنید: «ج. مازاتینی و ف. پینور، فهرست های نسخه های خطی کتاب خانه های ایتالیا، جلد ۲۱، فلورانس، کتاب خانه ی ملی مرکزی، چاپ شهر فورلی، سال ۱۹۰۲/۱۹۰۳، ص ۱۰۶۰»

4. هیچ کدام از خوانندگان و پژوهشگران هم، چنان چه مستند است هنگام چهار صد سال و بیش، همان نسخه را ندید، ناخواند و یا مورد نظر نکرد تا این که بنده این کاوش و بینش و پژوهش نمودم و خبر باز یافتن دست نوشته ی «شاه نامه ی فلورانس» را در تاریخ چهار شنبه ۲۷ دسامبر سال ۱۹۷۸ میلادی به جهانیان عرض نمودم. بنا بر این ساختگی آن نسخه ی گران بها و اصیل و گرامی پارسی به نفع و منفعت و سودمندی کی و کس بود»؟…

(آنجلو میشل پیه مونتسه، دپارتمان خاورشناسی دانشگاه رم)

تمام این نامه ی تماشایی و خنده دار را یابنده ی نسخه ی فلورانس، در پاسخ به مقاله ای آورده، که تنها دیدار کننده اصل آن نسخه ظاهرا قرن هفتمی و نویافته شاه نامه در فلورانس، یعنی محمد روشن، پس از بازگشت، در دفتر دوم «نامه ی بهارستان»، معترضانه و با اندکی چاشنی پرخاش، به صورت زیر درباره آن نسخه اظهار نظر و نتیجه بازدیدش را به این شرح گزارش کرده است:

«من درگفتاری که در «یادگار نامه استاد دکتر غلامحسین یوسفی»... چاپ شده، از ساختگی بودن نسخه فلورانس گفت و گو کرده ام و هم اینک نیز به «یمین مغلظ» و یا به گفتار فردوسی بزرگ «سخت سوگند» یاد می کنم آن چه گفته ام جز راست نبوده است. نسخه مخدوش است و تراشیدگی واژگان به چشم نامسلح نیز دیده می آید و حتی دخترم، دکتر روشنک، دانش جوی پزشکی در آن روزگار، گرفتار شگفتی شد».

(محمد روشن، سخنی دیگر درباره نسخه ساختگی شاه نامه، نامه بهارستان، دفتر دوم، ص ۱۷۴).

بد بینی معهود و متداول من، همین امر نامعهود، یعنی نمودن اصل یک نسخه، به محمد روشن را، به گواهی نقد آبکی او بر نسخه ی فلورانس، شگرد دیگری برای قبولاندن این شاه نامه اخیر نوشته به عنوان دست نویسی کهن می دانم. زیرا اگر سعی او به پیش و پس بردن صد سال در عمر نگارش نسخه فلورانس شود، باز سازندگان آن به مقصود رسیده اند که دست نویسی جدید به دوران ماقبل صفویه است. بدین ترتیب نگاه من به نامه مونتسه، محل و موضوع دیگری دارد. نخست تاکید اوست بر تاریخ ظهور نسخه فلورانس، یعنی ۲۸ سال پیش و ۱۲ سال پس از چاپ متن انتقادی برتلس، که خود نشان می دهد تدارکات برتلس، که به آشکار شدن نبود نسخه های قدیم از شاه نامه منجر شد، همت کسانی را به سمت ضرورت تکثیر دشوار شاه نامه های قدیم هدایت کرد، سپس به بیت صدر نامه مونتسه می رسم که معلوم نیست از طبله کدام بقال برداشته و چنین آدمی که بیت درستی از شاه نامه نمی داند، چه گونه وسوسه و به تر بگویم مامور شده تا به جست و جوی شاه نامه در قفسه های کتاب خانه ی فلورانس بگردد، آن هم در حالی که ظاهرا خود اهل فلورانس نیست و اگر فرض بگیریم که او با مراجعه به فهرست کتاب خانه فلورانس، چاپ شده درصد سال پیش، به بازدید نسخه رفته، که خود اذعان دارد در آن فهرست، شاه نامه را با نام تفسیر قرآن به خط عرب ثبت کرده اند و طبیعی است مونتسه در جست و جوی تفاسیر نبوده و عیب غیب هم احتمالا نداشته که او را نسبت به صحت ثبت نسخه ای در فهرست طویل کتاب خانه ی فلورانس مشکوک کند و از همه افتضاح تر این ادعای او که نسخه ای از شاه نامه به خط فارسی را، صد سال پیش، در مرکز فرهنگی کهن و نام داری چون فلورانس، تفسیر قرآن به خط عرب فرض کرده اند، بی آبرویی بزرگی برای فرهنگ پر مدعای غرب به بار می آورد که فهرست بردار کتاب خانه فلورانس تفاوت خط و متن عربی و فارسی و نیز الگوی فنی و ستون بندی در نگارش شعر و ساده نویسی نثر را نمی دانسته، در باب قرآن و تفسیر آن اطلاع درستی نداشته تا نسخه ی دیوانی را تفسیر قرآن تشخیص ندهد! اگر وجود چنین کتاب دار و فهرست نویسی را در کتاب خانه فلورانس قبول کنیم، باید مخزن تفاسیر و قرآن های آن کتاب خانه را مملو از دواوین اشعار فارسی و عربی بدانیم زیرا بروز چنین اشتباهی، اختصاص به یک دست نویس شاه نامه ندارد و می تواند یا با نظایر دیگر در آن قسمت تنها نمانده باشد، یا تمام این ماجرا صحنه سازی است.اینک و از مجموع آن چه تاکنون خواندیم و دنباله ای که در پی دارد، همین قدر معلوم است که جاعلین، با شیوه ای که برای پرورش و گسترش آن، دانشگاه و آموزشگاه تدریس نحوه ی جعل تدارک دیده اند، پس از تولید یک نیمه از شاه نامه، آن را به جای نسخه ای از تفسیر قدیم قرآن، در کتاب خانه فلورانس قرار داده، سپس مونتسه را به دنبال کشف آن فرستاده اند تا به فطانت نظر خود ببالد!!! اینک صاحب نظران شاه نامه شناس فقط محق اند زمان تهیه این نسخه را با پی گیری آزمایشگاهی تعیین کنند و نه عرضه ایرادات علیل در باب مخدوش بودن این و آن کلمه، که در اندازه ی خود نیز تکرر و تنوع نادرستی در این زمینه ها را اثبات می کند.

« بخشی از مقدمه ی نسخه ی خطی شاه نامه ی فلورانس که متن آن در زیر آمده است. »

«سلطان چون این سخن بشنیذ شاذمانه شذ و بسیار ستایش خدای عزوجل کرد به جهت مرادی کی یافت و بفرموذ کی این هفت شاعر تا کی شاهنامه بنظم می کردند حاضر آوردند. سلطان گفت بدانیذ کی این مرد شاعر است و دعوی مثنوی گفتن می کنذ و اینک این داستان آورده اند کیست از شما کی شعر از این بهتر کویذ و یا مقابل این. کی من این کتاب را به وی فرمایم. جون عنصری این داستان بدیذ در ساعت رنگ و روی اش متغیر گشت و سستی در زبانش آمذ گفت نشاید کی درین زمانه کسی باشذ کی شعر از این و یا در مقابل این شعر تواند گفتن. سلطان محمود گفت اینک بیش شما نشسته است بروی امتحان کنیذ تا از فضل او آگاهی یابی. عنصری گفت به سه کس سه نیم مصرع شعر بگوییم و یک نیم مصرع او بگویذ و اگر شعر این آزاد مردا ... دارذ فرمان خداوند را باشذ و اگر نه رضا بدهذ کی کسی کی مردمان حکیم تعدی کند سزاوار او آنچ لایق باشد با وی بکنیم. ابوالقاسم طوسی از طبع خویشتن آگاه بوذ و بر خویشتن می جوشیذ هم در ساعت گفت کار از حکایت گذشت بکویید آنج سکالیذه اید تا من به دولت سلطان برهان خویش بنمایم.

عنصری و فرخی و عسجدی اختیار کردند. عنصری گفت: چون روی تو خورشید نباشد روشن، فرخی گفت: هم رنگ رخت گل نبود در گلشن. عسجدی گفت: مژگانت همی گذر کنذ بر جوشن. فردوسی گفت: مانند سنان کیو در جنگ بشن. عنصری چون این سخن بشنیذ بر پای خاست و بوسه بر دست ابوالقاسم طوسی داذ و گفت مقر کشتیم کی از این بهتر سخن کس نگویذ و شعرها کی خوذ گفته بودند همه پیش سلطان بدریذند و بینداختنذ و اعتماد این کتاب بر طوسی کردند... سلطان محمود جون این دو بیتی بشنیذ در حال گفت شاذ باش ای فردوسی کی مجلس ما جون فردوس کردی و بسیار خلعت نیکو او را بداذ و بعد از آن او را فردوسی گفتنذی و کتاب سیرالملوک بذو داذ تا بنظم آورد بس فردوسی بشغل خویش مشغول شذ و ستایش سلطان محمود گفت».

(بخشی از مقدمه مندرج در شاه نامه ی نسخه ی فلورانس، چاپ عکسی دانشگاه تهران)

این نهایت توهین به شعور مردمی است که متاسفانه بازیچه دست گروهی جاعل یهود و پشتیبانان داخلی آن ها شده اند تا جز با افسانه زنده نمانند و جز دروغ را نپذیرند. گمان ندارم در میان همین اباطیل موجود در باب تاریخ و فرهنگ ایران هم متنی کثیف تر و بی بهاتر از این چند سطر مقدمه ی نسخه فلورانس بیابیم و معلوم است هنگامی که اصل مطلبی جز دست تراشی از فریب نیست، پس ناگزیرند تا ناهمواری های حقه بازی های شان را با تدارک چنین مقدمه هایی پوشش دهند، که در سه الگوی مقدمه قدیم، مقدمه میانه و مقدمه جدید دسته بندی کرده اند و هر مقدمه تنها بر پیچیدگی و پوچی موضوع ساخت شاه نامه افزوده و حاصلی جز پریشان نویسی بالا نداشته است. آن ها با عرضه ی چنین موهومات پلید و سراسر مغلوطی، به راستی که برای روشن فکری ایران، در اندازه دربان آبریزگاه های عمومی خود نیز ارزش و حرمت نشناخته اند.

برای رسیدن به منبع این دلقکی بی منتها کافی است به مدارک و محتویات آن رسیدگی کنیم. می گوید سلطان محمود محفلی از ۴ شاعر، عنصری و عسجدی و فرخی و فردوسی، برای تعیین سراینده و گوینده ی مناسب شاه نامه و دریافت منبع افسانه های آن، یعنی کتاب سیر الملوک، تشکیل می دهد. در خرافات موجود درباره ی شاه نامه، که پیر و جوان شان پذیرفته اند، چنین ثبت است که سرودن شاه نامه، پس از سی سال کار فردوسی، به ۳۸۰  هجری به پایان رسیده است. بر این اساس سلطان محمود باید فراخوان شاه نامه سرایی مذکور در این مقدمه را به سال ۳۵۰ هجری تشکیل داده باشد و این قضیه فقط دو عیب کوچک به هم می زند: نخست این که محمود غزنوی معروف، برابر دوران شناسی های رایج، خود در ۳۶۰ هجری، یعنی ده سال پس از این نشست به دنیا آمده و تا سال ۳۹۰ هجری، یعنی ده سال پس از اتمام سرودن شاه نامه، هنوز سلطان نبوده است!!! در حوزه دیگری چنین آمده که عنصری و عسجدی و فرخی و فردوسی، هر چهار نفر، با تفاوت هایی بس اندک، از ۴۲۹ تا ۴۳۲ هجری، شاید به سبب شیوع اپیدمی شاعر مرگی در گذشته اند و با این حساب هر چهار شاعر پر آوازه ی ما هم، اگر نود سال عمر برای هر یک از آنان آرزو کنیم، در ۳۵۰ هجری، یعنی روز آن نشست با محمود هنوز به دنیا نیامده، کودکانی مشغول بازی الک دولک و نه سخنورانی مناسب سرودن شاه نامه بوده اند!

مضحک ترین قسمت نقل فوق آن جاست که عنصری پیشنهاد می دهد هریک از چهار شاعر بزرگ دربار محمود، برای سنجش طبع وتشخیص صلاحیت شاه نامه سرایی، نیم مصرع شعر بگویند! اگر کسی باخبر است نیم مصرع چه واحدی از شعر است، اعلام عمومی کند تا از پریشان خیالی خارج شویم، زیرا مبنا و واحد شعر بیت است، که نیم هر بیت را مصرع گفته اند و کسی جز عنصری مصرع را هم دو پاره نکرده، تا بتوان توضیحی بر آن عرضه کرد! می پرسم چنین کتاب و باچنین مقدمه ای، حتی اگر هزار شاهد امین بر صحت زمان کتابت آن بیاورند، جز برای خنده و تفریح و تمسخر، امروز مناسب چه کار و متضمن چه آگاهی و سود دیگر است؟‼ سرگشتگی بیش ترم در فهم همین بخش کوچک از مقدمه نسخه فلورانس، زمانی بروز کرد که دیدم سه شاعر استخوان دار دربار محمود، در برابر نیم بیت فردوسی، که هیچ امتیازی بر نیم بیت های دیگر نداشت، به سادگی لنگ انداخته و بر شست ابوالقاسم طوسی خاک ریخته اند!  و زمانی این سرگشتگی به مرز جنون رسید که محتوای نیم بیت فردوسی را در باب همان شاه نامه ای دیدم که او هنوز منبع اصلی آن، یعنی سیر الملوک را از محمود نگرفته بود، پس او چه گونه از گیو و جنگ پشن باخبر بوده تا به قول عنصری در نیم مصرع خویش بیاورد؟! بدین ترتیب و از این راه شاید که با خبر شویم سازندگان تاریخ و فرهنگ دروغین برای ایرانیان تا چه اندازه در تحمیق ما بی پروا عمل کرده و خود تا چه اندازه احمق بوده اند! 

(ادامه دارد)

ارسال شده در چهارشنبه، ۲۷ دی ماه ۱۳۸۵ ساعت ۱۲:۳۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان