آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم
مدخلی بر ایران شناسی بی دروغ و بی نقاب، ۱۲
ناگزیر و برای تطبیق دشوار تفهیم این مطالب کلان، با اندک توان دریافت مدعیان، این تجسس تاریخی شیوه و زبان خاص خود را، برای جلب توجه کسانی یافته است که مبانی را به آسانی درک نمیکنند. مثلا نخست، به هر وسیله، عرضه و اثبات میکنم که ساخت مجموعهی تخت جمشید، به دنبال قتل عام پوریم، از آن که بومیان سازنده و دست به کار تدارک آن بنا هم مشمول آن کشتار شدهاند، نیمه تمام مانده و قرار ملاقاتهای بین المللی و برگزاری مناسبات ملی و آتش سوزی اسکندری در آن محوطه در اصل نیمه ساخت، مطابق موازین عقل، ممکن نبوده است، آن گاه نتیجه میگیرم و پیشنهاد میدهم که شخص و اثر آن مورخ و مولف یونان و روم و ارمنستان و تایید کنندگان امروزین آنها را، که سطری در باب بارگاه دایر تخت جمشید و یا اسکندر آتش به دست نوشتهاند، از فهرست صاحب نظران تاریخ حذف کنیم و به دنبال رسوا کردن جاعلین آن اسامی و آثار بیفتیم. این همان شیوه و شگردی است که به سبب عمق و طول و عرض بسیار زیاد عوارض و آسیبهای پوریم، در پس طلوع اسلام نیز کاربرد دارد. ابتدا به عینه نشان میدهم که بر روی زمین، بقایایی از کاروان سرا و بازار و پل و حمام و آب انبار و خانهی اشرافی و رصد خانه و مدرسه و منزلگاه، تا زمان ظهور صفویه در سراسر ایران دیده نمیشود، آن گاه خواننده را مامور میکنم تا خود اسامی اشخاص و آثاری را، که خلاف این واقعیت قابل دیدار، ادعای وجود این گونه مظاهر و منازل و گرمابه و کاروان سراها را کردهاند، از فهرست صاحب نظران و دادههای تاریخی اخراج کند و جاعل به حساب آورد و گرچه با این رسم نو، گمان ندارم کتابی در قفسه و تاقچه و انباری، در موضوع تاریخ دو هزاره مورد بحث ما، بر سر پا بماند، اما عجب که گروهی، شاید هم سختتر از پیش، با همان ژست و تلاش که کلاه را در برابر تند باد نگه میدارند، دو دستی به این گونه نوشتهها و مولفین آنها چسبیدهاند تا قرینهای برای این گونه اشارات الهی قرار گیرند: .... والذین کذبوا بآیاتنا صم بکم.
پس سیمای مشکلات و مسیر مجاهدین این سعی تازه برای شناخت درست تاریخ خطهی ما، روشن است: مسلم میدانیم که یهودیان قتل عامی با نام پوریم در دوران حکومت خشایارشا، در شرق میانه به راه انداختهاند و در بخش بزرگی قانع شدهایم و در انتهای این سلسله یادداشتها قاطعانه قبول میکنیم که گرچه بر اثر تبعات این آدم کشی بیقرینه و دلیل، که به نظر میرسد حاصل وحشت یهودیان از شکست هخامنشیان و بازگشتشان به اسارتگاههای بابل بود، در راه رویی به طول دو هزار سال و در دو دورهی تاریخی، با بینشانی و فقدان کامل آثار حیات رو به روییم و یا در دوران اسلامی چندان اثری از تجمع و تولید وتوزیع در حوزه اقدام پوریم، تا زمان معینی نمییابیم. با این همه، پیاپی خواندهایم و میخوانیم که همراه ارائه و به بهانهی چند سکه و کتاب و دیوان شعر و پاره اشیاء پراکنده تازه ساز و نیز اختراع سلسلهای از دشمنان دروغین و غدار، چون مقدونیان و یونانیان و رومیان و اعراب و چنگیزیان و هلاکوییان و تیموریان و حتی افغانها، نه فقط مرتکبین قتل عام پوریم را معصوم جلوه میدهند، بل اذهان مردم ما را با تصورات نادرستی انباشتهاند که حاصلی جز کینه توزی و دشمنی بیدلیل ملی و منطقهای و حتی جهانی به بار نیاورده است، چنان که اینک بخش بزرگی از ایرانیان، حتی در میان اقوام غیر فارس، خود را فرزندان اشباح تاریخی با تواناییهای افسانهای در زمینههای گوناگون میشمارند و بدون اندک درنگی در مراتب زیستی موجود، تقصیر روزگار ناباب و نا به سامان را، نه حاصل پوریم، که متوجه اقوام دیگری میدانند که گویی در زمانی دور هستی آنان را جارو کرده و به باد سپردهاند!!!
پیشتر به سهولت معلوم شد و پس از این با وضوح بیشتر روشن میشود که ترکیب قومی و بومی کنونی، به علت امحاء کامل پیشینیان مان، در قتل عام پوریم، قدیم و کهن نیست و شامل مردم مختلفی است که از پس اسلام به داخل ایران خالی از سکنه، از همه سو، با کندی و چنان که پس از این خواهم گفت با کراهت و وحشت بسیار، مهاجرت کردهاند و از آن که شناخت مراودات ملی در میان آنها، حتی در مقدار داد وستد کالا هم، عمر و آغازی دورتر از قریب سه قرن پیش ندارد و هنوز هم موفق به شناسایی رسمی و برابر حقوق یکدیگر، در زمینههای گوناگون، به عنوان گام نخست اتحاد داوطلبانه نشدهایم، پس اینک و به سعی ممتاز فرهنگ و تاریخ نویسان بیگانهی مزدور کنیسه و کلیسا، مشتی افسانهی کودکانهی خفیف و عنیف را، ابزار خود ستاییهای سفیهانهی قومی قرار میدهیم، گرز فرضی رستم و افراسیاب را بر سر یکدیگر میکوبیم، در باب فرهنگهای نایافته کهن خویش، داد سخن میدهیم و گرچه در این مسیر انگشت بلند اتهام به سوی فارسیان متکی به اسناد یهودیان پیش گفته دراز است، اما آن ترک مدعی قدمت حضور ۷۰۰۰ ساله در بین النهرین، کردی که خود را ماندهای از دوران مادان بینشان میداند و یا لری که به خود گمان آریایی بسته است، به همان نسبت در ایجاد اغتشاش برای شناسایی یکدیگر مقصر است، هرچند به نظر میرسد ادعاهای اخیر از سوی قوم پرستان غیر فارس، به عنوان بدلی در برابر قدرت نماییهای بیکران فارسیان و با همان شگرد و شبهه به کار رفته است.
بی شک این سخنان موی بر اندام کسانی میجهاند، که با دیدن نیزه دست سرباز سنگی نیمه تراشیدهای در تخت جمشید احساس غرور میکند و در عین حال که به اسلحه دست حاکمیتهای این دوران و شمشیر موهوم بسته بر کمر عرب و چنگیز معترض است، معلوم نیست چرا بر تاخت و تاز اجداد فرضی خویش مینازد و اصولا چرا همانند بدویان، دیرینگی قومی را اسباب ریش سفیدی تاریخی و امتیاز میشمارد، آن هم زمانی که تواناترین ملت کهن و مجتمع انسانی، با مظاهر و مفاخری زبده، که مورد ستایش توام با شگفتی صاحبان فرهنگ در میان ملتهای متعدد است، یعنی مردم مصر را «عرب سوسمار خور» مینامد؟! آیا زمان آن نیست که گفت و گوی بر مبنای حضور نو و کهن را کنار بگذاریم و ارجحیت دیرپایی را، که حضور اروپای هشتصد ساله و روسیه و آمریکای ۵۰۰ ساله آن را به تمسخر میگیرد، فراموش کنیم و اگر توسل به این اعتبارات هم ضرورت است، دیرینگی اسلام را علم کنیم که فرهنگ مندرج در قرآن آن، تا عمق حیات آتی آدمی نیز، راه نما و افتخار آفرین است.
اینک و از آغاز این بررسی جدید، بر آن گروه از صاحبان اندیشه که عنادی با حقیقت ندارند، لجوجانه علیه دانایی طغیان نمیکنند و اصراری برتوقف در دروغ نشان نمیدهند، به آسانی مسلم شد که تحرک دوباره تاریخی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی در جامعه کنونی ایران، پس از اقدام پوریم، عمری به زحمت ۴۰۰ ساله دارد و روابط بدون آثار پیش از آن، میان مهاجران ساکن شده در ایران، از مبداء طلوع اسلام، حتی شناسنامه بومی و قومی ندارد و صرف نظر از ترکان، که در این اواخر، با نام و عنوان همراه، به ایران خالی مانده کوچ کردهاند، نام گذاریهای کنونی بر لر و کرد و فارس و گیلک و مازندرانی و غیر آن، به خصوص که تذکرات و تقریرات کتابها و اصل آنها را مجعول بدانیم، مستند دورتر از دو سه قرن قبل ندارد که اگر هر کدام به عمق ده هزار سال نیز به دور میرفتند، به قدر پر کاهی اختیار زیاده خواهی حقوقی و امتیاز طلبی قومی نداشتند و نمیتوانستند مدعی دیگران باشند. مورخ همه را به اندیشه ورزی در این عمق دعوت میکند که اگر بنیان گذاران روابط ملی و مذهب واحد و دولت سراسری را بر مبنای دادههای کنونی شناسایی کنیم، پس ادعای دیرینگی و سرکردگی فرهنگ و زبان فارسی، در اقالیمی چنین پراکنده و با مردمی از ریشه با یکدیگر بیگانه را، که در اصل حامل هویت و فرهنگ و سنت و زبان بیرون از این آب و خاکاند، چه گونه و با چه ضرورت و تمهید و به سعی چه کسانی میسر و ممکن بدانیم؟!
اینک ارتفاع دیگری میگیرم و شما را به گذر از پله فراتری بر این نردبان صعود به حقیقت فرا میخوانم که صورت ظاهر شناسایی بقایایی را دارد که مدارس و مراکز علمی و آموزشی نامیدهاند و اعلام میکنم تاکنون مخروبه کهنی را نیافتهایم، که با هرگونه ارزیابی، آن را یک مرکز آموزشی پیش از اسلام، از مقطع پوریم بنامیم، چنان که شناخت مراکز و مدارس علمی و آموزشی پیش از پوریم ایرانیان، که به علامت وسعت تولید و تدارک هنر و تنوع فرا آوری تکنیکی و کاربرد خط و سنت نگارش و وجود پر عظمت معابد و مظاهر قدرت سیاسی و فرهنگی، نیاز به آنها در دوران پیش از پوریم مسلم است و به سبب تخریب عمدی و حساب شده و دقیق یهودیان، که منجر به محو کامل آثار حیات و هستی بومیان و اقوام کهن ایران شد، دسترسی به نمونههایی از آن، موکول به کاوشهای موظف و معتبر است، که در شرایط موجود امیدی به آغاز آن نیست، پس جست و جوی مراکز و مدارس علمی و آموزشی، تنها از مبداء اسلام منطقی و میسر است و از آن که هیچ نمونهی تولید مطمئن و مسلمی از تجمع بومی پیش از صفوی به دست نداریم و هیچ تمرکزی در این میان، فرهنگ مکتوب و مستقلی از خویش به جای نگذارده، پس مراکز آموزشی پس از اسلام نیز، تنها میتواند با پایه ریزی روابط عمومی و سراسری و پیدایی تولید و بازار منطقهای و دولت سراسری و فرهنگ ملی همزمان شود که باز هم ابتدای آن را از آغاز دوران صفویه شاهدیم. آیا ظهور خط و زبان و مکتوبات منتسب به زبان فارسی را هم، فرآوردههایی از همین دوران بدانیم؟ ورود به پاسخ آن مهلتی مناسب میطلبد که به خواست و یاری خداوند فرا خواهد رسید. بدین ترتیب اگر آموزش و آگاهی عارضه آخرینی است که بر رخسار و روزگار مردمی صاحب امکانات فنی و اقتصادی و مراتب سیاسی موظف و مسئول میدمد، پس انتظار یافتن مراکز آموزشی و علمی در سرزمین و شرایط و در میان جوامعی که هنوز کاروان سرا و حمام و آب انبار نساختهاند و شیوه شهر نشینی نمیدانند، کاری بیهوده و فاقد اساس است، زیرا علتی برای نیاز و دولتی حمایتگر برای تدارک آن، پیش از ظهور صفویه نداریم و درست به همین سبب، صرف نظر از اوهامی در باب دانشگاه جندی شاپور و مراکز علمی منتسب به دولتهای ناپیدای عمدتا سلجوقی و اتابکی، از قبیل و قماش نظامیهها، که اسامی و ادعاهایی را به شمارههایی بس اندک در کتابها صاحباند، عمده بقایای مراکز آموزشی و علمی موجود را، به تعداد بسیار و برابر فهرست مطول زیر، باز هم ماندههایی از عهد صفوی، دوران قاجار و ندرتاً نیز بدون ارائه دلیل، تیموری شناختهاند:
«پلان مدرسه شاه زادهی یزد، قاجاری، به مساحت پنج هزار متر مربع»
مدارس و مراکز اواخر تیموری و عهد صفوی: مدرسهی غفاریه مراغه. مدرسهی مسجد جامع مراغه. مدرسهی جعفریهی تبریز. مدرسهی صادقیهی تبریز. مدرسهی طالبیهی تبریز. مدرسهی علوم دینی اهر. مدرسهی مسجد جامع مهاباد. مدرسهی آقا کافور اصفهان. مدرسهی احمد آباد اصفهان. مدرسهی اسماعیلیه اصفهان. مدرسهی الماسیهی اصفهان. مدرسهی ترکهای اصفهان. مدرسه نصر آباد اصفهان. مدرسهی ایلچی اصفهان. مدرسهی جده بزرگ اصفهان. مدرسهی جده کوچک اصفهان. مدرسهی جلالیهی اصفهان. مدرسهی چهار باغ اصفهان. مدرسه حاج حسین نورالدینی اصفهان. مدرسهی ذوالفقار اصفهان. مدرسهی ساروتقی اصفهان. مدرسهی شاه علاء الدین اصفهان. مدرسهی سلیمانیهی اصفهان. مدرسهی شاه زادهی اصفهان. مدرسهی شفیعیهی اصفهان. مدرسهی شمس آباد اصفهان. مدرسه عباسی اصفهان. مدرسهی عربان اصفهان. مدرسهی کاسه گران اصفهان. مدرسهی مبارکهی اصفهان. مدرسه ملا عبدالله اصفهان. مدرسهی خالصیه اصفهان. مدرسهی میرزا حسین اصفهان. مدرسهی نوریهی اصفهان. مدرسهی نیم آورد اصفهان. مدرسهی میان چال اصفهان. مدرسه هارونیهی اصفهان. مدرسهی ابدال مشهد. مدرسهی بالاسر مشهد. مدرسهی دو در مشهد. مدرسهی سید میرزای مشهد. مدرسه مریم بیگم خوانسار. مدرسهی بهزادیهی مشهد. مدرسهی خواجه رضوان مشهد. مدرسهی خیرات خان مشهد. مسجد باقریه مشهد. مدرسهی صالحیه مشهد. مدرسهی عباس قلی خان مشهد. مدرسهی میرزا جعفر خان مشهد. مدرسهی فاضل خان مشهد. مدرسهی عوضیه قوچان. مدرسهی فصیحیه سبزوار. مدرسهی نجومیه گناباد. مدرسهی حبیبیه فردوس. مدرسهی غیاثیه خواف. مدرسهی شاهرخیه بسطام. مدرسهی خیر آباد بهبهان. مدرسهی حاج فتح علی بیک دامغان. مدرسهی خان شیراز. مدرسهی منصوریه شیراز. مدرسهی خان جهرم. مدرسهی سعیدیه ارسنجان. مدرسهی صالحیه کازرون. مدرسهی پیغمبریه قزوین. مدرسهی مسعودیه قزوین. مدرسهی غیاثیه قم. مدرسهی جانی خان قم. مدرسهی خان قم. مدرسهی مومنیه قم. مدرسهی گنج علی خان کرمان. مدرسهی محمودیه کرمان. مدرسهی معصومیه کرمان. مدرسهی شیخ علی خان کنگاور. مدرسهی عمادیه گرگان. مدرسهی چهار سوق بابل. مدرسهی کاظم بیک بابل. مدرسهی زنگنه همدان. مدرسهی شیخ علی خان تویسرکان. مدرسهی شفیعیه یزد. مدرسهی باوردیه یزد. مدرسهی خان زاده یزد. مدرسهی خواجه ابوالمعالی یزد. مدرسه صاعدیه یزد. مدرسهی چهار منار یزد. مدرسهی قطبیه یزد. مدرسه سر بلوک یزد. مدرسهی نصرتیه یزد. مدرسهی مصلای یزد و مدارس دیگر ...
مدارس و مراکز پس از صفوی که عمدتاً قاجاری شناختهاند: مدرسهی شیخ بابای مراغه. مدرسهی اکبریه تبریز. مدرسهی تومانیان تبریز. مدرسهی حاج صفر علی تبریز. مدرسهی حسن پادشاه تبریز. مدرسهی خواجه علی اصغر تبریز. مدرسهی کاظمیه تبریز. مدرسهی میرزا علی اکبر اردبیل. مدرسهی سلطانی کاشان. مدرسهی درب یلان کاشان. مدرسهی صدر بازار اصفهان. مدرسه آقا بزرگ اصفهان. مدرسهی رکن الملک اصفهان. مدرسهی سید اصفهان. مدرسهی دارالفنون تهران. مدرسهی سپهسالار تهران. مدرسهی شیخ عبدالحسین تهران. مدرسهی صدر تهران. مدرسهی فیلسوف الدوله تهران. مدرسه محمدیه تهران. مدرسهی فخریه تهران. مدرسهی مشیر الدوله تهران. مدرسهی قنبر علی خان تهران. مدرسهی حکیم باشی تهران. مدرسهی خازن الملک تهران. مدرسهی معیر الممالک تهران. مدرسهی معمار باشی تهران. مدرسهی امامیه شهرکرد. مدرسهی حاجی آقا جان مشهد. مدرسهی خان طبس. مدرسهی سلطانیه بجنورد. مدرسهی شریعتمدار سبزوار. مدرسهی چهل ستون زنجان. مدرسهی مسجد جامع زنجان. مدرسه ملای زنجان. مدرسهی بازار شاهرود. مدرسه مطلب خان دامغان. مدرسهی موسویه دامغان. مدرسهی آقا بابا خان شیراز. مدرسهی علمیه داراب. مدرسهی امیر کبیر قزوین. مدرسهی حیدریه قزوین. مدرسهی سردار قزوین. مدرسهی صالحیه قزوین. مدرسهی مولای قزوین. مدرسهی حاج سید صادق قم. مدرسهی حاجی قم. مدرسهی فیضیه قم. مدرسهی دارالاحسان سنندج. مدرسهی ابراهیم خان کرمان. مدرسهی جم کرمان. مدرسه حیاتی کرمان. مدرسهی کریم مینو دشت. مدرسهی صدر رشت. مدرسه مستوفی رشت. مدرسهی امام جعفر صادق بروجرد. مدرسهی حجتیه بروجرد. مدرسهی شاه زاده بروجرد. مدرسهی صدر بابل. مدرسهی آقا ضیاء اراک. مدرسهی سپهداری اراک. مدرسهی آخوند همدان. مدرسه شاه زاده یزد. مدرسه خان یزد. مدرسهی ملا اسماعیل یزد و ...
بدین ترتیب تقریبا ربع تمام مراکز آموزشی قدیم ایران، در اصفهان و از دوران صفوی به جای مانده، که خود در زمره آخرین مهاجران به ایران، در دوره متاخر اسلامیاند، دوران چهارده قرنهای که سایه کم رنگ و یا حکومت چند روزهای هم از فارسها در آن دیده نمیشود، که ناگهان در عهد رضا شاه ادعای مالکیت ایران را کردهاند! آیا هنوز آغاز بلوغ دوباره و پس از پوریم این سرزمین، به همت مردمی که در پی طلوع اسلام، در موجهای کوچک، به این بوم کوچیده و در آن زیستهاند، معلوم نیست؟!
(ادامه دارد)