آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم
مدخلی بر ایران شناسی بی دروغ و بی نقاب، ۸
«سفر نامهای را که هم اکنون در دست همگان قرار گرفته و چندین بار تجدید چاپ شده، مبتنی بر دو نسخه خطی است که در کتاب خانه ملی پاریس نگهداری میشود. خاور شناس نامی، شارل اوگوست شفر، نخستین بار در سال ۱۸۸۱ میلادی آن را چاپ کرد. تاریخ تحریر نسخههای خطی مورد استفادهی شفر سالهای ۱۸۷۴ و ۱۸۷۷ است و نشان میدهد که این هر دو نسخه در هند قلمی شده و از رسم الخط غلط و املای نادرست کلمات و قراینی دیگر این گمان حاصل میشود که نویسندگان نسخ مزبور از فارغ التحصیلان موسسات آموزشی کمپانی هند شرقی بوده اند.»
(فیروز منصوری، نگاهی نو به سفرنامه ناصر خسرو، صفحهی ۴)
سه سالی قبل از کتاب من، در نقد زندگی نامه متعارف سعدی، با نام مگر این پنج روزه، استاد و محقق ممتاز، فیروز منصوری، نقد کتاب سفر نامه ناصر خسرو را منتشر کرده بودند که در نوع خود پیش تاز شمرده میشوند. آقای منصوری، به شرحی که میآورم، در تدوین کتاب با ارزش خود بسیار محتاط عمل کرده و صراحت دارند که منظورشان از عرضه نقد، تنها رد انتساب تالیف سفرنامه بوده است، نه تردید در موجودیت و مقام ناصر خسرو:
«چون نوشتههای سفرنامه منسوب به ناصر خسرو در تمام شاخههای ادب و فرهنگ ایرانی در ابعادی بس گسترده نفوذ یافته و اثر گذارده، و این اثر از مآخذ مهم تاریخ، جغرافیای تاریخی و مردم شناسی به شمار است، نقد و بررسی عمیق و تفصیلی آن از جهات گوناگون فوایدی در بر دارد... از این پس، هر جا که نام ناصر خسرو برده میشود اشاره به سفرنامه است نه حکیم و شاعر ارجمند قبادیان و نویسنده زاد المسافرین و جامع الحکمتین.»
(همان، صفحهی ۳۴)
در این جا منصوری و به تصریح، قصد خود بیان کرده است که حکیم و شاعر ارجمند قبادیان را، که خدا میداند کجای جهان است، طرف خطاب نگرفته و تنها ادعا دارد که با سوء استفاده از نام آن حکیم و بر مبنای دو نسخهی خطی نو ساز، که مرجع کهن استنساخ ندارند و در اواخر قرن نوزدهم در هند تولید و متولد شده، کتابی به مثلا گنجینه فرهنگ ایرانیان افزودهاند، که فقط ده سال پس از یافتن آن نسخ ساخت هندوستان، شارل اوگوست شفر نامی، آن را در اروپا چاپ کرده و چیزی نگذشته، این سفرنامهی در قرن نوزدهم نوشته شده، به اعتراف منصوری، «در تمام شاخههای ادب و فرهنگ ایرانی در ابعادی بس گسترده نفوذ یافته و اثر گذارده» است. صاحبان عقل سلیم، بر مبنای دنبال کردن خط سیر جعل، تنها در همین مورد سفر نامهی ناصر خسرو، از نگارش دست نویسی در هند بر مبنای باد هوا، تا ترجمهی عجولانهی آن به زبانهای اروپا و باز گرداندن مکرر و بیانکار آن، به زبان فارسها، با شعبهی کوچکی از آن مراکز فرهنگ سازی مجعول برای ایرانیان در دو سده اخیر آشنا میشوند که گنگ و گروههای مسلسل دار مافیا، در برابر این حضرات اتو کرده قلم به دست مزدور کنیسه و کلیسا، تنها معصومینی مستحق و شایسته پرستش حساب میشوند!
«با کسب آگاهی از پیشینه افسانه سازی در شرح حال ناصر خسرو، سزاوار است به این نکات توجه شود که سفر نامهی چاپ شفر کمتر از ده سال با نگارش نسخههای مورد استفاده فاصله زمانی دارد و نسخهی خطی قدیمتر تاکنون پیدا نشده و نسخهای که اساس چاپ شفر بوده نیز مشهور نیست و در تذکرهها و مراجع نیز یادی از سفر نامه حاضر دیده نمیشود.»
(همان، صفحهی ۶)
استنتاجات منصوری در باب بیاعتبار و مجعول و نوساز بودن سفر نامه ناصر خسرو، که به مقدار خود و نیز از آن بابت که فتح بابی بر حکمت نقد بیتعارف کتابهای کهن شمرده میشود، بسیار قابل ستایش و به میزان کافی مستحکم است و به خصوص ورود ایشان به مقولهی رد تاییدیههای بعدی سفر نامه، وسعت اقداماتی را میرساند که مافیای قاچاق مخدر تاریخ و فرهنگ قلابی برای ایرانیان، قادر به انجام آن بوده و اعمال کردهاند.
«جای تعجب است کتابهای یاد شده در آخرین اثر ناصر خسرو، جامع الحکمتین، مفقود است، ولی نخستین کتاب ناصر خسرو، یعنی سفر نامه، در عین این که در هیچ یک از آثار وی معرفی نشده، موجود است. نه تنها خود ناصر خسرو از سفر نامه نامی نبرده، بل در هیچ یک از تذکرهها و سفینهها و مراجع دیگر قرن پنجم و قرون بعدی نیز از چنین کتاب و عنوانی یاد نشده است. ممکن است که خوانندگان گرامی و اهل مطالعه، بر این سخن نگارنده خرده بگیرند و مقدمهی شاهنامهی بایسنقری را پیش بکشند که از سفر نامهی ناصر خسرو یاد کرده و مطالبی هم دربارهی فردوسی نوشته است، یا این که جغرافیا و مجمع التواریخ سلطانیهی حافظ ابرو، بخش خلفای علویهی مغرب و مصر، را در نظر بگیرند که از سفر نامهی ناصر خسرو یاد کرده است. ضمنا تاریخ اسمعیلیه، بخشی از زبدة التواریخ ابوالقاسم کاشانی، نیز ممکن است طرف توجه قرار گیرد که صفحات متعددی از سفرنامه ناصرخسرو در آن نقل شده است. در کتاب حاضر، قسمتهایی از مندرجات جغرافیای حافظ ابرو و زبدة التواریخ نقل خواهد شد. آن گاه که اصل سفر نامه، بر اثر تحقیق و بررسی، بیاساس از آب در آمد، الحاقی بودن این گونه نوشتههای منسوب به قلم حافظ ابرو و کاشانی نیز خود به خود ثابت خواهد شد.»
(همان، صفحهی ۱۱)
بازی دل چسبی به کوچههای تهران ما جاری و معمول بود، که اینک با امکانات نو در جهان مشتاق بسیار یافته است: با حوصله و زحمت، آجرها را در جهت ارتفاع، با فاصلهای معین، به دنبال هم و با پیچ و خم متعدد میچیدیم، آن گاه آجر نخست را بر آجر دوم میفرستادیم، تا در اندک زمان، تمام آجرها، هر یک با ضربه ماقبل خود، بر هم خراب شوند. نمیدانم در آن از پای در آمدنهای پیاپی و خود کار و کوتاه مدت، چه لذتی بود که ساعتها با حوصله و دقت، به شکل گروهی، برای دوباره دنبال چیدن آنها زحمت میکشیدیم، تا سقوط سهل و سریع بعدی را ناظر شویم! چه قدر مفاهیم پنهان در این بازی آن دوران ما به کل امورات بیخبران جهان شبیه است! اینک همین رفتار را با همان نتیجه میتوان با مکتوبات تاریخ و فرهنگ قلابی و قدیم در پیش گرفت و همان نتیجه را برد: کافی است یکی را بر دومی خراب کنید تا ناظر انهدام پیاپی و نهایی این سلسله مجعولات شوید و ببینید برای تذکره و فهرست و سفینهها چیزی جز مشتی الفاظ بدون عین، یا با هستی از عقل و استدلال و امکان بیبهره، باقی نمیماند که مهجور و منتفی کردن آنها، بار دوش ملتی دل خوش به موهومات را سبک خواهد کرد.
«دعوی رسالهی حاضر این است که ناصر خسرو مصنف سفر نامه موجود نیست. با این دعوی طبعا چنین سئوالی پیش کشیده خواهد شد که مولف سفر نامه چه کسی بوده و چه هدف و منظوری از این تالیف داشته است؟ پاسخ این پرسش را به آن موکول میکنم که دعوی نگارنده در پیشگاه اهل نظر مقبول افتد یا دست کم سزاوار توجه شناخته شود.»
(همان، صفحهی ۳۴)
دعوی و ادعای به قدر کافی محکم منصوری، چنان که انتظار بود، در پیشگاه به قول او اهل نظر مورد قبول قرار نگرفت و سزاوار توجه شمرده نشد. منصوری در چنبرهی روابط معمول و نا معقول میان روشن فکری بیبنیان این زمان فشرده شد، از وفای به وعده خود بازماند و در این باب مطلبی از او نخواندیم که چه کسان، با چه هدف و به قصد چه بهره ای، به نام ناصر خسرو، در قرن هیجدهم میلادی و به هندوستان سفرنامه نوشتهاند، و به اصطلاح و تمثیل، قلم اش را غلاف کرد. اما موضوع دعوی من دیگر است. میگویم چنان که تاریخ و دانستههای موجود در باب امتداد هخامنشیان پس از داریوش اول و خشایارشا، امپراتوری اشکانیان و ساسانیان، زردشت و اوستا، مزدک و مانی و سلمان و کوله بارهای دیگری از زوائد موجود، از دوران باستان، مطلقا جعل یهودیان و برای پر کردن چالهی سکوت کامل ناشی از پوریم بوده، آن چه را هم در باب فرهنگ و سیاست و اقتصاد ایرانیان، تا سدههای میانی طلوع اسلام، به هم بافتهاند و ناصر خسرو و محمود غزنوی و فردوسی و ابن ندیم و بیهقی و بیرونی و ابن اثیر، فقط چند نام کوچک و هنوز کم آوازه در آن فهرست طویل است، جز مجعولاتی به هم پیوسته نیستند و همانند همان بازی که مثال زدم و نیز برابر آن چه منصوری در موضوع حافظ ابرو و کاشانی و مقدمهی شاه نامهی بایسنغری بیان کرد، با ضربهی کوچک نوک پا، یکی یکی بر هم آوار خواهند شد و بر همان سیاق و بنا بر مثال، اگر ممکن شود که تدوین شاه نامه را به دوران پس از صفوی بکشانم، که در آن تردید ندارم و به قدر کافی برای اثبات آن مستند و مطلب فراهم است، پس به همراه این جا به جایی زمان نگارش شاه نامه، صدها سند و سخن تایید کننده شاهنامه سلطان محمودی محکوم و مسخره خواهد شد، چنان که اثبات نیمه تمام بودن ابنیهی تخت جمشید، طویله بزرگی از مورخین قلابی یونان را، تخلیه کرد که مصیبت نامهی آتش زده شدن تخت جمشید به دست اسکندر را قرائت میکردند و مبلغین و معرفان این گونه دروغهای مسخره را به بازار بیآبرویان سپرد.
باید برای بازبینی بسیاری از مفاهیم آماده شویم و در نظر بیاوریم که این مجموعه بنای هنوز در حال احداث بازبینی تاریخ و فرهنگ شرق میانه، که به قصد تعیین تکلیف و ستیز با مهاجمین بر هویت مردم ممتاز این خطه تدوین میشود، با دستهای تنهایی بالا میرود که خلاف این و آن، به زیر سنگی نبردهام، ترسی از بندهای ندارم، از بازو و اندیشه خود به دشواری و قناعت نان میخورم، بیتعارف، جماعت مدعی موجود را به چیزی نمیگیرم، شکل لب ورچیدن و متن وراجیهای آنان مرا میخنداند و ذرهای تردید ندارم که درست همانند پیش از اسلام و تاریخ ایران باستان، اگر خدا بخواهد، از به باد دادن کاه بیمغز دانهی تاریخ و فرهنگ قلابی پس از اسلام خودمان، لااقل تا قرن دهم هجری، به مدد ادله و اسناد بیتردید و مسلم، باز نخواهم ماند، زیرا اساس بنیان اندیشی به آدمی این قبول را تکلیف میکند که گمان برپایی دربارها و درگیری جنگها و مظاهر هنرها و سرودن دیوانها و ظهور مورخ و مفسر و شیمیست و طبیب بلند پایه و صوفی و صورتگر، آن هم از قرون نخست پس از هجرت، چنان که در حواشی و حاشاهای موجود قلمی است، در سرزمینی که ۱۲ قرن متوالی در سکوت محض به سر برده، سایهی کار انسان منفردی بر عرصه آن تاثیر نگذارده، از اندک زیر بنای ضرور برای تجمع، دراندازه زه کشی جوی آبی بهره نبرده، تا زمانی معین آثاری از سکونتگاه مرده و زندهای بر سطح آن هویدا نیست، به مدد هجرت معدودی از همسایگان و در سایه سلامت اسلام، تجدید حیات پس از سکوت دراز مدت حاصل پوریم را آغاز کرده و تا هزار سال پس از طلوع اسلام، عملا کاروان سرا و پل و بازار و حمام و آب انبار نساخته، دل خوش کردن و دل سپردن به اوهام غیر ممکن است و بس!
«رئیس موید الدین مظفر بعد از املاک و ظرایف و حملها که به الموت فرستاد، ۳۶ هزار هزار دینار (سی و شش میلیون) بر دعوت نزاریه خرج کرده بود و ۱۲ هزار دینار نقد به الموت فرستاده بود، و دوازده هزار دینار در خرج سرای عمارت کرد و ۱۲ هزار دینار در خرج دو چاه صرف کرد. به غیر از بهای الموت که داده بود.»
(ابن اثیر و نیز قلاع اسمعیلیه، به نقل از همان، صفحهی ۱۵۴)
«چون از طبس دوازده فرسنگ بیامدم قصبهای بود که آن را رقه میگویند. آبهای روان و زرع و باغ و درخت و بارو و مسجد آدینه و مزارع تمام دارد. نهم ربیع الآخر از رقه برفتیم و دوازدهم ماه به شهر تون رسیدیم. میان رقه و تون بیست فرسنگ است. بر صحرایی نهاده و آب روان و کاریز دارد و بر جانب شرقی باغهای بسیار بود و حصاری محکم داشت. گفتند در این شهر چهارصد کارگاه بوده که زیلو بافتندی.»
(ناصر خسرو، سفرنامه، صفحهی ۱۷۰)
نیک که بنگریم وظیفه نخست نوشتههای منسوب به قرون چهارم هجری به بعد و نیز آن چه را از قرن اول و دوم و سوم شمردهاند، انتقال همان اقتدار موهوم و نایافته سرکردگان و سلاطین پیش از اسلام، به خانان و دربارهای بینشانتر پس از اسلام است. این جا لاقبایی مفقود، در ده کورهای ناشناس، ۳۶ میلیون سکه طلا، که به تسعیر امروز قریب ده هزار میلیارد تومان برآورد میشود، نذر فرقهای بیاثر با نام نزاریه میکند، چنان که امثال زرین کوب، به پستویی در تیسفون و از پس دست درباریان درحال گریز ساسانی، ۴ میلیارد سکه نقره یافتهاند و ناصر خسرو به قصبهای در بیابانی بیآب و علف، رودخانه به راه میاندازد، مسجد آدینه میسازد و در شهرچهای که در آن زمان دویست نفوس نداشته، چهارصد کارگاه زیلو بافی باز میکند و یکصد قرینه در مقامهای مختلف میدانم که اثبات کند ساخت و سامان جدید تاریخ بیهقی و سفرنامه ناصر خسرو به کار و قلم و اقدام دست مزد بگیر واحدی صورت گرفته است!!! میپرسم اگر سرزمین ایران، در واقع امر، تا قرون میانی اسلامی، هنوز در میزان فقدان مسجد بیچیز نبود، محتاج این دروغهای وهمناک و این آبادانیهای در خیال و این ثروتهای بیحساب، در سطور کتابها میشدیم؟ و بپرسم چه کسان و به چه نیاز این همه سرمایه برسر اشاعهی این اوهام کردهاند؟ خردمند را این اندک اشاره برای قبول طاعون زدگی فرهنگ موجود کفایت است و اکنون بررسیهای خویش دنبال کنم.
(ادامه دارد)