آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم
مدخلی بر ایران شناسی بی دروغ و بی نقاب، ۱۸
بررسی تاریخ ایران، از مبداء برآمدن اسلام، بیقبول عواقب پوریم و بدون منظور کردن فاکتور ناتوانی مطلق و فقدان کامل امکانات رشد و همآهنگی، در آغاز این دوره، از بیراهه میگذرد و به دروغ و افسانه ختم میشود. چنان که معلوم شد سرزمین خالی از جذبه جغرافیایی ایران، که قرنها از مداخله نوسازانه آدمی محروم بود، زیر بنایی برای آغاز دوباره عرضه نمیکرد و میراثی جز ویرانههای هنوز نامدفون نداشت؛ نخستین وارد شوندگان پس از اسلام به این سرزمین را، به دنبال قرون متمادی سکوت سراسری، به گزینش اسلوبی متکی بر تفرق و تشکیک و تدارک تجمعات کوچک و متوسط دفاعی، مجبور میکرد که به صورت ظهور تدریجی صدها قلعه بنا شده بر بلندی، در اقلیم ایران درآمد و در هزاره آغازین اسلامی، هنوز آثاری از زمینههای برقراری روابط اقتصادی و سیاسی و فرهنگی، در میان مردم ساکن این قلعهها مشهود نیست و پیش نیازهای رشد، مانند راه و پل و کاروان سرا، و ملزومات تجمع و تمدن و تولید و شهرنشینی، چون بازار و حمام و آب انبار و مظاهر اشرافی و حضور قدرت سیاسی، چون کاخ و کوشک و دیگر نمایههای حکومتی، فراهم نمیبینیم و نشانههایی از بقایای آنها به جا نمانده است.
هیچ عقل سلیم آزاد مانده از تعصبات، در برابر این تابلوهای نامخدوش درماندگی و بلاتکلیفی و ترس، جز نواندیشی و نوباوری، در باب تاریخ بومی و قومی و ملی خویش، چارهای نمیبیند و دشواری کار آن جا پدید آمده است که درست خلاف این مناظر و مرایا، در انبوهی از اسناد مکتوب و اندک ماندههایی از نشانههای حضور مادی، با آثار وسیعی از دست بردگی و تخریب و جعل زمان و مکان و مفاهیم رو به روییم که جهت و غرض اولیه و اصلی تمام این گونه دخالتهای عوام فریبانه را، عقب کشیدن زمان و ایجاد قدمت دروغین در نمایههای فرهنگی و نشانههای مادی حضور در ایران پس از اسلام میبینیم، که برجستهترین آن را در تغییر دوران شناسی برج معروف به طغرل نشان دادم و کوه آساترین مظهر جعل فرهنگی در سراسر کره زمین را، در اوراق کتابی آوردهاند که اصلیترین سرگرمی روشن فکری بازیچه شده موجود در قرن گذشته بوده و بر آن نام شاهنامه فردوسی طوسی گذاردهاند، چنان که میتوان با آسانی تمام و با روشهایی جداگانه اثبات کرد مدارک تاریخی موجود و متعلق به ادوار مختلف ایران اسلامی، از جمله غالب سکههای آن، همانند آن چه درباره اشکانیان و ساسانیان و هخامنشیان پس از دوران خشایارشا ساختهاند، دروغ بافی دلقکانه کسانی است که خواستهاند تهی ماندن حیات دوازده قرنه پیش از اسلام و افلاس تاریخی مطلق ده قرنه پس از آن، یعنی حاصل قتل عام بیقرینه پوریم را، از هستی تاریخی ایرانیان حذف کنند و ما را در مردابی از عظمتها و امکانات دروغین و ناممکنی بغلطانند تا حین غرق شدن، آخرین توان خود را در پرتاب لجن به یکدیگر و به دیگران تلف کنیم.
هرچند متن بالا، که عینا از صفحهی ۱۳۴ کتاب سکههای ایران برداشتهام، پر از اظهار فضلهای نادرست درباره خط زائد پهلوی و شگردی است تا تظاهر کنند گوش به زنگ و دقیقاند و با فدا کردن این یکی و چند نمونه همسان، دیگر سکهها را سالم میشناسند و تدارک همین سکههای به وضوح قلابی نیز برای ایجاد انحراف و رفع شبهه از سکههایی است که با دلایلی درست، صد بار از این نمونهها مجعولتر است، اما لااقل از همین طریق بر ما روشن میشود که جعل و ساخت سکه، به هر نام و برای هر دوره، به گونه آن پنجاه نوع اموی، از آسانترین شیوههای مستند کردن و دخالت دادن طلب کارانه دروغ در حقایق تاریخی است و به همین دلیل سند شمردن هر سکهای از ایران و یا مربوط به ایران، برای دوران شناسی حکومتها و اشخاص، در پیش و یا پس از اسلام، تا دوران اخیر، به سخت گیری و بازبینیهای چند وجهه و همه جانبه نیاز دارد که برای ممانعت و گسترش رسوایی، تا کنون به ضرورت آن پی نبرده و به مبحث آن وارد نشدهاند!
باید اشاره کنم هنوز حتی به مقدمات ادلهی اثباتی رخ داد پلید پوریم و تبعات هستی برافکن آن در حوزه شرق میانه ورود نکردهام و انبوهی فاکتهای مقابله ناپذیر در مقابل خویش دارم که مگر با مدد الهی و به مرور زمان از پس عرضه آنها برآیم. یادداشتهای جدید، گرچه در پیوند کامل با ادله و اسناد مستقیم آن رخ داد پلید است، اما در وجه عمده به وسعت میدان جعل و تنوع توسل به آن، در مراکز ایران شناسی میپردازد و در کار اثبات این مطلب اصلی است که آن چه در باب ایران باستان در هر زمینه شنیدهایم، داستانهای خیالی کودکانه و پوششی بر فقدان مطلق و بس طولانی مدت حیات ساده آدمی در این سرزمین، از مبداء پوریم است، که تا زمان اصطلاحا صفویه ادامه دارد. ناتوانی ممتدی که برابر تصاویر روشنی که از میان رسیدگی به مبانی تجمع و تمدن و تولید و نیازمندیهای عمومی بیرون میزند، لااقل تا ۹ قرن پس از اسلام، پا برجا است، زیرا قبول فقدان دراز مدت مدنیت و غیبت و کشتار کامل اقوام و بومیان تصفیه شده در ماجرای پوریم، بازسازیهای پس از اسلام را، از آن قلعه نشینی، تا بنای شهرها منطقا نیازمند صرف زمانی طولانی و تحولی بسیار کند و تدریجی و در حد صرف قرون پیایی بوده است.
مورخ در این باب فقط و فعلا به این نکته کوچک و کامل کننده رجوع میدهد که هیچ صاحب نظر بیغرضی قادر نیست نمونه معماری بومی و ملی و کهن آن مردمی را عرضه و معرفی کند، که برابر اسناد و یافتههای مسلم و مطمئن باستان شناسی، زیست متمدنانه در این سرزمین را از هفت هزاره پیش آغاز کردهاند، زیرا معماری پیش از پوریم ایران، در آن ماجرای پلید، همراه سازندگان و سر پرستان و محاسبه گران، در آوار کینه و تخریب و کشتار یهودیان، به کلی مدفون شد و تنها با نشانههای به جای مانده از خط زنجیر زیگوراتهای ایلامی در سراسر جنوب و مرکز ایران، از عظمت و ارزش قسمتی از آنها آگاه میشویم که بنا بر مظاهر و بقایای موجود، به راستی میتوان از چنان معماری پرشکوه و حساب شده و ممتازی سخن گفت که حتی بنیان برافکنیهای عمدی یهودیان در پوریم نیز قادر به انهدام کامل آنها نشد. آن گاه پس از تقلید و الگو برداری ناکامانهی هخامنشیان از مظاهر معماری بین النهرین، در ساخت تخت جمشید، دیگر در این سرزمین، جز چند یادگار معماری یونانی، بر جای مانده از دوران مهاجرت ارشکوسیان، چون تیسفون و فیروزآباد و سروستان، که اشکانی شناساندهاند، در کانالی به درازای دو هزار سال، شاهد برآمدن هیچ صورتی از معماری بومی و قومی و ملی نیستیم و پس از بیست قرن، ساخت نخستین کاخهای حکومتی و منازل اشرافی را در مقطع معروف به صفویه و سپس به دوران قاجار شاهدیم که به علت فقدان الگوی اجرایی قدیم، جز کپی کشی از معماری روسی، فرانسوی، اسپانیایی و لندنی نیست، چنان که آثار این سرگردانی لاعلاج در انتخاب سبک و ساخت سرپناه را، که با افزایش تازه به دوران رسیدههای نوپسند، دائم وسیعتر و عمیقتر و البته خنده آورتر میشود، تا هم امروز شاهدیم. حال آن که در اروپا، طلوع و افول سبکهای مختلف و متعدد معماری اشرافی و بومی را، از جمله با اسامی معروف باروک و گوتیک و روکوکو شاهدیم که در تظاهرات مسرفانه ثروت و نمایش تکنیک و تدارکات خلاقانه زیبایی و هنر، هر یک بالاتر از ماقبل خویش مینشیند. مطلبی که در هند و ژاپن و چین و روسیه و جنوب آسیا نیز، در گونههای دیگر مصداق دارد و سیر رو به پیش تواناییهای فنی و حضور اشرافیت دائما مقتدرتر و پرکیسهتر این ملل، از طریق معماری آنها لااقل در هزار سال اخیر قابل شناسایی است، سبکهایی که هرکدام به نوعی تاثیر خود را در سر پناههای معمول مردم نیز به جای گذارده است. اما در همان هزار سال، نمونه معماری بومی و قومی و ملی ایرانیان، منحصر و محدود به بنای صدها قلعه خشن و بیجلا و با معماری ابتدایی و چند نمایهی مذهبی کم تعداد است که به توضیح تک تک آنها خواهم رسید. آیا هنوز دنبال کردن مطلب و عرضه ادله برای اثبات توابع و عواقب بنیان برانداز رخ داد پلید پوریم را ضروری میبینید؟
به زودی و به خواست خدا، به بررسی هنر ایرانی - اسلامی از قرن اول تا دهم هجری وارد میشوم تا با چنان مکتبی از چشم بندی یهودانه آشنا شوید که در نوع خود لایق دریافت نوبلی در حقه بازی و شیادی و جعل است، جایزهای که عمدتا در حوزهی علوم انسانی و جست و خیزهای فرهنگ نمای ساخت آمریکا، که ظاهر دانشگاهی دارد، در میان تسلیم شدگان به منابع اورشلیمی تقسیم میکنند. اما اینک میپرسم در سرزمینی که در دورانی معین قادر به عرضه نمونهای از تواناییهای فنی و فرهنگی در هیچ عرصهای نبوده و تا قرون متمادی حتی یک عروسک گلین که دست کودکی به آن رسیده باشد نیافتهایم، چه گونه وجود بنیادی برای تدارک و تهیه و تدوین شاهنامه قابل قبول است تا احتمالا نقالان قدیم، قلعه به قلعه، با گذر از دهها مانع ورود و با عبور سینه خیز از دروازههای غیر قابل نفوذ، آن سند افتخار ملی را، در قهوه خانههای قلاع بر مردمی بخوانند که بنا بر قاعده، زبان آنها را نمیفهمیدهاند! چندان که هنوز هم پس از این همه سال، تقریبا هیچ دهی زبان ویژه ده بالا و یا پایین دست خویش را نمیفهمد و به قول استادی، لااقل قریب دویست لهجه بومی و زبان قومی میشناسیم که غالبا زبان بیان عزلت و اندوه و محدودیت است. مردمی که پس از ترک قلاع هم، که داستان شنیدنی دیگری دارد، در نیاز تکثیر عددی و در شرایط امنیت و اعتمادی که از حوالی صفویه آغاز میشود، هر یک در اطراف همان قلاع، پایههای بدوترین نوع استقرار را، که در واقع ادامه کمتر دفاعی همان زندگی قلعه نشینی در دشت و دامنهی کوهها است، با توانایی کوچکی، حداکثر در مقدار و مدار تولید دوره گردانه نعل الاغ، در جای آن همه آثار حیرت فزای پیش از پوریم بالا برده و امروز اسامی روشنگر و شناسنامهی مختصر و موجز تاریخی خود را در چند ده هزار واحد کوچک زیستی عرضه میکنند که از آغاز، بنیان برآمدن خانوادگی و فارغ از هویت قومی و حتی بومی و تاریخی خود را با روشنی تمام اعلام کردهاند: احمد آباد، محمود آباد، حسن آباد، حسین آباد، تقی آباد، نقی آباد، حیدر آباد، نعمت آباد، علی آباد، شریف آباد، عبدل آباد، جعفر آباد، قلی آباد، یوسف آباد، موسی آباد، فیض آباد، نصر آباد، نظر آباد و حتی شموییل آباد در اطراف نیشابور کنونی که از برآمدن تازه پای دهها هزار حوزهی تجمع کوچک محدود به طویله و باریکه آب و جوکاری و جوراب بافی خبر میدهد، که تا قرن پیش نزدیک به تمامی جمعیت ایران را در خود جای میداد که آگاهی آنها از پیشینهی تاریخی خویش، در نهایت همان حسن و حسین و جعفری بودند که نام آنها را بر عزلتکدهی خویش مینهادند. اسامی شناختهای که آشکارا از نوپدیدی همان دهات، از حوالی دو، سه قرن قبل حکایت میکند. آیا ششصد سال پیش از ظهور این شمای مختصر هستی و حضور، یعنی به قرن چهارم هجری، که همین دهات نیز نام و نشانه ندارند و زندگی در پستوی قلاع میگذرد، میتوان شاه نامه سرا یافت یا چنان فرهنگ سراسری برقرار کرد که نیازمند و خریدار وخواننده شاه نامه باشد؟
این جاست که به خوبی علت تغییر صاحب و ساختار ابنیهی کهن ایران، از طریق حک و جعل معلوم میشود. زیرا محیط تولید و تکثیر شاه نامه، به دربارهای بینشان محمود غزنوی و طغرل سلجوقی حواله است، که باید از هیچ و پوچ تدارک کنند. پس درخشانترین مبحث شاه نامه شناسی جهان را بگشایم که به خواست خدا انقلابی در نواندیشی و باریک بینی ملی محسوب خواهد شد، دکانهای بسیاری را خواهد بست، آب به زیر بنای نان دانیهای فراوانی خواهد رساند، مشتی مزاح گو و مسخره نویس مدعی شاه نامه شناسی را به حیرت فرو خواهد برد و ملتی را از شر اباطیلی خواهد رهاند که مسئولین فرهنگی ردهی اول حکومتی آن، به تقلید از رضا خان، شاه نامه را قبالهی هویت ملی مردم میخوانند!!!
(ادامه دارد)